This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دید مجنون را یکی صحرانورد
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه ای از ریگ و انگشتان قلم
مینویسد نام لیلی دم به دم
گفت : ای مجنون شیدا چیست این
مینویسی نامه ، بهره کیست این
گفت : مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم
چون میسّر نیست ما را کام او
عشق بازی میکنم با نام او
جامی
#سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @Sayehsokhan
در میان بادیه بنشسته فرد
صفحه ای از ریگ و انگشتان قلم
مینویسد نام لیلی دم به دم
گفت : ای مجنون شیدا چیست این
مینویسی نامه ، بهره کیست این
گفت : مشق نام لیلی میکنم
خاطر خود را تسلی میکنم
چون میسّر نیست ما را کام او
عشق بازی میکنم با نام او
جامی
#سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @Sayehsokhan
💥قابل توجه💥
همراهان گرامی و علاقهمندان کتابهای
📕 #سیلی_واقعیت
📗 #تله_شادمانی
📕 #تله_شادمانی_مصور
📘 #عمل_عاشقانه
📕 #شکاف_اعتماد_به_نفس
📕 #اکت_پرسش_ها_و_پاسخ_ها
📕 #رهایی_از_اضافه_وزن
جعبه #کارت_ارزشها با ویرایش جدید
در این مجموعه 20 کارت ارزش و 2 کارت دستورالعمل به پکیج اضافه شده است.
برای سفارش اینجا کلیک کنید↙️↙️:
https://goo.gl/roqUsC
🆔 @SayehSokhan👇👇👇
همراهان گرامی و علاقهمندان کتابهای
📕 #سیلی_واقعیت
📗 #تله_شادمانی
📕 #تله_شادمانی_مصور
📘 #عمل_عاشقانه
📕 #شکاف_اعتماد_به_نفس
📕 #اکت_پرسش_ها_و_پاسخ_ها
📕 #رهایی_از_اضافه_وزن
جعبه #کارت_ارزشها با ویرایش جدید
در این مجموعه 20 کارت ارزش و 2 کارت دستورالعمل به پکیج اضافه شده است.
برای سفارش اینجا کلیک کنید↙️↙️:
https://goo.gl/roqUsC
🆔 @SayehSokhan👇👇👇
💠 ارزش ها؛ مهمترین دارایی شما در زندگی
✳️ در ازدواج، آن چیزی که افراد را کنار هم نگاه میدارد، ارزشهای نزدیک به هم است. در روابط غیر رمانتیک نیز، به نظر میرسد علایق و ارزشهای مشترک باعث حفظ روابط میشود.
ارزشهای ما آن مواردیاند که به ما در زندگی معنا میدهند. آنها ما را آنچنان که هستیم تعریف میکنند، و یا آنچنان که میخواهیم باشیم و به نظر برسیم. همهٔ ما افراد زیادی را میشناسیم که چنان که میگویند و یا باور دارند، رفتار نمیکنند. این میتواند به این دلیل باشد که آنها ارزشهایشان را درونی نکرده اند، و یا به این دلیل که آنها فقط این ارزشها را ادعا میکنند چون از دیگران گرفتهاند.
❇️ چه معیارهایی برای معتبر بودن ارزشهای ما وجود دارد؟
*️⃣ معیار اول؛ ارزشهای ما در صورتی معتبرند که توسط خودمان آزادانه انتخاب شده باشند و نه چون دیگران گفتهاند، و یا چون خوشایندِ دیگران است.
*️⃣ معیار دوم؛ ارزشی معتبر است که شما آن را آزمون کرده باشید و دریافته باشید که به معنای واقعی به زندگی شما غنا میدهد. صِرف اینکه والدین ما ارزشی را به ما القا کرده باشند، باعث نمیشود همان ارزش برای من هم صحیح باشد.
*️⃣ معیار سوم؛ در صورتی ارزشی معتبر است که پیامدهای داشتن آن، و عمل به آن را در نظر گرفته باشید. به عنوان مثال آیا این ارزش باعث میشود که در بسیاری جمعها پذیرفته نباشم و طرد بشوم؟ آیا عمل به این ارزش باعث میشود با افراد دیگری در تعارض قرار بگیرم؟ آیا با تمام سختیهای موجود حاضرید به ارزشتان متعهد باشید؟ آیا شما آمادهٔ شنیدن انتقاد دیگران نسبت به ارزشهایتان هستید؟
*️⃣ معیار چهارم؛ در صورتی ارزشی معتبر است که شما با رضایت خاطر و به طور مستمر آن را در زندگی خود پیاده کنید. در غیر اینصورت، تنها ادعایش را دارید.
❇️ ارزشهای مهم زندگی شما چیست؟ آنها را شناسایی کنید و رفتارها و انتخابهایتان را بر مبنای آنها بسازید.
👤 نوشتهٔ #دکتر_مایکل_رایس
🆔 @Sayehsokhan
✳️ در ازدواج، آن چیزی که افراد را کنار هم نگاه میدارد، ارزشهای نزدیک به هم است. در روابط غیر رمانتیک نیز، به نظر میرسد علایق و ارزشهای مشترک باعث حفظ روابط میشود.
ارزشهای ما آن مواردیاند که به ما در زندگی معنا میدهند. آنها ما را آنچنان که هستیم تعریف میکنند، و یا آنچنان که میخواهیم باشیم و به نظر برسیم. همهٔ ما افراد زیادی را میشناسیم که چنان که میگویند و یا باور دارند، رفتار نمیکنند. این میتواند به این دلیل باشد که آنها ارزشهایشان را درونی نکرده اند، و یا به این دلیل که آنها فقط این ارزشها را ادعا میکنند چون از دیگران گرفتهاند.
❇️ چه معیارهایی برای معتبر بودن ارزشهای ما وجود دارد؟
*️⃣ معیار اول؛ ارزشهای ما در صورتی معتبرند که توسط خودمان آزادانه انتخاب شده باشند و نه چون دیگران گفتهاند، و یا چون خوشایندِ دیگران است.
*️⃣ معیار دوم؛ ارزشی معتبر است که شما آن را آزمون کرده باشید و دریافته باشید که به معنای واقعی به زندگی شما غنا میدهد. صِرف اینکه والدین ما ارزشی را به ما القا کرده باشند، باعث نمیشود همان ارزش برای من هم صحیح باشد.
*️⃣ معیار سوم؛ در صورتی ارزشی معتبر است که پیامدهای داشتن آن، و عمل به آن را در نظر گرفته باشید. به عنوان مثال آیا این ارزش باعث میشود که در بسیاری جمعها پذیرفته نباشم و طرد بشوم؟ آیا عمل به این ارزش باعث میشود با افراد دیگری در تعارض قرار بگیرم؟ آیا با تمام سختیهای موجود حاضرید به ارزشتان متعهد باشید؟ آیا شما آمادهٔ شنیدن انتقاد دیگران نسبت به ارزشهایتان هستید؟
*️⃣ معیار چهارم؛ در صورتی ارزشی معتبر است که شما با رضایت خاطر و به طور مستمر آن را در زندگی خود پیاده کنید. در غیر اینصورت، تنها ادعایش را دارید.
❇️ ارزشهای مهم زندگی شما چیست؟ آنها را شناسایی کنید و رفتارها و انتخابهایتان را بر مبنای آنها بسازید.
👤 نوشتهٔ #دکتر_مایکل_رایس
🆔 @Sayehsokhan
🔵 من خطا کردم، معذرت میخواهم
چندوقت پیش سهیل از من پرسید:
"شما واقعا اون زمان نمیدونستین این اتفاقها داره میافته؟!"
ما واقعا نمیدانستیم!
ما دنیای کوچک و بستهای داشتیم.
سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از این که اسم دبستانم از پهلوی به خمینی تغییر کرد، ملموسترین تجلی تغییر رژیم برای من در شهر کوچک قاین، تغییر در محتوای تلویزیون سیاه و سفیدمان بود. ما تلویزیونی داشتیم که روزی ۳ تا ۴ساعت برنامه داشت، یک ساعتش اخبار و بقیهاش هم پروپاگاندا بود، حتی برنامهی کودک.
شاید از معدود استثناءهای تلویزیون که از تبلیغات حکومتی مصون ماند برنامه "راز بقاء" بود!
ما به قصد بیخبرنبودن از دنیا، مشترک روزنامه خراسان بودیم که اخبار کشور و استان خراسان را داشت، به روایت مقامات رسمی و صفحه حوادث و صفحه ترحیم و تسلیت و یک جدول کلمات متقاطع که پرکردن آن سرگرمی مشترک من و پدرم بود!
ما ساعتها در مدرسه، در مراسم صبحگاهی، مراسم دهه فجر، مراسم محرم و صفر، در اردوهای مدرسه، سر کلاسهای دینی، عربی، تاریخ، ادبیات و حتی علوم(!) از معلمانمان همان حرفهای صداوسیمای حکومت را میشنیدیم!
بهعنوان جایزه شاگرد اولشدن، به اردوهای امور تربیتی فرستاده میشدیم که یک هفته شبانه روز [درباره] اسلام و امام و انقلاب اسلامی در گوش ما صحبت میکردند!
کتابخانه مدرسه ما پر از کتابهای مذهبی بود و نیز قفسهی کتاب در خانهی ما!
در خانه ما طبق روال هفتگی یا ماهیانه، دوره قرآن و روضه امامحسین و افطاری برگزار میشد و پدر من از پیش از انقلاب ۵۷، مشترک مجله مکتب اسلام ناصر مکارم بود.
از نوجوانی تصمیم گرفتم دینم را با تحقیق انتخاب کنم. کلی کتاب [درباره] ادیان و مذاهب تهیه کردم و خواندم و گمان کردم که محققانه اسلام و تشیع را انتخاب کردهام و دینم فقط میراث نیاکانم نیست، بیخبر از این که [همه] کتابهای [درباره] ادیان که در دسترس من بودند توسط مسلمانان متعصب نوشته شده بودند. بنابراین این روزها وقتی میشنوم که برخی دختران متدین میگویند من خودم حجاب را "انتخاب" کردهام، به آنچه آنان "انتخاب" میدانند پوزخند میزنم.
نسل ما اینترنت و ماهواره نداشت.
من تا سال ۲۰۰۰ اینترنت را نمیشناختم و تا سال ۲۰۰۲ [دو سال بعد از گرفتن بورد تخصصی روانپزشکی!] عملا با اینترنت کار نکردم. تا ۳۰سالگی سفر خارج از کشور نداشتم(!) تا زمان اصلاحات که روزنامههای جامعه و شرق و توس و نشاط در آمدند و سپس یکی یکی تعطیل شدند، من فقط "یک روایت" از جامعهام داشتم! تا وقتی وزارت اطلاعات دولت خاتمی بیانیه داد و قتلهای زنجیرهای را به گردن گرفت. من اصلا خبردار نشده بودم که حکومتیها به شکل سیستماتیزه، نویسندهها و دگراندیشان را به قتل رساندهاند!
ما از سال ۱۳۸۸ صاحب ماهواره شدیم و تازه آنموقع، از فاجعه اعدامهای دهه شصت با خبر شدیم!
ما از دبستان فکر میکردیم باید شبانهروز درس بخوانیم تا شاگرد اول بشویم و نمره انضباط بیست بیاوریم تا پدرمادرمان به ما افتخار کنند. بعد هم بهعنوان یک پزشک باسواد ایثارگر به مردم خدمت کنیم. این همه دنیای من بود.
[همه] عصیان و ساختارشکنی نوجوانی من این بود که فکر میکردم اینها کافی نیستند، من باید مثل یاران امام حسین شهید بشوم!
مشکل اینجا بود که اولا فرق اسطوره و تاریخ را نمیدانستم و ثانیا گمان میکردم بازی جنگ نفتی خاورمیانه، صحنه کربلاست و اکنون یوم عاشوراست؛ بنابراین در نوجوانی به جبهه رفتم و دعا میکردم که "توفیق شهادت" نصیبم شود!
تصور این که ما چقدر دنیای کوچک و بستهای داشتیم برای بچههای من سخت است!
من حتی از گوش کردن به موسیقی سنتی هم احساس گناه میکردم و فقط قرآن و نوحه گوش میکردم. ما راه سختی را طی کردیم برای فهمیدن حداقلهایی از زندگی و بار سنگینی را بهدوش کشیدیم برای این که فرزندانمان را در زندان عقاید و عادتهای نیاکانمان اسیر نکنیم.
تفکر نقاد، تفکر علمی، کار گروهی و خلاقیت را نه در خانواده یادمان میدادند، نه در مدرسه، نه در تلویزیون، نه حتی در دانشگاه! ما با آزمون و خطا یاد میگرفتیم، همهچيز را! فکرش را بکنید که در هفتسال دانشکده پزشکی کمترین چیزی [درباره] سکس به ما یاد ندادند و من از دیدن رویای جنسی در خواب، احساس گناه و شرم میکردم و در بیستسالگی ازدواج کردم با این هدف که در محیط مختلط دانشگاه به گناه نیفتم! وقتی هم که من عضو هیأت علمی گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم اختلالات جنسی به دانشجویان پزشکی تدریس نمیشد!
اما همه اینها دلیل نمیشود که نگویم
"من چنددهه از زندگیام غلط کردم".
من از هرکس که در آن دوره از زندگیام تحت تأثیر آن باورها با او تعامل داشتهام معذرت میخواهم و بسیار متأسفم از اینکه آن نظام فکری بسته را به کسانی انتقال دادهام
#دکتر_محمد_رضا_سرگلزایی/روانپزشک
mi_ghat
چندوقت پیش سهیل از من پرسید:
"شما واقعا اون زمان نمیدونستین این اتفاقها داره میافته؟!"
ما واقعا نمیدانستیم!
ما دنیای کوچک و بستهای داشتیم.
سوم دبستان بودم که انقلاب شد. جدا از این که اسم دبستانم از پهلوی به خمینی تغییر کرد، ملموسترین تجلی تغییر رژیم برای من در شهر کوچک قاین، تغییر در محتوای تلویزیون سیاه و سفیدمان بود. ما تلویزیونی داشتیم که روزی ۳ تا ۴ساعت برنامه داشت، یک ساعتش اخبار و بقیهاش هم پروپاگاندا بود، حتی برنامهی کودک.
شاید از معدود استثناءهای تلویزیون که از تبلیغات حکومتی مصون ماند برنامه "راز بقاء" بود!
ما به قصد بیخبرنبودن از دنیا، مشترک روزنامه خراسان بودیم که اخبار کشور و استان خراسان را داشت، به روایت مقامات رسمی و صفحه حوادث و صفحه ترحیم و تسلیت و یک جدول کلمات متقاطع که پرکردن آن سرگرمی مشترک من و پدرم بود!
ما ساعتها در مدرسه، در مراسم صبحگاهی، مراسم دهه فجر، مراسم محرم و صفر، در اردوهای مدرسه، سر کلاسهای دینی، عربی، تاریخ، ادبیات و حتی علوم(!) از معلمانمان همان حرفهای صداوسیمای حکومت را میشنیدیم!
بهعنوان جایزه شاگرد اولشدن، به اردوهای امور تربیتی فرستاده میشدیم که یک هفته شبانه روز [درباره] اسلام و امام و انقلاب اسلامی در گوش ما صحبت میکردند!
کتابخانه مدرسه ما پر از کتابهای مذهبی بود و نیز قفسهی کتاب در خانهی ما!
در خانه ما طبق روال هفتگی یا ماهیانه، دوره قرآن و روضه امامحسین و افطاری برگزار میشد و پدر من از پیش از انقلاب ۵۷، مشترک مجله مکتب اسلام ناصر مکارم بود.
از نوجوانی تصمیم گرفتم دینم را با تحقیق انتخاب کنم. کلی کتاب [درباره] ادیان و مذاهب تهیه کردم و خواندم و گمان کردم که محققانه اسلام و تشیع را انتخاب کردهام و دینم فقط میراث نیاکانم نیست، بیخبر از این که [همه] کتابهای [درباره] ادیان که در دسترس من بودند توسط مسلمانان متعصب نوشته شده بودند. بنابراین این روزها وقتی میشنوم که برخی دختران متدین میگویند من خودم حجاب را "انتخاب" کردهام، به آنچه آنان "انتخاب" میدانند پوزخند میزنم.
نسل ما اینترنت و ماهواره نداشت.
من تا سال ۲۰۰۰ اینترنت را نمیشناختم و تا سال ۲۰۰۲ [دو سال بعد از گرفتن بورد تخصصی روانپزشکی!] عملا با اینترنت کار نکردم. تا ۳۰سالگی سفر خارج از کشور نداشتم(!) تا زمان اصلاحات که روزنامههای جامعه و شرق و توس و نشاط در آمدند و سپس یکی یکی تعطیل شدند، من فقط "یک روایت" از جامعهام داشتم! تا وقتی وزارت اطلاعات دولت خاتمی بیانیه داد و قتلهای زنجیرهای را به گردن گرفت. من اصلا خبردار نشده بودم که حکومتیها به شکل سیستماتیزه، نویسندهها و دگراندیشان را به قتل رساندهاند!
ما از سال ۱۳۸۸ صاحب ماهواره شدیم و تازه آنموقع، از فاجعه اعدامهای دهه شصت با خبر شدیم!
ما از دبستان فکر میکردیم باید شبانهروز درس بخوانیم تا شاگرد اول بشویم و نمره انضباط بیست بیاوریم تا پدرمادرمان به ما افتخار کنند. بعد هم بهعنوان یک پزشک باسواد ایثارگر به مردم خدمت کنیم. این همه دنیای من بود.
[همه] عصیان و ساختارشکنی نوجوانی من این بود که فکر میکردم اینها کافی نیستند، من باید مثل یاران امام حسین شهید بشوم!
مشکل اینجا بود که اولا فرق اسطوره و تاریخ را نمیدانستم و ثانیا گمان میکردم بازی جنگ نفتی خاورمیانه، صحنه کربلاست و اکنون یوم عاشوراست؛ بنابراین در نوجوانی به جبهه رفتم و دعا میکردم که "توفیق شهادت" نصیبم شود!
تصور این که ما چقدر دنیای کوچک و بستهای داشتیم برای بچههای من سخت است!
من حتی از گوش کردن به موسیقی سنتی هم احساس گناه میکردم و فقط قرآن و نوحه گوش میکردم. ما راه سختی را طی کردیم برای فهمیدن حداقلهایی از زندگی و بار سنگینی را بهدوش کشیدیم برای این که فرزندانمان را در زندان عقاید و عادتهای نیاکانمان اسیر نکنیم.
تفکر نقاد، تفکر علمی، کار گروهی و خلاقیت را نه در خانواده یادمان میدادند، نه در مدرسه، نه در تلویزیون، نه حتی در دانشگاه! ما با آزمون و خطا یاد میگرفتیم، همهچيز را! فکرش را بکنید که در هفتسال دانشکده پزشکی کمترین چیزی [درباره] سکس به ما یاد ندادند و من از دیدن رویای جنسی در خواب، احساس گناه و شرم میکردم و در بیستسالگی ازدواج کردم با این هدف که در محیط مختلط دانشگاه به گناه نیفتم! وقتی هم که من عضو هیأت علمی گروه روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد شدم اختلالات جنسی به دانشجویان پزشکی تدریس نمیشد!
اما همه اینها دلیل نمیشود که نگویم
"من چنددهه از زندگیام غلط کردم".
من از هرکس که در آن دوره از زندگیام تحت تأثیر آن باورها با او تعامل داشتهام معذرت میخواهم و بسیار متأسفم از اینکه آن نظام فکری بسته را به کسانی انتقال دادهام
#دکتر_محمد_رضا_سرگلزایی/روانپزشک
mi_ghat
❇️ عدّهای از اندیشمندان بر این باورند که تا در درونِ ما تغییری رخ ندهد، در بیرون تغییری صورت نمیپذیرد و بر همین اساس بر توسعهی فرهنگی تأکید میکنند و آن را ضروری و حسّاس تشخیص میدهند، دیدگاه شما در این زمینه چیست؟
(طرح سؤال از آقای محمّد صادقی)
✅ آیهی «لا يُغيّر...» در قرآن آیهی معروفی است، ما یک سلسله مقاله در «هستی» نوشتیم تحت عنوانِ «همهی راهها بسته است، مگر یک راه، تغییر از پایه» که در شمارههای تابستان و پاییز ۱۳۷۲ مجلّهی هستی و کتابِ ″ایران و تنهاییاش″ آمده و نکتههایی در این باره یادآوری کردیم. شاعر گفته است شمشیرِ خوب ز آهنِ بد کِی کند کسی؟
ایرانی آهنِ بدی نیست، ولی باید مجال بیابد تا جوهرهی فلزّ خود را به کار اندازد.
#گفتننتوانیم_نگفتننتوانیم
#فصلنامه_هستی
💎دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
🆔 @Sayehsokhan
(طرح سؤال از آقای محمّد صادقی)
✅ آیهی «لا يُغيّر...» در قرآن آیهی معروفی است، ما یک سلسله مقاله در «هستی» نوشتیم تحت عنوانِ «همهی راهها بسته است، مگر یک راه، تغییر از پایه» که در شمارههای تابستان و پاییز ۱۳۷۲ مجلّهی هستی و کتابِ ″ایران و تنهاییاش″ آمده و نکتههایی در این باره یادآوری کردیم. شاعر گفته است شمشیرِ خوب ز آهنِ بد کِی کند کسی؟
ایرانی آهنِ بدی نیست، ولی باید مجال بیابد تا جوهرهی فلزّ خود را به کار اندازد.
#گفتننتوانیم_نگفتننتوانیم
#فصلنامه_هستی
💎دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
🆔 @sarv_e_sokhangoo
🆔 @Sayehsokhan
✍ " از نظر پست مدرنها تاریخ نفرین شده است زیرا در طول زندگی بشر اتفاقات بد پشت سرهم رخ دادهاند.
👌معتقدم پست مدرنها گمراه شدهاند و دیگران را نیز گمراه میکنند. به نظر من:
🖌 تاریخ توصیفی از پیشرفت انسانهاست و اگر شما این پیشرفت را نمیبینید دلیلش این است که جهان بینی تان کورتان کرده است.
⁉️ منحنی تکامل اقتصادی و اخلاقی ثبت شده در تاربخ به مقدار چشمگیری رو به بالاست! "
📚 #برشی_از_کتاب #از_شادکامی_تا_بالندگی
✍️ اثر #دکتر_مارتین_سلیگمن
👌ترجمه: #دکتر_زهره_قربانی
🖌 صفحه: ۴۴۱
🆔 @SayehSokhan
👌معتقدم پست مدرنها گمراه شدهاند و دیگران را نیز گمراه میکنند. به نظر من:
🖌 تاریخ توصیفی از پیشرفت انسانهاست و اگر شما این پیشرفت را نمیبینید دلیلش این است که جهان بینی تان کورتان کرده است.
⁉️ منحنی تکامل اقتصادی و اخلاقی ثبت شده در تاربخ به مقدار چشمگیری رو به بالاست! "
📚 #برشی_از_کتاب #از_شادکامی_تا_بالندگی
✍️ اثر #دکتر_مارتین_سلیگمن
👌ترجمه: #دکتر_زهره_قربانی
🖌 صفحه: ۴۴۱
🆔 @SayehSokhan
#از_شما📩
غرقه(۱۸)
دیگر جز انتظار برای صدور حکم کاری نمانده بود. غرقه در کار و زندگی شده بودم که رای ابلاغ شد. دادگاه به دلیل وجود هرگونه دلیل اثباتی، قتل عمد را منتفی دانسته ولی با توجه اقاریر یوسف مبنی بر گلاویز شدن با متوفی و کشمکش با وی، او را به پرداخت دیه سعید محکوم ساخته بود.
رای کوتاه بود؛ چنان که عادت دادرسان است؛شاید خود را ملزم به استدلال کردن، بیش از آن چه لازم نمیدانند، نمیبینند. رای نه مرا مسرور ساخت و نه غمگین. رابطه من با رضا قطع شده بود. با نرگس تماس گرفتم و او آمد. نتیجه واستدلال قضات را توضیح دادم. رای را با دقت خواند و معنی چند اصطلاح را پرسید.از چهرهاش نمیشد به حالت درونش پی برد.
رضا همیشه میگفت که زنش تودار است؛ برخلاف خودش که به هر سخن یا رفتاری زود واکنش نشان میداد. نرگس پرسید که: "حالا میخواهید چکار کنید؟". دستم را بالا آوردم که: "حتما فرجام میخواهیم" و معنای فرجام و عواقب آن را توضیح دادم.
نرگس مدتی ساکت ماند و فکر میکرد؛ به چه، نمیدانستم. بالاخره سرش را بلند کرد:
"سوالی دارم و خواهش میکنم با دقت به آن پاسخ بدهید ".
سرم را دوبار پایین آوردم. گفت: "آیا شما اگر قاضی بودید چه حکمی میدادید؟ اصلا ایا شما یوسف را قاتل میدونید؟".
سوال سختی بود و پاسخ دم دستی برای آن وجود نداشت. گفتم: "اگر بگویم نه، خواهید پرسید پس چرا ادامه میدهید؟ اگر بگویم بله، میگویید پس آن تردیدی که با رضا مطرح کردم چه بود؟".
نرگس فقط گوش داد. او را زیرکتر از رضا یافتم. با آن که مانند شوهرش سالها پشت دخل مغازه با انواع و اقسام آدمها معاشرت و معامله نکرده بود. باید جواب میدادم و زن دانا منتظر یک پاسخ صریح از من بود. گفتم:
"میدانید! من این واقعه را نمیتوانم قتل بنامم. این حرف حقوقی من نیست، حرف دل من است. اما مساله درگیری آن دو برای جان به در بردن از مرگ محتوم مقداری به موضوع رنگ جنایی داده است. شاید اگر یوسف به کمک پسر شما آمده بود، ما با دوجسد مواجه بودیم و شاید هم اگر کمی تلاش میکرد و آن قدر نترسیده بود، فردا صبح سعید در مغازه به فروش پارچههای رنگارنگ مشغول بود. مشکل همه ما یک کلمه است: شاید.
شایدها مسير زندگی و آینده ما را با اما و اگر بسیار مواجه ساخته است. من فرجام خواهم خواست. نه برای خوشایند رضا، بلکه برای آن که بالاترین مرجع قضایی کشور هم در این رابطه داوری کند.
"نرگس که به حرفهای من به دقت گوش میداد گفت: "چی بگم. ما عزیز از دست دادهایم و نمیتونیم مثل شما احساسی برخورد نکنیم. ".نرگس بلند شد که برود. برای تکریم او از جا برخاستم. رفت طرف در ولی ایستاد و بیرون نرفت. در گفتن مطلبی تردید داشت. این دست و آن دست میکرد.
بالاخره گفت: "میدونید! نمیدونم ایا این چیزی که میخوام بگم کمکی به شما میکند یا نه. چون من وجدان دارم، شما و رضا هم همینطور.
سعید از بچگی بيماري آسم داشت. بعدا که بزرگ شد خیلی بهتر شد و شایدم دیگه خوب شده بود. هیچ دارویی نمیخورد.اما وقتی خیلی تقلا میکرد، به خصوص وقتی زیاد می دوید نفس کم میاورد. با خودم میگم نکنه اون لحظههای اخر هم دچار این مشکل شده بود. شاید.......".
از پشت میز به طرف نرگس رفتم و گفتم: "خودتان را اذیت نکنید. ما در زندان این شایدها حبس هستیم و راه فرار نداریم. تنها خدا علم به آنچه پشت پرده حوادث است دارد. باید با موضوع مرگ سعید کنار بیایید. رای دادگاه هرچه باشد شما مجبور به زندگی بدون او هستید. بگذارید او یک حیات معنوی در کنار شما داشته باشد. با شما بخندد، خوشحال باشد، درد بکشد و زندگی کند. به چشمتان نیاید ولی در قلبتان حاضر باشد."
نرگس بی آنکه چیزی بگوید رفت. میدانستم که او و شوهرش روزهای تلخ بسیاری را در نبود پسرشان تجربه کرده و خواهند کرد
(ادامه دارد)
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
🆔 @Sayehsokhan
غرقه(۱۸)
دیگر جز انتظار برای صدور حکم کاری نمانده بود. غرقه در کار و زندگی شده بودم که رای ابلاغ شد. دادگاه به دلیل وجود هرگونه دلیل اثباتی، قتل عمد را منتفی دانسته ولی با توجه اقاریر یوسف مبنی بر گلاویز شدن با متوفی و کشمکش با وی، او را به پرداخت دیه سعید محکوم ساخته بود.
رای کوتاه بود؛ چنان که عادت دادرسان است؛شاید خود را ملزم به استدلال کردن، بیش از آن چه لازم نمیدانند، نمیبینند. رای نه مرا مسرور ساخت و نه غمگین. رابطه من با رضا قطع شده بود. با نرگس تماس گرفتم و او آمد. نتیجه واستدلال قضات را توضیح دادم. رای را با دقت خواند و معنی چند اصطلاح را پرسید.از چهرهاش نمیشد به حالت درونش پی برد.
رضا همیشه میگفت که زنش تودار است؛ برخلاف خودش که به هر سخن یا رفتاری زود واکنش نشان میداد. نرگس پرسید که: "حالا میخواهید چکار کنید؟". دستم را بالا آوردم که: "حتما فرجام میخواهیم" و معنای فرجام و عواقب آن را توضیح دادم.
نرگس مدتی ساکت ماند و فکر میکرد؛ به چه، نمیدانستم. بالاخره سرش را بلند کرد:
"سوالی دارم و خواهش میکنم با دقت به آن پاسخ بدهید ".
سرم را دوبار پایین آوردم. گفت: "آیا شما اگر قاضی بودید چه حکمی میدادید؟ اصلا ایا شما یوسف را قاتل میدونید؟".
سوال سختی بود و پاسخ دم دستی برای آن وجود نداشت. گفتم: "اگر بگویم نه، خواهید پرسید پس چرا ادامه میدهید؟ اگر بگویم بله، میگویید پس آن تردیدی که با رضا مطرح کردم چه بود؟".
نرگس فقط گوش داد. او را زیرکتر از رضا یافتم. با آن که مانند شوهرش سالها پشت دخل مغازه با انواع و اقسام آدمها معاشرت و معامله نکرده بود. باید جواب میدادم و زن دانا منتظر یک پاسخ صریح از من بود. گفتم:
"میدانید! من این واقعه را نمیتوانم قتل بنامم. این حرف حقوقی من نیست، حرف دل من است. اما مساله درگیری آن دو برای جان به در بردن از مرگ محتوم مقداری به موضوع رنگ جنایی داده است. شاید اگر یوسف به کمک پسر شما آمده بود، ما با دوجسد مواجه بودیم و شاید هم اگر کمی تلاش میکرد و آن قدر نترسیده بود، فردا صبح سعید در مغازه به فروش پارچههای رنگارنگ مشغول بود. مشکل همه ما یک کلمه است: شاید.
شایدها مسير زندگی و آینده ما را با اما و اگر بسیار مواجه ساخته است. من فرجام خواهم خواست. نه برای خوشایند رضا، بلکه برای آن که بالاترین مرجع قضایی کشور هم در این رابطه داوری کند.
"نرگس که به حرفهای من به دقت گوش میداد گفت: "چی بگم. ما عزیز از دست دادهایم و نمیتونیم مثل شما احساسی برخورد نکنیم. ".نرگس بلند شد که برود. برای تکریم او از جا برخاستم. رفت طرف در ولی ایستاد و بیرون نرفت. در گفتن مطلبی تردید داشت. این دست و آن دست میکرد.
بالاخره گفت: "میدونید! نمیدونم ایا این چیزی که میخوام بگم کمکی به شما میکند یا نه. چون من وجدان دارم، شما و رضا هم همینطور.
سعید از بچگی بيماري آسم داشت. بعدا که بزرگ شد خیلی بهتر شد و شایدم دیگه خوب شده بود. هیچ دارویی نمیخورد.اما وقتی خیلی تقلا میکرد، به خصوص وقتی زیاد می دوید نفس کم میاورد. با خودم میگم نکنه اون لحظههای اخر هم دچار این مشکل شده بود. شاید.......".
از پشت میز به طرف نرگس رفتم و گفتم: "خودتان را اذیت نکنید. ما در زندان این شایدها حبس هستیم و راه فرار نداریم. تنها خدا علم به آنچه پشت پرده حوادث است دارد. باید با موضوع مرگ سعید کنار بیایید. رای دادگاه هرچه باشد شما مجبور به زندگی بدون او هستید. بگذارید او یک حیات معنوی در کنار شما داشته باشد. با شما بخندد، خوشحال باشد، درد بکشد و زندگی کند. به چشمتان نیاید ولی در قلبتان حاضر باشد."
نرگس بی آنکه چیزی بگوید رفت. میدانستم که او و شوهرش روزهای تلخ بسیاری را در نبود پسرشان تجربه کرده و خواهند کرد
(ادامه دارد)
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
🆔 @Sayehsokhan
Audio
🎧 #هفت_پیکر
اثر حکیم #نظامی_گنجوی
🔹قسمت هفدهم
✔️ادامهی داستان خیر و شر
🎤خوانش: محمدرضا طاهری
@mohammadrezataheri
https://t.me/nezamikhani
🆔 @Sayehsokhan
اثر حکیم #نظامی_گنجوی
🔹قسمت هفدهم
✔️ادامهی داستان خیر و شر
🎤خوانش: محمدرضا طاهری
@mohammadrezataheri
https://t.me/nezamikhani
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✍️ سید مصطفی محقق داماد
🖊 دین چاقوی دولبه است!
💎«حادثه کربلا نشاندهنده یک حقیقت بزرگ است و آن این است که دین به طور کلی در طول تاریخ یک چاقوی دولبه است؛ اگر درست درک شود، آدمی را به اعلی علییّن میرساند و اگر کج اندیشیده شود، نه تنها بیاثر نیست، بلکه به انسان در سیر نزول به طور مؤثری کمک میکند و او را به اسفل سافلین میکشاند.
در واقع، خطرِ دیندارِ کجاندیش از بیدینِ مطلق بسیار بیشتر است. گاهی انسان بیدین از یک نوع خصلتهای انسانی برخوردار است؛ رادمرد است، جوانمرد است. تمام شوالیهها و لوتیها صفتهای خوبی داشتهاند که از آموزش دینی سرچشمه نمیگرفته است. ولی خطر دینداریِ کجاندیشانه این است که تمام آن صفات در قالب و پوششِ دین، درست جای خود را به عکس خود بدهد.»
(محقق داماد، ۱۳۹۴: ۲۱ ــ ۲۲)
💎«آیه شریفه ”و َنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَا يزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا؛ و ما آنچه را برای مؤمنان درمان و رحمت است از قرآن نازل میکنیم، [ولی] ستمگران را جز زیان نمیافزاید [إسرا: ۸۲]“ به صراحت حقیقت مهمی را بیان میکند. این آیه شریفه دال بر آن است که تربیتِ دینی مدیون فهم و معرفت صحیح از دین است، و فهم ناصحیح بیاثر نیست، بلکه اثر معکوس دارد.» (همان: ۲۳)
مولوی میگوید:
زان که از قرآن بسی گمره شدند
زین رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون تو را سودای سر بالا نبود
از خدا میخواه تا زین نکتهها
در نلغزی و رسی در منتها
مثنوی معنوی، دفتر ۳م، بخش ۲۰۰
💎مولوی قرآن را به ریسمانی تشبیه کرده که بعضی با آن تا ته چاه میروند و برخی با تمسک به آن از چاه ضلالت بالا میآیند. مولانا نتیجه میگیرد تنها کسانی میتوانند از رهنمودهای قرآن برای تعالی بهره بگیرند که سودای آن را در سر داشته باشند. (همان: ۲۴ ــ ۲۵)
💎به نظر میرسد فهم دینی و دینداری مردم برحسب وضعیت آنها شکل میگیرد. خُلقوخوی آدمیان قبل از دینداری در برداشتهای آنان از دین کاملاً مؤثر است. مردمانی که در چرخهای از سرخوردگی، نفرت و نزاع قرار میگیرند روحیّاتشان خشونتآمیز شده و به همین جهت دین را خشونتبار تفسیر میکنند. مردمی که خردمند، نجیب و فرهیختهاند و تربیت و رویکردهای رفتاری نیک دارند از دین درکِ خردمندانهای دارند. (همان: ۲۶)
💎«دین نعمتِ بسیار بزرگی است و شاید نعمتی بزرگتر از نعمت دین برای بشر نباشد، ولی باران رحمت میتواند به مایهٔ عذاب تبدیل شود. به قول
سعدی:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شورهزار خس
گلستان، باب اول، حکایت ۴» (همان: ۳۲ ــ ۳۳)
📚 محقق داماد، سید مصطفی. (۱۳۹۴).
فاجعه جهل مقدس. چاپ سوم.
تهران: مرکز نشر علوم اسلامی.
🆔 @Sayehsokhan
🖊 دین چاقوی دولبه است!
💎«حادثه کربلا نشاندهنده یک حقیقت بزرگ است و آن این است که دین به طور کلی در طول تاریخ یک چاقوی دولبه است؛ اگر درست درک شود، آدمی را به اعلی علییّن میرساند و اگر کج اندیشیده شود، نه تنها بیاثر نیست، بلکه به انسان در سیر نزول به طور مؤثری کمک میکند و او را به اسفل سافلین میکشاند.
در واقع، خطرِ دیندارِ کجاندیش از بیدینِ مطلق بسیار بیشتر است. گاهی انسان بیدین از یک نوع خصلتهای انسانی برخوردار است؛ رادمرد است، جوانمرد است. تمام شوالیهها و لوتیها صفتهای خوبی داشتهاند که از آموزش دینی سرچشمه نمیگرفته است. ولی خطر دینداریِ کجاندیشانه این است که تمام آن صفات در قالب و پوششِ دین، درست جای خود را به عکس خود بدهد.»
(محقق داماد، ۱۳۹۴: ۲۱ ــ ۲۲)
💎«آیه شریفه ”و َنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَا يزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا؛ و ما آنچه را برای مؤمنان درمان و رحمت است از قرآن نازل میکنیم، [ولی] ستمگران را جز زیان نمیافزاید [إسرا: ۸۲]“ به صراحت حقیقت مهمی را بیان میکند. این آیه شریفه دال بر آن است که تربیتِ دینی مدیون فهم و معرفت صحیح از دین است، و فهم ناصحیح بیاثر نیست، بلکه اثر معکوس دارد.» (همان: ۲۳)
مولوی میگوید:
زان که از قرآن بسی گمره شدند
زین رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون تو را سودای سر بالا نبود
از خدا میخواه تا زین نکتهها
در نلغزی و رسی در منتها
مثنوی معنوی، دفتر ۳م، بخش ۲۰۰
💎مولوی قرآن را به ریسمانی تشبیه کرده که بعضی با آن تا ته چاه میروند و برخی با تمسک به آن از چاه ضلالت بالا میآیند. مولانا نتیجه میگیرد تنها کسانی میتوانند از رهنمودهای قرآن برای تعالی بهره بگیرند که سودای آن را در سر داشته باشند. (همان: ۲۴ ــ ۲۵)
💎به نظر میرسد فهم دینی و دینداری مردم برحسب وضعیت آنها شکل میگیرد. خُلقوخوی آدمیان قبل از دینداری در برداشتهای آنان از دین کاملاً مؤثر است. مردمانی که در چرخهای از سرخوردگی، نفرت و نزاع قرار میگیرند روحیّاتشان خشونتآمیز شده و به همین جهت دین را خشونتبار تفسیر میکنند. مردمی که خردمند، نجیب و فرهیختهاند و تربیت و رویکردهای رفتاری نیک دارند از دین درکِ خردمندانهای دارند. (همان: ۲۶)
💎«دین نعمتِ بسیار بزرگی است و شاید نعمتی بزرگتر از نعمت دین برای بشر نباشد، ولی باران رحمت میتواند به مایهٔ عذاب تبدیل شود. به قول
سعدی:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شورهزار خس
گلستان، باب اول، حکایت ۴» (همان: ۳۲ ــ ۳۳)
📚 محقق داماد، سید مصطفی. (۱۳۹۴).
فاجعه جهل مقدس. چاپ سوم.
تهران: مرکز نشر علوم اسلامی.
🆔 @Sayehsokhan
🎭 تاجر ونیزی
✍ ویلیام شکسپیر
🔃ادبیات نمایشی - نمایشنامه کمدی
کمدی تاجر ونیزی داستانی خیالی و ساده است که از تلفیق دو داستان اصلی و جداگانه و دو داستان فرعی دیگر به وجود آمده است .
یکی از دو داستان، مربوط به قرضی است که آنتونیو ، تاجر ونیزی برای کمک به دوست خود ، بسانیو و تهیه مقدمات خواستگاری و عروسی وی با دختری به نام پورشیا از یک یهودی به نام «شایلاک» میگیرد و در مقابل سندی به او میدهد که در صورت عدم امکان پرداخت آن در موعد مقرر مقداری از گوشت بدن خود را ، از هر قسمتی که طلبکار مایل باشد ، به عنوان جریمه به او بدهد .
چون بر حسب تصادف تاجر از عهده پرداخت بدهی خود بر نمی آید ، کار به دادگاه کشیده میشود و در آنجا به وسیله پورشیا نجات مییابد و شایلاک محکوم میشود .
داستان اصلی دیگر مربوط به سه صندوقچه طلا و نقره و سرب است که پدر پوشیا برای دخترش به ارث گذاشته است و وصیت کرده که دخترش مجاز است که با کسی ازدواج کند که جعبه مناسب را برگزیند و همه خواستگاران به جز بسانیو که مورد علاقه این دختر بوده در انتخاب آن دچار اشتباه میشوند .
در این نمایشنامه دو داستان فرعی دیگر نیز وجود دارد که یکی از آنها فرار دختر یهودی با مقداری جواهر و پول متعلق به او و ازدواج با یک جوان مسیحی است ، و دیگر موضوع اصرار وکیل در گرفتن انگشتری نامزدی از موکل خود به عنوان پاداش است که منجر به صحنه های خنده آور اختلاف و مشاجره ظاهری بین دو عروس و دو داماد میشود .
🆔 @Sayehsokhan
✍ ویلیام شکسپیر
🔃ادبیات نمایشی - نمایشنامه کمدی
کمدی تاجر ونیزی داستانی خیالی و ساده است که از تلفیق دو داستان اصلی و جداگانه و دو داستان فرعی دیگر به وجود آمده است .
یکی از دو داستان، مربوط به قرضی است که آنتونیو ، تاجر ونیزی برای کمک به دوست خود ، بسانیو و تهیه مقدمات خواستگاری و عروسی وی با دختری به نام پورشیا از یک یهودی به نام «شایلاک» میگیرد و در مقابل سندی به او میدهد که در صورت عدم امکان پرداخت آن در موعد مقرر مقداری از گوشت بدن خود را ، از هر قسمتی که طلبکار مایل باشد ، به عنوان جریمه به او بدهد .
چون بر حسب تصادف تاجر از عهده پرداخت بدهی خود بر نمی آید ، کار به دادگاه کشیده میشود و در آنجا به وسیله پورشیا نجات مییابد و شایلاک محکوم میشود .
داستان اصلی دیگر مربوط به سه صندوقچه طلا و نقره و سرب است که پدر پوشیا برای دخترش به ارث گذاشته است و وصیت کرده که دخترش مجاز است که با کسی ازدواج کند که جعبه مناسب را برگزیند و همه خواستگاران به جز بسانیو که مورد علاقه این دختر بوده در انتخاب آن دچار اشتباه میشوند .
در این نمایشنامه دو داستان فرعی دیگر نیز وجود دارد که یکی از آنها فرار دختر یهودی با مقداری جواهر و پول متعلق به او و ازدواج با یک جوان مسیحی است ، و دیگر موضوع اصرار وکیل در گرفتن انگشتری نامزدی از موکل خود به عنوان پاداش است که منجر به صحنه های خنده آور اختلاف و مشاجره ظاهری بین دو عروس و دو داماد میشود .
🆔 @Sayehsokhan
کاشکی همون طور که انتخاب میکنیم چه غذایی بخوریم و چه مادهای رو اجازه ورود و عبور از معده بکنیم، برای ذهنمون هم انتخاب میکردیم چه فکری بکنیم و چه چیزایی رو به اون راه بدیم!!!!
@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehsokhan
@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehsokhan
🍃 *گنـجینــه خــانـواده*
#خانواده_با_کتاب_۲۳
📚 *آییــن رونمـایی و معـرفی کتــاب*
📖 *مربــی گـری مبتنـی بـر*
*پـذیــرش و تعــهد*
🔺بــاحضــور: الهـه اکبــری (روانشناس و مترجم کتاب)
🔺با مشارکت انتشارات سایه سخن
🗓️ *دوشنبــه ۱۶ مــرداد ۱۴۰۲/ سـاعـت ۱۰*
📍 *فـــرهنـگــسـرای خـــانـــواده*
📞 ارتباط با ما : ۸۸۷۰۶۸۶۹
🍃🍃🍃🍃🍃
🌐https://ble.ir/farhangsara_khanevadeh
#فرهنگسرای_خانواده
🆔 @Sayehsokhan
#خانواده_با_کتاب_۲۳
📚 *آییــن رونمـایی و معـرفی کتــاب*
📖 *مربــی گـری مبتنـی بـر*
*پـذیــرش و تعــهد*
🔺بــاحضــور: الهـه اکبــری (روانشناس و مترجم کتاب)
🔺با مشارکت انتشارات سایه سخن
🗓️ *دوشنبــه ۱۶ مــرداد ۱۴۰۲/ سـاعـت ۱۰*
📍 *فـــرهنـگــسـرای خـــانـــواده*
📞 ارتباط با ما : ۸۸۷۰۶۸۶۹
🍃🍃🍃🍃🍃
🌐https://ble.ir/farhangsara_khanevadeh
#فرهنگسرای_خانواده
🆔 @Sayehsokhan