@Nikpand
#حتما_بخونید
ماجرای نماز بدون وضوی امام جماعت
حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم #پیش_نماز مسجد حاج آقایی بود بنام #شیخ_هادی که امور مسجد را انجام میداد و معتمد محل بود ؛ یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم..
منتظر خالی شدن #دستشویی بودم که در این حين، در یکی از دستشوییها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه #وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد.
من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو میگیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن #اذان و #اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم حاجی شیخ هادی وضو ندارد ؛
خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب #فرادا می خوانم.
این ماجرا بین متدینین پیچید ، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مامومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند.
#زن شیخ #قهر کرد و به خانه پدرش رفت ، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی ، پدر را #ترک کردند .
دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است ؟ آیا #جاسوس است ؟ و آیا ...
شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود ؛ بعد از دوسال از این ماجرا ، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در #مکه بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد .
روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم ، پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم.
درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم چشمانم سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد .! نکند ؟! ؟! نکند ؟!
دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم .. خانواده اش را نابود کردیم ..
از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم.
به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت : شیخ دوستی در بازار #حضرت_عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود.
پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست ، شما او را می شناسید ؟
پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار #ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد ، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم.
بسیار تعجب کردم و علتش را پرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من #تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام ، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند ، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی توانم در این شهر بمانم ، فقط شما #شاهد باش که با من چه کردند.
بعد از این جملات گفت : قصد دارد این شهر را ترک گفته و به #عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند ؛ او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ...
ناگهان بغضم سر باز کرد و #اشکهایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم
الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی #مظلوم نیست.
⚠️ دوستان ، ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم؟ !
چقدر زندگی ها را نابود می کنیم؟
منبع: برگرفته از یادداشت دکتر حسام الدین اشنا
#حتما_بخونید
ماجرای نماز بدون وضوی امام جماعت
حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم #پیش_نماز مسجد حاج آقایی بود بنام #شیخ_هادی که امور مسجد را انجام میداد و معتمد محل بود ؛ یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم..
منتظر خالی شدن #دستشویی بودم که در این حين، در یکی از دستشوییها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه #وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد.
من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو میگیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن #اذان و #اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم حاجی شیخ هادی وضو ندارد ؛
خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب #فرادا می خوانم.
این ماجرا بین متدینین پیچید ، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مامومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند.
#زن شیخ #قهر کرد و به خانه پدرش رفت ، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی ، پدر را #ترک کردند .
دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است ؟ آیا #جاسوس است ؟ و آیا ...
شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود ؛ بعد از دوسال از این ماجرا ، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در #مکه بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد .
روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم ، پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم.
درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم چشمانم سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد .! نکند ؟! ؟! نکند ؟!
دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم .. خانواده اش را نابود کردیم ..
از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم.
به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت : شیخ دوستی در بازار #حضرت_عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود.
پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست ، شما او را می شناسید ؟
پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار #ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد ، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم.
بسیار تعجب کردم و علتش را پرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من #تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام ، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند ، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی توانم در این شهر بمانم ، فقط شما #شاهد باش که با من چه کردند.
بعد از این جملات گفت : قصد دارد این شهر را ترک گفته و به #عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند ؛ او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ...
ناگهان بغضم سر باز کرد و #اشکهایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم
الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی #مظلوم نیست.
⚠️ دوستان ، ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم؟ !
چقدر زندگی ها را نابود می کنیم؟
منبع: برگرفته از یادداشت دکتر حسام الدین اشنا
📢 فرزند آیت الله هاشمی: ایشان هم خدمت داشت هم خطا
◀️ فاطمه هاشمیرفسنجانی: به پدرم گفتم چرا در مقابل #خرابکاریها در کشور #سکوت میکنی؟ گفت: دوست داری در کشور #جنگ_داخلی راه بیفتد؟!/ همه قبول کردند که مرگ پدرمان طبیعی بوده اما من قبول نکردم/ به ما گفتند که میخواهند #پرونده_مرگ آقای هاشمی را مختومه کنند/ #شورای_امنیت به ما گفت که #حوله آقای هاشمی به #رادیواکتیو آلوده بوده است/ بعد از مرگ پدرم، مادرم دیگر لبخند به لبش نیامد
◀️ یاسر هاشمیرفسنجانی: ما هنوز هم نمیدانیم دلیل #ایست_قلبی پدرمان چه بود/ پدرمان واقعا #مظلوم بود/ آقای #هاشمی هم خدمت داشت هم خطا/اعتمادآنلاین
@sedayeslahat
◀️ فاطمه هاشمیرفسنجانی: به پدرم گفتم چرا در مقابل #خرابکاریها در کشور #سکوت میکنی؟ گفت: دوست داری در کشور #جنگ_داخلی راه بیفتد؟!/ همه قبول کردند که مرگ پدرمان طبیعی بوده اما من قبول نکردم/ به ما گفتند که میخواهند #پرونده_مرگ آقای هاشمی را مختومه کنند/ #شورای_امنیت به ما گفت که #حوله آقای هاشمی به #رادیواکتیو آلوده بوده است/ بعد از مرگ پدرم، مادرم دیگر لبخند به لبش نیامد
◀️ یاسر هاشمیرفسنجانی: ما هنوز هم نمیدانیم دلیل #ایست_قلبی پدرمان چه بود/ پدرمان واقعا #مظلوم بود/ آقای #هاشمی هم خدمت داشت هم خطا/اعتمادآنلاین
@sedayeslahat
🔴🔴🔴دوستان من امروز رفتم از سوپر مارکت سر کوچه #واکسن بگیرم نداشت.
پرسدیم مگر 50 میلیون دوز نرسیده گفتن صادر کردیم برای مردم #مظلوم_آمریکا.
دوستان راهنمایی بفرمایند.
✍امیرحسن خواجوی
#عضویت_در_کانال
👇👇👇
✅ @sedayeslahat
پرسدیم مگر 50 میلیون دوز نرسیده گفتن صادر کردیم برای مردم #مظلوم_آمریکا.
دوستان راهنمایی بفرمایند.
✍امیرحسن خواجوی
#عضویت_در_کانال
👇👇👇
✅ @sedayeslahat
🔴🔴🔴مظلوم حسین
#احمد_زیدآبادی؛
خداوندا! بر حسین و خاندان و یارانش رحمت و درود فرست و در این دهۀ محرم، برای تحملِ گونههایی از وعظها و عزاداریهای سطحی و بیمحتوا و بیاصالت و تحریفشده و دور از شأن و منزلت و عظمت و هدف و آرمان و عملکرد آن شهیدان بزرگ تاریخ، بخصوص آنچه از رسانۀ تصویری کشور پخش میشود، به ما صبر و شکیبایی ایوب پیامبر را عنایت فرما.
#دهه_محرم
#تحریف_های_عاشورا
#شهیدان_کربلا
#مظلوم_حسین
#عضویت_در_کانال
👇👇👇
✅ @sedayeslahat
#احمد_زیدآبادی؛
خداوندا! بر حسین و خاندان و یارانش رحمت و درود فرست و در این دهۀ محرم، برای تحملِ گونههایی از وعظها و عزاداریهای سطحی و بیمحتوا و بیاصالت و تحریفشده و دور از شأن و منزلت و عظمت و هدف و آرمان و عملکرد آن شهیدان بزرگ تاریخ، بخصوص آنچه از رسانۀ تصویری کشور پخش میشود، به ما صبر و شکیبایی ایوب پیامبر را عنایت فرما.
#دهه_محرم
#تحریف_های_عاشورا
#شهیدان_کربلا
#مظلوم_حسین
#عضویت_در_کانال
👇👇👇
✅ @sedayeslahat
حسین قدیانی خطاب به #مسعود_پزشکیان: همین که ثابت کردید شعار یک چیز است و برنامه یک چیز دیگر، کم از فتح انتخابات ندارد
✍️حسین_قدیانی
به #مسعود_پزشکیان
سلام خدمت محترمترین و در عین حال جنتلمنترین نامزد انتخاباتهای اخیر جمهوری اسلامی. باری تقدیر امور آدمی دست حضرت حق است، نه پوششیهای کذاب متوهم که خودشان را، هم جای الله گذاشتهاند، هم جای خلقالله. اما جناب پزشکیان! من در این نامه بنا ندارم به شما به چشم نامزد انتخابات نگاه کنم و به این هم کاری ندارم که آدینهی پیش رو پیروز رقابت مظلومانهتان با نامزد اصلح مصباح و مصباحیستها میشوید یا نه. همین که ثابت کردید #شعار یک چیز است و #برنامه یک چیز دیگر، کم از فتح انتخابات ندارد. آقای پزشکیان! قریب یک ماه است که با شدت و حدت دارم دنبالتان میکنم. اینکه چه میگویید و چه نمیگویید و کجا سکوت میکنید و چرا حرف میزنید و با مردم با چه زبانی وارد مکالمه میشوید و به مادر محترمهی آذری جهرمی چه جوابی میدهید. جناب پزشکیان! حتی با گزارهی «گور پدر سیاست» هم گمانم باز شما منتخب همسر شهید مهدی باکری و محبوب همسر شهید حمید باکری باشید؛ چرا که هر انسان آزادهای ابتدا به ساکن شما را انسانمدار میبیند، بعد سیاستمدار. اگر بعضیها دوستداشتنی هستند؛ فقط چون هنرمند خوبی هستند یا ورزشکار قابلی هستند یا معلم نمونهای هستند یا کارگر کوشایی هستند، دلم میگوید مسعود پزشکیان حتی اگر جراح و وزیر و وکیل و هیچ کدام اینها هم نبود و فقط و فقط همزمان #پدر و #مادر زهرایش بود و حالا بگو یک کارمند ساده در ادارهی مخابرات تبریز هم بود، باز نمیشد او را #دوست نداشت. باری پزشکیان عزیز! دوست نداشتن شما کار سختی است که اقلاً از توان من خارج است. سهل بود برایتان که شما هم مثل #رئیسی و #جلیلی و #زاکانی به قصد فریب مردم مشتی وعدهی پوچ به ما بدهید؛ نیز با نیت کشاندن تحریمیهای رأی بیرأی پای #انتخابات شبیه حرفهای دو سال آخر #حسن_روحانی را تحویل تندترین معترضها بدهید و هی هم پشتسر هم لایک قرمز بخورید لیکن الحق والانصاف که سطر به سطر نهجالبلاغه حتی با جزئیترین سکنات شما هم عجین شده است. آقای پزشکیان! دلمان تنگ شده بود برای نامزدی که اول به #صداقت شهره باشد، بعد به سیاست. از بس که این مروشهای سیاست #مظلوم گیر آوردهند #مفاهیم را، کمکم داشت یادمان میرفت که #اخلاص سزاست، نه ناسزا. جناب آقای پزشکیان! من در کتابخانهم عکس چند تایی از محبینم را گذاشتهم ولی صبحی دیدم حیف باشد که هیچ عکسی از #برادران_باکری در کنار #چمران و #موسی_صدر نداشته باشم. غرض آنکه رفتی توی همان قاب شهدای جبههی انقلاب؛ جبههای که کلاشها مصادرهش کردهند. #بمان_و_پس_بگیر✌️
#عضویت_در_کانال
👇👇👇
✅ @sedayeslahat
✍️حسین_قدیانی
به #مسعود_پزشکیان
سلام خدمت محترمترین و در عین حال جنتلمنترین نامزد انتخاباتهای اخیر جمهوری اسلامی. باری تقدیر امور آدمی دست حضرت حق است، نه پوششیهای کذاب متوهم که خودشان را، هم جای الله گذاشتهاند، هم جای خلقالله. اما جناب پزشکیان! من در این نامه بنا ندارم به شما به چشم نامزد انتخابات نگاه کنم و به این هم کاری ندارم که آدینهی پیش رو پیروز رقابت مظلومانهتان با نامزد اصلح مصباح و مصباحیستها میشوید یا نه. همین که ثابت کردید #شعار یک چیز است و #برنامه یک چیز دیگر، کم از فتح انتخابات ندارد. آقای پزشکیان! قریب یک ماه است که با شدت و حدت دارم دنبالتان میکنم. اینکه چه میگویید و چه نمیگویید و کجا سکوت میکنید و چرا حرف میزنید و با مردم با چه زبانی وارد مکالمه میشوید و به مادر محترمهی آذری جهرمی چه جوابی میدهید. جناب پزشکیان! حتی با گزارهی «گور پدر سیاست» هم گمانم باز شما منتخب همسر شهید مهدی باکری و محبوب همسر شهید حمید باکری باشید؛ چرا که هر انسان آزادهای ابتدا به ساکن شما را انسانمدار میبیند، بعد سیاستمدار. اگر بعضیها دوستداشتنی هستند؛ فقط چون هنرمند خوبی هستند یا ورزشکار قابلی هستند یا معلم نمونهای هستند یا کارگر کوشایی هستند، دلم میگوید مسعود پزشکیان حتی اگر جراح و وزیر و وکیل و هیچ کدام اینها هم نبود و فقط و فقط همزمان #پدر و #مادر زهرایش بود و حالا بگو یک کارمند ساده در ادارهی مخابرات تبریز هم بود، باز نمیشد او را #دوست نداشت. باری پزشکیان عزیز! دوست نداشتن شما کار سختی است که اقلاً از توان من خارج است. سهل بود برایتان که شما هم مثل #رئیسی و #جلیلی و #زاکانی به قصد فریب مردم مشتی وعدهی پوچ به ما بدهید؛ نیز با نیت کشاندن تحریمیهای رأی بیرأی پای #انتخابات شبیه حرفهای دو سال آخر #حسن_روحانی را تحویل تندترین معترضها بدهید و هی هم پشتسر هم لایک قرمز بخورید لیکن الحق والانصاف که سطر به سطر نهجالبلاغه حتی با جزئیترین سکنات شما هم عجین شده است. آقای پزشکیان! دلمان تنگ شده بود برای نامزدی که اول به #صداقت شهره باشد، بعد به سیاست. از بس که این مروشهای سیاست #مظلوم گیر آوردهند #مفاهیم را، کمکم داشت یادمان میرفت که #اخلاص سزاست، نه ناسزا. جناب آقای پزشکیان! من در کتابخانهم عکس چند تایی از محبینم را گذاشتهم ولی صبحی دیدم حیف باشد که هیچ عکسی از #برادران_باکری در کنار #چمران و #موسی_صدر نداشته باشم. غرض آنکه رفتی توی همان قاب شهدای جبههی انقلاب؛ جبههای که کلاشها مصادرهش کردهند. #بمان_و_پس_بگیر✌️
#عضویت_در_کانال
👇👇👇
✅ @sedayeslahat