"صدای ملّت"
8.63K subscribers
147K photos
73.2K videos
163 files
4.34K links

ولاتلبسوا الحق‌ بالباطل‌ و تکتموا‌ الحق‌ وانتم‌تعلمون‌. حق را با باطل در نیامیزید، حقیقت را که خود می‌دانید پنهان نکنید.

@sedayeslahat
Download Telegram
🔏فرازی از یک #بیانیه ی بسیار مهم دانشجویی که مثلن در حضور #رییس_جمهور خوانده شد ، اما ایشان #وقعی ننهادند..‌.
آقای رییس جمهور...سلام
✔️دیروز که داشتم این بیانیه را به نمایندگی جمعی از دانشجویان و فارغ التحصیلان می نوشتم ، به هیچ وجه آگاه نبودم که در آستانه ی روز بسیار مهمی که امروز باشد هستیم ، چرا که امروز صبح پدرم که #کارمندی بازنشسته می باشد ، خطاب به مادرم گفت : این « لندهور » را بیدار کن که برود و یک سنگک برای صبحانه ابتیاع کند « نقل به مضمون » ، و مادر به اصرار پدر من را که مدتها صبح ها را به چشم ندیده بودم -- توضیح آنکه بنده شیفت شبم ، یعنی شبها تا صبح چشم به سقف اتاق میدوزم و دم دمای صبح خوابم می برد -- به سوی نانوایی روانه کرد ...
✔️مستر پرزیدنت ؛ بعد از مدتی سروکله زدن با ملت که ایستاده بودند و خود هم نمی دانستند در نوبت چند نانی هستند ، نوبتم رسید و نانوا یک سنگک به دست من داد و من دست در جیب شلوار کردم و یک عدد سکه ی ۵۰۰ تومانی درآورده و در کمال احترام به ایشان دادم ، آقای رییس جمهور من فریادم را بر سر که خالی کنم ، شاگرد نانوا که نهایتن ۵ کلاس سواد داشت به من فوق لیسانس بیکار گفت : عزیز ، گفتم : جان گفت : روانگردان چه می زنی ؟؟! و من این را به حساب بی ادبیش گذاشتم و خواستم جواب ندهم ، نان را برداشتم که بروم که داد زد : داداش کجا یه ۵۰۰ دیگه باس بدی ... و من آن سوال بنیادی فلسفه ی اقتصاد این روزها را مطرح کردم و بلند گفتم : «مگر یک عدد سنگک ، چند ؟! » و او جواب داد : صداتو بیار پایین و برو از رییس جمهور بپرس که به او رأی داده ای و من حالا از شما با صدای بلند می پرسم که : « #روحانی ؛ مگر #سنگک یک دانه اش !؟ چند ؟! »
✔️دست خالی به خانه بازگشتم و شرح ماوقع به خانواده گفتم. واکنش پدر را به علت وجود #سانسور در فضای کنونی کشور نمی توانم بگویم.اما شجاعانه رو به مادرم کردم و گفتم : مادر ،در دو سه روز آینده ، رییس جمهور به دانشگاه می آید ، می روم و به او می گویم ، چرا که مثل اینکه رییس جمهور تنها مقامی در این کشور است که می توان او را به اسم کوچک صدا کرد و صدا را بلند کرد و داد زد !؟ مادرم گفت : فوق لیسانس گرفتی هنوز قد یه ... عقل نداری ، صد بارگفتم : به #سیاست کاری نداشته باش ، آخه الاغ ، مگر رییس جمهور چکاره است و با این سوال بنیادی مادر در حوزه ی فلسفه ی سیاسی و مخصوصن تاکید عجیب و باطمانینه اش بر لفظ الاغ ، عزمم جزم شد که بیایم و با شما سخن بگویم.
✔️جناب آقای رییس جمهور ، چند روزی بود که پدرم گوشه ی هال می نشست و سیگار می کشید و چایی می خورد و با خودش حرف می زد ، چند بار گفتم : بابا ، بابا ... چیزی شده ، جواب نداد تا آنکه مادرم آمد و گفت : مجید فرزندم ، پدرت از آن روزی که از بقالی سرکوچه شنیده ، یک آغای محترمی ، ۱۰۰۰ میلیارد تومن وام بدون ضامن گرفته ، دارد صفرهایش را می شمارد تا ببیند چند صفر می شود و هنوز نتوانسته ، اما خودش می گوید : اینکارها برای مبارزه با آلزایمر خوب است. آقای رییس جمهور شما که نداده ای ، ولی ۱۰۰۰ میلیارد چند تا صفر دارد ؟؟ و ما دانشجویان و فارغ التحصیلان انجمن شبه دانشجویی از شما می پرسیم چرا ما هیچ « صفری » نداریم تا با آن کار کرده ، ازدواج کرده ،دستکم نیم دینمان را کامل کنیم و اطفاء غرایز نماییم؟؟! دولت ها آمدند و رفتند و « #زیدهامان » از بس منتظر استخدام ما ماندند که نامه را وا نکرده پریدند و رفتند ، آخر ما دردمان را به که بگوییم ، خب از آن ۷۹ هزار سکه یکی دوتا را هم به ما می دادند ، تا بوسیله ی آن زیدمان را یه مدت از دسترس رقبای غیردانشگاهی اما پولدار !؟ دور نگه میداشتیم.
✔️جناب آقای رییس جمهور ، آن روزی که آمدید دانشگاه من آمدم تا بیانیه اعتراضی مان را بخوانم ، اما دم در دانشگاه گفتند ؛ چیکاره ای ؟ گفتم دانشجوی ترم آخر ارشد دارم برا دکترا می خونم ، گفتند جا نمانده ، ردیف اولم و دوم و سوم و چهارم و پنجم هم مسئولین و فرزندانشان می نشینند ، گفتم : مگر سالن کلن چند ردیف دارد و در ضمن مگر «روز من خاک بر سر نیست » ، نگهبان یک #موز آورد وداد دستم و گفت :دور از جون ، تو که برای این می روی ، بیا بخور ، اعصابت آرووم شه ... وای دیگر این توهین را نمی توانستم تحمل کنم ، تا توان داشتم داد زدم : روحانی رأی منو پس بده ... و چشم باز کردم دیدم که در کف ساختمان #حراست دانشگاه دراز به دراز افتاده ام .
✔️جناب رییس جمهور ، کنون که وقعی به ما ننهادید ، این بیانیه را مثلن در حضور شما و در اصل در حضور انجمن شبه علمی/شبه اسلامی/شبه فلسفی/شبه سیاسی دانشگاهمان می خوانم ، اشک در چشم تمام اعضای #دختر و #پسر -- به جان مادرم جدا جدا نشسته اند -- حلقه زده و همه زیر لب تکرار می کنند ، این مملکت دارد به کجا می رود ، مگر دانه ای سنگک چند؟!
بچه ها بیاین امضا کنین
روز دانشجو مبارک