کتابخانه سیمرغ
73.7K subscribers
13.7K photos
891 videos
6.93K files
482 links
Download Telegram
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠

مردم اینجا چقدر مهربانند...
دیدند کفش ندارم
برایم پاپوش دوختند؛
دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند،
و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری
و دیدند هوا گرم شد
پس کلاهم را برداشتند
و چون دیدند لباسم کهنه و پاره است
به من وصله چسباندند
و چون از رفتارم فهمیدند که
سواد ندارم محبت کردند و
حسابم را رسیدند .
خواستم در این مهربانکده خانه بسازم
نانم را آجر کردند
گفتند کلبه بساز . .

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
ما تماشاچیانی هستیم
که پشت درهای بسته مانده ایم ..!
دیر آمدیم ؛ خیلی دیر ..!
پس به ناچار حدس می زنیم
شرط می بندیم و شک می کنیم .و آن سوتر در صحنه اصلی بازی به گونه یی دیگر در جریان است ... .

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
فانوس های ده می‌دانند بیهوده روشنند...
و سگان ده نیز می‌دانند که بیهوده بیدارند...
وقتی در روشنی روز، دزدها به مهمانی کدخدا میروند!!!

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
آدم زنده به محبت نیاز دارد،
و مرده به فاتحه.
ولی ما جماعت برعکسیم
برای مرده گل می ‌بریم
و فاتحه ی زندگی بعضی ‌‌ها را
می ‌خوانیم...!

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
باران
میراث خانوادگی ما بود!
کوچک که بودم
از سقف خانه ی ما میچکید؛
بزرگ که شدم
از چشمانم..

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
از نوشتن می‌ترسم
در این روزگار که همه اهل معامله شده‌اند،
از سیاستمدار تا روشنفکر،
راستی تو چقدر گرفته‌ای که سکوت کنی؟؟؟

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
ما
که از هر چه ترسیدیم
سرمان آمد
بیا تمرین کنیم
از «خوشبختی» بترسیم …!!!

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠

#افسوس_مردم_روزگارم

مردم اینجا چقدر مهربانند
دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند.
دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند و چون
برایم تنگ بود کلاه گشادتری و دیدند هوا گرم
شد،  پس کلاهم را برداشتند و چون دیدند
لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند
  و چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم
محبت کردند و حسابم را رسیدند. خواستم در
این مهربانکده خانه بسازم،  نانم را آجر کردند
گفتند کلبه بساز . روزگار جالبی است،
مرغمان تخم نمی گذارد ولی
هر روز گاومان  میزاید!

#حسین_پناهی
♦️@seemorghbook
باران
میراث خانوادگی ما بود!
کوچک که بودم
از سقف خانه ی ما میچکید؛
بزرگ که شدم
از چشمانم..

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
احترام گذاشتیم و فکر کردند نمیفهمیم
توجه کردیم و خیال کردند گدای محبتیم
وای به حال این مردم
نه احترام سرشان میشود نه توجه
کناراین مردم شاد نمیشوی
فقط تنهایی را بیشتر حس میکنی

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
احترام گذاشتیم و فکر کردند نمیفهمیم
توجه کردیم و خیال کردند گدای محبتیم
وای به حال این مردم
نه احترام سرشان میشود نه توجه
کنار این مردم شاد نمیشوی
فقط تنهایی را بیشتر حس میکنی

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
🌵یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه ام داشتم، اوایل بهش میرسیدم، قشنگ بود و جون دار، کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره، خیلی قوی بود، صبور بود، اگه چند روز بهش نور و آب نمیدادم هیچ تغییری نمیکرد...

🌵منم واسه همین خیلی حواسم بهش نبود به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه!هر گلی که خراب میشد میگفتم کاکتوسه چقدر خوبه هیچیش نمیشه اما بازم بهش رسیدگی نمیکردم...

🌵تا اینکه یه روز که رفتم سراغش دیدم خیلی وقته که خشک شده، ریشه اش از بین رفته بود و فقط ساقه هاش ظاهرشو حفظ کرده بود، قوی ترین گلم رو از دست دادم چون فکر کردم قویه و مقاوم...

🌵مواظب قوی ترین های زندگی هامون باشیم.ما از بین رفتنشونو نمیفهمیم چون همیشه یه ظاهر خوب دارند، همیشه حامی اند، پشتمون بهشون گرمه...اما بهشون رسیدگی نمیکنیم، تا اینکه یه روز میفهمی قوی ها هم از بین میرن...!

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم تا در شبی بارانی آن ها را با خدای خویش چشم در چشم هم نوش کنیم

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠

#افسوس_مردم_روزگارم

مردم اینجا چقدر مهربانند
دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند.
دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند و چون
برایم تنگ بود کلاه گشادتری و دیدند هوا گرم
شد،  پس کلاهم را برداشتند و چون دیدند
لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند
  و چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم
محبت کردند و حسابم را رسیدند. خواستم در
این مهربانکده خانه بسازم،  نانم را آجر کردند
گفتند کلبه بساز . روزگار جالبی است،
مرغمان تخم نمی گذارد ولی
هر روز گاومان  میزاید!

#حسین_پناهی
♦️@seemorghbook
یکی تکلیف من را با این مردم
روشن کند این ها تنها در دو
حالت تو را دوست دارند
یا باید کسی باشی که نیستی
یا باید بمیری و زیر خاک بروی

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
یکی تکلیف من را با این مردم
روشن کند این ها تنها در دو
حالت تو را دوست دارند
یا باید کسی باشی که نیستی
یا باید بمیری و زیر خاک بروی

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
گلوله نمی دانست...
تفنگ نمی دانست...
شکارچی نمی دانست...
پرنده داشت برای جوجه هایش غذا میبرد.
خدا که می دانست ....
نمی دانست؟

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
🌵یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه ام داشتم، اوایل بهش میرسیدم، قشنگ بود و جون دار، کم کم فهمیدم با همه بوته هام فرق داره، خیلی قوی بود، صبور بود، اگه چند روز بهش نور و آب نمیدادم هیچ تغییری نمیکرد...

🌵منم واسه همین خیلی حواسم بهش نبود به خیال اینکه خیلی قویه و چیزیش نمیشه!هر گلی که خراب میشد میگفتم کاکتوسه چقدر خوبه هیچیش نمیشه اما بازم بهش رسیدگی نمیکردم...

🌵تا اینکه یه روز که رفتم سراغش دیدم خیلی وقته که خشک شده، ریشه اش از بین رفته بود و فقط ساقه هاش ظاهرشو حفظ کرده بود، قوی ترین گلم رو از دست دادم چون فکر کردم قویه و مقاوم...

🌵مواظب قوی ترین های زندگی هامون باشیم.ما از بین رفتنشونو نمیفهمیم چون همیشه یه ظاهر خوب دارند، همیشه حامی اند، پشتمون بهشون گرمه...اما بهشون رسیدگی نمیکنیم، تا اینکه یه روز میفهمی قوی ها هم از بین میرن...!

#حسین_پناهی

‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ♦️@seemorghbook
روزگار جالبیست مرغمان تخم نمیگذارد!

ولی گاومان هر روز میزاید .


#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook
از انقلاب ترافیکش ماند و از آزادی میدان !
از استقلال هتل
و از جمهوری خیابانش ...
سال های سال همه چیز تغییر کرد ،
به جز ساندیس هایی که رویشان نوشته اند :
از اینجا باز کنید ولی مردم هنوز
از آنجا باز میکنند !

#حسین_پناهی

♦️@seemorghbook