نشر سایه سخن
9.78K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.8K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
دیشب برای تولد کارل بردمش یه رستوران عجیب که یکی از تجربه‌های عجیب زندگیم بود.
رستوران اسمش Dark Table هست و گارسون‌هاش همه #نابینا هستن.
بیرون #رستوران منو رو بهت نشون می‌دن و فقط می‌تونی اگه خواستی غذای اصلی رو انتخاب کنی. پیش‌غذا و دسر سورپرایز هستن.
💬
بعد همون ابتدا از بیرون رستوران یه پیشخدمت نابینا میاد و دست شما رو می‌گیره می‌بره تو. همه چیز تاریکه و اصلا و ابدا نمیشه چیزی رو دید. من قبلش فکر می‌کردم چشمم عادت می‌کنه و بعد از چند دقیقه می‌تونم احجام رو تشخیص بدم ولی به قدری همه چیز تاریکه که چشم اذیت میشه.
💬
پیشخدمت خودش رو معرفی می‌کنه و شما رو می‌بره می‌شونه سر میزتون. جای کارد و چنگال رو نشون میده و اگه احساس ترس یا استرس داشتین سعی می‌کنه آرومتون کنه. بعد براتون پیش‌غذا رو میاره که هیچ ایده‌ای ندارین چیه. به همین ترتیب غذای اصلی و دسر. حدودا ۲ ساعت این داستان طول می‌کشه.
💬
در این بین هر کاری داشتین میتونین اسم پیشخدمتتون رو صدا کنین و اون میاد کارتون رو راه می‌ندازه. تلفن‌ها همه قبل از ورود خاموش میشن. تجربه‌ی عجیبیه. هیچ چیز رو نمی‌بینی. اینجوری آدم‌ها بیشتر حرف می‌زنن. تماس دستی برای برقراری ارتباط بیشتر میشه.
💬
من به تصادف وقتی داشتم سعی می‌کردم ببینم اطرافم چیه، دستم خورد به یه خانوم میز بغلی. ازم پرسید دخترم یا پسر! گفتم دختر و عذرخواهی کردم. گفت خداروشکر که دختری و خندیدیم. دوست شدیم با هم و بقیه مدت حرف می‌زدیم.
💬
پروسه‌ی حدس زدن چیزی که می‌خوری هم جذاب بود. من ته ظرفم رو لیس زدم چون هم خیلی خوشمزه بود، هم مطمئن نبودم تمومش کردم، هم کسی نمی‌دید :))) البته بعدش می‌شد ازشون پرسید چی به خوردمون دادن :)))
💬
پیشخدمت ما تصادفا یه دختر ایرانی بود. بهش به فارسی گفتم امشب تولد کارله. بعد از چند دقیقه تو اون فضایی که همه داشتن حرف میزدن یه صدایی بلند گفت "هی دوستان! امشب تولد کارله که بین شما نشسته داره غذا می‌خوره. با شمارش من براش تولدت مبارک بخونین" بعد همه جمعیت خوندن! خیلی حس خفنی بود.
FeeReeSHTeeH

🆔 @Sayehsokhan
در #رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. #زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک #دختر و #پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند.
_

بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید #بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها #نامزدبازی و #دختربازی کنید.
داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن #خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال.
_

خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه #پدر و #مادر باحالی. چه #عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم.
_

داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون.
_

اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو #شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها.
_

داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول #غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش #مامان اینا تو حساب کردی.
_

آخییی. #آبجی و #داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه #خواهر و #برادر اینقدر به هم نزدیک باشند.
_

داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم.
_
_
تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا.
_
داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم... _
وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند.
_
ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوست‌دخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است.

@hamkam42
🆔 @SayehSokhan