#ضرب_المثل_های_ایرانی
خیاط هم در كوزه افتاد
در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود كه دكانش سر راه گورستان بود . وقتی كسی میمرد و او را به گورستان می بردند از جلوی #دكان خیاط می گذشتند .
یك روز خیاط فكر كرد كه هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت كوزه ای به دیوار آویزان كرد و یك مشت سنگ ریزه پَهلویِ آن گذاشت .
هر وقت از جلوی دكانش جنازه ای را به گورستان می بردند یك سنگ داخل كوزه می انداخت و آخر ماه كوزه را خالی می كرد و سنگها را می شمرد .
كم كم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یك سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر ؟ خیاط می گفت امروز سه نفر تو كوزه افتادند .
روزها گذشت و خیاط هم مرد . یك روز مردی كه از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دكان او رفت و مغازه را بسته یافت . ازهمسایگان پرسید : خیاط كجاست ؟
همسایه به او گفت : خیاط هم در كوزه افتاد .
و این حرف ضرب المثل شده و وقتی كسی به یك بلائی دچار می شود كه پیش از آن درباره حرف می زده ، می گویند :” خیاط در كوزه افتاد ” .
@sedayeslahat
خیاط هم در كوزه افتاد
در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود كه دكانش سر راه گورستان بود . وقتی كسی میمرد و او را به گورستان می بردند از جلوی #دكان خیاط می گذشتند .
یك روز خیاط فكر كرد كه هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت كوزه ای به دیوار آویزان كرد و یك مشت سنگ ریزه پَهلویِ آن گذاشت .
هر وقت از جلوی دكانش جنازه ای را به گورستان می بردند یك سنگ داخل كوزه می انداخت و آخر ماه كوزه را خالی می كرد و سنگها را می شمرد .
كم كم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یك سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر ؟ خیاط می گفت امروز سه نفر تو كوزه افتادند .
روزها گذشت و خیاط هم مرد . یك روز مردی كه از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دكان او رفت و مغازه را بسته یافت . ازهمسایگان پرسید : خیاط كجاست ؟
همسایه به او گفت : خیاط هم در كوزه افتاد .
و این حرف ضرب المثل شده و وقتی كسی به یك بلائی دچار می شود كه پیش از آن درباره حرف می زده ، می گویند :” خیاط در كوزه افتاد ” .
@sedayeslahat
ریشه #ضرب_المثل "شتر دیدی ندیدی"
مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت.
پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله
پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟
مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟
پسر گفت: من شتری ندیدم!
مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟
پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است.
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی...
مردی در صحرا دنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر باهوشی برخورد و سراغ شتر را از او گرفت.
پسر گفت: شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله
پسر پرسید: آیا یک طرف بارش شیرینی و طرف دیگرش ترشی بود؟
مرد گفت: بله بگو ببینم شتر کجاست؟
پسر گفت: من شتری ندیدم!
مرد ناراحت شد، و فکر کرد که شاید پسرک بلایی سر شتر آورده پس او را نزد قاضی برد و ماجرا را برای او تعریف کرد.
قاضی از پسر پرسید: اگر تو شتر را ندیدی چطور همه مشخصاتش را می دانستی؟
پسرک گفت: روی خاک رد پای شتری را دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود، فهمیدم که شاید یک چشمش کور بوده، بعد متوجه شدم که در یک طرف راه، مگس و در طرف دیگر، پشه بیشتر است چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است.
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت: درست است که تو بی گناهی، ولی زبانت باعث دردسرت شد پس از این به بعد شتر دیدی ندیدی...
گدا_به_گدا_رحمت_به_خدا
می گویند شخصی از راهی می گذشت. دید دو نفر گدا، سر یک کوچه جلوی دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود. آن شخص نزدیک شد و از یکی از آن ها سؤال کرد: «چرا با یکدیگر مشاجره و بگو مگو می کنید؟» یکی از گداها جواب داد: «چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلوی مرا گرفته و می گوید: من اول باید بروم. بگو مگوی ما برای همین است». آن شخص تا این حرف را از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت: «گدا به گدا، رحمت به خدا.» یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد؛ پس رحمت به خدا که به هر دوی آن ها رزق و روزی می رساند.
#ضرب_المثل
@sedayeslahat
می گویند شخصی از راهی می گذشت. دید دو نفر گدا، سر یک کوچه جلوی دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود. آن شخص نزدیک شد و از یکی از آن ها سؤال کرد: «چرا با یکدیگر مشاجره و بگو مگو می کنید؟» یکی از گداها جواب داد: «چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلوی مرا گرفته و می گوید: من اول باید بروم. بگو مگوی ما برای همین است». آن شخص تا این حرف را از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت: «گدا به گدا، رحمت به خدا.» یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد؛ پس رحمت به خدا که به هر دوی آن ها رزق و روزی می رساند.
#ضرب_المثل
@sedayeslahat
#ضرب_المثل
#نه_آتش_زیرش_کن_نه_جارو_توی_سرش_بزن
مردی از دهکده ای به شهر آمده بود. در بازار از دکه باروت سازی گذشت که شوره میپخت. هر دم آتش زیر دیگ را تیز میکرد و چون دیگ به کف مینشست با جارویی که در دست داشت بر کفها میکوفت تا فرو نشیند. یک چند در کار او نگریست و چون دید او خود با تیز کردن آتش سبب کف کردن دیگ میشود به نصیحت گفت: «برادر! نه آتش زیرش کن، نه جارو تو سرش بزن!»
پیامها
1. انسان باید از افراط و تفریط پرهیز کند.
2. زیادهروی و افراط همان مقدار کار را خراب میکند که تفریط و کوتاهی.
3. اعتدال و میانهروی بهترین راه به سرانجام رسیدن کارهاست.
موارد کاربرد:
1. برای کسی که در کارهای خود تعادل ندارد و یا افراط میکند و یا تفریط.
2. در مذمت و نکوهش افراط و تفریط در کارها.
تعریف اعتدال # البته منظور اعتدال از جنس اعتدال روحانی نیست.
@sedayeslahat
#نه_آتش_زیرش_کن_نه_جارو_توی_سرش_بزن
مردی از دهکده ای به شهر آمده بود. در بازار از دکه باروت سازی گذشت که شوره میپخت. هر دم آتش زیر دیگ را تیز میکرد و چون دیگ به کف مینشست با جارویی که در دست داشت بر کفها میکوفت تا فرو نشیند. یک چند در کار او نگریست و چون دید او خود با تیز کردن آتش سبب کف کردن دیگ میشود به نصیحت گفت: «برادر! نه آتش زیرش کن، نه جارو تو سرش بزن!»
پیامها
1. انسان باید از افراط و تفریط پرهیز کند.
2. زیادهروی و افراط همان مقدار کار را خراب میکند که تفریط و کوتاهی.
3. اعتدال و میانهروی بهترین راه به سرانجام رسیدن کارهاست.
موارد کاربرد:
1. برای کسی که در کارهای خود تعادل ندارد و یا افراط میکند و یا تفریط.
2. در مذمت و نکوهش افراط و تفریط در کارها.
تعریف اعتدال # البته منظور اعتدال از جنس اعتدال روحانی نیست.
@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی
اگر را کاشتند سبز نشد
می گویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت ساربان گفت چه می کنی مرد؟
چرا حیوان بینوا را می زنی ؟
روستایی گفت چرا می زنم؟
مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟
ساربان گفت چه می گویی مرد؟
در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟
روستایی گفت چیزی نخورده؟
اگر من همه ی زمین را گندم کاشته بودم شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود و آن وقت چه می کردی؟
اگر را کاشتند سبز نشد..
⚠️ این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد
@sedayeslahat
اگر را کاشتند سبز نشد
می گویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت ساربان گفت چه می کنی مرد؟
چرا حیوان بینوا را می زنی ؟
روستایی گفت چرا می زنم؟
مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟
ساربان گفت چه می گویی مرد؟
در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟
روستایی گفت چیزی نخورده؟
اگر من همه ی زمین را گندم کاشته بودم شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود و آن وقت چه می کردی؟
اگر را کاشتند سبز نشد..
⚠️ این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد
@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی
بزنم به تخته
در گذشته در بسیاری از مناطق دنیا مردم بر این اعتقاد بودند که خداوند درون درخت #زندگی میکند. با این وصف درخت برای آنها از ارزش بالایی برخوردار بود. به همین خاطر بتهای خود را چوبی میساختند و وقتی که به مشکلی بر میخوردند، به آن درخت دست میزدند و یا به بتهای چوبیشان #ضربه میزدند تا به قول خودشان خدا را بیدار کنند و از او بخواهند تا ایشان را در برابر سختیها و مشکلات و بلایا مراقبت نماید.
از این رو امروز هم مردم به شکلی خرافی برای دورماندن از اتفاقات بد و #چشم_زخم، به چوب و تختهای میزنند تا به این طریق آن بلا را از خود دور کنند.
@sedayeslahat
بزنم به تخته
در گذشته در بسیاری از مناطق دنیا مردم بر این اعتقاد بودند که خداوند درون درخت #زندگی میکند. با این وصف درخت برای آنها از ارزش بالایی برخوردار بود. به همین خاطر بتهای خود را چوبی میساختند و وقتی که به مشکلی بر میخوردند، به آن درخت دست میزدند و یا به بتهای چوبیشان #ضربه میزدند تا به قول خودشان خدا را بیدار کنند و از او بخواهند تا ایشان را در برابر سختیها و مشکلات و بلایا مراقبت نماید.
از این رو امروز هم مردم به شکلی خرافی برای دورماندن از اتفاقات بد و #چشم_زخم، به چوب و تختهای میزنند تا به این طریق آن بلا را از خود دور کنند.
@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی
اول چاه را بکن بعد منارش را بدزد
در زمانهای قدیم دو روستای کوچک با فاصله ای بسیار کم از هم قرار داشتند . یکی این طرف رودخانه و روستای دیگر آن طرف رودخانه بود . اسم یکی #پایین_رود و اسم دیگری #بالا_رود نام داشت . در پایین رود مردمی نادان و فقیر زندگی می کردند و مردم روستایی بالا رود کمی وضع مالی شان بهتر بود . مهم تر این که در روستای بالا رود یک #منار هم وجود داشت . این منار در اصل کوره آجر پزی بود و مردم پایین رود خیلی دوست داشتند خانه هایشان آجری شود نه خشت و گلی . همیشه مردم این روستاها #حسرت منار روستای بالا رود را می خوردند تا این که یک روز تصمیم گرفتند . در یک شب تاریک منار روستای بالا رود را بدزدند . شبی تاریک چهل جوان قوی همراه با طنابهای محکم به راه افتادند . از قضا پیر مردی در کوره آجر پزی کار می کرد . صدای آنها را شنید در دلش به نادانی آنها خندید و گفت : منار را که نمی شود از جا کند . مردان قوی و زورمند طنابها را به دور منار بستند و شروع به کشیدن آن کردند . عرق از سر و رویشان می ریخت و هر چه تلاش می کردند کمتر به نتیجه می رسیدند . پیر مرد دلش به حال مردم ساده دل سوخت سرفه ای کرد یکی با عجله به طرف او رفت تا دهانش را ببندد . اما پیرمرد گفت : من هم خسته شده ام دوست دارم با این منار به روستای شما بیایم اما این منار نصفش زیر زمینی است . شما که می خواهید منار را بدزدید فکر پنهان کردن آن را هم کرده اید یا نه ؟ یکی گفت : چه فکری باید می کردیم . پیر مرد گفت : اول باید یک چاهی با عمق دو برابر منار می کندید و بعد به فکر دزدیدن منار می افتادید چون باید منار را پنهان کنید تا آبها از #آسیاب بیفتد . مردم پایین رود گفتند : پیرمرد راست می گوید ما باید اول چاه خیلی عمیقی بکنیم و بعد برای دزدی منار بیاییم . پایین رودی ها برگشتند اما نشان به آن نشان که هرگز نتوانستند چاهی را که برای دزدیدن منار لازم بود بکنند . از آن به بعد به کسی که مقدمات یک کار بزرگ را فراهم نکرده باشد می گویند : اول چاه را بکن ، بعد منارش را بدزد .
@sedayeslahat
اول چاه را بکن بعد منارش را بدزد
در زمانهای قدیم دو روستای کوچک با فاصله ای بسیار کم از هم قرار داشتند . یکی این طرف رودخانه و روستای دیگر آن طرف رودخانه بود . اسم یکی #پایین_رود و اسم دیگری #بالا_رود نام داشت . در پایین رود مردمی نادان و فقیر زندگی می کردند و مردم روستایی بالا رود کمی وضع مالی شان بهتر بود . مهم تر این که در روستای بالا رود یک #منار هم وجود داشت . این منار در اصل کوره آجر پزی بود و مردم پایین رود خیلی دوست داشتند خانه هایشان آجری شود نه خشت و گلی . همیشه مردم این روستاها #حسرت منار روستای بالا رود را می خوردند تا این که یک روز تصمیم گرفتند . در یک شب تاریک منار روستای بالا رود را بدزدند . شبی تاریک چهل جوان قوی همراه با طنابهای محکم به راه افتادند . از قضا پیر مردی در کوره آجر پزی کار می کرد . صدای آنها را شنید در دلش به نادانی آنها خندید و گفت : منار را که نمی شود از جا کند . مردان قوی و زورمند طنابها را به دور منار بستند و شروع به کشیدن آن کردند . عرق از سر و رویشان می ریخت و هر چه تلاش می کردند کمتر به نتیجه می رسیدند . پیر مرد دلش به حال مردم ساده دل سوخت سرفه ای کرد یکی با عجله به طرف او رفت تا دهانش را ببندد . اما پیرمرد گفت : من هم خسته شده ام دوست دارم با این منار به روستای شما بیایم اما این منار نصفش زیر زمینی است . شما که می خواهید منار را بدزدید فکر پنهان کردن آن را هم کرده اید یا نه ؟ یکی گفت : چه فکری باید می کردیم . پیر مرد گفت : اول باید یک چاهی با عمق دو برابر منار می کندید و بعد به فکر دزدیدن منار می افتادید چون باید منار را پنهان کنید تا آبها از #آسیاب بیفتد . مردم پایین رود گفتند : پیرمرد راست می گوید ما باید اول چاه خیلی عمیقی بکنیم و بعد برای دزدی منار بیاییم . پایین رودی ها برگشتند اما نشان به آن نشان که هرگز نتوانستند چاهی را که برای دزدیدن منار لازم بود بکنند . از آن به بعد به کسی که مقدمات یک کار بزرگ را فراهم نکرده باشد می گویند : اول چاه را بکن ، بعد منارش را بدزد .
@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی
شپشش منيژه خانم است
شپش اين جانور کوچک و پلشت به قدری در گذشته زياد و در سر و جامه و تن مردم فراوان بود که برای دفع و از بين بردن آن همه در رنج و درد سر بودند که بعد از تمام شدن پخت نان، خانواده ها پيراهن های اطفال را در آتش پرحرارت تنور تکان می دادند که شپش ها تا حدی در تنور نابود می شدند.
مثل شپشش منيژه خانم است در بين مردم به اين مفهوم و کنايه از افرادی است که برای تعريف هر چيز ولو کم اهميت و پيش پا افتاده و بی ارزش که منسوب به بستگان آنها باشد مبالغه کرده آن را بهترين و برجسته ترين معرفی کنند. مأخذ اين عبارت تمثيلی از آنجاست که يکی از زوجه های فتحعلی شاه قاجار براي چاپلوسي و جلب نظر شاه با پيدا کردن شپشی در لباس شاه آن را گرفته و در شيشه اي مي نمايد و هميشه اين شپش را با تشريفات خاصی به همه جا برده و نام آن را منيژه خانم يا منيج و منيجه می گذارد و به اين ترتيب تملق و چاپلوسی خود را نشان می دهد.
@sedayeslahat
شپشش منيژه خانم است
شپش اين جانور کوچک و پلشت به قدری در گذشته زياد و در سر و جامه و تن مردم فراوان بود که برای دفع و از بين بردن آن همه در رنج و درد سر بودند که بعد از تمام شدن پخت نان، خانواده ها پيراهن های اطفال را در آتش پرحرارت تنور تکان می دادند که شپش ها تا حدی در تنور نابود می شدند.
مثل شپشش منيژه خانم است در بين مردم به اين مفهوم و کنايه از افرادی است که برای تعريف هر چيز ولو کم اهميت و پيش پا افتاده و بی ارزش که منسوب به بستگان آنها باشد مبالغه کرده آن را بهترين و برجسته ترين معرفی کنند. مأخذ اين عبارت تمثيلی از آنجاست که يکی از زوجه های فتحعلی شاه قاجار براي چاپلوسي و جلب نظر شاه با پيدا کردن شپشی در لباس شاه آن را گرفته و در شيشه اي مي نمايد و هميشه اين شپش را با تشريفات خاصی به همه جا برده و نام آن را منيژه خانم يا منيج و منيجه می گذارد و به اين ترتيب تملق و چاپلوسی خود را نشان می دهد.
@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی
بادمجان دور قاب چین
در دوره ی قاجار رجال مملکت و افراد مهم حکومتی در تهیه آش شرکت میکردند.
یکی از کارهای که معمولا صدراعظم آن را در حین تهیه "آش" بر عهده داشت ، پوست کردن بادمجان و قرار دادن بادمجانهای پخته شده دور قابهای آش و خورشت بود.
معمولا صدراعظم و افرادی که به او در این کار کمک میکردند، موقعی بادمجانها را دور قاب آش میگذاشتند که ناصرالدین شاه به خیمه و محل کار آنها سر میزد.
اقایان رجال حکومتی تمام تلاش خود را میکردند که به بهترین و زیباترین شکل ممکن بادمجانها را بچینند تا به اصطلاح "شاه پسند" باشد.
از آنجا اصطلاح "بادمجان دور قاب چین " برای افراد متملق و چاپلوسی که برای رضایت طرف مقابل به هر خفت و خواری تن میدهند، گفته میشود
@sedayeslahat
بادمجان دور قاب چین
در دوره ی قاجار رجال مملکت و افراد مهم حکومتی در تهیه آش شرکت میکردند.
یکی از کارهای که معمولا صدراعظم آن را در حین تهیه "آش" بر عهده داشت ، پوست کردن بادمجان و قرار دادن بادمجانهای پخته شده دور قابهای آش و خورشت بود.
معمولا صدراعظم و افرادی که به او در این کار کمک میکردند، موقعی بادمجانها را دور قاب آش میگذاشتند که ناصرالدین شاه به خیمه و محل کار آنها سر میزد.
اقایان رجال حکومتی تمام تلاش خود را میکردند که به بهترین و زیباترین شکل ممکن بادمجانها را بچینند تا به اصطلاح "شاه پسند" باشد.
از آنجا اصطلاح "بادمجان دور قاب چین " برای افراد متملق و چاپلوسی که برای رضایت طرف مقابل به هر خفت و خواری تن میدهند، گفته میشود
@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_فارسی
"حقه بازی"
"حقه" ظرف کوچک و مدوری بود که از #چوب یا #عاج ساخته میشد و معمولا شخصی که به سفر میرفت، جواهرات یا عطریات خود را در آن قرار میداد.
معرکه گیرها و #شعبده_بازها هم در زمان قدیم از این حقه ها استفاده میکردند، به این صورت که مهره یا چیزی را در حقه قرار میدادند و وقتی حقه را برمیگرداندند، دیگر مهره در داخل حقه نبود و به این کار "حقه بازی" میگفتند که در واقع همان چشم بندی است.
اصطلاح "حقه بازی" که به معنای فریبکاری و حیله گری در کاری است، از همین بازی معرکه گیرها ریشه گرفته است و شخص حقه باز در کارها با نیرنگ و فریب سعی در رسیدن به هدف دارد.
@sedayeslahat
"حقه بازی"
"حقه" ظرف کوچک و مدوری بود که از #چوب یا #عاج ساخته میشد و معمولا شخصی که به سفر میرفت، جواهرات یا عطریات خود را در آن قرار میداد.
معرکه گیرها و #شعبده_بازها هم در زمان قدیم از این حقه ها استفاده میکردند، به این صورت که مهره یا چیزی را در حقه قرار میدادند و وقتی حقه را برمیگرداندند، دیگر مهره در داخل حقه نبود و به این کار "حقه بازی" میگفتند که در واقع همان چشم بندی است.
اصطلاح "حقه بازی" که به معنای فریبکاری و حیله گری در کاری است، از همین بازی معرکه گیرها ریشه گرفته است و شخص حقه باز در کارها با نیرنگ و فریب سعی در رسیدن به هدف دارد.
@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی
شاخ و شونه کشیدن
شاخ و شانه کشیدن کنایه از تهدید و ارعاب است که کسی به منظور انتقام یا ترساندن کسی بر آید...
در گذشته، راه و رسم گدایی تا این اندازه پیشرفت نکرده بود که باند و گروه داشته باشند . فقط چند چشمه بلد بودند ؛ یکی از آن روش ها که گدایان ایران در روزگار گذشته بازی می کردند شاخ و شانه کشیدن بوده است.
شاخ و شانه عبارت بودند از شاخ نوک تیز و شانه استخوان گوسفند که گدایان شاخ را در دست راست و شانه را در دست چپ می گرفتند و بر در خانه و جلوی دکان می رفتند و درخواست پول می کردند؛ چنانچه صاحب خانه و دکاندار در پرداخت پول خود داری می کرد ، گدای سمج آن شاخ را به گونه ای روی استخوان شانه ی گوسفند می کشید که صدای چندش آوری از آن بر می خاست و شنونده را می آزرد و وادار می کرد چیزی به گدا بدهد و او را از سر خود باز کند.
@sedayeslahat
شاخ و شونه کشیدن
شاخ و شانه کشیدن کنایه از تهدید و ارعاب است که کسی به منظور انتقام یا ترساندن کسی بر آید...
در گذشته، راه و رسم گدایی تا این اندازه پیشرفت نکرده بود که باند و گروه داشته باشند . فقط چند چشمه بلد بودند ؛ یکی از آن روش ها که گدایان ایران در روزگار گذشته بازی می کردند شاخ و شانه کشیدن بوده است.
شاخ و شانه عبارت بودند از شاخ نوک تیز و شانه استخوان گوسفند که گدایان شاخ را در دست راست و شانه را در دست چپ می گرفتند و بر در خانه و جلوی دکان می رفتند و درخواست پول می کردند؛ چنانچه صاحب خانه و دکاندار در پرداخت پول خود داری می کرد ، گدای سمج آن شاخ را به گونه ای روی استخوان شانه ی گوسفند می کشید که صدای چندش آوری از آن بر می خاست و شنونده را می آزرد و وادار می کرد چیزی به گدا بدهد و او را از سر خود باز کند.
@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_فارسی
نرود میخ آهنین در سنگ
روزی روزگاری، كاروانی به قصد تجارت از ایران عازم یونان شد. در آن دوره هر كاروانی كه به قصد تجارت عازم سرزمینی میشد مسافرانش چند شتر و اسب كرایه میكردند و كالایی كه قصد فروش آن را داشتند بر حیوانات میبستند و عازم سفر میشدند.
در بعضی از مسیرهای كوهستانی نیز گاهی عدهای دزد و راهزن بودند كه به این كاروانها حمله میكردند. اموالشان را میدزدیدند و اگر مقاومت میكردند حتی صاحبین كالا را هم میكشتند.
مسافرین این كاروان به سلامت به یونان رسیدند و كالاهای یونانی را با كالاهای خود خرید و فروش كردند و به سمت ایران بازگشتند. آنها در مسیر بازگشت بودند كه در دام یك گروه راهزن یونانی گیر افتادند و تمام اموال و دارایی تجار غارت شد، حتی شتر و اسب كاروانیان را هم از آنها گرفتند.
تجار بیچاره هرچه گریه و ناله و التماس كردند هیچ فایدهای نداشت چون راهزنان یونانی بودند و اصلاً زبان فارسی بلد نبودند.
در میان مسافرین لقمان حكیم هم حضور داشت. لقمان گوشهای نشسته بود و رفتار غارتگران را مشاهده میكرد. تاجران نزد لقمان آمدند و گفتند: تو حكیمی! با اینها صحبت كن، شاید سخنی پندآمیز از زبان تو دل دزدان را به رحم آورد و حداقل شترها و اسبهای ما را به ما بازگرداند.
لقمان گفت: با چه كسی حرف بزنم و پند دهم؟ دل این افراد از سنگ شده، اگر نصیحت و اندرز در دل این بندههای خدا راهی داشت، این قدر سنگدلانه اموال و داراییهای مردم را غارت نمیكردند. حرف زدن من هیچ فایدهای ندارد. «نرود میخ آهنین در سنگ».
مورد استفاده ضرب المثل نرود میخ اهنی به سنگ : افرادی كه به خاطر نادانی هیچ نصیحتی را قبول نمیكنند.
نرود میخ آهنین در سنگ
روزی روزگاری، كاروانی به قصد تجارت از ایران عازم یونان شد. در آن دوره هر كاروانی كه به قصد تجارت عازم سرزمینی میشد مسافرانش چند شتر و اسب كرایه میكردند و كالایی كه قصد فروش آن را داشتند بر حیوانات میبستند و عازم سفر میشدند.
در بعضی از مسیرهای كوهستانی نیز گاهی عدهای دزد و راهزن بودند كه به این كاروانها حمله میكردند. اموالشان را میدزدیدند و اگر مقاومت میكردند حتی صاحبین كالا را هم میكشتند.
مسافرین این كاروان به سلامت به یونان رسیدند و كالاهای یونانی را با كالاهای خود خرید و فروش كردند و به سمت ایران بازگشتند. آنها در مسیر بازگشت بودند كه در دام یك گروه راهزن یونانی گیر افتادند و تمام اموال و دارایی تجار غارت شد، حتی شتر و اسب كاروانیان را هم از آنها گرفتند.
تجار بیچاره هرچه گریه و ناله و التماس كردند هیچ فایدهای نداشت چون راهزنان یونانی بودند و اصلاً زبان فارسی بلد نبودند.
در میان مسافرین لقمان حكیم هم حضور داشت. لقمان گوشهای نشسته بود و رفتار غارتگران را مشاهده میكرد. تاجران نزد لقمان آمدند و گفتند: تو حكیمی! با اینها صحبت كن، شاید سخنی پندآمیز از زبان تو دل دزدان را به رحم آورد و حداقل شترها و اسبهای ما را به ما بازگرداند.
لقمان گفت: با چه كسی حرف بزنم و پند دهم؟ دل این افراد از سنگ شده، اگر نصیحت و اندرز در دل این بندههای خدا راهی داشت، این قدر سنگدلانه اموال و داراییهای مردم را غارت نمیكردند. حرف زدن من هیچ فایدهای ندارد. «نرود میخ آهنین در سنگ».
مورد استفاده ضرب المثل نرود میخ اهنی به سنگ : افرادی كه به خاطر نادانی هیچ نصیحتی را قبول نمیكنند.
#ضرب_المثل_های_فارسی
تغاری بشکند ماستی بریزد / جهان گردد به کام کاسه لیسان
دختری عاشق جوانی بود و همواره در آتش عشق و دوری او می سوخت به این امید بود که شاید روزی به او برسد. دختر هر روز کارش این بود که ظرفی ماست را به یکی از دکان های محله برای فروش ببرد. ناگاه آن جوان، مرد.
وقتی خبر مرگش به دختر رسید، دختر از ناراحتی مثل مار بر خود می پیچید ولی از ترس پدر و مادرش جرات گریه کردن نداشت. فردای روزی که خبر مرگ معشوق را شنیده بود، ظرف ماست را بر سر گذاشت و به طرف دکان روان شد.
چون قدری راه رفت عمدا پای خود را به زمین، گیر داد و ظرف ماست را به زمین انداخت و بالای سر آن نشست. در ظاهر به بهانه ی شکستن ظرف و ریختن ماست و در واقع در غم آن جوان شروع کرد به گریه تا کمی دلش سبک شود. در این گیر و دار چند فقیر و گرسنه سر رسیدند و مشغول لیسیدن ماست ها شدند. پیر مردی دانا که این جریان را دیده بود گفت:
تغاری بشکند ماستس بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان
تغاری بشکند ماستی بریزد / جهان گردد به کام کاسه لیسان
دختری عاشق جوانی بود و همواره در آتش عشق و دوری او می سوخت به این امید بود که شاید روزی به او برسد. دختر هر روز کارش این بود که ظرفی ماست را به یکی از دکان های محله برای فروش ببرد. ناگاه آن جوان، مرد.
وقتی خبر مرگش به دختر رسید، دختر از ناراحتی مثل مار بر خود می پیچید ولی از ترس پدر و مادرش جرات گریه کردن نداشت. فردای روزی که خبر مرگ معشوق را شنیده بود، ظرف ماست را بر سر گذاشت و به طرف دکان روان شد.
چون قدری راه رفت عمدا پای خود را به زمین، گیر داد و ظرف ماست را به زمین انداخت و بالای سر آن نشست. در ظاهر به بهانه ی شکستن ظرف و ریختن ماست و در واقع در غم آن جوان شروع کرد به گریه تا کمی دلش سبک شود. در این گیر و دار چند فقیر و گرسنه سر رسیدند و مشغول لیسیدن ماست ها شدند. پیر مردی دانا که این جریان را دیده بود گفت:
تغاری بشکند ماستس بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان
#ضرب_المثل_های_ایرانی
قسم حضرت عباست را باور کنم یا دم خروس را؟
مردی خروسی داشت که به پشت بام فرار کرد و به خانه یکی از همسایه ها رفت. صاحب خروس هم در خانه ی همسایه ها را میزد و دنبال خروسش میگشت. مردی که خروس در خانه اش بود ناگهان صدای در را شنید و چون حدس زد صاحب خروس باشد، آن را بلافاصله زیر عبایش پنهان کرد و در را باز کرد.
تا مرد را دید که نشانی خروس را میگرفت سریع گفت: "به حضرت عباس قسم خروست به خانه ی من نیامده است." ولی دم خروس که از گوشه عبای مرد بیرون زده بود بهترین شاهد بر دروغ بودن حرف آن مرد داشت.
صاحب خروس هم نگاهی به مرد انداخت و گفت: "دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس"
@sedayeslahat
قسم حضرت عباست را باور کنم یا دم خروس را؟
مردی خروسی داشت که به پشت بام فرار کرد و به خانه یکی از همسایه ها رفت. صاحب خروس هم در خانه ی همسایه ها را میزد و دنبال خروسش میگشت. مردی که خروس در خانه اش بود ناگهان صدای در را شنید و چون حدس زد صاحب خروس باشد، آن را بلافاصله زیر عبایش پنهان کرد و در را باز کرد.
تا مرد را دید که نشانی خروس را میگرفت سریع گفت: "به حضرت عباس قسم خروست به خانه ی من نیامده است." ولی دم خروس که از گوشه عبای مرد بیرون زده بود بهترین شاهد بر دروغ بودن حرف آن مرد داشت.
صاحب خروس هم نگاهی به مرد انداخت و گفت: "دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس"
@sedayeslahat