▫️بدنها فراموش نمیکنند*
بدنها فراموش نمیکنند. آنها آنچه را ما سرکوب میکنیم در حافظه خود نگه میدارند و دیر یا زود با خمودگی، درد و بیماری آشکار میکنند. بدنها، خودشان را با ما سازگار میکنند اما بهای پنهانِ تصمیمات خودآگاه یا ناخودآگاه ما را میدهند. بدنهایمان، خشمهای فروخورده، سکوتهای اجباری و اضطرابهای طولانیمدتمان را در آغاز در خود نگه میدارند و سرانجام، همچون غذایی مسموم پس میزنند.
به بدنهایمان نگاه کنیم. به انقباضشان، به خستگیشان، به بیماریهایشان، به حافظه دردآلودشان در تمام این سالها. به بدنهایمان نگاه کنیم که حس زنده بودنشان را از دست دادهاند، به حرکتهایمان که کُند میشوند تا خودشان را با محیط منطبق کنند و سرزندگی را به یاد نیاورند.
به بدنهایمان نگاه کنیم که نه میرقصند، نه اشتیاق و نای ورزش کردن دارند و نه فرصت وجد و هیجان پیدا میکنند. به بدنهایمان نگاه کنیم، به شانههای افتادهمان، به دردهای گوارشمان، به آهنگِ نفسکشیدنهایمان و به پوستمان.
بدنهای ما کشتگاه تصمیمات ما هستند و از آنها ویرانههایی رو به زوال باقی مانده است. بدنها فراموش نمیکنند و گاه به جای فرسودهشدن، فرد را به طغیانی ناگزیر وا میدارند.
*نام کتابی از روانپزشک هلندی، بسل فن در کولک
#دکتر_محمود_مقدسی
🆔 @Sayehsokhan
بدنها فراموش نمیکنند. آنها آنچه را ما سرکوب میکنیم در حافظه خود نگه میدارند و دیر یا زود با خمودگی، درد و بیماری آشکار میکنند. بدنها، خودشان را با ما سازگار میکنند اما بهای پنهانِ تصمیمات خودآگاه یا ناخودآگاه ما را میدهند. بدنهایمان، خشمهای فروخورده، سکوتهای اجباری و اضطرابهای طولانیمدتمان را در آغاز در خود نگه میدارند و سرانجام، همچون غذایی مسموم پس میزنند.
به بدنهایمان نگاه کنیم. به انقباضشان، به خستگیشان، به بیماریهایشان، به حافظه دردآلودشان در تمام این سالها. به بدنهایمان نگاه کنیم که حس زنده بودنشان را از دست دادهاند، به حرکتهایمان که کُند میشوند تا خودشان را با محیط منطبق کنند و سرزندگی را به یاد نیاورند.
به بدنهایمان نگاه کنیم که نه میرقصند، نه اشتیاق و نای ورزش کردن دارند و نه فرصت وجد و هیجان پیدا میکنند. به بدنهایمان نگاه کنیم، به شانههای افتادهمان، به دردهای گوارشمان، به آهنگِ نفسکشیدنهایمان و به پوستمان.
بدنهای ما کشتگاه تصمیمات ما هستند و از آنها ویرانههایی رو به زوال باقی مانده است. بدنها فراموش نمیکنند و گاه به جای فرسودهشدن، فرد را به طغیانی ناگزیر وا میدارند.
*نام کتابی از روانپزشک هلندی، بسل فن در کولک
#دکتر_محمود_مقدسی
🆔 @Sayehsokhan
Forwarded from Sayehsokhan
اخلاق در روابط عاشقانه.MP3
159.7 MB
اخلاق در روابط عاشقانه
#دکتر_محمود_مقدسی
دکترای فلسفه/پژوهشگر/مترجم و مدرس دانشگاه
#کانون_بعثت_اخلاق
#اخلاق_کاربردی
🆔 @Sayehsokhan
#دکتر_محمود_مقدسی
دکترای فلسفه/پژوهشگر/مترجم و مدرس دانشگاه
#کانون_بعثت_اخلاق
#اخلاق_کاربردی
🆔 @Sayehsokhan
خستگی دینی!
#دکتر_محمود_مقدسی
اسمش را شاید بشود گذاشت خستگی یا خشمِ دینی؛ اینکه آدم دیگر دلش نخواهد به دین و هر چیزی مرتبط با آن فکر کند یا وقتی حرف این امور به میان آمد درونش پر بشود از خشم. این را آدمهایی تجربه میکنند که از دینداران و دینخوییشان آسیبی عینی یا عاطفی دیدهاند.
این خستهها، پر از احساس و تداعی منفیاند. یعنی تا پای دین به میان میآید، زخمهایشان را به یاد میآورند و تا سخن از باید و نبایدهای دینی میشود، ملال و خشمی عمیق به جانشان میافتد.
اینکه برای این آدمها استدلال بیاورید در دفاع از خدا و دین، مثل این است که به فردی زخمی و خونی، از مزایای باندپیچی و قرص بگویید اما مرهمی برایش نداشته باشید. اگر در پیِ کمک به او و نه ارضای خودشیفتگی خودتان هستید، با او دوستی کنید و به او عشق بورزید. اگر بنا باشد گذارش دوباره به دینداری بیفتد، جز از راه محبت و مراقبت نخواهد بود؛ از راه اینکه ببیند دین میتواند آدمهای مهربان و انساندوست تربیت کند و نه آدمهایی که همه چیز را (حتی حقوق انسانی را) مشروط میکنند به باور و عمل دینی.
اگر هم گذارش دوباره به نوعی دین یا دینداری نیفتاد، به قول حافظ شیرازی:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک/چو درد در تو نبیند که را دوا بکند.
لابد دردش از آن جنس نیست که دین چارهاش باشد، یا از آن جنس نیست که دینِ شما کاری برای آن بکند. او میگردد و چاره معنویِ خودش را بالاخره در جایی پیدا میکند.
مختصر اینکه خستگی دینی را جدی باید گرفت. در این گوشه از دنیا که نان را به نام دین بند آوردهاند، آدم خسته نشود، خیلی جانسخت است.
🆔 @Sayehsokhan
#دکتر_محمود_مقدسی
اسمش را شاید بشود گذاشت خستگی یا خشمِ دینی؛ اینکه آدم دیگر دلش نخواهد به دین و هر چیزی مرتبط با آن فکر کند یا وقتی حرف این امور به میان آمد درونش پر بشود از خشم. این را آدمهایی تجربه میکنند که از دینداران و دینخوییشان آسیبی عینی یا عاطفی دیدهاند.
این خستهها، پر از احساس و تداعی منفیاند. یعنی تا پای دین به میان میآید، زخمهایشان را به یاد میآورند و تا سخن از باید و نبایدهای دینی میشود، ملال و خشمی عمیق به جانشان میافتد.
اینکه برای این آدمها استدلال بیاورید در دفاع از خدا و دین، مثل این است که به فردی زخمی و خونی، از مزایای باندپیچی و قرص بگویید اما مرهمی برایش نداشته باشید. اگر در پیِ کمک به او و نه ارضای خودشیفتگی خودتان هستید، با او دوستی کنید و به او عشق بورزید. اگر بنا باشد گذارش دوباره به دینداری بیفتد، جز از راه محبت و مراقبت نخواهد بود؛ از راه اینکه ببیند دین میتواند آدمهای مهربان و انساندوست تربیت کند و نه آدمهایی که همه چیز را (حتی حقوق انسانی را) مشروط میکنند به باور و عمل دینی.
اگر هم گذارش دوباره به نوعی دین یا دینداری نیفتاد، به قول حافظ شیرازی:
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک/چو درد در تو نبیند که را دوا بکند.
لابد دردش از آن جنس نیست که دین چارهاش باشد، یا از آن جنس نیست که دینِ شما کاری برای آن بکند. او میگردد و چاره معنویِ خودش را بالاخره در جایی پیدا میکند.
مختصر اینکه خستگی دینی را جدی باید گرفت. در این گوشه از دنیا که نان را به نام دین بند آوردهاند، آدم خسته نشود، خیلی جانسخت است.
🆔 @Sayehsokhan