"صدای ملّت"
8.73K subscribers
148K photos
73.4K videos
163 files
4.34K links

ولاتلبسوا الحق‌ بالباطل‌ و تکتموا‌ الحق‌ وانتم‌تعلمون‌. حق را با باطل در نیامیزید، حقیقت را که خود می‌دانید پنهان نکنید.

@sedayeslahat
Download Telegram
#ضرب_المثل_های_ایرانی

خیاط هم در كوزه افتاد

در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود كه دكانش سر راه گورستان بود . وقتی كسی میمرد و او را به گورستان می بردند از جلوی #دكان خیاط می گذشتند .
یك روز خیاط فكر كرد كه هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت كوزه ای به دیوار آویزان كرد و یك مشت سنگ ریزه پَهلویِ آن گذاشت .
هر وقت از جلوی دكانش جنازه ای را به گورستان می بردند یك سنگ داخل كوزه می انداخت و آخر ماه كوزه را خالی می كرد و سنگها را می شمرد .
كم كم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یك سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر ؟ خیاط می گفت امروز سه نفر تو كوزه افتادند .
روزها گذشت و خیاط هم مرد . یك روز مردی كه از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دكان او رفت و مغازه را بسته یافت  . ازهمسایگان پرسید : خیاط كجاست ؟
همسایه به او گفت : ‌خیاط هم در كوزه افتاد .
و این حرف ضرب المثل شده و وقتی كسی به یك بلائی دچار می شود كه پیش از آن درباره حرف می زده ، می گویند :” خیاط در كوزه افتاد ” .


@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی

اگر را کاشتند ‌سبز نشد

می گویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری می گذشت به زمین خشک و خالی ای رسید و شترهایش را آنجا رها کرد در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت ساربان گفت چه می کنی مرد؟
چرا حیوان بینوا را می زنی ؟
روستایی گفت چرا می زنم؟
مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من می خورد؟
ساربان گفت چه می گویی مرد؟
در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟
روستایی گفت چیزی نخورده؟
اگر من همه ی زمین را گندم کاشته بودم شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود و آن وقت چه می کردی؟
اگر را کاشتند ‌سبز نشد..
⚠️ این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد

@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی

 بزنم به تخته

در گذشته در بسیاری از مناطق دنیا مردم بر این اعتقاد بودند که خداوند درون درخت #زندگی می‌کند. با این وصف درخت برای آ‌ن‌ها از ارزش بالایی برخوردار بود. به همین خاطر بت‌های خود را چوبی می‌ساختند و وقتی که به مشکلی بر می‌خوردند، به آن درخت دست می‌زدند و یا به بت‌های چوبی‌شان #ضربه می‌زدند تا به قول خودشان خدا را بیدار کنند و از او بخواهند تا ایشان را در برابر سختی‌ها و مشکلات و بلایا مراقبت نماید.  

از این رو امروز هم مردم به شکلی خرافی برای دورماندن از اتفاقات بد و #چشم‌_زخم، به چوب و تخته‌ای می‌زنند تا به این طریق آن بلا را از خود دور کنند.
 @sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی

اول چاه را بکن بعد منارش را بدزد

در زمانهای قدیم دو روستای کوچک با فاصله ای بسیار کم از هم قرار داشتند . یکی این طرف رودخانه و روستای دیگر آن طرف رودخانه بود . اسم یکی #پایین_رود و اسم دیگری #بالا_رود نام داشت . در پایین رود مردمی نادان و فقیر زندگی می کردند و مردم روستایی بالا رود کمی وضع مالی شان بهتر بود . مهم تر این که در روستای بالا رود یک #منار هم وجود داشت . این منار در اصل کوره آجر پزی بود و مردم پایین رود خیلی دوست داشتند خانه هایشان آجری شود نه خشت و گلی . همیشه مردم این روستاها #حسرت منار روستای بالا رود را می خوردند تا این که یک روز تصمیم گرفتند . در یک شب تاریک منار روستای بالا رود را بدزدند . شبی تاریک چهل جوان قوی همراه با طنابهای محکم به راه افتادند . از قضا پیر مردی در کوره آجر پزی کار می کرد . صدای آنها را شنید در دلش به نادانی آنها خندید و گفت : منار را که نمی شود از جا کند . مردان قوی و زورمند طنابها را به دور منار بستند و شروع به کشیدن آن کردند . عرق از سر و رویشان می ریخت و هر چه تلاش می کردند کمتر به نتیجه می رسیدند . پیر مرد دلش به حال مردم ساده دل سوخت سرفه ای کرد یکی با عجله به طرف او رفت تا دهانش را ببندد . اما پیرمرد گفت : من هم خسته شده ام دوست دارم با این منار به روستای شما بیایم اما این منار نصفش زیر زمینی است . شما که می خواهید منار را بدزدید فکر پنهان کردن آن را هم کرده اید یا نه ؟ یکی گفت : چه فکری باید می کردیم . پیر مرد گفت : اول باید یک چاهی با عمق دو برابر منار می کندید و بعد به فکر دزدیدن منار می افتادید چون باید منار را پنهان کنید تا آبها از #آسیاب بیفتد . مردم پایین رود گفتند : پیرمرد راست می گوید ما باید اول چاه خیلی عمیقی بکنیم و بعد برای دزدی منار بیاییم . پایین رودی ها برگشتند اما نشان به ‌آن نشان که هرگز نتوانستند چاهی را که برای دزدیدن منار لازم بود بکنند . از آن به بعد به کسی که مقدمات یک کار بزرگ را فراهم نکرده باشد می گویند : اول چاه را بکن ، بعد منارش را بدزد .

@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی

شپشش منيژه خانم است

شپش اين جانور کوچک و پلشت به قدری در گذشته زياد و در سر و جامه و تن مردم فراوان بود که برای دفع و از بين بردن آن همه در رنج و درد سر بودند که بعد از تمام شدن پخت نان، خانواده ها پيراهن های اطفال را در آتش پرحرارت تنور تکان می دادند که شپش ها تا حدی در تنور نابود می شدند.
مثل شپشش منيژه خانم است در بين مردم به اين مفهوم و کنايه از افرادی است که برای تعريف هر چيز ولو کم اهميت و پيش پا افتاده و بی ارزش که منسوب به بستگان آنها باشد مبالغه کرده آن را بهترين و برجسته ترين معرفی کنند. مأخذ اين عبارت تمثيلی از آنجاست که يکی از زوجه های فتحعلی شاه قاجار براي چاپلوسي و جلب نظر شاه با پيدا کردن شپشی در لباس شاه آن را گرفته و در شيشه اي مي نمايد و هميشه اين شپش را با تشريفات خاصی به همه جا برده و نام آن را منيژه خانم يا منيج و منيجه می گذارد و به اين ترتيب تملق و چاپلوسی خود را نشان می دهد.
@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی

بادمجان دور قاب چین

در دوره ی قاجار رجال مملکت و افراد مهم حکومتی در تهیه آش شرکت میکردند.
یکی از کارهای که معمولا صدراعظم آن را در حین تهیه "آش" بر عهده داشت ، پوست کردن بادمجان و قرار دادن بادمجانهای پخته شده دور قابهای آش و خورشت بود.
معمولا صدراعظم و افرادی که به او در این کار کمک میکردند، موقعی بادمجانها را دور قاب آش میگذاشتند که ناصرالدین شاه به خیمه و محل کار آنها سر میزد.
اقایان رجال حکومتی تمام تلاش خود را میکردند که به بهترین و زیباترین شکل ممکن بادمجانها را بچینند تا به اصطلاح "شاه پسند" باشد.
از آنجا اصطلاح "بادمجان دور قاب چین " برای افراد متملق و چاپلوسی که برای رضایت طرف مقابل به هر خفت و خواری تن میدهند، گفته میشود

@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی

شاخ و شونه کشیدن

شاخ و شانه کشیدن کنایه از تهدید و ارعاب است که کسی به منظور انتقام یا ترساندن کسی بر آید...
 
در گذشته، راه و رسم گدایی تا این اندازه پیشرفت نکرده بود که باند و گروه  داشته باشند . فقط چند چشمه بلد بودند ؛ یکی از آن روش ها که گدایان ایران در روزگار گذشته بازی می کردند شاخ و شانه کشیدن بوده است.
شاخ و شانه عبارت بودند از شاخ نوک تیز و شانه استخوان گوسفند که گدایان شاخ را در دست راست و شانه را در دست چپ می گرفتند و بر در خانه و جلوی دکان می رفتند و درخواست پول می کردند؛ چنانچه صاحب خانه و دکاندار در پرداخت پول خود داری می کرد ، گدای سمج آن شاخ را به گونه ای روی استخوان شانه ی گوسفند می کشید که صدای چندش آوری از آن بر می خاست و شنونده را می آزرد و وادار می کرد چیزی به گدا بدهد و او را از سر خود باز کند.

@sedayeslahat
#ضرب_المثل_های_ایرانی

قسم حضرت عباست را باور کنم یا دم خروس را؟

مردی خروسی داشت که به پشت بام فرار کرد و به خانه یکی از همسایه ها رفت. صاحب خروس هم در خانه ی همسایه ها را میزد و دنبال خروسش میگشت. مردی که خروس در خانه اش بود ناگهان صدای در را شنید و چون حدس زد صاحب خروس باشد، آن را بلافاصله زیر عبایش پنهان کرد و در را باز کرد.
تا مرد را دید که نشانی خروس را میگرفت سریع گفت: "به حضرت عباس قسم خروست به خانه ی من نیامده است." ولی دم خروس که از گوشه عبای مرد بیرون زده بود بهترین شاهد بر دروغ بودن حرف آن مرد داشت.
صاحب خروس هم نگاهی به مرد انداخت و گفت: "دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس"

@sedayeslahat