آدم به امید دست یافتن به ثروت، عشق، یا آزادی خود را خسته و فرسوده میکند و وقتی که آن را به دست آورد از داشتنش لذت نمیبرد یا آنرا تباه میکند.
خوشبخت واقعی آن کسی است که بتواند به خود بگوید: من میخواهم راه بروم نه به مقصد برسم. و بدبخت کسی است که خود را مقصد می سازد و می گوید: من میخواهم به مقصد برسم "رسیدن مردن است"
📙 نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
✍🏻اوریانا_فالاچی
🆔 @sayehsokhan
خوشبخت واقعی آن کسی است که بتواند به خود بگوید: من میخواهم راه بروم نه به مقصد برسم. و بدبخت کسی است که خود را مقصد می سازد و می گوید: من میخواهم به مقصد برسم "رسیدن مردن است"
📙 نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
✍🏻اوریانا_فالاچی
🆔 @sayehsokhan
Affirmation for the Inner Child
Mousa Malekian
📆 جمعه 17 آبان 98
در ⏰ #قرارملاقات با خودم #امروز_تصمیم_دارم :
ادراک و حواسم را بر زندگی بگشایم.
📚 #برشی_از_کتاب #حمایت_از_کودک_درون
✍️ اثر: #راکل_لرنر
👌 ترجمه: #دکتر_عمران_حشمتی و #مهناز_معصومیان
📇 ناشر: #سایه_سخن
🎤 خوانش: #موسا_ملکیان
💰سفارش کتاب👈
https://goo.gl/kKzszU
🆔 @SayehSokhan
در ⏰ #قرارملاقات با خودم #امروز_تصمیم_دارم :
ادراک و حواسم را بر زندگی بگشایم.
📚 #برشی_از_کتاب #حمایت_از_کودک_درون
✍️ اثر: #راکل_لرنر
👌 ترجمه: #دکتر_عمران_حشمتی و #مهناز_معصومیان
📇 ناشر: #سایه_سخن
🎤 خوانش: #موسا_ملکیان
💰سفارش کتاب👈
https://goo.gl/kKzszU
🆔 @SayehSokhan
نشر سایه سخن
Mousa Malekian – Affirmation for the Inner Child
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#صرفا_برای_اندیشیدن
✍️ 📬 اگر فرزندتان از شما پرسيد بدترين كاری كه میتواند انجام بدهد چيست؟
بگوييد اين است كه بدون فكر كردن سخن بگويد.
🆔 @sayehsokhan
✍️ 📬 اگر فرزندتان از شما پرسيد بدترين كاری كه میتواند انجام بدهد چيست؟
بگوييد اين است كه بدون فكر كردن سخن بگويد.
🆔 @sayehsokhan
#معرفی_کتاب
کتاب درمان شوپنهاور
کتاب درمان شوپنهاور، همانگونه که از عنوان آن برمیآید، بر محوریت شوپنهاور، فیلسوف آلمانی، تکیه دارد. یکی از شخصیتهای اصلی این اثر روانشناسی به نام جولیوس است که دچار سرطان پوست شده است. جولیوس چون خود را درگیر بیماری سختی میبیند و این امکان را در نظر میگیرد که ممکن است چیزی به مرگاش باقی نمانده باشد، دستخوش ترس شده و برای مواجهه با آن تلاش میکند. شخصیت دیگر درمان شوپنهاور فردی است به نام فیلیپ که همانطور که خود نیز در داستان میگوید، شباهت زیادی به شوپنهاورِ فیلسوف دارد. او به دیگران با بیاعتنایی برخورد میکند و حتی با دید تحقیر به آنان مینگرد، تلاش میکند که هیچ دوستی نداشته باشد و در آپارتمان خود با سگاش زندگی کند.
به هر روی این دو شخصیت سرانجام در یک کلاس گروهی رواندرمانی با یکدیگر همراه میشوند. علاوه بر جولیوس و فیلیپ هشت نفر دیگر نیز در این کلاس حضور دارند که هر یک شخصیت منحصر به فرد و مشکلات خاص خود را دارد. در طول این کلاس هم فیلیپ و هم جولیوس دچار تغییراتی شده و قادر میشوند که تا حدی بر مشکلاتشان فائق آیند.
جملات کتاب درمان شوپنهاور نقلشده از آرتور شوپنهاور
1. «شور و خلسه در عمل جفتگیری، همین! این جوهر حقیقی و محور همهچیز، هدف و مقصود همهی هستیست».
2. «زندگی چیز رقتآوری است. من تصمیم گرفتهام همهی عمرم را صرف تفکر دربارهی آن کنم».
3. «با استعداد، همچون تیراندازی است که هدفی را میزند که دیگران قادر به زدناش نیستند؛ نابغه، همچون تیراندازی است که هدفی را میزند که دیگران قادر به دیدناش نیستند».
4. «زندگی شاد ممکن نیست؛ بهتر آنکه فرد به حیاتی قهرمانانه دست یابد».
5. «بنیانهای استوار جهانبینی ما و در نتیجه ژرف یا سطحی بودناش در سالهای کودکی شکل میگیرد. چنین دیدگاهی بعدها پیچیدهتر، مفصلتر و کاملتر میشود ولی بنیاناش تغییر نمیکند».
6. «وقتی به ریزهکاریهای زندگی مینگریم، همهچیز چقدر مضحک به نظر میآید. مثل قطرهی آبی که زیر میکروسکوپ بگذاریم: یک قطرهی واحد مملو است از موجودات ذرهبینی تکیاختهای. چقدر به جنبوجوش مشتاقانهی این موجودات و ستیزشان با یکدیگر میخندیم. این فعالیت وحشتناک چه آنجا و چه در مدت زمان زندگی کوتاه بشری، وضعیتی مضحک پدید میآورد».
7. «مذهب همهچیز را همسو با خود دارد: وحی، پیشگوییهای پیامبرانه، حفاظت از حکومت، برترین شکوه و شهرت و … و افزون بر اینها، این امتیاز گرانبها را که آموزههایاش را در دوران حساس کودکی در ذهن حک کند، جایی که به اندیشههایی ذاتی و سرشتی بدل میشوند»
8. «برترین خرد آن است که لذت بردن از زمان اکنون را والاترین هدف زندگی قرار دهیم، زیرا این تنها واقعیتی است که وجود دارد و مابقی چیزی نیست جز بازیهای فکر. ولی میشود آن را بزرگترین بیخردی هم نامید زیرا آنچه تنها برای یک لحظه هست و بعد همچون رؤیایی ناپدید میشود، هرگز به کوششی جانفرسا نمیارزد».
9. «انسانها، هنگامی که در پایان عمر به پس پشت مینگرند، درمییابند چقدر ناپایدار زیستهاند. وقتی میبینند آنچه گذاشتهاند از دستشان برود بیآنکه قدرش را بدانند یا لذتاش را ببرند، همان زندگیشان بوده، شگفتزده خواهند شد. و چنین انسانی فریبخورده از امید، رقصان به سوی بازوان مرگ میرود».
10. «فردی با استعدادهای والا و نادر ذهنی که به حرفهای صرفاً مفید گمارده شود، مانند یک ظرف با ارزش تزئین شده با زیباترین نقشها ست که به جای دیگ آشپزخانه استفاده شود».
🆔 @sayehsokhan 👇👇👇
کتاب درمان شوپنهاور
کتاب درمان شوپنهاور، همانگونه که از عنوان آن برمیآید، بر محوریت شوپنهاور، فیلسوف آلمانی، تکیه دارد. یکی از شخصیتهای اصلی این اثر روانشناسی به نام جولیوس است که دچار سرطان پوست شده است. جولیوس چون خود را درگیر بیماری سختی میبیند و این امکان را در نظر میگیرد که ممکن است چیزی به مرگاش باقی نمانده باشد، دستخوش ترس شده و برای مواجهه با آن تلاش میکند. شخصیت دیگر درمان شوپنهاور فردی است به نام فیلیپ که همانطور که خود نیز در داستان میگوید، شباهت زیادی به شوپنهاورِ فیلسوف دارد. او به دیگران با بیاعتنایی برخورد میکند و حتی با دید تحقیر به آنان مینگرد، تلاش میکند که هیچ دوستی نداشته باشد و در آپارتمان خود با سگاش زندگی کند.
به هر روی این دو شخصیت سرانجام در یک کلاس گروهی رواندرمانی با یکدیگر همراه میشوند. علاوه بر جولیوس و فیلیپ هشت نفر دیگر نیز در این کلاس حضور دارند که هر یک شخصیت منحصر به فرد و مشکلات خاص خود را دارد. در طول این کلاس هم فیلیپ و هم جولیوس دچار تغییراتی شده و قادر میشوند که تا حدی بر مشکلاتشان فائق آیند.
جملات کتاب درمان شوپنهاور نقلشده از آرتور شوپنهاور
1. «شور و خلسه در عمل جفتگیری، همین! این جوهر حقیقی و محور همهچیز، هدف و مقصود همهی هستیست».
2. «زندگی چیز رقتآوری است. من تصمیم گرفتهام همهی عمرم را صرف تفکر دربارهی آن کنم».
3. «با استعداد، همچون تیراندازی است که هدفی را میزند که دیگران قادر به زدناش نیستند؛ نابغه، همچون تیراندازی است که هدفی را میزند که دیگران قادر به دیدناش نیستند».
4. «زندگی شاد ممکن نیست؛ بهتر آنکه فرد به حیاتی قهرمانانه دست یابد».
5. «بنیانهای استوار جهانبینی ما و در نتیجه ژرف یا سطحی بودناش در سالهای کودکی شکل میگیرد. چنین دیدگاهی بعدها پیچیدهتر، مفصلتر و کاملتر میشود ولی بنیاناش تغییر نمیکند».
6. «وقتی به ریزهکاریهای زندگی مینگریم، همهچیز چقدر مضحک به نظر میآید. مثل قطرهی آبی که زیر میکروسکوپ بگذاریم: یک قطرهی واحد مملو است از موجودات ذرهبینی تکیاختهای. چقدر به جنبوجوش مشتاقانهی این موجودات و ستیزشان با یکدیگر میخندیم. این فعالیت وحشتناک چه آنجا و چه در مدت زمان زندگی کوتاه بشری، وضعیتی مضحک پدید میآورد».
7. «مذهب همهچیز را همسو با خود دارد: وحی، پیشگوییهای پیامبرانه، حفاظت از حکومت، برترین شکوه و شهرت و … و افزون بر اینها، این امتیاز گرانبها را که آموزههایاش را در دوران حساس کودکی در ذهن حک کند، جایی که به اندیشههایی ذاتی و سرشتی بدل میشوند»
8. «برترین خرد آن است که لذت بردن از زمان اکنون را والاترین هدف زندگی قرار دهیم، زیرا این تنها واقعیتی است که وجود دارد و مابقی چیزی نیست جز بازیهای فکر. ولی میشود آن را بزرگترین بیخردی هم نامید زیرا آنچه تنها برای یک لحظه هست و بعد همچون رؤیایی ناپدید میشود، هرگز به کوششی جانفرسا نمیارزد».
9. «انسانها، هنگامی که در پایان عمر به پس پشت مینگرند، درمییابند چقدر ناپایدار زیستهاند. وقتی میبینند آنچه گذاشتهاند از دستشان برود بیآنکه قدرش را بدانند یا لذتاش را ببرند، همان زندگیشان بوده، شگفتزده خواهند شد. و چنین انسانی فریبخورده از امید، رقصان به سوی بازوان مرگ میرود».
10. «فردی با استعدادهای والا و نادر ذهنی که به حرفهای صرفاً مفید گمارده شود، مانند یک ظرف با ارزش تزئین شده با زیباترین نقشها ست که به جای دیگ آشپزخانه استفاده شود».
🆔 @sayehsokhan 👇👇👇
داشتنِ نگرشِ مبتنی بر سپاسگزاری بر رویکرد و نگرش کلی شما در زندگی تأثیر میکذارد. افراد عموماً ترجیح میدهند با افراد خوشبختتر، شادتر، بشاشتر و سپاسگزار کار کنند نه با آدمهای دمغ، دلگیر و گرفته. در نتیجه، افرادی که واقعاً سپاسگزار هستند فرصتهایی را که دیگران از دست میدهند یا حتا پس میزنند، جذب میکنند.
📚 #برشی_از_کتاب : #هفت_پیکر_موفقیت
📘#نام_اصلی:
#7_Keys_To_Success
✍️ اثر: #دکتر_ویل_ادواردز
👌 ترجمه: #ابوذر_کرمی
📖 صفحه: 30
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
📚 #برشی_از_کتاب : #هفت_پیکر_موفقیت
📘#نام_اصلی:
#7_Keys_To_Success
✍️ اثر: #دکتر_ویل_ادواردز
👌 ترجمه: #ابوذر_کرمی
📖 صفحه: 30
📇 انتشارات: #سایه_سخن
🆔 @Sayehsokhan
ما چه می دانیم جانبازی چیست
برای دیدن یکی از دوست های جانبازم، رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است.
فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد. که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود.
دوستم نبودش، فرصتی شد به اتاق ها سری بزنم.
اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از دو دست.
و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها...
جانبازی که 35 سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده ای! آمده ای عکس بگیری؟"
گفتم نه!
ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.
می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات!
همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!
نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.
خیلی زود رفیق شدیم. وقتی فهمید من هم در همان عملیاتی بوده ام که او ترکش خورده.
پرسیدم خانه هم می روی؟
گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد!
توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع دیگر بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند.
پرسیدم اینجا چطور است؟
شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.
یاد دوست شهیدم اسماعیل فرجوانی افتادم. دستش که عملیات والفجر هشت قطع شده بود نگران هزینه های بیمارستانی بود، نکند زیاد شوند!
گفتم: بی حرکت دست و پا خیلی سخت است، نه؟
با خنده می گفت نه!
حکایت تکاندهنده ای برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است!
پشه های آنوفل را می گفت.
"نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!"
می گفت نگاهم را که می بینند خودشان رعایت می کنند و زود بلند می شوند.
شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند.
نوجوان و 16 ساله بوده که ترکش به پشت گردنش خورده و الان نزدیک 50 سالش شده بود.
سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید.
آخر من چه می دانستم جانبازی چیست!
صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم بیرون بیاید، تا بارش باران نرمی که شروع شده بود را ببیند.
چقدر پله داشت مسیر!
پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده.
خیلی خجالت کشیدم.
دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و فضای دم کرده داخل اتاق ها... هر دقیقه اش مثل چند ساعت برایم می گذشت.
به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی اروپایی...
می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، همه بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.
نمی دانستم چه جوابش را بدهم.
تنها سکوت کردم.
می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟
یکه خوردم. چه سئوالی بود!
گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند.
خودم هم می دانستم دروغ می گویم.
کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور...
چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی قبلی را نداشت.
از همان وقتی که حرف مرگ را زد.
انگار یاد دوستانش افتاده باشد.
نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.
کاش حرف تندی می زد!
کاش شکایتی می کرد!
کاش فریادی می کشید و سبک می شد!
و مرا هم سبک می کرد!
یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف پرسه می زدم.
دیگر از خودم بدم می آمد
از تظاهر بدم می آمد
از فراموش کاری ها بدم می آمد
از جنگ بدم می آمد
از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر همشان!
از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم
همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند
و این روزها هم نه جانبازها را می بینند
نه پدران و مادران پیر شهدا را...
بدم می آمد از کسانی که نمی دانند ستون های خانه های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!
از آنها که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می خواهند!
کاش بعضی به اندازه پشه های آنوفلِ آسایشگاه معرفت داشتند!
وقتی که می خوردند، می گفتند کافیست!
و بس می کردند...
و می رفتند...
ما چه می دانیم جانبازی چیست!
🆔 @sayehsokhan
برای دیدن یکی از دوست های جانبازم، رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است.
فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد. که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود.
دوستم نبودش، فرصتی شد به اتاق ها سری بزنم.
اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از دو دست.
و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها...
جانبازی که 35 سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده ای! آمده ای عکس بگیری؟"
گفتم نه!
ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.
می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات!
همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!
نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.
خیلی زود رفیق شدیم. وقتی فهمید من هم در همان عملیاتی بوده ام که او ترکش خورده.
پرسیدم خانه هم می روی؟
گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد!
توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع دیگر بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند.
پرسیدم اینجا چطور است؟
شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.
یاد دوست شهیدم اسماعیل فرجوانی افتادم. دستش که عملیات والفجر هشت قطع شده بود نگران هزینه های بیمارستانی بود، نکند زیاد شوند!
گفتم: بی حرکت دست و پا خیلی سخت است، نه؟
با خنده می گفت نه!
حکایت تکاندهنده ای برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است!
پشه های آنوفل را می گفت.
"نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!"
می گفت نگاهم را که می بینند خودشان رعایت می کنند و زود بلند می شوند.
شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند.
نوجوان و 16 ساله بوده که ترکش به پشت گردنش خورده و الان نزدیک 50 سالش شده بود.
سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید.
آخر من چه می دانستم جانبازی چیست!
صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم بیرون بیاید، تا بارش باران نرمی که شروع شده بود را ببیند.
چقدر پله داشت مسیر!
پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده.
خیلی خجالت کشیدم.
دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و فضای دم کرده داخل اتاق ها... هر دقیقه اش مثل چند ساعت برایم می گذشت.
به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی اروپایی...
می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، همه بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.
نمی دانستم چه جوابش را بدهم.
تنها سکوت کردم.
می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟
یکه خوردم. چه سئوالی بود!
گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند.
خودم هم می دانستم دروغ می گویم.
کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور...
چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی قبلی را نداشت.
از همان وقتی که حرف مرگ را زد.
انگار یاد دوستانش افتاده باشد.
نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.
کاش حرف تندی می زد!
کاش شکایتی می کرد!
کاش فریادی می کشید و سبک می شد!
و مرا هم سبک می کرد!
یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف پرسه می زدم.
دیگر از خودم بدم می آمد
از تظاهر بدم می آمد
از فراموش کاری ها بدم می آمد
از جنگ بدم می آمد
از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر همشان!
از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم
همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند
و این روزها هم نه جانبازها را می بینند
نه پدران و مادران پیر شهدا را...
بدم می آمد از کسانی که نمی دانند ستون های خانه های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!
از آنها که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می خواهند!
کاش بعضی به اندازه پشه های آنوفلِ آسایشگاه معرفت داشتند!
وقتی که می خوردند، می گفتند کافیست!
و بس می کردند...
و می رفتند...
ما چه می دانیم جانبازی چیست!
🆔 @sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چقدر دربارهی اوتیسم میدانیم؟
از میان هر ۱۰۰ کودک یکی اختلال طیفی اوتیسم دارد. «داستان کای» انیمیشنی دربارهی زندگی با اوتیسم است. این انیمیشن با هدف گسترش آگاهی دربارهی واقعیتهای افراد و خانوادههای مبتلا به اوتیسم تولید شده است.
افراد مبتلا به اختلال طیف اوتیسم در سه وجه ارتباطات، تعامالات اجتماعی و رفتار به چالش کشیده میشوند. این ویدئو سعی دارد چالشهای افراد مبتلا به اوتیسم و مواردی که در طول زندگی چه کودکی و چه بلوغ با آن روبهرو میشوند را به تصویر بکشد و از شباهتهای زندگی افراد مبتلا به اختلال طیف اوتیسم در علایق، احساسات و حتی انتخاب شغل در آینده بگوید تا شناخت بهتری از آنها و چالشهایشان پیدا کنیم.
https://t.me/Tavanmandsazikoodak
@tavanafarinld
از میان هر ۱۰۰ کودک یکی اختلال طیفی اوتیسم دارد. «داستان کای» انیمیشنی دربارهی زندگی با اوتیسم است. این انیمیشن با هدف گسترش آگاهی دربارهی واقعیتهای افراد و خانوادههای مبتلا به اوتیسم تولید شده است.
افراد مبتلا به اختلال طیف اوتیسم در سه وجه ارتباطات، تعامالات اجتماعی و رفتار به چالش کشیده میشوند. این ویدئو سعی دارد چالشهای افراد مبتلا به اوتیسم و مواردی که در طول زندگی چه کودکی و چه بلوغ با آن روبهرو میشوند را به تصویر بکشد و از شباهتهای زندگی افراد مبتلا به اختلال طیف اوتیسم در علایق، احساسات و حتی انتخاب شغل در آینده بگوید تا شناخت بهتری از آنها و چالشهایشان پیدا کنیم.
https://t.me/Tavanmandsazikoodak
@tavanafarinld
Affirmation for the Inner Child
Mousa Malekian
📆 شنبه 18 آبان 98
در ⏰ #قرارملاقات با خودم #امروز_تصمیم_دارم :
از نه گفتن هراس نداشته باشم.
📚 #برشی_از_کتاب #حمایت_از_کودک_درون
✍️ اثر: #راکل_لرنر
👌 ترجمه: #دکتر_عمران_حشمتی و #مهناز_معصومیان
📇 ناشر: #سایه_سخن
🎤 خوانش: #موسا_ملکیان
💰سفارش کتاب👈
https://goo.gl/kKzszU
🆔 @SayehSokhan
در ⏰ #قرارملاقات با خودم #امروز_تصمیم_دارم :
از نه گفتن هراس نداشته باشم.
📚 #برشی_از_کتاب #حمایت_از_کودک_درون
✍️ اثر: #راکل_لرنر
👌 ترجمه: #دکتر_عمران_حشمتی و #مهناز_معصومیان
📇 ناشر: #سایه_سخن
🎤 خوانش: #موسا_ملکیان
💰سفارش کتاب👈
https://goo.gl/kKzszU
🆔 @SayehSokhan
نشر سایه سخن
Mousa Malekian – Affirmation for the Inner Child
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#صرفا_برای_اندیشیدن
✍️ 📌من به ضرورتِ اقدام، معتقدم. دانستن کافی نیست، باید دانستههایمان را به کار ببریم. خواستن کافی نیست، باید کاری انجام بدهیم.
لئوناردو داوینچی
🆔 @sayehsokhan
✍️ 📌من به ضرورتِ اقدام، معتقدم. دانستن کافی نیست، باید دانستههایمان را به کار ببریم. خواستن کافی نیست، باید کاری انجام بدهیم.
لئوناردو داوینچی
🆔 @sayehsokhan
چه اشکالی دارد گاهی اعتراف کنیم که کم آورده ایم ؟!
که حالمان خوب نیست !
از درد هایمان حرف بزنیم و زخم هایمان را پنهان نکنیم !
مشورت کنیم و دنبالِ التیام باشیم !
سدهایِ بزرگ ، یک دریچه ی تخلیه ی اضطراری دارند ،
هر زمان ، فشارِ داخلِ سد زیاد شد ، یا درصدِ گِل و لایِ آب ، بالا رفت ؛ دریچه ی خروجِ اضطراری را باز می کنند تا با تخلیه ی موادِ زائد ، سد ، دوباره زلال و آرام شود .
آدم ها هم نیاز دارند گاهی ، جایی از مسیرِ زندگیِ شان توقف کنند ، درد و فشارِ روانشان را بیرون بریزند و به آرامش برسند .
انکار ، انسان را ضعیف تر ، و روح و روان را ، زخمی تر می کند !
گاهی لازم است ضعف و غصه هایت را اِقرار کنی ،
به آرامش برسی و ، مصمم تر از همیشه ، مسیرِ خوشبختی ات را با خیالِ راحت و آسوده ، طی کنی .
برایِ قوی ماندن ، لازم است گاهی هم ضعیف باشی !
یادت نرود ؛
پذیرش و ابرازِ درد ، تو را قوی تر می کند !
#نرگس_صرافیان_طوفان
🆔 @sayehsokhan
که حالمان خوب نیست !
از درد هایمان حرف بزنیم و زخم هایمان را پنهان نکنیم !
مشورت کنیم و دنبالِ التیام باشیم !
سدهایِ بزرگ ، یک دریچه ی تخلیه ی اضطراری دارند ،
هر زمان ، فشارِ داخلِ سد زیاد شد ، یا درصدِ گِل و لایِ آب ، بالا رفت ؛ دریچه ی خروجِ اضطراری را باز می کنند تا با تخلیه ی موادِ زائد ، سد ، دوباره زلال و آرام شود .
آدم ها هم نیاز دارند گاهی ، جایی از مسیرِ زندگیِ شان توقف کنند ، درد و فشارِ روانشان را بیرون بریزند و به آرامش برسند .
انکار ، انسان را ضعیف تر ، و روح و روان را ، زخمی تر می کند !
گاهی لازم است ضعف و غصه هایت را اِقرار کنی ،
به آرامش برسی و ، مصمم تر از همیشه ، مسیرِ خوشبختی ات را با خیالِ راحت و آسوده ، طی کنی .
برایِ قوی ماندن ، لازم است گاهی هم ضعیف باشی !
یادت نرود ؛
پذیرش و ابرازِ درد ، تو را قوی تر می کند !
#نرگس_صرافیان_طوفان
🆔 @sayehsokhan
🔸نمودار نزاع در استان های کشور حرفهای جالبی دارد.
🔹میزان کم نزاع در استان های جنوبی، بی شک متاثر از آب و هوا و فرهنگ محلی مداراگونه مردم است.
🔸به نظر می رسد نزاع و درگیری، به طور مستقیم به مسائل اقتصادی مرتبط نباشد..
@maktubmed
🔹میزان کم نزاع در استان های جنوبی، بی شک متاثر از آب و هوا و فرهنگ محلی مداراگونه مردم است.
🔸به نظر می رسد نزاع و درگیری، به طور مستقیم به مسائل اقتصادی مرتبط نباشد..
@maktubmed