دارم به ساعت التماس میکنم نگذره. اما مگه میشه؟ مگه حرف تو کتش میره؟!
بیرحمانه، تند و تند، داره ثانیهها رو پشت هم رد میکنه؛ خیلی تندتر از روزهای قبل.
من سیر نشدم که، میخوام هنوز سر سفره خدا باشم😭
بیرحمانه، تند و تند، داره ثانیهها رو پشت هم رد میکنه؛ خیلی تندتر از روزهای قبل.
من سیر نشدم که، میخوام هنوز سر سفره خدا باشم😭
Forwarded from روزنوشتهای نی نوا (z.zamanlou.z)
داشتم عکسهای موبایلمو نگاه میکردم که رسیدم به این عکس؛ هفته پیش بود، جمعه.
رفته بودیم مدرسه دوران ابتداییم تا رأی بدیم.
آبخوری و دستشویی و بوفه مدرسه، هنوز همون جایی بودند که سال ۷۵بود؛ حتی خط صف کشی و عجیبتر از همه اینها حتی سیاهچاله هم سرجاش بود -همون درپوش آهنی بزرگ گوشه حیاط که خانمکاظمی، ناظممدرسهمون بچه شیطونها رو ازش میترسوند:«اگه شیطونی کنی میندازمت اون تووووو👹»-
اعتراف میکنم که این هفته، انقدر برام پراسترس گذشت که انگار ماهها، از ثبت این لحظه میگذره.
رولت، شیرینی محبوب منه. دیروز جلوی ویترین شیرینیهای خوشرنگ و لعاب ایستاد و گفت:«بخرم برات سپیده؟» سرمو به نشونه «نه» تکون دادم.
آخه شیرینی با دلخوشه که میچسبه🥺 و دلِ من اینروزا عجیبانه نگرانه...
بین خودمون بمونه! شنبه هفته آینده یه رولت پر خامه و لذیذ بهم بدهکاره و امیدوارم تو صافکردن بدهیش، مصمم باشه و بده رولتمو.😋🥲
شب قبل خواب میپرسه:«مامان میشه منم رأی بدم؟»
میگم:«به کی دوست داری رأی بدی»
میگه:«جلیلی»
میگم:«پس من برات مینویسم، توبنداز تو صندوق»
به خیر بگذر لطفا🇮🇷🤲🏻🇮🇷
#انتخابات
رفته بودیم مدرسه دوران ابتداییم تا رأی بدیم.
آبخوری و دستشویی و بوفه مدرسه، هنوز همون جایی بودند که سال ۷۵بود؛ حتی خط صف کشی و عجیبتر از همه اینها حتی سیاهچاله هم سرجاش بود -همون درپوش آهنی بزرگ گوشه حیاط که خانمکاظمی، ناظممدرسهمون بچه شیطونها رو ازش میترسوند:«اگه شیطونی کنی میندازمت اون تووووو👹»-
اعتراف میکنم که این هفته، انقدر برام پراسترس گذشت که انگار ماهها، از ثبت این لحظه میگذره.
رولت، شیرینی محبوب منه. دیروز جلوی ویترین شیرینیهای خوشرنگ و لعاب ایستاد و گفت:«بخرم برات سپیده؟» سرمو به نشونه «نه» تکون دادم.
آخه شیرینی با دلخوشه که میچسبه🥺 و دلِ من اینروزا عجیبانه نگرانه...
بین خودمون بمونه! شنبه هفته آینده یه رولت پر خامه و لذیذ بهم بدهکاره و امیدوارم تو صافکردن بدهیش، مصمم باشه و بده رولتمو.😋🥲
شب قبل خواب میپرسه:«مامان میشه منم رأی بدم؟»
میگم:«به کی دوست داری رأی بدی»
میگه:«جلیلی»
میگم:«پس من برات مینویسم، توبنداز تو صندوق»
به خیر بگذر لطفا🇮🇷🤲🏻🇮🇷
#انتخابات
مولا امیرالمومنین علی فرمودن:
«هرگاه آن نشد که تو میخواهی،آنچه را هست بپذیر!»
💫با مرام علی(ع) زندگی کنیم.
«هرگاه آن نشد که تو میخواهی،آنچه را هست بپذیر!»
💫با مرام علی(ع) زندگی کنیم.
✍یه روی خوش ماجرا اینه که با روی کار نیومدنِ کاندید منتخبم، حداقل حقالناسی گردنم نموند.
وگرنه کلِ چهارسال باید غصه آقای جلیلی و تیمش رو میخوردم و فریاد «خدایاااا تو رو خدا حقی گردنم نباشه بخاطر انتخابم» بلند بود🥲
خلااااصه که هر رفتارِ کوچیک ما، میتونه حقالناسِ بزرگی باشه بر گردنمون؛ و البته که این انتخاب، قدم بزرگی بود. امیدوارم و انشاءالله که آقای رئیسجمهور به درستی عمل کنند و حقی گردن کسی نمونه برای نوشتنِ نام ایشون روی برگه انتخابات!
وگرنه کلِ چهارسال باید غصه آقای جلیلی و تیمش رو میخوردم و فریاد «خدایاااا تو رو خدا حقی گردنم نباشه بخاطر انتخابم» بلند بود🥲
خلااااصه که هر رفتارِ کوچیک ما، میتونه حقالناسِ بزرگی باشه بر گردنمون؛ و البته که این انتخاب، قدم بزرگی بود. امیدوارم و انشاءالله که آقای رئیسجمهور به درستی عمل کنند و حقی گردن کسی نمونه برای نوشتنِ نام ایشون روی برگه انتخابات!
اگه قبول داشته باشیم که «آب» زندهس و اتفاقا زنده هم هست
و اگر قبول داشته باشیم که «زمین» زندهس و اتفاقا زنده هم هست
باید برای غم این دونفر، برای دل شکستهشون، بیشتر از همه عااالم گریست
برای اون آبی که نتونست حسین(ع) روسیراب کنه
و برای اون تکه زمینی که سر سیدالشهدا رو در آغوش گرفت.
و اگر قبول داشته باشیم که «زمین» زندهس و اتفاقا زنده هم هست
باید برای غم این دونفر، برای دل شکستهشون، بیشتر از همه عااالم گریست
برای اون آبی که نتونست حسین(ع) روسیراب کنه
و برای اون تکه زمینی که سر سیدالشهدا رو در آغوش گرفت.
سربندِ سبزِ یاحسین رو که گوشه مبل بود، بستم به سرم و فکرم رفت سمت نون بربری داغ و خوشبویی که صبح، قبل رفتن سرکار، توی سفره گذاشته بود.
بچهها، صبحونه خونه نبودند. من بودم و میل همیشگی نداشتن به صبحانه و یه نون بربری که حیفم میومد از دستش بدم.
مزه تخم مرغ آبپز پرحنا که چند روز پیش خورده بودم زیر زبونم بود.
پاشدم و یدونه تخم پرحنا و یدونه تخم پاکوتاه از جاتخم مرغی برداشتم و انداختم تو قابلمه آب جوش.
نه اینکه حالا خیلی تخممرغ خور باشم، بیشتر میخواستم طعم هاشون رو باهم مقایسه کنم.
تا زردی تخممرغها شکلِ یه توپِ گرد و تپلی بشه، فیلترشکن رو روشن کردم و زدم روی آیکون توییتر. حواسم بود که سرصبحی گیر توییتهایی که اعصاب، خطخطی میکنن نیفتم. انگشتم رو گرفتم رو صفحه و رفتم بالا و بالا و بالاتر. تا رسیدم به ویدیو از اکونتی که فالوش نداشتم؛ صدای «نای رومی». یه جور شیپور جنگی بوده که صدای بلند و مخوفی داشته و گویا عمرسعد از روز هشتم ماه محرم دستور داده بود که این شیپور رو به خیمههای امام حسین جان(ع) بزنن.
ویدیو لود شد و صدا تو کل وجودم پیچید. دچار وهم، ترس، وحشت بسیار زیادی شدم. راحت بگم، داغون شدم، شکستم. حتی الان هم که چندساعتی از شنیدن اون صدا میگذره، توی گوشم احساس سنگینی زیادی حس میکنم.
ویدیو صدای بلندی نداشت؛ صدای ویدیو از پشت گوشی، به خوفناکی صدایی که تو روز عاشورا در کربلا پخش شد، نبود؛ پس این حس چیه با من؟!
سپیده تو هنوز لب و دهنی و ادعا و ادعا و ادعا!!
ما چی از عاشورا میدونیم! هیچی دقیقا هیچی! و همین هیچی، جوری اشکِ قلبمون رو جاری میکنه که آه و واویلا. اگر در بطن ماجرا بودیم، چی میشد؟ تو خودِ ماجرا بودن با از بیرون ادعا داشتن، فرقش از بهشته تا جهنم.
و سوالی که از خودم می پرسم:« تا کجا میتونم پای ادعای «جانم فدای دینم» بمونم؟میتونم اصلا؟؟؟»
من حتی نتونستم سوختنِ خیمه ساختگی رو تاب بیارم.موقع آتیش زدن، از اول جمعیت پا تند کردم تا برسم ته جمعیت. روم رو برگردونم پشت به مراسم و دست گذاشتم رو قلبی که داشت از سینه بیرون میزد.
زینب بودن از من خیلی دوره؛ ازم بر نمیاد. اما مرام اهل بیت و معصومین اینه که اگه قسمشون بدی ازشون برمیاد که بشی مثه خودشون؛ مثلا من بشم زینبی که طاقت میاره غمهایی که حتی به زبون آوردنش هم درد داره. مثلا من بشم حضرت معصومهای که از تبلیغ دین در هیچ موقعیت مضایقه نکرد. مثلا من بشم مامانم، مامانِ قشنگ مذهبیم، حضرت فاطمه الزهرا(س)…
میشه که بشیم. فقط کافیه که بخوایم و بقیه ش رو بسپاریم دستِ خودشون تا راه رو برامون باز کنن. اونوقت ما میمونیم و سنجش قد و اندازه جُربُزه مون.
و خدا میخره ما رو به قیمت بهشت، اگه توکل و توسلمون قوی باشه.
زنگ زدم بهش از وحشتی که صدای «نای رومی» به تنم انداخت بگم. پشت فرمون بود و جواب نداد. پیام دادم:« کار نداشتم مراقب خودت باش😘 حیفه تا شهادت هست با تصادف بمیریم❤️ »
جواب داد:« ایشالا که حیف نشیم»
حیف نمردن، راهِ سختی رو میطلبه از نگاهِ دنیایی. اما وقتی میدونیم تهش مرگه چرا شهادت نباشه ته ماجرامون؟چرا اسلام ستیزی؟ چرا ناسزاگویی به مقدسات؟ چرا حرمت شکنی؟
حرمت شکنیهای توی مراسم امام حسین امسال کم نبودند(مسخره ترینشون از دیدِ من زنجیر زدن دخترهای بیحجاب تو صف مردان بود؛ بدتر از اینها هم دیدم، اما این مسخره ترینش بود)
انقدر عاشق کار مردونه انجام دادن هستن یعنی ؟ نمیدونن خدا برای خانومی آفریدتشون؟ نمیدونن نافِ بیرون و شلوار تا فاق پاره نشونه… بگذریم؛ نمیگم نشونه چیه! اصلا فک کن خوشگلی، خوشگلی هایی که ما خانمهای باحجاب، جور خیلی خاص و ارزشمندی، قدرش رو میدونیم.
این کره خاکی، از ازل دیده این چنین اتفاقهایی رو. اما حماسه حسینی نشون داد که نیروی شهادت ۷۲ نفر میتونه از نیروی سه هزار سرباز بسیار قویتر ظاهر بشه.
و اینجاست که کیفیت مهمه نه کمیت؟!
📢وقتشه که برم سر سوال اصلی از خودم:« با این اوضاع و احوال، حواست به کیفیتِ دوستیِ خودت با قائم آل محمد هست؟ چقدر کیفیت داره رابطه تون؟»
خدایا به قمربنی هاشم قسمت میدم، شیرِ شلکن-سفتکنِ منو توکارهام ببند!
اخلاقِ قشنگِ پیامبر اسلام هم روزیم کن! تا تندی نکنم برای هر ریز و درشتی که می بینم؛ بیتعارف بگم با این اخلاق پیش برم بدتر گَند میزنم به آرمان شهرِ قشنگ و اسلامی که تو ذهنمه.
بچهها، صبحونه خونه نبودند. من بودم و میل همیشگی نداشتن به صبحانه و یه نون بربری که حیفم میومد از دستش بدم.
مزه تخم مرغ آبپز پرحنا که چند روز پیش خورده بودم زیر زبونم بود.
پاشدم و یدونه تخم پرحنا و یدونه تخم پاکوتاه از جاتخم مرغی برداشتم و انداختم تو قابلمه آب جوش.
نه اینکه حالا خیلی تخممرغ خور باشم، بیشتر میخواستم طعم هاشون رو باهم مقایسه کنم.
تا زردی تخممرغها شکلِ یه توپِ گرد و تپلی بشه، فیلترشکن رو روشن کردم و زدم روی آیکون توییتر. حواسم بود که سرصبحی گیر توییتهایی که اعصاب، خطخطی میکنن نیفتم. انگشتم رو گرفتم رو صفحه و رفتم بالا و بالا و بالاتر. تا رسیدم به ویدیو از اکونتی که فالوش نداشتم؛ صدای «نای رومی». یه جور شیپور جنگی بوده که صدای بلند و مخوفی داشته و گویا عمرسعد از روز هشتم ماه محرم دستور داده بود که این شیپور رو به خیمههای امام حسین جان(ع) بزنن.
ویدیو لود شد و صدا تو کل وجودم پیچید. دچار وهم، ترس، وحشت بسیار زیادی شدم. راحت بگم، داغون شدم، شکستم. حتی الان هم که چندساعتی از شنیدن اون صدا میگذره، توی گوشم احساس سنگینی زیادی حس میکنم.
ویدیو صدای بلندی نداشت؛ صدای ویدیو از پشت گوشی، به خوفناکی صدایی که تو روز عاشورا در کربلا پخش شد، نبود؛ پس این حس چیه با من؟!
سپیده تو هنوز لب و دهنی و ادعا و ادعا و ادعا!!
ما چی از عاشورا میدونیم! هیچی دقیقا هیچی! و همین هیچی، جوری اشکِ قلبمون رو جاری میکنه که آه و واویلا. اگر در بطن ماجرا بودیم، چی میشد؟ تو خودِ ماجرا بودن با از بیرون ادعا داشتن، فرقش از بهشته تا جهنم.
و سوالی که از خودم می پرسم:« تا کجا میتونم پای ادعای «جانم فدای دینم» بمونم؟میتونم اصلا؟؟؟»
من حتی نتونستم سوختنِ خیمه ساختگی رو تاب بیارم.موقع آتیش زدن، از اول جمعیت پا تند کردم تا برسم ته جمعیت. روم رو برگردونم پشت به مراسم و دست گذاشتم رو قلبی که داشت از سینه بیرون میزد.
زینب بودن از من خیلی دوره؛ ازم بر نمیاد. اما مرام اهل بیت و معصومین اینه که اگه قسمشون بدی ازشون برمیاد که بشی مثه خودشون؛ مثلا من بشم زینبی که طاقت میاره غمهایی که حتی به زبون آوردنش هم درد داره. مثلا من بشم حضرت معصومهای که از تبلیغ دین در هیچ موقعیت مضایقه نکرد. مثلا من بشم مامانم، مامانِ قشنگ مذهبیم، حضرت فاطمه الزهرا(س)…
میشه که بشیم. فقط کافیه که بخوایم و بقیه ش رو بسپاریم دستِ خودشون تا راه رو برامون باز کنن. اونوقت ما میمونیم و سنجش قد و اندازه جُربُزه مون.
و خدا میخره ما رو به قیمت بهشت، اگه توکل و توسلمون قوی باشه.
زنگ زدم بهش از وحشتی که صدای «نای رومی» به تنم انداخت بگم. پشت فرمون بود و جواب نداد. پیام دادم:« کار نداشتم مراقب خودت باش😘 حیفه تا شهادت هست با تصادف بمیریم❤️ »
جواب داد:« ایشالا که حیف نشیم»
حیف نمردن، راهِ سختی رو میطلبه از نگاهِ دنیایی. اما وقتی میدونیم تهش مرگه چرا شهادت نباشه ته ماجرامون؟چرا اسلام ستیزی؟ چرا ناسزاگویی به مقدسات؟ چرا حرمت شکنی؟
حرمت شکنیهای توی مراسم امام حسین امسال کم نبودند(مسخره ترینشون از دیدِ من زنجیر زدن دخترهای بیحجاب تو صف مردان بود؛ بدتر از اینها هم دیدم، اما این مسخره ترینش بود)
انقدر عاشق کار مردونه انجام دادن هستن یعنی ؟ نمیدونن خدا برای خانومی آفریدتشون؟ نمیدونن نافِ بیرون و شلوار تا فاق پاره نشونه… بگذریم؛ نمیگم نشونه چیه! اصلا فک کن خوشگلی، خوشگلی هایی که ما خانمهای باحجاب، جور خیلی خاص و ارزشمندی، قدرش رو میدونیم.
این کره خاکی، از ازل دیده این چنین اتفاقهایی رو. اما حماسه حسینی نشون داد که نیروی شهادت ۷۲ نفر میتونه از نیروی سه هزار سرباز بسیار قویتر ظاهر بشه.
و اینجاست که کیفیت مهمه نه کمیت؟!
📢وقتشه که برم سر سوال اصلی از خودم:« با این اوضاع و احوال، حواست به کیفیتِ دوستیِ خودت با قائم آل محمد هست؟ چقدر کیفیت داره رابطه تون؟»
خدایا به قمربنی هاشم قسمت میدم، شیرِ شلکن-سفتکنِ منو توکارهام ببند!
اخلاقِ قشنگِ پیامبر اسلام هم روزیم کن! تا تندی نکنم برای هر ریز و درشتی که می بینم؛ بیتعارف بگم با این اخلاق پیش برم بدتر گَند میزنم به آرمان شهرِ قشنگ و اسلامی که تو ذهنمه.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
-«بازیتان ندهند این قلمفرساها! »
چقدر بزرگ بود این مرد؛ رحمت خدا به روح پاکشون.
چقدر بزرگ بود این مرد؛ رحمت خدا به روح پاکشون.
اینو اولین بار بود میشنیدم. یعنی واقعیه ماجراش؟؟؟
تا دیدم سریع رفتم سراغ تربت خودم با ترس و لرز که ببینم خونی میبینمش یا نه!!! اگه خونی میدیدم بنظرتون الان زنده بودم؟😭
امروز عراق عاشورا بود (این جابجایی تاریخ رو نَوَفهمم؛ ماه یکی،قمر یکی، زمین یکی، دین یکی، مذهب یکی، خب آخه چراااا) و این تربت امروز خون شد. پس در واقع عاشورای واقعی امروز بوده و امروز باید عزادار میبودیم؟!🥺
تا دیدم سریع رفتم سراغ تربت خودم با ترس و لرز که ببینم خونی میبینمش یا نه!!! اگه خونی میدیدم بنظرتون الان زنده بودم؟😭
امروز عراق عاشورا بود (این جابجایی تاریخ رو نَوَفهمم؛ ماه یکی،قمر یکی، زمین یکی، دین یکی، مذهب یکی، خب آخه چراااا) و این تربت امروز خون شد. پس در واقع عاشورای واقعی امروز بوده و امروز باید عزادار میبودیم؟!🥺
دارم فکر میکنم مهاجرت کنم هند، کنار قبیله گاوپرستها، شاید زندگی مسالمتآمیزتر پیش بره برام؛ تا اینجا و کنار خیلیها.
آرووووم باش!
مگه بییار و یاوری! هرچقدرم که تو ایمانت ضعیف باشی عزیزما، امامِ ما دوستدارته!
آرووووم باش!
حواسش بهمون هست؛ به من و به تو و به همه شیعههاش.
حق بالاخره به حقدار میرسه؛ بالاخرهههه...
مگه بییار و یاوری! هرچقدرم که تو ایمانت ضعیف باشی عزیزما، امامِ ما دوستدارته!
آرووووم باش!
حواسش بهمون هست؛ به من و به تو و به همه شیعههاش.
حق بالاخره به حقدار میرسه؛ بالاخرهههه...