سپیده؛ بانوی نویسنده
58 subscribers
429 photos
107 videos
9 files
109 links
سلام🌺
من سپیده ام.
اینجا رو با شعار
«ثبت خوشی های کوچک زندگی ساز »بنا کردم؛ خوشی هایی که کوچیکن ولی دلیل محکمی میشن برای ادامه دادن.
💙خدامهربونه💙
Download Telegram
سپیده؛ بانوی نویسنده
بسم الله الرحمن الرحیم لهجه‌های فارسی عبری ✍🏼پرستو علی‌عسگرنجاد همه‌جا را پر کردید: «دروغ است! اگر راست می‌گویید که به زنان غزه در بیمارستان شفا تعرض شده، فیلمش را نشان بدهید!» کلمه‌هایتان بو دارد، بوی تعفن مردار گندیده. سؤالتان مثل مردم عادی نیست وقتی…
اینو که فرستادم یادم افتادم تبریک عید نذاشتم اینجا؟!
باید می‌ذاشتم؟
عید رو که همه به همدیگه تبریک می‌گن؛ اما این حرف‌ها رو شاید خیلی‌ها به خیلی‌ها نگن. و من داغی که دو روزه افتاده به جونم رو نتونستم منتشر نکنم💔 شما هم شنیدید حتما؟!
همه باید بشنون. آخه زمانه زمانه غرباله، هرکی شنید و خشک وایساد و هیچی نگفت و کاری نکرد باید ازش دور شد. ازش دور شید، خطرناکن اونا.

سال نو هم مبارک؛ چشمامون روشن بشه به نور ظهور ان‌شاءالله🤲😢💚
✍🏻بدنم درد می‌کنه، استخون‌هام تیر می‌کشه.
اما خجالت می‌کشم از دردم ناله کنم؛ نه اینکه آه‌وناله نشم از دردم؛ اتفاقا غصه خوردم،اشک ریختم، آه کشیدم اما خب بعدش حساااابی هم شرمنده شدم از خودم.
آه از درد غزه و همذات‌پنداری‌های بعدش💔😭

حالا من باید با همین دردِ زیادم، ولی فی‌الواقع مختصرم، بسازم؛ روزه‌مو بگیرم و مثه مریضی‌های قبلی روی مبل لم ندم و کنترل دست نگیرم.
و به خودم ثابت کنم نشستنم پای درس و کتاب، بیهوده نبود و چیزی عایدم شد؛ مثلا ریاضت در اوج رفاه، مثه رخشنده‌السادات همسر آیت‌الله قاضی.
آخ ! راستی یوقت اشتباه نشه، من کجا و رخشنده السادات کجا؟! رفاه این بانوی بزرگوار کجا که ازش دست شست و رفاه منه تنگ‌نظر دنیاپرست کجا😔
فقط خواستم بگم دارم تلاشمو می‌کنم، انسان بشم. همین.
رخشنده‌السادات رو از این کتاب شناختم.
این چند روز عید، به خوندن این گوهرکتاب گذشت.
انقدر جذاب بود و عجیب و نورانی، که همسر کتاب‌نخونم رو هم باهام همراه کرد.
هرکی زودتر بیدار می‌شد کتاب قسمت اون بود و دیگری چاره‌ای جز صبر نداشت تا کتاب زمین گذاشته بشه و برش داره.😅

«کهکشان‌نیستی» داستانی براساس زندگی آیت‌الله سیدعلی‌قاضی به قلم محمدهادی اصفهانی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
همون‌طور که بی‌حال و نذار گوشه تخت جمع شده بودم و به خودم می‌لرزیدم یاد عمه‌م افتادم.
با خودم گفتم کاش می‌تونستم با دو شاخه گل،همین الان پاشم برم سر مزارش.
که یهو در خونه با شدت کوبیده شد به‌هم. بچه‌ها بودند. با ذوق اومدن و گفتن:« ما داریم می‌ریم بیرون.»
گفتم:« من نمی‌تونم لباس بپوشونمتون! حال ندارم! مگه قرار نشد نیاید بالا، من استراحت کنم؟ حالا کجا می‌خواید برید؟»
- سر خاکِ خواهر باباجون.
🥺چقدر زود اجابت شد خواسته‌م؛ نفری یه اسکناس از عیدی‌هاشون بهشون دادم و گفتم: «برای عمه‌من دو شاخه گل می‌خرید؟»

💚امام‌حسن عزیزم، ولادتتون مبارک💚
امسال رو هم مثه سالی که گذشت با کَرَمِتون پر از حال معنوی کنید🥺 خیلی به داشتنتون نیاز دارم🌱💚
همش چند روز بیشتر نمونده...😢

خدایا! لطفا دیگه امسال دست خالی بیرون نرم از مهمونیت...🤲🥺
قطره اگه به دریا نرسه، نیست میشه و هیچ ردی ازش نمی‌مونه؛ ولی آخ اگه که به دریا برسه، میشه جزئی از دریا، نه اصلا خود دریا.
تو این روزها و تو این شب‌ها، همدیگرو چه دعایی کنیم بهتر از اینکه دلمون با دل امام عصرمون یکی شه و وصل شیم به معشوق حقیقی؟
تنبیه‌شون کردم خیر سرم.
گفتم هرکی لباسشو کثیف کنه خودش باید بشوره.
پسر بزرگه با اکراه و نق و نوق رفت لباسشو انداخت تو لگن آب و مشغول چنگ زدن شد.
پسر کوچیکه منتظر یه فرصت مناسب موند تا کار برادرش رو تکرار کنه.
متأسفانه خوش نشسته به مذاق پسر کوچیکه. از قصدی مدام داره لک می‌ندازه به لباسش که بره بشورتشون
و اینجوری کارمون هزار برابر شد.
تنبیه‌م بهمون نیومده.🥴

#مادرانه
خدا میگه:« مضطر شدی، صدا بزنی و من جواب ندم؟»
دارم به ساعت التماس می‌کنم نگذره. اما مگه می‌شه؟ مگه حرف تو کتش می‌ره؟!
بی‌رحمانه، تند و تند، داره ثانیه‌ها رو پشت هم رد می‌کنه؛ خیلی تندتر از روزهای قبل.
من سیر نشدم که، می‌خوام هنوز سر سفره خدا باشم😭
Forwarded from روزنوشت‌های نی‌ نوا (z.zamanlou.z)
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
آخرین روز ماه رمضان

#گزین_گویه
@neynava_nevesht
خدایا صبر😭🖤
داشتم عکس‌های موبایلمو نگاه می‌کردم که رسیدم به این عکس؛ هفته پیش بود، جمعه.
رفته بودیم مدرسه دوران ابتدایی‌م تا رأی بدیم.
آبخوری و دستشویی و بوفه مدرسه، هنوز همون جایی بودند که سال ۷۵بود؛ حتی خط صف کشی و عجیب‌تر از همه اینها حتی سیاهچاله هم سرجاش بود -همون درپوش آهنی بزرگ گوشه حیاط که خانم‌کاظمی، ناظم‌مدرسه‌مون بچه شیطون‌ها رو ازش می‌ترسوند:«اگه شیطونی کنی می‌ندازمت اون تووووو👹»-
اعتراف می‌کنم که این هفته، انقدر برام پراسترس گذشت که انگار ماه‌ها، از ثبت این لحظه می‌گذره.

رولت، شیرینی محبوب منه. دیروز جلوی ویترین شیرینی‌های خوشرنگ و لعاب ایستاد و گفت:«بخرم برات سپیده؟» سرمو به نشونه «نه» تکون دادم.
آخه شیرینی با دل‌خوشه که می‌چسبه🥺 و دلِ من اینروزا عجیبانه نگرانه...
بین خودمون بمونه! شنبه هفته آینده یه رولت پر خامه و لذیذ بهم بدهکاره و امیدوارم تو صاف‌کردن بدهیش، مصمم باشه و بده رولتمو.😋🥲

شب قبل خواب می‌پرسه:«مامان میشه منم رأی بدم؟»
میگم:«به کی دوست داری رأی بدی»
میگه:«جلیلی»
میگم:«پس من برات می‌نویسم، توبنداز تو صندوق»

به خیر بگذر لطفا🇮🇷🤲🏻🇮🇷

#انتخابات
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کو بار من؟
کو باری که من بتونم ببرم پیش خدا؟
🥺

با صدای استادعلی‌صفائی‌حائری بشنویم.👆

#هوای_مطبوع_طلوع
مولا امیرالمومنین علی فرمودن:

«هرگاه آن نشد که تو میخواهی،آنچه را هست بپذیر!»

💫با مرام علی(ع) زندگی کنیم.
دونه دونه پرچم‌هایی که قرار دو ماه خونمون رو نورانی کنند، داریم نصب می‌کنیم.

😢🖤

#یاحسین
چون مرا نوح است کشتی‌بان، غم نمی‌خورم🥹❤️
یه روی خوش ماجرا اینه که با روی کار نیومدنِ کاندید منتخبم، حداقل حق‌الناسی گردنم نموند.
وگرنه کلِ چهارسال باید غصه آقای جلیلی و تیمش رو می‌خوردم و فریاد «خدایاااا تو رو خدا حقی گردنم نباشه بخاطر انتخابم» بلند بود🥲

خلااااصه که هر رفتارِ کوچیک ما، می‌تونه حق‌الناسِ بزرگی باشه بر گردنمون؛ و البته که این انتخاب، قدم بزرگی بود. امیدوارم و ان‌شاءالله که آقای رئیس‌جمهور به درستی عمل کنند و حقی گردن کسی نمونه برای نوشتنِ نام ایشون روی برگه انتخابات!
اگه قبول داشته باشیم که «آب» زنده‌س و اتفاقا زنده هم هست
و اگر قبول داشته باشیم که «زمین» زنده‌س و اتفاقا زنده هم هست
باید برای غم این دونفر، برای دل شکسته‌شون، بیشتر از همه عااالم گریست
برای اون آبی که نتونست حسین(ع) روسیراب کنه
و برای اون تکه زمینی که سر سیدالشهدا رو در آغوش گرفت.
اولین کتاب‌صوتیِ خواستنی‌ای که دارم گوش میدم؛ البته خودشون بهش میگن دراماپادکست.

#یاحسین