کتابخانه سیمرغ via @like
📕زندگی سراسر حل مسئله است
✍کارل پوپر
اين کتاب شامل دو بخـش است. بخـش نخست به فلسفـهي علم و معرفتشناسي و مسائل علوم طبيعي ميپردازد و پوپر در آنها برخي از مهمترين و جسورانهترين ديدگاههاي خود در مورد معرفت و علم انسـاني و مسـائلي از قبيـل چگونگي تکامـل نظـريهي علمي، نظـريهي سـه جهـان، حدسهـا و ابطالها، نظريهي تکاملي معرفت، و ... را بيان ميکند. بخش دوم مقالاتي در زمينهي تاريخ و سياست هستند و به مسائلي از قبيـل دموکراسـي، صلـح، پيشـرفت، آزادي، تکنـولوژي، فلسفهي تاريخ، کمونيسم و سوسياليسم ميپردازند.
@seemorghbook
✍کارل پوپر
اين کتاب شامل دو بخـش است. بخـش نخست به فلسفـهي علم و معرفتشناسي و مسائل علوم طبيعي ميپردازد و پوپر در آنها برخي از مهمترين و جسورانهترين ديدگاههاي خود در مورد معرفت و علم انسـاني و مسـائلي از قبيـل چگونگي تکامـل نظـريهي علمي، نظـريهي سـه جهـان، حدسهـا و ابطالها، نظريهي تکاملي معرفت، و ... را بيان ميکند. بخش دوم مقالاتي در زمينهي تاريخ و سياست هستند و به مسائلي از قبيـل دموکراسـي، صلـح، پيشـرفت، آزادي، تکنـولوژي، فلسفهي تاريخ، کمونيسم و سوسياليسم ميپردازند.
@seemorghbook
مردم هر كدام آرزويی دارند ؛
يكی مال می خواهد
یكی جمال
و ديگری افتخار
ولی به نظر من دوست خوب از تمام اينها بهتر است."
هيچكس روزیکه در بستر مرگ بود آرزو نكرد
كه كاش بيشتر كار كرده بود و ثروت انباشته بود.
اما بسياري آرزو كردند كه كاش
با دوستانشان مهربانتر بودند...
@seemorghbook
يكی مال می خواهد
یكی جمال
و ديگری افتخار
ولی به نظر من دوست خوب از تمام اينها بهتر است."
هيچكس روزیکه در بستر مرگ بود آرزو نكرد
كه كاش بيشتر كار كرده بود و ثروت انباشته بود.
اما بسياري آرزو كردند كه كاش
با دوستانشان مهربانتر بودند...
@seemorghbook
افسردگی به انسان فرصت اندیشیدن نمیدهد. بنابراین برای اینکه انسان نادان بماند، باید اندوهگینش ساخت.
#فریدریش_نیچه
@seemorghbook
#فریدریش_نیچه
@seemorghbook
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.
#کارلوس_فوئنتس
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی
گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند!
@seemorghbook
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.
#کارلوس_فوئنتس
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی
گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند!
@seemorghbook
از خواجه عبدالله انصاری پرسیدند:
"عبادت" چیست؟
فرمود:
عبادت "خدمت" کردن به "خلق" است...
پرسیدند: چگونه؟!
گفت: اگر هر پیشه ای که به آن اشتغال
داری، "رضای خدا" و "مردم" را در نظر
داشته باشی؛
"این نامش عبادت است."
@seemorghbook
"عبادت" چیست؟
فرمود:
عبادت "خدمت" کردن به "خلق" است...
پرسیدند: چگونه؟!
گفت: اگر هر پیشه ای که به آن اشتغال
داری، "رضای خدا" و "مردم" را در نظر
داشته باشی؛
"این نامش عبادت است."
@seemorghbook
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:
«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»
@seemorghbook
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»
درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:
«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»
@seemorghbook
اربابِ لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد.
ولی او جُو کاشت.
وقتِ درو، ارباب گفت:
چرا جُو کاشتی؟!
لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند.
اربابش گفت: مگر این ممکن است؟!
لقمان گفت: تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی و در حالی که از او
امید بهشت داری. لذا گفتم شاید آن هم بشود.
آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.
در زندگی هر چه بکاریم همان را برداشت میکنیم.
امید و عشق و محبت
یا نفرت و کینه و حسادت
@seemorghbook
ولی او جُو کاشت.
وقتِ درو، ارباب گفت:
چرا جُو کاشتی؟!
لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند.
اربابش گفت: مگر این ممکن است؟!
لقمان گفت: تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی و در حالی که از او
امید بهشت داری. لذا گفتم شاید آن هم بشود.
آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.
در زندگی هر چه بکاریم همان را برداشت میکنیم.
امید و عشق و محبت
یا نفرت و کینه و حسادت
@seemorghbook
اگر کسی را دیدید که از کوچکترین
چیزها لذت می برد
محو طبیعت می شود، کمتر
سخت می گیرد، می بخشد
می خندد، می خنداند
و با خودش در یک صلح درونییست
او نه بی مشکل است نه شیرین مغز!
او طوفان های هولناکی را در زندگی
پشت سر گذاشته و قدر آنچه امروز
دارد را می داند.
او یاد گرفته است که لحظه
به لحظه ی زندگی را در آغوش بگیرد
@seemorghbook
چیزها لذت می برد
محو طبیعت می شود، کمتر
سخت می گیرد، می بخشد
می خندد، می خنداند
و با خودش در یک صلح درونییست
او نه بی مشکل است نه شیرین مغز!
او طوفان های هولناکی را در زندگی
پشت سر گذاشته و قدر آنچه امروز
دارد را می داند.
او یاد گرفته است که لحظه
به لحظه ی زندگی را در آغوش بگیرد
@seemorghbook
☕️ قطعهای از کتاب
ویکتور هوگو میگوید:
جنایتکار تنها آن کسی نیست که کارد برمیدارد و یکنفر دیگر را به قتل میرساند، چه بسیارند افرادی که در میان ما زندگی میکنند، ما همه به آنها احترام میگذاریم و آنها را آدمهای خوب و قابل ستایشی میدانیم و آنها با کمال آسودگی و خونسردی با یک عمل کوچک باعث نابودی چندین خانواده میشوند در حالیکه با کمال تأسف هنوز قوانین بشری به آن پایه از تکامل نرسیده است که بتواند این گروه کثیر جنایتکار را بشناسد و آنها را به مجازات اعمالشان برساند.
📕 تقلید زندگی
✍ هوشنگ مستوفی
@seemorghbook
ویکتور هوگو میگوید:
جنایتکار تنها آن کسی نیست که کارد برمیدارد و یکنفر دیگر را به قتل میرساند، چه بسیارند افرادی که در میان ما زندگی میکنند، ما همه به آنها احترام میگذاریم و آنها را آدمهای خوب و قابل ستایشی میدانیم و آنها با کمال آسودگی و خونسردی با یک عمل کوچک باعث نابودی چندین خانواده میشوند در حالیکه با کمال تأسف هنوز قوانین بشری به آن پایه از تکامل نرسیده است که بتواند این گروه کثیر جنایتکار را بشناسد و آنها را به مجازات اعمالشان برساند.
📕 تقلید زندگی
✍ هوشنگ مستوفی
@seemorghbook
جايی كه مردم از دولتشان بترسند، ستم حاكم است و جايی كه دولت از مردم بترسد، آزادی وجود دارد.
#توماس_جفرسون
@seemorghbook
#توماس_جفرسون
@seemorghbook
کتابخانه سیمرغ via @like
📕فرهنگ ماثورات
✍باقر صدری نیا
تأمل در احادیث و مأثورات مشایخ سلف متصوفه یکی از راه های قابل اعتماد دستیابی به چنین معرفت و شناختی است، مأثورات و اقوال این مشایخ به مثابه گوهر اندیشه های عرفانی، چکیده آزمونها و آموزه ها، سیر و سلوک و کشف و شهود آنان شمرده میشود و متون گونه گون متصوفه به یک تعبیر چیزی جز شرح و بسط و تأویل و تفسیر این اقوال و مأثورات نیست.
@seemorghbook
✍باقر صدری نیا
تأمل در احادیث و مأثورات مشایخ سلف متصوفه یکی از راه های قابل اعتماد دستیابی به چنین معرفت و شناختی است، مأثورات و اقوال این مشایخ به مثابه گوهر اندیشه های عرفانی، چکیده آزمونها و آموزه ها، سیر و سلوک و کشف و شهود آنان شمرده میشود و متون گونه گون متصوفه به یک تعبیر چیزی جز شرح و بسط و تأویل و تفسیر این اقوال و مأثورات نیست.
@seemorghbook
شانس چیست؟
شانس همان کار مثبتی هست که تو در طبیعت انجام دادی و طبیعت به تو یک کار خوب یا یک انرژی مثبت بدهکار است و باید به تو یک سود بدهد یا یک انرژی مثبت برساند.
بازگشت انرژی از نظر سنتی:
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز.
از نظر قرآن: هر کس ذرهای بدی و خوبی کند به او بازمیگردد.
از نظر بودا: قانون "کارما" یعنی هر چیزی کار ماست و به ما برمیگردد.
از نظر متافیزیک: انرژی در طبیعت از بین نمیرود؛ وقتی انرژیای رها میکنی حالتش عوض میشود و به تو بر میگردد
@seemorghbook
شانس همان کار مثبتی هست که تو در طبیعت انجام دادی و طبیعت به تو یک کار خوب یا یک انرژی مثبت بدهکار است و باید به تو یک سود بدهد یا یک انرژی مثبت برساند.
بازگشت انرژی از نظر سنتی:
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز.
از نظر قرآن: هر کس ذرهای بدی و خوبی کند به او بازمیگردد.
از نظر بودا: قانون "کارما" یعنی هر چیزی کار ماست و به ما برمیگردد.
از نظر متافیزیک: انرژی در طبیعت از بین نمیرود؛ وقتی انرژیای رها میکنی حالتش عوض میشود و به تو بر میگردد
@seemorghbook
تو زندگیت هر وقت به دوراهی رسیدی
نگاه نکن کدوم راه راحت تره یا سخت تر
ببین کدومشون تو رو چند کیلومتر جلوتر میندازه
نگو کدوم راه راحت تره ببین با کدوم راه موفق تری ...
@seemorghbook
نگاه نکن کدوم راه راحت تره یا سخت تر
ببین کدومشون تو رو چند کیلومتر جلوتر میندازه
نگو کدوم راه راحت تره ببین با کدوم راه موفق تری ...
@seemorghbook
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد وُ من صبر از تو نتوانم
دمی با دوست در خلوت بِه از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
#سعدی
@seemorghbook
تو صبر از من توانی کرد وُ من صبر از تو نتوانم
دمی با دوست در خلوت بِه از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
#سعدی
@seemorghbook
من از آن تافته های جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم
اما همیشه در آخر کار آن را از یاد می بردم. آن کس که تصور میکرد که من از او نفرت دارم چون می دید که با لبخندی صمیمی به او سلام می گویم غرق در شگفتی می شد و نمی توانست باور کند.
در این حال، برحسب خلق و خوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا بی غیرتی ام را تحقیر می کرد، بی آنکه فکر کند که انگیزه من ساده تر از اینها بوده است
من همه چیز حتی نام او را از یاد برده بودم...
#آلبر_کامو
@seemorghbook
اما همیشه در آخر کار آن را از یاد می بردم. آن کس که تصور میکرد که من از او نفرت دارم چون می دید که با لبخندی صمیمی به او سلام می گویم غرق در شگفتی می شد و نمی توانست باور کند.
در این حال، برحسب خلق و خوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا بی غیرتی ام را تحقیر می کرد، بی آنکه فکر کند که انگیزه من ساده تر از اینها بوده است
من همه چیز حتی نام او را از یاد برده بودم...
#آلبر_کامو
@seemorghbook
چیزی شبیه حال و روز بعضی مردم در این روزها
یکی از ضربالمثلها که شهرت جهانی دارد، شعر بسیار معروفیست
که دانته میگوید
بر سر در «دوزخ» نوشته شده است:
«ای آنکه داخل میشوی
دست از هر امیدی بشوی».
تعریفی بهتر از این از جهنم نمیشود داد. جهنم، مکان یا زمانیست که آدمیان دیگر در آن امیدی ندارند
حالا میخواهد خودشان این امیدها را از بین برده باشند، یا دیگران.
اما در این جهنم آدمی در مرزی از هستی و نیستی افتاده که هیچ کدامش دیگر برایش اهمیت ندارد.
یک رخوت و دلسردی کامل.
بی هیچ شور زندگی.
وقتی دیگر،دست از هر امیدی کشیدی
@seemorghbook
یکی از ضربالمثلها که شهرت جهانی دارد، شعر بسیار معروفیست
که دانته میگوید
بر سر در «دوزخ» نوشته شده است:
«ای آنکه داخل میشوی
دست از هر امیدی بشوی».
تعریفی بهتر از این از جهنم نمیشود داد. جهنم، مکان یا زمانیست که آدمیان دیگر در آن امیدی ندارند
حالا میخواهد خودشان این امیدها را از بین برده باشند، یا دیگران.
اما در این جهنم آدمی در مرزی از هستی و نیستی افتاده که هیچ کدامش دیگر برایش اهمیت ندارد.
یک رخوت و دلسردی کامل.
بی هیچ شور زندگی.
وقتی دیگر،دست از هر امیدی کشیدی
@seemorghbook
در سال 1979 دو شخصیت برتر قرن بیستم فرانسه، دو همکلاس قدیمی ، دو دشمن برای تمام عمر یعنی رمون آرون و ژان پل سارتر پس از سی سال برای آخرین بار با هم ملاقات کردند. آرون و سارتر در واقع نماینده دو دیدگاه مهم قرن بیستم هستند، آرون محافظه کار و پیرو لیبرالیسم در مقابل سارتر شورشی و طرفدار کمونیسم. درگیری میان آرون و سارتر بعد از جنگ جهانی دوم شدت گرفت تا حدی که به مسابقه قرن مشهور شد، اگر چه آرون در زمان حیاتش نتوانست همانند سارتر با اقبال عمومی مواجه شود ، اما با فروپاشی شوروی و اینکه او تقریبا این آینده را برای شوروی پیش بینی کرده بود در نهایت مسابقه را برد هر چند که دیگر خودش و سارتر هیچ کدام زنده نبودند.
@seemorghbook
@seemorghbook