〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
جنایتكاری كه آدم كشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهكده رسید.
چند روزچیزى نخورده بود وگرسنه بود.
جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت.
شک داشت كه سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى كند. توى جیبش چاقو را لمس مى كرد که سیبى را جلوى چشمش دید!
چاقو را رها كرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت.
میوه فروش گفت: بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.
روزها، آدمكش فرارى جلوى دكه میوه فروشى ظاهر میشد. وبى آنكه كلمه اى ادا كند، صاحب دكه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت .
یک شب، صاحب دكه وقتى كه مى خواست بساط خود را جمع كند، صفحه اوّل روزنامه به چشمش خورد .
عكس توى روزنامه را شناخت .زیر عكس نوشته بود: قاتل فرارى ؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت... موقعی که پلیس او را مى برد،به میوه فروش گفت : آن روزنامه را من جلو دكه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى كه داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم.
بگذار جایزه پیدا كردن من، جبران زحمات تو باشد
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
جنایتكاری كه آدم كشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهكده رسید.
چند روزچیزى نخورده بود وگرسنه بود.
جلوى مغازه میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، اما پولى براى خرید نداشت.
شک داشت كه سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى كند. توى جیبش چاقو را لمس مى كرد که سیبى را جلوى چشمش دید!
چاقو را رها كرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت.
میوه فروش گفت: بخور نوش جانت، پول نمى خواهم.
روزها، آدمكش فرارى جلوى دكه میوه فروشى ظاهر میشد. وبى آنكه كلمه اى ادا كند، صاحب دكه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت .
یک شب، صاحب دكه وقتى كه مى خواست بساط خود را جمع كند، صفحه اوّل روزنامه به چشمش خورد .
عكس توى روزنامه را شناخت .زیر عكس نوشته بود: قاتل فرارى ؛ و جایزه تعیین شده بود.
میوه فروش شماره پلیس را گرفت... موقعی که پلیس او را مى برد،به میوه فروش گفت : آن روزنامه را من جلو دكه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى كه داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم.
بگذار جایزه پیدا كردن من، جبران زحمات تو باشد
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
بدون وحشت از خدا میپرسید که آیا واقعاً خیال میکند مخلوقاتش از آهن درست شدهاند که بتوانند اینهمه درد و بدبختی را تاب بیاورند.
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
در عرض یک دقیقه میشود یک نفر را خُرد کرد. در یک ساعت میشود کسی را دوست داشت و در یک روز میشود عاشق شد.
ولـی یک عمر طول خواهد کشید تا بشود کسی را فراموش کرد...!
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
ولـی یک عمر طول خواهد کشید تا بشود کسی را فراموش کرد...!
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
باید جهان را بهتر از آنچه تحویل گرفتهای تحویل بدهی؛ خواه با فرزندی خوب یا باغچهای سرسبز؛ اگر فقط یک نفر با بودن تو سادهتر نفس کشید، یعنی تو موفق شدهای ...
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
تنهایی آدم ها بزرگ است
خیلی بزرگ
شاید هم به وسعت یک دریاست
اما برای پر کردنش یک لیوان محبت کافیست ..!
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
خیلی بزرگ
شاید هم به وسعت یک دریاست
اما برای پر کردنش یک لیوان محبت کافیست ..!
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
انسان تا وقتی فکر میکند نارس است،
به رشد و کمال خود ادامه میدهد
و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است،
دچار آفت میشود...!
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
به رشد و کمال خود ادامه میدهد
و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است،
دچار آفت میشود...!
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای, تحویل دهی ...
خواه با فرزندی خوب ...
خواه با باغچه ای سرسبز ...
خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی ...
خواه با حل مشکلی هر چند کوچک از بنده ای ..
و اینکه بدانی ...
حتی فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشیده است.
این یعنی تو موفق شده ای!
#گابریل_گارسیا_مارکز
♦️@seemorghbook
خواه با فرزندی خوب ...
خواه با باغچه ای سرسبز ...
خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی ...
خواه با حل مشکلی هر چند کوچک از بنده ای ..
و اینکه بدانی ...
حتی فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشیده است.
این یعنی تو موفق شده ای!
#گابریل_گارسیا_مارکز
♦️@seemorghbook
تنهایی آدم ها بزرگ است
خیلی بزرگ
شاید هم به وسعت یک دریاست
اما برای پر کردنش یک لیوان محبت کافیست ..!
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
خیلی بزرگ
شاید هم به وسعت یک دریاست
اما برای پر کردنش یک لیوان محبت کافیست ..!
#گابریل_گارسیا_مارکز
@seemorghbook
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انسانها همه میخواهند
در قله کوه زندگی کنند
بی آنکه به خوشبختی آرمیده
در دست خود نگاهی انداخته باشند.
#گابریل_گارسیا_مارکز
♦️@seemorghbook
در قله کوه زندگی کنند
بی آنکه به خوشبختی آرمیده
در دست خود نگاهی انداخته باشند.
#گابریل_گارسیا_مارکز
♦️@seemorghbook
اگر بخواهی کتابی صد صفحه ای درباره امید بنویسی، چه می نویسی؟
گفتذ:نود و نه صفحه رو خالی میذارم . صفحه آخر، سطر آخر می نویسم
یادت باشه دنیا گرده
هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی.
#گابریل_گارسیا_مارکز
♦️@seemorghbook
گفتذ:نود و نه صفحه رو خالی میذارم . صفحه آخر، سطر آخر می نویسم
یادت باشه دنیا گرده
هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی.
#گابریل_گارسیا_مارکز
♦️@seemorghbook
کتابخانه سیمرغ via @like
📕#یادداشت_های_پنج_ساله
✍#گابریل_گارسیا_مارکز
«یادداشتهای پنجساله» رمان نیست، مجموعهداستان هم نیست بلكه مجموعهای است خواندنی از نوشتهها و یادداشتهای ماركز درباره موضوعات مختلف. از جایزه نوبل، كه شبحش در مواقعی از سال روی سر نویسندهها میافتد، بگیرید تا بدیمنی نوبل گرفتن و عقاید ماركز درباره نوشتن و سیاست و البته جامعه پیرامونش. كتاب اگرچه عنوان یادداشتها را دارد اما از هر قصه و داستانی خواندیتر روایت شده است.
«یادداشتهای پنجساله» شما را تحت تاثیر قرار میدهد. این یادداشتها شخصیت دیگری از ماركز پیش چشم خواننده میسازد كه با آن شخصیت داستاننویسش تفاوتی فاحش دارد. ماركز در یادداشتهایش تحلیلگر و ریزبین و متفكر است. خرد انتقادی دارد. گو اینكه ماركز در نهایت همان ماركز داستانگو است و فضای كتاب و یادداشتها هم كم و بیش همان فضای جادویی داستانها و رمانهایش است. ماركز در این یادداشتها هم استعداد شگرف قصهگویی و داستانسراییاش را به رخ خواننده میكشد و درواقع هر یادداشتش از منظری دیگر، داستانی است فوقالعاده خواندنی. به نظرمیرسه این كتاب و درواقع این یادداشتها بهترین اثری هستند كه این روزها از ماركز ترجمه و منتشر شده است. «یادداشتهای پنجساله» نزدیك شصت یادداشت ماركز است كه او بین سالها ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۴ نوشته است. «داستانی مخوف برای شب سال نو»، «بیماری سیاسی محمدرضا پهلوی»، «همینگوی خصوصی من»، «كوكاكولا، یادش بخیر»، «مزخرفات آنتونی كوئین»، «بسیار خوب، باز هم در مورد ادبیات صحبت كنیم» ازجمله یادداشتهای ماركز در این كتاب هستند،
یادداشتهای پنج ساله کتاب فوق العاده ای است.
♦️@seemorghbook
✍#گابریل_گارسیا_مارکز
«یادداشتهای پنجساله» رمان نیست، مجموعهداستان هم نیست بلكه مجموعهای است خواندنی از نوشتهها و یادداشتهای ماركز درباره موضوعات مختلف. از جایزه نوبل، كه شبحش در مواقعی از سال روی سر نویسندهها میافتد، بگیرید تا بدیمنی نوبل گرفتن و عقاید ماركز درباره نوشتن و سیاست و البته جامعه پیرامونش. كتاب اگرچه عنوان یادداشتها را دارد اما از هر قصه و داستانی خواندیتر روایت شده است.
«یادداشتهای پنجساله» شما را تحت تاثیر قرار میدهد. این یادداشتها شخصیت دیگری از ماركز پیش چشم خواننده میسازد كه با آن شخصیت داستاننویسش تفاوتی فاحش دارد. ماركز در یادداشتهایش تحلیلگر و ریزبین و متفكر است. خرد انتقادی دارد. گو اینكه ماركز در نهایت همان ماركز داستانگو است و فضای كتاب و یادداشتها هم كم و بیش همان فضای جادویی داستانها و رمانهایش است. ماركز در این یادداشتها هم استعداد شگرف قصهگویی و داستانسراییاش را به رخ خواننده میكشد و درواقع هر یادداشتش از منظری دیگر، داستانی است فوقالعاده خواندنی. به نظرمیرسه این كتاب و درواقع این یادداشتها بهترین اثری هستند كه این روزها از ماركز ترجمه و منتشر شده است. «یادداشتهای پنجساله» نزدیك شصت یادداشت ماركز است كه او بین سالها ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۴ نوشته است. «داستانی مخوف برای شب سال نو»، «بیماری سیاسی محمدرضا پهلوی»، «همینگوی خصوصی من»، «كوكاكولا، یادش بخیر»، «مزخرفات آنتونی كوئین»، «بسیار خوب، باز هم در مورد ادبیات صحبت كنیم» ازجمله یادداشتهای ماركز در این كتاب هستند،
یادداشتهای پنج ساله کتاب فوق العاده ای است.
♦️@seemorghbook