#ضرب_المثل_های_فارسی
"حقه بازی"
"حقه" ظرف کوچک و مدوری بود که از #چوب یا #عاج ساخته میشد و معمولا شخصی که به سفر میرفت، جواهرات یا عطریات خود را در آن قرار میداد.
معرکه گیرها و #شعبده_بازها هم در زمان قدیم از این حقه ها استفاده میکردند، به این صورت که مهره یا چیزی را در حقه قرار میدادند و وقتی حقه را برمیگرداندند، دیگر مهره در داخل حقه نبود و به این کار "حقه بازی" میگفتند که در واقع همان چشم بندی است.
اصطلاح "حقه بازی" که به معنای فریبکاری و حیله گری در کاری است، از همین بازی معرکه گیرها ریشه گرفته است و شخص حقه باز در کارها با نیرنگ و فریب سعی در رسیدن به هدف دارد.
@sedayeslahat
"حقه بازی"
"حقه" ظرف کوچک و مدوری بود که از #چوب یا #عاج ساخته میشد و معمولا شخصی که به سفر میرفت، جواهرات یا عطریات خود را در آن قرار میداد.
معرکه گیرها و #شعبده_بازها هم در زمان قدیم از این حقه ها استفاده میکردند، به این صورت که مهره یا چیزی را در حقه قرار میدادند و وقتی حقه را برمیگرداندند، دیگر مهره در داخل حقه نبود و به این کار "حقه بازی" میگفتند که در واقع همان چشم بندی است.
اصطلاح "حقه بازی" که به معنای فریبکاری و حیله گری در کاری است، از همین بازی معرکه گیرها ریشه گرفته است و شخص حقه باز در کارها با نیرنگ و فریب سعی در رسیدن به هدف دارد.
@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_فارسی
نرود میخ آهنین در سنگ
روزی روزگاری، كاروانی به قصد تجارت از ایران عازم یونان شد. در آن دوره هر كاروانی كه به قصد تجارت عازم سرزمینی میشد مسافرانش چند شتر و اسب كرایه میكردند و كالایی كه قصد فروش آن را داشتند بر حیوانات میبستند و عازم سفر میشدند.
در بعضی از مسیرهای كوهستانی نیز گاهی عدهای دزد و راهزن بودند كه به این كاروانها حمله میكردند. اموالشان را میدزدیدند و اگر مقاومت میكردند حتی صاحبین كالا را هم میكشتند.
مسافرین این كاروان به سلامت به یونان رسیدند و كالاهای یونانی را با كالاهای خود خرید و فروش كردند و به سمت ایران بازگشتند. آنها در مسیر بازگشت بودند كه در دام یك گروه راهزن یونانی گیر افتادند و تمام اموال و دارایی تجار غارت شد، حتی شتر و اسب كاروانیان را هم از آنها گرفتند.
تجار بیچاره هرچه گریه و ناله و التماس كردند هیچ فایدهای نداشت چون راهزنان یونانی بودند و اصلاً زبان فارسی بلد نبودند.
در میان مسافرین لقمان حكیم هم حضور داشت. لقمان گوشهای نشسته بود و رفتار غارتگران را مشاهده میكرد. تاجران نزد لقمان آمدند و گفتند: تو حكیمی! با اینها صحبت كن، شاید سخنی پندآمیز از زبان تو دل دزدان را به رحم آورد و حداقل شترها و اسبهای ما را به ما بازگرداند.
لقمان گفت: با چه كسی حرف بزنم و پند دهم؟ دل این افراد از سنگ شده، اگر نصیحت و اندرز در دل این بندههای خدا راهی داشت، این قدر سنگدلانه اموال و داراییهای مردم را غارت نمیكردند. حرف زدن من هیچ فایدهای ندارد. «نرود میخ آهنین در سنگ».
مورد استفاده ضرب المثل نرود میخ اهنی به سنگ : افرادی كه به خاطر نادانی هیچ نصیحتی را قبول نمیكنند.
نرود میخ آهنین در سنگ
روزی روزگاری، كاروانی به قصد تجارت از ایران عازم یونان شد. در آن دوره هر كاروانی كه به قصد تجارت عازم سرزمینی میشد مسافرانش چند شتر و اسب كرایه میكردند و كالایی كه قصد فروش آن را داشتند بر حیوانات میبستند و عازم سفر میشدند.
در بعضی از مسیرهای كوهستانی نیز گاهی عدهای دزد و راهزن بودند كه به این كاروانها حمله میكردند. اموالشان را میدزدیدند و اگر مقاومت میكردند حتی صاحبین كالا را هم میكشتند.
مسافرین این كاروان به سلامت به یونان رسیدند و كالاهای یونانی را با كالاهای خود خرید و فروش كردند و به سمت ایران بازگشتند. آنها در مسیر بازگشت بودند كه در دام یك گروه راهزن یونانی گیر افتادند و تمام اموال و دارایی تجار غارت شد، حتی شتر و اسب كاروانیان را هم از آنها گرفتند.
تجار بیچاره هرچه گریه و ناله و التماس كردند هیچ فایدهای نداشت چون راهزنان یونانی بودند و اصلاً زبان فارسی بلد نبودند.
در میان مسافرین لقمان حكیم هم حضور داشت. لقمان گوشهای نشسته بود و رفتار غارتگران را مشاهده میكرد. تاجران نزد لقمان آمدند و گفتند: تو حكیمی! با اینها صحبت كن، شاید سخنی پندآمیز از زبان تو دل دزدان را به رحم آورد و حداقل شترها و اسبهای ما را به ما بازگرداند.
لقمان گفت: با چه كسی حرف بزنم و پند دهم؟ دل این افراد از سنگ شده، اگر نصیحت و اندرز در دل این بندههای خدا راهی داشت، این قدر سنگدلانه اموال و داراییهای مردم را غارت نمیكردند. حرف زدن من هیچ فایدهای ندارد. «نرود میخ آهنین در سنگ».
مورد استفاده ضرب المثل نرود میخ اهنی به سنگ : افرادی كه به خاطر نادانی هیچ نصیحتی را قبول نمیكنند.
#ضرب_المثل_های_فارسی
تغاری بشکند ماستی بریزد / جهان گردد به کام کاسه لیسان
دختری عاشق جوانی بود و همواره در آتش عشق و دوری او می سوخت به این امید بود که شاید روزی به او برسد. دختر هر روز کارش این بود که ظرفی ماست را به یکی از دکان های محله برای فروش ببرد. ناگاه آن جوان، مرد.
وقتی خبر مرگش به دختر رسید، دختر از ناراحتی مثل مار بر خود می پیچید ولی از ترس پدر و مادرش جرات گریه کردن نداشت. فردای روزی که خبر مرگ معشوق را شنیده بود، ظرف ماست را بر سر گذاشت و به طرف دکان روان شد.
چون قدری راه رفت عمدا پای خود را به زمین، گیر داد و ظرف ماست را به زمین انداخت و بالای سر آن نشست. در ظاهر به بهانه ی شکستن ظرف و ریختن ماست و در واقع در غم آن جوان شروع کرد به گریه تا کمی دلش سبک شود. در این گیر و دار چند فقیر و گرسنه سر رسیدند و مشغول لیسیدن ماست ها شدند. پیر مردی دانا که این جریان را دیده بود گفت:
تغاری بشکند ماستس بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان
تغاری بشکند ماستی بریزد / جهان گردد به کام کاسه لیسان
دختری عاشق جوانی بود و همواره در آتش عشق و دوری او می سوخت به این امید بود که شاید روزی به او برسد. دختر هر روز کارش این بود که ظرفی ماست را به یکی از دکان های محله برای فروش ببرد. ناگاه آن جوان، مرد.
وقتی خبر مرگش به دختر رسید، دختر از ناراحتی مثل مار بر خود می پیچید ولی از ترس پدر و مادرش جرات گریه کردن نداشت. فردای روزی که خبر مرگ معشوق را شنیده بود، ظرف ماست را بر سر گذاشت و به طرف دکان روان شد.
چون قدری راه رفت عمدا پای خود را به زمین، گیر داد و ظرف ماست را به زمین انداخت و بالای سر آن نشست. در ظاهر به بهانه ی شکستن ظرف و ریختن ماست و در واقع در غم آن جوان شروع کرد به گریه تا کمی دلش سبک شود. در این گیر و دار چند فقیر و گرسنه سر رسیدند و مشغول لیسیدن ماست ها شدند. پیر مردی دانا که این جریان را دیده بود گفت:
تغاری بشکند ماستس بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان