"صدای ملّت"
8.63K subscribers
147K photos
73.2K videos
163 files
4.34K links

ولاتلبسوا الحق‌ بالباطل‌ و تکتموا‌ الحق‌ وانتم‌تعلمون‌. حق را با باطل در نیامیزید، حقیقت را که خود می‌دانید پنهان نکنید.

@sedayeslahat
Download Telegram
چرا پنهان كنم عشق است و پيداست 
درين آشفته اندوه نگاهم 

تو را می‌خواهم ای چشم فسون بار 
كه می سوزی نهان از ديرگاهم 

چه می خواهی ازين خاموشی سرد
زبان بگشا كه می لرزد اميدم 

نگاه بی قرارم بر لب توست 
كه می‌بخشی به شادی‌ها نويدم 

دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغی در شب تارم برافروز

به جان آمد دل از ناز نگاهت
فرو ریز اين سكوت آشناسوز 

#هوشنگ_ابتهاج

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
آرزو، مرغی که می‌خواند نهان
بر سر این شاخه دارد آشیان

دستِ مارافسا اگر خود اژدهاست
آن عصای معجزه در دستِ ماست

هر چه حیلت بازد و رنگ آورَد
دستِ ما از دستِ دشمن می‌بَرد

دستِ او گر با کمند و خنجر است
دستِ در زنجیرِ ما سنگین‌تر است

دست‌ها را چون به هم کردی گره
نگسلد شمشیرِ برّان این زره

#هوشنگ_ابتهاج

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
تا خیال دلکشت گل ریخت در آغوش چشم
صد بهارم نقش زد بر پرده‌ی گل پوش چشم

مردم بیگانه را یارای دیدار تو نیست
خفته‌ای چون روشنایی گرچه در آغوش چشم

وقت آن آمد که ساغر پر کنیم از خون دل
 کز می لعلت تهی شد جام حسرت نوش چشم

چشم و دل، نادیده، بر آن حسم پنهان عاشق اند  
آفرین بر بینش دل، آفرین بر هوش چشم

آتش رخساره روشن کن شبی، ای برق عشق
تا چراغی بر کنم در خانه‌ی خاموش چشم

مژده‌ی دیدار می‌آرند ؟ یا پیغام دوست ؟
اشک شوق امشب چه می‌گوید نهان در گوش چشم ؟

می‌رسد هر صبح بانگ دلنوازت، ناز گوش
می‌کشم هر شب شراب چشم مستت، نوش چشم

در غبار راه او، ای سایه بینا شو، که من
منت صد توتیا دارم ازو بر دوش چشم

#هوشنگ_ابتهاج

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
.
پرده افتاد ...
صحنه خاموش
آسمان و زمین مانده مدهوش
نقش ها رنگ ها چون مه و دود
رفته بر باد
مانده در پرده گوش
رقص خاموش فریاد

پرده افتاد ...
صحنه خاموش
وز شگفتی این رنگ و نیرنگ
خنده یخ بسته بر لب
گریه خشکیده در چشم

پرده افتاد ...
صحنه خاموش
و آن نمایش
که همچون فریبنده خوابی شگفت
دل از من همی برد پایان گرفت

و من
که بازیگر مات این صحنه بودم
چو مرد فسون گشته خواب بند
که چشم از شکست فسون برگشاید
به جای تماشاگران یافتم خویشتن را
شگفتا ! که را بخت آن داده اند
که چون من
تماشاگر بازی خویش باشد ؟
وز این گونه چون من تراشد
فریب دل خویشتن را
که آخر رگ جان خراشد ؟

بلی ...
پرده افتاد و پایان گرفت
فسونکاری این شب بی درنگ
و من در شگفت
که چون کودکان
بخندم بر این خواب افسانه رنگ ؟
و یا در نهفت دل تنگ خویش
بگریم بر اندوه این سرگذشت ...؟

#هوشنگ_ابتهاج

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
كجايی؟ ای كه دلم بی‌ تو در تب و تاب است
چه بس خيال پريشان به چشم بی‌خواب است

به ساكنان سلامت خبر كه خواهد برد
كه باز كشتی ما در ميان غرقاب است

ز چشم خويش گرفتم قياس كار جهان
كه نقش مردم حق‌بين هميشه بر آب است

به سينه سر محبت نهان كنيد كه باز
هزار تير بلا در كمين ارباب است

ببين در آينه‌داری ثبات سينه‌ٔ ما
اگر چه با دل لرزان به سان سيماب است

بر آستان وفا سر نهاده‌ايم و هنوز
اگر اميد گشايش بود ازين باب است

مدار چشم اميد از چراغدار سپهر
سياه‌گوشه‌ٔ زندان چه جای مهتاب است

زمانه كيفر بيداد سخت خواهد داد
سزای رستم بد روز مرگ سهراب است

قدح ز هر كه گرفتم به‌ جز خمار نداشت
مريد ساقی خويشم كه باده‌اش ناب است

عقاب‌ها به هوا پر گشاده‌اند و دريغ
كه اين نمايش پرواز نقش در قاب است

در آرزوی تو آخر به باد خواهد رفت
چنين كه جان پريشان سايه بی‌تاب است

#هوشنگ_ابتهاج

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
چه خوش افسانه می‌گویی به افسون‌های خاموشی
مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی

ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم
که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی

می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش
به مستی ، بی خمارست این می نوشین اگر نوشی

سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمازت
چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی

نمی‌سنجد و می رنجند ازین زیبا سخن سایه
بیا تا گم کنم خود را به خلوت‌های خاموشی...

#هوشنگ_ابتهاج

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در میان اشک‌ها پرسیدمش؛
خوش‌ترین لبخند چیست
شعله‌ای در چشم تاريکش شکفت
جوش خون در گونه‌‌اش آتش‌فشاند
گفت لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند

من ز جا برخاستم؛
بوسیدمش

#هوشنگ_ابتهاج

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
نگاهت می‌کنم خاموش و خاموشی زبان دارد
زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش‌ها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟
تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم
زبان بازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا
که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر
خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد

زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم
زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد

ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل
که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدایی‌ها
بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

دهان سایه می‌بندند و باز از عشوه‌ی عشقت
خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد

#هوشنگ_ابتهاج

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است

نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد

پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه

درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم

#هوشنگ_ابتهاج

#عضویت_در_کانال
👇👇👇
@sedayeslahat