سنگْ شِکاف میکند در هوس لقای تو
جان پر و بال میزند در طَرَب هوای تو
#مولانا
#سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @Sayehsokhan
جان پر و بال میزند در طَرَب هوای تو
#مولانا
#سلام_صبحتون_بخیر
🆔 @Sayehsokhan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«نغمه تاریخ» (۶)
قسمت ششم: «کجایید ای شهیدان خدایی»
#هوشنگ_کامکار، هدایایی که سر سفره عقد به او و همسرش هدیه کرده بودند را برداشت، خودش را به بازار رساند و آنها را فروخت تا پولش را بگذارد برای ضبطِ «کجایید ای شهیدان خدایی» که بر اساسِ شعری از #مولانا در دستگاه ماهور نوشته بود.
این اثر اگر چه قبل از جنگ ساخته شد، اما در سالهای آغاز جنگ، به عنوان یکی از نمادهای آن سالها مطرح شد.
قطعه را #بیژن_کامکار اجرا کرد؛ خواننده ای در آن زمان جوان که صدایش در اوج آمادگی بود و یکی از درخشان ترین خوانش های خودش را در همین اثر به نمایش گذاشت.
این اثر را #حشمت_سنجری رهبری کرد؛ همان موسیقیدانی که در آن برهوتِ سالهای بعد از انقلاب، تلاش کرد تا ارکستر سمفونیک را سر و سامانی بدهد و برای این هدف خون دلها خورد و البته که نتوانست به آرزوهایش با این ارکستر برسد اما هر چه بود، ارکستر را از مرگی حتمی رهانید.
قسمت قبلی: 👈 «از خون جوانان وطن لاله دمیده»
کانال موسیقی جرس
@jarasmusic
🆔 @sayehsokhan
قسمت ششم: «کجایید ای شهیدان خدایی»
#هوشنگ_کامکار، هدایایی که سر سفره عقد به او و همسرش هدیه کرده بودند را برداشت، خودش را به بازار رساند و آنها را فروخت تا پولش را بگذارد برای ضبطِ «کجایید ای شهیدان خدایی» که بر اساسِ شعری از #مولانا در دستگاه ماهور نوشته بود.
این اثر اگر چه قبل از جنگ ساخته شد، اما در سالهای آغاز جنگ، به عنوان یکی از نمادهای آن سالها مطرح شد.
قطعه را #بیژن_کامکار اجرا کرد؛ خواننده ای در آن زمان جوان که صدایش در اوج آمادگی بود و یکی از درخشان ترین خوانش های خودش را در همین اثر به نمایش گذاشت.
این اثر را #حشمت_سنجری رهبری کرد؛ همان موسیقیدانی که در آن برهوتِ سالهای بعد از انقلاب، تلاش کرد تا ارکستر سمفونیک را سر و سامانی بدهد و برای این هدف خون دلها خورد و البته که نتوانست به آرزوهایش با این ارکستر برسد اما هر چه بود، ارکستر را از مرگی حتمی رهانید.
قسمت قبلی: 👈 «از خون جوانان وطن لاله دمیده»
کانال موسیقی جرس
@jarasmusic
🆔 @sayehsokhan
به مناسبت هفتصد و پنجاهمین سالگرد درگذشت حضرت #مولانا، بخت حضور در جمع عاشقانش در #قونیه #ترکیه را داشتم. خاک قونیه به یارای نفس حضرت مولانا و قرنها پایکوبی و سماع عاشقان، پیوندگاه آسمان و زمین بوده و اکنون سالهاست آیین بزرگداشت مولانا با شور و حال خاصی در آن برپا میشود تا پیام صلح، دوستی، عشق و انسانیت این عارف بلندمرتبه به همهی جهانیان از هر قوم و نژاد و زبانی برسد.
برای من همچنین افتخار بزرگی است که در آستان بارگاه مولانا، یک نسخه نفیس از قدیمیترین نسخه خطی #مثنوی_معنوی را از دست نوادهی مولانا بانو #اسین_چلبی و مدیرکل اداره فرهنگ قونیه، جناب #عبدالستار دریافت کردم.
#شهرام_ناظری
قونیه
آذر ماه ۱۴۰۲
🆔 @sayehsokhan
برای من همچنین افتخار بزرگی است که در آستان بارگاه مولانا، یک نسخه نفیس از قدیمیترین نسخه خطی #مثنوی_معنوی را از دست نوادهی مولانا بانو #اسین_چلبی و مدیرکل اداره فرهنگ قونیه، جناب #عبدالستار دریافت کردم.
#شهرام_ناظری
قونیه
آذر ماه ۱۴۰۲
🆔 @sayehsokhan
ای دریغا در این خانه دمی بگشودی
مونس خویش بدیدی دل هر موجودی
چشم یعقوب به دیدار پسر شاد شدی
ساقی وصل شراب صمدی پیمودی
رو نمودی که منم شاهد تو باک مدار
از زیان هیچ میندیش چو دیدی سودی
هیچ کس رشک نبردی که فلان دست ببرد
هر کسی در چمن روح به کام آسودی
نیست روزی که سپاه شبش آرد غارت
نیست دینار و درم یا هوس معدودی
حاجتت نیست که یاد طرب کهنه کنی
کی بود در خضر خلد غم امرودی
صد هزاران گره جمع شده بر دل ما
از نصیب کرمش آب شدی بگشودی
صورت حشو خیالات ره ما بستند
تیغ خورشید رخش خفیه شده در خودی
طالب جمله وی است و لقبش مطلوبی
عابد جمله وی است و لقبش معبودی
خادم و مؤذن این مسجد تن جان شماست
ساجدی گشته نهان در صفت مسجودی
ای ایازت دل و جان شمس حق تبریزی
نیست در هر دو جهان چون تو شه محمودی
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۸۷۰
🆔 @sayehsokhan
مونس خویش بدیدی دل هر موجودی
چشم یعقوب به دیدار پسر شاد شدی
ساقی وصل شراب صمدی پیمودی
رو نمودی که منم شاهد تو باک مدار
از زیان هیچ میندیش چو دیدی سودی
هیچ کس رشک نبردی که فلان دست ببرد
هر کسی در چمن روح به کام آسودی
نیست روزی که سپاه شبش آرد غارت
نیست دینار و درم یا هوس معدودی
حاجتت نیست که یاد طرب کهنه کنی
کی بود در خضر خلد غم امرودی
صد هزاران گره جمع شده بر دل ما
از نصیب کرمش آب شدی بگشودی
صورت حشو خیالات ره ما بستند
تیغ خورشید رخش خفیه شده در خودی
طالب جمله وی است و لقبش مطلوبی
عابد جمله وی است و لقبش معبودی
خادم و مؤذن این مسجد تن جان شماست
ساجدی گشته نهان در صفت مسجودی
ای ایازت دل و جان شمس حق تبریزی
نیست در هر دو جهان چون تو شه محمودی
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۸۷۰
🆔 @sayehsokhan
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه پدیدم چه کنم کون و مکان را
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را
ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را
به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را
ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان
دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را
بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۶۲
🆔 @sayehsokhan
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابم
چو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه پدیدم چه کنم کون و مکان را
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویم
چه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی را
چو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستی
خنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را
ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
چو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
جهت گوهر فایق به تک بحر حقایق
چو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را
به سلاح احد تو ره ما را بزدی تو
همه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را
ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان
دل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا را
منگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کن
هم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را
بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران را
بشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۶۲
🆔 @sayehsokhan
بیا تا عاشقی از سر بگیریم
جهان خاک را در زر بگیریم
بیا تا نوبهار عشق باشیم
نسیم از مشک و از عنبر بگیریم
زمین و کوه و دشت و باغ و جان را
همه در حله اخضر بگیریم
دکان نعمت از باطن گشاییم
چنین خو از درخت تر بگیریم
ز سر خوردن درخت این برگ و بر یافت
ز سر خویش برگ و بر بگیریم
ز دل ره بردهاند ایشان به دلبر
ز دل ما هم ره دلبر بگیریم
مسلمانی بیاموزیم از وی
اگر آن طره کافر بگیریم
دلی دارد غمش چون سنگ مرمر
از آن مرمر دو صد گوهر بگیریم
چو جوشد سنگ او هفتاد چشمه
سبو و کوزه و ساغر بگیریم
کمینه چشمهاش چشمی است روشن
که ما از نور او صد فر بگیریم
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۵۳۲
🆔 @sayehsokhan
جهان خاک را در زر بگیریم
بیا تا نوبهار عشق باشیم
نسیم از مشک و از عنبر بگیریم
زمین و کوه و دشت و باغ و جان را
همه در حله اخضر بگیریم
دکان نعمت از باطن گشاییم
چنین خو از درخت تر بگیریم
ز سر خوردن درخت این برگ و بر یافت
ز سر خویش برگ و بر بگیریم
ز دل ره بردهاند ایشان به دلبر
ز دل ما هم ره دلبر بگیریم
مسلمانی بیاموزیم از وی
اگر آن طره کافر بگیریم
دلی دارد غمش چون سنگ مرمر
از آن مرمر دو صد گوهر بگیریم
چو جوشد سنگ او هفتاد چشمه
سبو و کوزه و ساغر بگیریم
کمینه چشمهاش چشمی است روشن
که ما از نور او صد فر بگیریم
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۵۳۲
🆔 @sayehsokhan
هزار جان مقدس فدای روی تو باد
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوبتر زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشتست هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وان دگر دلشاد
به حکم تست بگریانی و بخندانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد عشق تو زردیم هم بدان سبزیم
تو راست جمله ولایت تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
درخت را ز برون سوی باد گرداند
درخت دل را باد اندرونست یعنی یاد
به زیر سایه زلفت دلم چه خوش خفتهست
خراب و مست و لطیف و خوش و کش و آزاد
چو غیرت تو دلم را ز خواب بجهانید
خمار خیزد و فریاد دردهد فریاد
ولی چو مست کنی مر مرا غلط گردم
گمان برم که امیرم چرا شوم منقاد
به وقت درد بگوییم کای تو و همه تو
چو درد رفت حجابی میان ما بنهاد
در آن زمان که کند عقل عاقبت بینی
ندا ز عشق برآید که هرچ بادا باد
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۹۲۸
🆔 @sayehsokhan
که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق
که او به دام هوای چو تو شهی افتاد
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت
که هر یکی ز یکی خوبتر زهی بنیاد
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر
ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد
بلندبین ز تو گشتست هر دو دیده عشق
ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد
نشستهایم دل و عشق و کالبد پیشت
یکی خراب و یکی مست وان دگر دلشاد
به حکم تست بگریانی و بخندانی
همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد
به باد عشق تو زردیم هم بدان سبزیم
تو راست جمله ولایت تو راست جمله مراد
کلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر
بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
درخت را ز برون سوی باد گرداند
درخت دل را باد اندرونست یعنی یاد
به زیر سایه زلفت دلم چه خوش خفتهست
خراب و مست و لطیف و خوش و کش و آزاد
چو غیرت تو دلم را ز خواب بجهانید
خمار خیزد و فریاد دردهد فریاد
ولی چو مست کنی مر مرا غلط گردم
گمان برم که امیرم چرا شوم منقاد
به وقت درد بگوییم کای تو و همه تو
چو درد رفت حجابی میان ما بنهاد
در آن زمان که کند عقل عاقبت بینی
ندا ز عشق برآید که هرچ بادا باد
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۹۲۸
🆔 @sayehsokhan
نوزاییِ مولانا
من نیز چو تو عاقل و هشیار بُدم
با جملهٔ عاشقان به انکار بُدم
دیوانه و مست و هایهایی گشتم
گویی که همه عمر در این کار بُدم
(مولانا، رباعیِ ۱۱۳۹)
ما نیز چو تو منکر این غلغله بودیم
گشتیم به یک غمزه چنین سُغبهٔ دلدار
(غزلِ ۹۵۵) (سُغبه: فریفته)
عُطاردوار دفترباره بودم
زَبَردستِ ادیبانْ مینشستم
چو دیدم لوحِ پیشانیِّ ساقی
شدم مست و قلمها را شکستم
(غزلِ ۱۲۵۴)
زاهد بودم، ترانهگویم کردی
سرفتنهٔ بزم و بادهجویم کردی
سجّادهنشین باوقاری بودم
بازیچهٔ کودکان کویم کردی
(رباعیِ ۱۷۰۹)
در دست همیشه مُصحفم بود
وز عشق گرفتهام چغانه
اندر دهنی که بود تسبیح
شعرست و دوبیتی و ترانه
(قصیده ۳۲) (چغانه: نوعی ساز)
به اندیشه فروبُرد مرا عقلْ چهل سال
به شصت و دو شدم صید و ز تدبیر بجستم
پیِ نان بدویدیم، یکی چند به تزویر
خدا داد غذایی که ز تزویر بجستم
(غزلِ ۱۲۶۳)
اشارات #مولانا در این ابیات از تحوّلی شگفت حکایت دارند. تحوّلی که او را از اندیشهپرستی و کتابزدگی رهایی بخشید.
گویی آن رخداد، رخداد فراغتبخش بود.
فراغتبخش از کتاببارگی.
#سهراب_سپهری در دفتر «حجمِ سبز» شعری دارد که بیشباهت به تجربه #مولانا نیست:
«یک نفر آمد کتابهای مرا بُرد
روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید.
عصر مرا با دریچههای مکرّرْ وسیع کرد
میز مرا زیر معنویت باران نهاد.
بعد، نشستیم.
حرف زدیم از دقیقههای مُشجّر،
از کلماتی که زندگانیشان، در وسط آب میگذشت.»
تجربهٔ اصیل و ناب آن است که ما را از اسارت کتابها و وسواس اندیشهها نجات دهد.
🆔 @sayehsokhan
من نیز چو تو عاقل و هشیار بُدم
با جملهٔ عاشقان به انکار بُدم
دیوانه و مست و هایهایی گشتم
گویی که همه عمر در این کار بُدم
(مولانا، رباعیِ ۱۱۳۹)
ما نیز چو تو منکر این غلغله بودیم
گشتیم به یک غمزه چنین سُغبهٔ دلدار
(غزلِ ۹۵۵) (سُغبه: فریفته)
عُطاردوار دفترباره بودم
زَبَردستِ ادیبانْ مینشستم
چو دیدم لوحِ پیشانیِّ ساقی
شدم مست و قلمها را شکستم
(غزلِ ۱۲۵۴)
زاهد بودم، ترانهگویم کردی
سرفتنهٔ بزم و بادهجویم کردی
سجّادهنشین باوقاری بودم
بازیچهٔ کودکان کویم کردی
(رباعیِ ۱۷۰۹)
در دست همیشه مُصحفم بود
وز عشق گرفتهام چغانه
اندر دهنی که بود تسبیح
شعرست و دوبیتی و ترانه
(قصیده ۳۲) (چغانه: نوعی ساز)
به اندیشه فروبُرد مرا عقلْ چهل سال
به شصت و دو شدم صید و ز تدبیر بجستم
پیِ نان بدویدیم، یکی چند به تزویر
خدا داد غذایی که ز تزویر بجستم
(غزلِ ۱۲۶۳)
اشارات #مولانا در این ابیات از تحوّلی شگفت حکایت دارند. تحوّلی که او را از اندیشهپرستی و کتابزدگی رهایی بخشید.
گویی آن رخداد، رخداد فراغتبخش بود.
فراغتبخش از کتاببارگی.
#سهراب_سپهری در دفتر «حجمِ سبز» شعری دارد که بیشباهت به تجربه #مولانا نیست:
«یک نفر آمد کتابهای مرا بُرد
روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید.
عصر مرا با دریچههای مکرّرْ وسیع کرد
میز مرا زیر معنویت باران نهاد.
بعد، نشستیم.
حرف زدیم از دقیقههای مُشجّر،
از کلماتی که زندگانیشان، در وسط آب میگذشت.»
تجربهٔ اصیل و ناب آن است که ما را از اسارت کتابها و وسواس اندیشهها نجات دهد.
🆔 @sayehsokhan
برگذری درنگری جز دل خوبان نبری
سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری
تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا
تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری
تا نکنی کوه بسی دست به لعلی نرسد
تا سوی دریا نروی گوهر و مرجان نبری
سر ننهد چرخ تو را تا که تو بیسر نشوی
کس نخرد نقد تو را تا سوی میزان نبری
تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری
تا تو ایازی نکنی کی همه محمود شوی
تا تو ز دیوی نرهی ملک سلیمان نبری
نعمت تن خام کند محنت تن رام کند
محنت دین تا نکشی دولت ایمان نبری
خیره میا خیره مرو جانب بازار جهان
ز آنک در این بیع و شری این ندهی آن نبری
خاک که خاکی نهلد سوسن و نسرین نشود
تا نکنی دلق کهن خلعت سلطان نبری
آه گدارو شدهای خاطر تو خوش نشود
تا نکنی کافریی مال مسلمان نبری
هیچ نبردهست کسی مهره ز انبان جهان
رنجه مشو ز آنک تو هم مهره ز انبان نبری
مهره ز انبان نبرم گوهر ایمان ببرم
گو تو به جان بخل کنی جان بر جانان نبری
ای کشش عشق خدا میننشیند کرمت
دست نداری ز کهان تا دل از ایشان نبری
هین بکشان هین بکشان دامن ما را به خوشان
ز آنک دلی که تو بری راه پریشان نبری
راست کنی وعده خود دست نداری ز کشش
تا همه را رقص کنان جانب میدان نبری
هیچ مگو ای لب من تا دل من باز شود
ز آنک تو تا سنگ دلی لعل بدخشان نبری
گر چه که صد شرط کنی بیهمه شرطی بدهی
ز آنک تو بس بیطمعی زر به حرمدان نبری
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
🆔 @sayehsokhan
سر مکش ای دل که از او هر چه کنی جان نبری
تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا
تا نکشی خار غمش گل ز گلستان نبری
تا نکنی کوه بسی دست به لعلی نرسد
تا سوی دریا نروی گوهر و مرجان نبری
سر ننهد چرخ تو را تا که تو بیسر نشوی
کس نخرد نقد تو را تا سوی میزان نبری
تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری
تا تو ایازی نکنی کی همه محمود شوی
تا تو ز دیوی نرهی ملک سلیمان نبری
نعمت تن خام کند محنت تن رام کند
محنت دین تا نکشی دولت ایمان نبری
خیره میا خیره مرو جانب بازار جهان
ز آنک در این بیع و شری این ندهی آن نبری
خاک که خاکی نهلد سوسن و نسرین نشود
تا نکنی دلق کهن خلعت سلطان نبری
آه گدارو شدهای خاطر تو خوش نشود
تا نکنی کافریی مال مسلمان نبری
هیچ نبردهست کسی مهره ز انبان جهان
رنجه مشو ز آنک تو هم مهره ز انبان نبری
مهره ز انبان نبرم گوهر ایمان ببرم
گو تو به جان بخل کنی جان بر جانان نبری
ای کشش عشق خدا میننشیند کرمت
دست نداری ز کهان تا دل از ایشان نبری
هین بکشان هین بکشان دامن ما را به خوشان
ز آنک دلی که تو بری راه پریشان نبری
راست کنی وعده خود دست نداری ز کشش
تا همه را رقص کنان جانب میدان نبری
هیچ مگو ای لب من تا دل من باز شود
ز آنک تو تا سنگ دلی لعل بدخشان نبری
گر چه که صد شرط کنی بیهمه شرطی بدهی
ز آنک تو بس بیطمعی زر به حرمدان نبری
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
🆔 @sayehsokhan
امروز مها _ پوران
<unknown>
"امروز مها "
با صدای بانو #پوران
شعر: #مولانا
آهنگساز : #عباس_شاپوری
نوازندگان :
ویولن: #عباس_شاپوری
تار: #مهدی_تاکستانی
دستگاه : #شور
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم
مستیم بدان حد که ره خانه ندانیم
در عشق تو از عاقله عقل برستیم
جز حالت شوریده دیوانه ندانیم
در باغ به جز عکس رخ دوست نبینیم
وز شاخ به جز حالت مستانه ندانیم
گفتند در این دام یکی دانه نهادهست
در دام چنانیم که ما دانه ندانیم
امروز از این نکته و افسانه مخوانید
کافسون نپذیرد دل و افسانه ندانیم
چون شانه در آن زلف چنان رفت دل ما
کز بیخودی از زلف تو تا شانه ندانیم
باده ده و کم پرس که چندم قدح است این
کز یاد تو ما باده ز پیمانه ندانیم
🌐 @baritonmosighi
🆔 @sayehsokhan
با صدای بانو #پوران
شعر: #مولانا
آهنگساز : #عباس_شاپوری
نوازندگان :
ویولن: #عباس_شاپوری
تار: #مهدی_تاکستانی
دستگاه : #شور
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم
مستیم بدان حد که ره خانه ندانیم
در عشق تو از عاقله عقل برستیم
جز حالت شوریده دیوانه ندانیم
در باغ به جز عکس رخ دوست نبینیم
وز شاخ به جز حالت مستانه ندانیم
گفتند در این دام یکی دانه نهادهست
در دام چنانیم که ما دانه ندانیم
امروز از این نکته و افسانه مخوانید
کافسون نپذیرد دل و افسانه ندانیم
چون شانه در آن زلف چنان رفت دل ما
کز بیخودی از زلف تو تا شانه ندانیم
باده ده و کم پرس که چندم قدح است این
کز یاد تو ما باده ز پیمانه ندانیم
🌐 @baritonmosighi
🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا
هم محرم عشق تو هم محرم تو جانا
هم ناظر روی تو هم مست سبوی تو
هم شِسته به نظاره بر طارم تو جانا
تو جانِ سلیمانی آرامگهِ جانی
ای دیو و پری شیدا از خاتم تو جانا
ای بیخودیِ جانها در طلعت خوب تو
ای روشنی دلها اندر دم تو جانا
در عشق تو خمارم در سر ز تو می دارم
از حسن جمالات پرخرّم تو جانا
تو کعبه عشاقی شمس الحق تبریزی
زمزم شکر آمیزد از زمزم تو جانا
#مولانا
🆔 @sayehsokhan
هم محرم عشق تو هم محرم تو جانا
هم ناظر روی تو هم مست سبوی تو
هم شِسته به نظاره بر طارم تو جانا
تو جانِ سلیمانی آرامگهِ جانی
ای دیو و پری شیدا از خاتم تو جانا
ای بیخودیِ جانها در طلعت خوب تو
ای روشنی دلها اندر دم تو جانا
در عشق تو خمارم در سر ز تو می دارم
از حسن جمالات پرخرّم تو جانا
تو کعبه عشاقی شمس الحق تبریزی
زمزم شکر آمیزد از زمزم تو جانا
#مولانا
🆔 @sayehsokhan
چه دیدم خواب شب کامروز مستم
چو مجنونان ز بند عقل جستم
به بیداری مگر من خواب بینم
که خوابم نیست تا این درد هستم
مگر من صورت عشق حقیقی
بدیدم خواب کو را می پرستم
بیا ای عشق کاندر تن چو جانی
به اقبالت ز حبس تن برستم
مرا گفتی بدر پرده دریدم
مرا گفتی قدح بشکن شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه دل در تو بستم
مرا دل خسته کردی جرمم این بود
که از مژگان خیالت را بجستم
ببر جان مرا تا در پناهت
دو دستک می زنم کز جان بسستم
چه عالمهاست در هر تار مویت
بیفشان زلف کز عالم گسستم
که در هفتم زمین با تو بلندم
که در هفتم فلک بیروت پستم
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۹۶
🆔 @Sayehsokhan
چو مجنونان ز بند عقل جستم
به بیداری مگر من خواب بینم
که خوابم نیست تا این درد هستم
مگر من صورت عشق حقیقی
بدیدم خواب کو را می پرستم
بیا ای عشق کاندر تن چو جانی
به اقبالت ز حبس تن برستم
مرا گفتی بدر پرده دریدم
مرا گفتی قدح بشکن شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بکندم از همه دل در تو بستم
مرا دل خسته کردی جرمم این بود
که از مژگان خیالت را بجستم
ببر جان مرا تا در پناهت
دو دستک می زنم کز جان بسستم
چه عالمهاست در هر تار مویت
بیفشان زلف کز عالم گسستم
که در هفتم زمین با تو بلندم
که در هفتم فلک بیروت پستم
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۹۶
🆔 @Sayehsokhan
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
#مولانا
- دیوان شمس
- غزل شمارهٔ ۱۷۲۵
🆔 @sayehsokhan
در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
#مولانا
- دیوان شمس
- غزل شمارهٔ ۱۷۲۵
🆔 @sayehsokhan
سرمست_شهرام ناظری
@jarasmusic
«سرمست»
خواننده: #شهرام_ناظری
آهنگساز: #حمید_متبسم
شعر: #مولانا
آلبوم: «لولیان»
گر بی دل و بی دستم، وز عشق تو پا بستم
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم
پیش آی دمی جانم، زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم، آهسته که سرمستم
ساقی می جانان، بگذر ز گران جانان
دزدیده ز رهبانان، آهسته که سرمستم
ای می بَتَرم از تو، من بادهترم از تو
پرجوشترم از تو، آهسته که سرمستم
از باده جوشانم، وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم، آهسته که سرمستم
🌐 @jarasmusic
🆔 @sayehsokhan
«سرمست»
خواننده: #شهرام_ناظری
آهنگساز: #حمید_متبسم
شعر: #مولانا
آلبوم: «لولیان»
گر بی دل و بی دستم، وز عشق تو پا بستم
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم
در مجلس حیرانی، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم
پیش آی دمی جانم، زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم، آهسته که سرمستم
ساقی می جانان، بگذر ز گران جانان
دزدیده ز رهبانان، آهسته که سرمستم
ای می بَتَرم از تو، من بادهترم از تو
پرجوشترم از تو، آهسته که سرمستم
از باده جوشانم، وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم، آهسته که سرمستم
🌐 @jarasmusic
🆔 @sayehsokhan
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد
تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا
بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی
ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما
تویی دریا منم ماهی چنان دارم که میخواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو ماندهام تنها
ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر
دمی که تو نهای حاضر گرفت آتش چنین بالا
اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند
کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا
عذابست این جهان بیتو مبادا یک زمان بیتو
به جان تو که جان بیتو شکنجهست و بلا بر ما
خیالت همچو سلطانی شد اندر دل خرامانی
چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصی
هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد
بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا
تعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه
پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمی
زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق
به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا
زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی
که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا
#مولانا
- دیوان شمس
- غزل شمارهٔ ۶۴
🆔 @sayehsokhan
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد
تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا
بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی
ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما
تویی دریا منم ماهی چنان دارم که میخواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو ماندهام تنها
ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر
دمی که تو نهای حاضر گرفت آتش چنین بالا
اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند
کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا
عذابست این جهان بیتو مبادا یک زمان بیتو
به جان تو که جان بیتو شکنجهست و بلا بر ما
خیالت همچو سلطانی شد اندر دل خرامانی
چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصی
هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد
بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا
تعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه
پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمی
زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق
به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا
زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی
که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا
#مولانا
- دیوان شمس
- غزل شمارهٔ ۶۴
🆔 @sayehsokhan