درخواست از مخاطبان گرامی
کتاب "الزامات سیاست در عصر ملت - دولت" روز چهارشنبه (پس فردا) از سوی نشر نی منتشر میشود.
من معمولاً از هیچکس توقع و درخواستی ندارم؛ اما در مورد این کتاب، از همۀ مخاطبانام، درخواست میکنم که مطالعۀ این کتاب را جدی بگیرند. به نظرم ثمرۀ چندین سال فکر و تأمل و مطالعۀ من، ارزش آن را داشته باشد که دوستان اهل فکر و فرهنگ و سیاست، از دنیای سرسامآور مجازی چند ساعتی دل بکنند و به مطالعۀ این کتاب مشغول شوند.
توقع من از دوستان و مخاطبانام این است که نه فقط کتاب را بخوانند بلکه بویژه آنهایی که در این وانفسای اقتصادی دستشان به دهانشان میرسد؛ آن را به هر تعداد بخرند و به دانشجویان، همکاران و آشنایان خود هدیه دهند. کتاب در کمال ایجاز نوشته شده و حدود 120 صفحه است تا وقت زیادی را نگیرد؛ قیمتاش هم 14 هزار تومان است که در این آشفته بازار، بهای بالایی نیست.
در اینجا نمیخواهم در بارۀ محتوای کتاب و دلیل حساسیتام در مورد مطالعۀ آن سخن بگویم. فقط تأکید میکنم که اگر آدم مشهور یا گمنامی به جای نقد علمی و منصفانه در آمد که: "این هم بیخودی شلوغش کرده، همچین مالی هم نیست! این حرفها را قبلاً دیگران هم زدهاند و چیز تازهای نیست!" ابداً دلسرد نشوید! من نه از موضع غرور و تبختر و نه از سرِ تواضع پوچ و بی دلیل، تأکید م کنم که موضوع کتاب بخصوص در این شرایط ایران و منطقه بسیار مهم و ورود به بحث از زاویهای کاملاً نو و همراه با مفهوم سازی تازهای صورت گرفته است؛ گر چه مثل هر اثر فکری دیگری نمیتواند بی عیب و نقص باشد.
کتاب را به زبانی ساده نوشتهام تا مورد استفادۀ افراد بیشتری قرار گیرد، اما اگر احیاناً افرادی فهم آن را دشوار یافتند از مطالعۀ آن صرف نظر نکنند و در گروههای کتابخوانی آن را به بحث بگذارند و در صورت لزوم، از خود من کمک بگیرند.
برای مراسم امضا و رونمایی از این کتاب و جلد دوم خاطراتام تحت نام "بهار زندگی در زمستان تهران" از هفتۀ آینده راهی استانهایی میشوم که به آنجا دعوت شدهام. در هر حال از همۀ مخاطبانام درخواست میکنم که در ترویج این کتاب مرا تنها نگذارند. خداوند به همۀ آنها جزای خیر خواهد داد.
افزون بر کتابفروشی ها، واحد فروش نشر نی با شمارۀ 88004658 تا 9 نیز کتاب را به هر تعداد برای متقاضیان ارسال میکند.
#کتاب_الزامات_سیاست_در_عصر_ملت_دولت
#کتابخوانی
#رونمایی_کتاب
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
🆔 @sayehsokhan
کتاب "الزامات سیاست در عصر ملت - دولت" روز چهارشنبه (پس فردا) از سوی نشر نی منتشر میشود.
من معمولاً از هیچکس توقع و درخواستی ندارم؛ اما در مورد این کتاب، از همۀ مخاطبانام، درخواست میکنم که مطالعۀ این کتاب را جدی بگیرند. به نظرم ثمرۀ چندین سال فکر و تأمل و مطالعۀ من، ارزش آن را داشته باشد که دوستان اهل فکر و فرهنگ و سیاست، از دنیای سرسامآور مجازی چند ساعتی دل بکنند و به مطالعۀ این کتاب مشغول شوند.
توقع من از دوستان و مخاطبانام این است که نه فقط کتاب را بخوانند بلکه بویژه آنهایی که در این وانفسای اقتصادی دستشان به دهانشان میرسد؛ آن را به هر تعداد بخرند و به دانشجویان، همکاران و آشنایان خود هدیه دهند. کتاب در کمال ایجاز نوشته شده و حدود 120 صفحه است تا وقت زیادی را نگیرد؛ قیمتاش هم 14 هزار تومان است که در این آشفته بازار، بهای بالایی نیست.
در اینجا نمیخواهم در بارۀ محتوای کتاب و دلیل حساسیتام در مورد مطالعۀ آن سخن بگویم. فقط تأکید میکنم که اگر آدم مشهور یا گمنامی به جای نقد علمی و منصفانه در آمد که: "این هم بیخودی شلوغش کرده، همچین مالی هم نیست! این حرفها را قبلاً دیگران هم زدهاند و چیز تازهای نیست!" ابداً دلسرد نشوید! من نه از موضع غرور و تبختر و نه از سرِ تواضع پوچ و بی دلیل، تأکید م کنم که موضوع کتاب بخصوص در این شرایط ایران و منطقه بسیار مهم و ورود به بحث از زاویهای کاملاً نو و همراه با مفهوم سازی تازهای صورت گرفته است؛ گر چه مثل هر اثر فکری دیگری نمیتواند بی عیب و نقص باشد.
کتاب را به زبانی ساده نوشتهام تا مورد استفادۀ افراد بیشتری قرار گیرد، اما اگر احیاناً افرادی فهم آن را دشوار یافتند از مطالعۀ آن صرف نظر نکنند و در گروههای کتابخوانی آن را به بحث بگذارند و در صورت لزوم، از خود من کمک بگیرند.
برای مراسم امضا و رونمایی از این کتاب و جلد دوم خاطراتام تحت نام "بهار زندگی در زمستان تهران" از هفتۀ آینده راهی استانهایی میشوم که به آنجا دعوت شدهام. در هر حال از همۀ مخاطبانام درخواست میکنم که در ترویج این کتاب مرا تنها نگذارند. خداوند به همۀ آنها جزای خیر خواهد داد.
افزون بر کتابفروشی ها، واحد فروش نشر نی با شمارۀ 88004658 تا 9 نیز کتاب را به هر تعداد برای متقاضیان ارسال میکند.
#کتاب_الزامات_سیاست_در_عصر_ملت_دولت
#کتابخوانی
#رونمایی_کتاب
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
🆔 @sayehsokhan
شکوفههای فصل پاییز!
تنها تفریح و سرگرمی من در دوران نوجوانی پرسه زدن در محلات و پارکها و کوچه باغ های حاشیۀ شهر سیرجان و بیابانهای اطراف آن بود. به تهران هم که آمدم این عادت از سرم نیفتاد. گاه میشد که ساعتها در پارک شهر، پارک دانشجو، پارک لاله، پارک ملت و پارک نیاوران پرسه میزدم یا در محلههای حصاربوعلی، دارآباد، تجریش، گلابدره، گیشا، باب همایون، سید خندان و غیره به تماشای رفتار مردم مشغول میشدم.
این پرسهها از یک سو مجالی برای خالی کردن ذهنام از فشارهای روزانه و از سوی دیگر امکانی برای فهم معنای زندگی مردم در کوچه و خیابان بود. در واقع همیشه میخواستم بدانم که آنچه ما در دانشکده میآموزیم و یا در محافل سیاسی در بارۀ آن با شور و حرارت حرفمی زنیم، در زندگی مردم عادی چه جایگاهی دارد. تردیدی نیست که این تجربهای گرانبها برای فهم عینیتر پدیدههاست؛ البته به شرطی که رفتار مردم بیطرفانه ارزیابی شود و عینک تمایلات سیاسی، تصویر آنها را در ذهنمان کج و معوج نکند! تمایلات درونی انسانها در واقع به مثابۀ عینکی است که از پشت آن به هر پدیدهای از جمله جامعه نگریسته میشود و اگر این عینک سفید و زلال و شفاف نباشد؛ همان تمثیل ظریف و زیبای مولانا مصداق پیدا میکند که:
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زان سبب دنیا کبودت مینمود!
باری غرض آنکه دیروز (چهارشنبه) مجالی برای یک پرسهزنی تنها و طولانی در پیاده رو پارک ملت، باغ فرودس و بازار تجریش دست داد. باد میوزید و هوای تهران صاف و آبی بود. توچال با نمه برفی بر نوک قلهاش خودنمایی میکرد و بوی پاییز هم از لابلای چنارهای کهنسال خیابان ولی عصر برخاسته بود. مردم هم همه جور بودند. زن گدای پاکستانی که بچهای مریض را در آغوش گرفته بود و ترحم عابران را میخواست. جوان عربی که بساط قلیان را در گوشۀ پارک به پا کرده بود. معشوقههای نورسی که سر بر شانۀ هم داشتند و یا به نزاع لفظی مشغول بودند. جوان فضولی که بر صندلی پارک جا خوش کرده بود و از هر رهگذری میپرسید؛ ساعت چند است؟ زنی به نسبت مسن که بافتنی میبافت و سیب سرخ بزرگی را گاز میزد. بازنشستگانی که آرام اما بینشاط از هر دری سخن میگفتند. نوجوان بسیار لاغر اندامی که موهای سرش را دو برابر رحمان - رحیم بلند کرده و وز داده بود؛ آنگونه که صورتش ناپیدا بود. دانش آموزانی که از مدرسه رها شده بودند اما مثل سابق قیل و قالشان گوش فلک را کر نمیکرد....
این البته فقط گوشۀ کوچکی از این شهر درندشت بود. نه به آن شور و شادی که برخی تصمیمگیران تصور میکنند و نه به آن سیاهی و تیرگی و تلخی یکدستی که هموطنان خارج از کشور میپندارند. به نظرم لازم است که ما گاهی در فرار از تعفن فضای سیاسی، به تنهایی پرسهای هم در محلات شهر بزنیم و روح و حسمان را کمی آسوده داریم.
دیروز وقتی در زیر چنارهای سر به آسمان کشیدۀ باغ فرودس قدم میزدم به نظرم رسید که نام جلد سوم خاطراتام را بگذارم "شکوفه های فصل پاییز"! چطور است؟
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
🆔 @sayehsokhan
تنها تفریح و سرگرمی من در دوران نوجوانی پرسه زدن در محلات و پارکها و کوچه باغ های حاشیۀ شهر سیرجان و بیابانهای اطراف آن بود. به تهران هم که آمدم این عادت از سرم نیفتاد. گاه میشد که ساعتها در پارک شهر، پارک دانشجو، پارک لاله، پارک ملت و پارک نیاوران پرسه میزدم یا در محلههای حصاربوعلی، دارآباد، تجریش، گلابدره، گیشا، باب همایون، سید خندان و غیره به تماشای رفتار مردم مشغول میشدم.
این پرسهها از یک سو مجالی برای خالی کردن ذهنام از فشارهای روزانه و از سوی دیگر امکانی برای فهم معنای زندگی مردم در کوچه و خیابان بود. در واقع همیشه میخواستم بدانم که آنچه ما در دانشکده میآموزیم و یا در محافل سیاسی در بارۀ آن با شور و حرارت حرفمی زنیم، در زندگی مردم عادی چه جایگاهی دارد. تردیدی نیست که این تجربهای گرانبها برای فهم عینیتر پدیدههاست؛ البته به شرطی که رفتار مردم بیطرفانه ارزیابی شود و عینک تمایلات سیاسی، تصویر آنها را در ذهنمان کج و معوج نکند! تمایلات درونی انسانها در واقع به مثابۀ عینکی است که از پشت آن به هر پدیدهای از جمله جامعه نگریسته میشود و اگر این عینک سفید و زلال و شفاف نباشد؛ همان تمثیل ظریف و زیبای مولانا مصداق پیدا میکند که:
پیش چشمت داشتی شیشۀ کبود
زان سبب دنیا کبودت مینمود!
باری غرض آنکه دیروز (چهارشنبه) مجالی برای یک پرسهزنی تنها و طولانی در پیاده رو پارک ملت، باغ فرودس و بازار تجریش دست داد. باد میوزید و هوای تهران صاف و آبی بود. توچال با نمه برفی بر نوک قلهاش خودنمایی میکرد و بوی پاییز هم از لابلای چنارهای کهنسال خیابان ولی عصر برخاسته بود. مردم هم همه جور بودند. زن گدای پاکستانی که بچهای مریض را در آغوش گرفته بود و ترحم عابران را میخواست. جوان عربی که بساط قلیان را در گوشۀ پارک به پا کرده بود. معشوقههای نورسی که سر بر شانۀ هم داشتند و یا به نزاع لفظی مشغول بودند. جوان فضولی که بر صندلی پارک جا خوش کرده بود و از هر رهگذری میپرسید؛ ساعت چند است؟ زنی به نسبت مسن که بافتنی میبافت و سیب سرخ بزرگی را گاز میزد. بازنشستگانی که آرام اما بینشاط از هر دری سخن میگفتند. نوجوان بسیار لاغر اندامی که موهای سرش را دو برابر رحمان - رحیم بلند کرده و وز داده بود؛ آنگونه که صورتش ناپیدا بود. دانش آموزانی که از مدرسه رها شده بودند اما مثل سابق قیل و قالشان گوش فلک را کر نمیکرد....
این البته فقط گوشۀ کوچکی از این شهر درندشت بود. نه به آن شور و شادی که برخی تصمیمگیران تصور میکنند و نه به آن سیاهی و تیرگی و تلخی یکدستی که هموطنان خارج از کشور میپندارند. به نظرم لازم است که ما گاهی در فرار از تعفن فضای سیاسی، به تنهایی پرسهای هم در محلات شهر بزنیم و روح و حسمان را کمی آسوده داریم.
دیروز وقتی در زیر چنارهای سر به آسمان کشیدۀ باغ فرودس قدم میزدم به نظرم رسید که نام جلد سوم خاطراتام را بگذارم "شکوفه های فصل پاییز"! چطور است؟
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
🆔 @sayehsokhan
کارگران ساختمانی
در این روزهای کسادی و گرانی و تورم، نمیدانم کارگران ساختمانی چگونه زندگی خود را میگذرانند.
کارگران ساختمانی که در برخی از نقاط ایران به آنها "عمله" یا "فعله" نیز میگویند؛ حتی در شرایط رونق اقتصادی هم روزگار خوشی ندارند. دستمزد آنها پایین و کارشان سخت است، اما همین نیز همیشه در دسترس نیست. در پاییز و زمستان اغلب کاری پیدا نمیشود و فقط در روزهای گرم و طولانی تابستان اشتغال آنها تا اندازهای تضمین شده است.
در این روزهای سخت و طاقت فرسا، مرد عیالواری را در نظر آورید که اکثر روزهای سال بیکار است؛ اگر کاری پیدا کند حداکثر 70 هزار تومان در روز حقوق میگیرد؛ علاوه بر مخارج زن و بچه اجاره خانه هم باید بپردازد! واقعاً امکانپذیر است؟
من خود در تمام دوران راهنمایی و دبیرستان هر تابستان فعلگی میکردم و مشکلات این قشر را از نزدیک لمس کردهام. از این رو میدانم که آنها در این روزگار چه میکِشند. آنها رها شدنی به حال خودند! بیسخنگو، بیمدافع، بیپناه!
✍️ #احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
🆔 @SayehSokhan
در این روزهای کسادی و گرانی و تورم، نمیدانم کارگران ساختمانی چگونه زندگی خود را میگذرانند.
کارگران ساختمانی که در برخی از نقاط ایران به آنها "عمله" یا "فعله" نیز میگویند؛ حتی در شرایط رونق اقتصادی هم روزگار خوشی ندارند. دستمزد آنها پایین و کارشان سخت است، اما همین نیز همیشه در دسترس نیست. در پاییز و زمستان اغلب کاری پیدا نمیشود و فقط در روزهای گرم و طولانی تابستان اشتغال آنها تا اندازهای تضمین شده است.
در این روزهای سخت و طاقت فرسا، مرد عیالواری را در نظر آورید که اکثر روزهای سال بیکار است؛ اگر کاری پیدا کند حداکثر 70 هزار تومان در روز حقوق میگیرد؛ علاوه بر مخارج زن و بچه اجاره خانه هم باید بپردازد! واقعاً امکانپذیر است؟
من خود در تمام دوران راهنمایی و دبیرستان هر تابستان فعلگی میکردم و مشکلات این قشر را از نزدیک لمس کردهام. از این رو میدانم که آنها در این روزگار چه میکِشند. آنها رها شدنی به حال خودند! بیسخنگو، بیمدافع، بیپناه!
✍️ #احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
🆔 @SayehSokhan
سخن تکاندهندۀ دهقان طبسی
دهقان طبسی در پایان گلایههای خود به وزیر جهاد کشاورزی میگوید: "خودتان میدانید و مملکتتان" و بعد خداحافظی می کند و میرود.
جملۀ دهقان طبسی خطاب به محمود حجتی، بینهایت تکان دهنده است اگر چنانچه به معنای نهفته در پشت آن توجه شود.
او گویی برای خود سهمی از این "مملکت" قائل نیست و آن را متعلق به وزیر و وزراء و حاکمان میداند. این نوع احساس بیگانگی اتباع کشور با مملکت خود که تنها منبع حق و حقوق ما ایرانیان بر روی این کرۀ خاکی است؛ نشانۀ چیست؟ نشانۀ آنکه سیاستِ حذف و طرد، بسیاری از ایرانیان را از گردونۀ مشارکت واقعی برای تصمیمگیری در بارۀ امور خود و کشورشان خارج کرده است و آنان در وطن خویش احساس بیگانه بودن میکنند!
این کشور به تک تک ساکنانش، فارغ از هر نوع تفاوت قومی، زبانی، مذهبی، اعتقادی، سیاسی و طبقاتی تعلق دارد. متأسفانه از زمانی که بسیاری از مردم به دلیل هر یک از این تفاوتها به حاشیه رانده شده و یا از بخشی از حقوق خودمحروم ماندهاند؛ تصورشان بر این شده است که خود مالک کشورشان نیستند و مملکت از آنِ صاحبان قدرت است! از همین روست که دهقان محروم طبسی میگوید: خودتان میدانید و مملکتتان!
#احمد_زیدآبادی
دهقان طبسی در پایان گلایههای خود به وزیر جهاد کشاورزی میگوید: "خودتان میدانید و مملکتتان" و بعد خداحافظی می کند و میرود.
جملۀ دهقان طبسی خطاب به محمود حجتی، بینهایت تکان دهنده است اگر چنانچه به معنای نهفته در پشت آن توجه شود.
او گویی برای خود سهمی از این "مملکت" قائل نیست و آن را متعلق به وزیر و وزراء و حاکمان میداند. این نوع احساس بیگانگی اتباع کشور با مملکت خود که تنها منبع حق و حقوق ما ایرانیان بر روی این کرۀ خاکی است؛ نشانۀ چیست؟ نشانۀ آنکه سیاستِ حذف و طرد، بسیاری از ایرانیان را از گردونۀ مشارکت واقعی برای تصمیمگیری در بارۀ امور خود و کشورشان خارج کرده است و آنان در وطن خویش احساس بیگانه بودن میکنند!
این کشور به تک تک ساکنانش، فارغ از هر نوع تفاوت قومی، زبانی، مذهبی، اعتقادی، سیاسی و طبقاتی تعلق دارد. متأسفانه از زمانی که بسیاری از مردم به دلیل هر یک از این تفاوتها به حاشیه رانده شده و یا از بخشی از حقوق خودمحروم ماندهاند؛ تصورشان بر این شده است که خود مالک کشورشان نیستند و مملکت از آنِ صاحبان قدرت است! از همین روست که دهقان محروم طبسی میگوید: خودتان میدانید و مملکتتان!
#احمد_زیدآبادی
Telegram
attach 📎
گر تو نمیپسندی!
تاریخ بشر بخصوص در سدههای میانه به دلیل برپایی دادگاههای تفتیش عقیده و محاکمه و مجازات منکران خدا، دورهای از سیاهی و ظلمت را تجربه کرده است؛ اما من هرگز گمان نمیکردم که روزگاری هم پیش آید که افراد به دلیل باورشان به وجود خدا مورد بازخواست دیگران قرار گیرند!
البته این بازخواست، جنبۀ محاکمه و مجازات ندارد؛ اما نوعی فشار روانی ناموجه به باورمندان به وجود خدا وارد میکند.
واقعیت این است که برخی از مخاطبان من، گاهی گله و شکایت میکنند و بعضاً تا حد اعمال فشار هم پیش میروند که چرا به وجود خدا اعتقاد دارم و در نوشتههایم مرتب به کمک گرفتن از او اشاره میکنم.
صرفنظر از جنبههای شخصی باورم به وجود خداوند، اصولاً فهم من این است که جهان هستی بدون وجودی متعالی و مطلق، پوچ و فاقد هرگونه معنا و مفهومی است. پوچی و بیمعنایی هستی به پوچی انسان و پوچی انسان نیز به بیمبنا و بیمعنا شدن وجدان بشری و اخلاق انسانی میانجامد و در نهایت به قول داستایوفسکی، هر کاری مجاز میشود!
میدانم که مخالفان این نظر برای ابطال آن، فوری به جنایاتی که در طول تاریخ بشر به نام خدا صورت گرفته است؛ متوسل میشوند؛ اما از نظر من، اینکه در تاریخ به نام خدا از سوی بشر علیه بشر جنایت صورت گرفته است؛ هرگز استدلال موجهی بر لزوم بیباوری به وجود آن نیست. اگر کسی میخواهد دیگران را به بیخدایی دعوت کند؛ یا باید آنان را به پذیرش حیاتی پوچ و فاقد معنی متقاعد کند و یا نظریهای در باب امکانِ معنادار بودنِ هستی و زندگی انسانی با فرض عدم وجود خداوند ارائه کند! من به نوبۀ خود میدانم که اکثریت انسانهای روی زمین حیات پوچ و فاقد معنی را نمیپذیرند و تاب نمیآورند. دست یافتن به نظریۀ جهانی معنادار و فاقد مفهومی از خدا نیز به نظرم محال مینماید. از این رو، از نگاه من، تا انسان هست؛ دغذغۀ متافیزیک و معناداری هستی و مفهوم خداوند هم با اوست.
به قول حافظ شیرازی؛ گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را!
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
🆔 @Sayehsokhan
تاریخ بشر بخصوص در سدههای میانه به دلیل برپایی دادگاههای تفتیش عقیده و محاکمه و مجازات منکران خدا، دورهای از سیاهی و ظلمت را تجربه کرده است؛ اما من هرگز گمان نمیکردم که روزگاری هم پیش آید که افراد به دلیل باورشان به وجود خدا مورد بازخواست دیگران قرار گیرند!
البته این بازخواست، جنبۀ محاکمه و مجازات ندارد؛ اما نوعی فشار روانی ناموجه به باورمندان به وجود خدا وارد میکند.
واقعیت این است که برخی از مخاطبان من، گاهی گله و شکایت میکنند و بعضاً تا حد اعمال فشار هم پیش میروند که چرا به وجود خدا اعتقاد دارم و در نوشتههایم مرتب به کمک گرفتن از او اشاره میکنم.
صرفنظر از جنبههای شخصی باورم به وجود خداوند، اصولاً فهم من این است که جهان هستی بدون وجودی متعالی و مطلق، پوچ و فاقد هرگونه معنا و مفهومی است. پوچی و بیمعنایی هستی به پوچی انسان و پوچی انسان نیز به بیمبنا و بیمعنا شدن وجدان بشری و اخلاق انسانی میانجامد و در نهایت به قول داستایوفسکی، هر کاری مجاز میشود!
میدانم که مخالفان این نظر برای ابطال آن، فوری به جنایاتی که در طول تاریخ بشر به نام خدا صورت گرفته است؛ متوسل میشوند؛ اما از نظر من، اینکه در تاریخ به نام خدا از سوی بشر علیه بشر جنایت صورت گرفته است؛ هرگز استدلال موجهی بر لزوم بیباوری به وجود آن نیست. اگر کسی میخواهد دیگران را به بیخدایی دعوت کند؛ یا باید آنان را به پذیرش حیاتی پوچ و فاقد معنی متقاعد کند و یا نظریهای در باب امکانِ معنادار بودنِ هستی و زندگی انسانی با فرض عدم وجود خداوند ارائه کند! من به نوبۀ خود میدانم که اکثریت انسانهای روی زمین حیات پوچ و فاقد معنی را نمیپذیرند و تاب نمیآورند. دست یافتن به نظریۀ جهانی معنادار و فاقد مفهومی از خدا نیز به نظرم محال مینماید. از این رو، از نگاه من، تا انسان هست؛ دغذغۀ متافیزیک و معناداری هستی و مفهوم خداوند هم با اوست.
به قول حافظ شیرازی؛ گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را!
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
🆔 @Sayehsokhan
برای چه "خواهند آمد"؟
دیشب خوابی آشفته و پریشان دیدم؛ چیزی شبیه کابوس! با خودکاوی در صدد برآمدم تا دلیلی برای آن پیدا کنم و به این نتیجه رسیدم که خواب پریشان احتمالاً نتیجۀ خواندن سخنان موسی غضنفرآبادی رئیس دادگاههای انقلاب تهران در جمع طلاب مدرسۀ معصومیۀ قم بوده است.
طبق گزارش برخی رسانهها آقای غضنفرآبادی در سخنرانی خود گفته است: "اگر ما انقلاب را یاری نکنیم، حشدالشعبی عراقی، فاطمیون افغانی، زینبیون پاکستانی و حوثیهای یمنی خواهند آمد و انقلاب را یاری خواهند کرد."
من از دیروز تا کنون منتظر ماندم تا بلکه این سخنان از اساس و بنیان تکذیب شود و یا اینکه دست کم توضیحی در بارهاش داده شود، اما هیچکدام از این دو اتفاق نیفتاد.
کسانی که با خط و مرزها و اصول کشورداری در دنیای معاصر آشنایند تصدیق میکنند که این نوع سخنان تا چه اندازه میتواند نگران کننده باشد.
من بویژه نگران جملۀ "خواهند آمد" در عبارتِ رئیس دادگاههای انقلاب هستم. آیا این کلام سهواً به زبان او جاری شده و یا اینکه از قبل در بارۀ معنا و مفهوم آن اندیشیده شده است؟
اینکه چند گروه شبه نظامی مورد حمایت ایران در خارج از کشور "خواهند آمد" تا "انقلاب را یاری دهند" مشخصاً بر چه امری دلالت دارد؟ آیا قرار است این اتباع بیگانه به عنوان شهروندان ایرانی پذیرفته شده و در خاک کشور مستقر شوند؟ اضافه بر این، آنان قرار است از چه راهی انقلاب را یاری کنند؟ از طریق حضور در انتخابات؟ تظاهرات خیابانی؟ تصدی مسئولیتهای دولتی؟ یا مقابله با اعتراضهای اجتماعی و اقتصادی؟
هر کدام از اینها که مورد نظر باشد با حق حاکمیت ملی و اصول زمامداری در چارچوب ملت - دولت تعارض کامل دارد. از این رو، از آقای غضنفرآبادی انتظار میرود که در این مورد توضیح روشنی ارائه دهد و اگر چنانچه نظرشان همین مواردی باشد که برشمرده شد، سایر مسئولان کشور موظفاند که در برابر این مسئله، موضع خود را مشخص کنند تا بدانیم که در کشور ما واقعاً چه خبر است؟
چندی پیش رضا پهلوی اعلام کرد که شعار او "پس گرفتن ایران" است. برخی از چهرههای اپوزیسیون خارج از کشور حتی در میان حامیان "براندازی" به او خرده گرفتند که مگر ایران از جانب بیگانگان اشغال شده است که تو میخواهی آن را پس بگیری؟
آیا اکنون سخنان موسی غضنفرآبادی نمیتواند محملی به دست رضا پهلوی و طرفداران او دهد تا شعار خود را توجیه کنند! بنابراین از این بابت هم شفاف سازی "خواهند آمد" ضروری است.
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
🆔 @sayehsokhan
دیشب خوابی آشفته و پریشان دیدم؛ چیزی شبیه کابوس! با خودکاوی در صدد برآمدم تا دلیلی برای آن پیدا کنم و به این نتیجه رسیدم که خواب پریشان احتمالاً نتیجۀ خواندن سخنان موسی غضنفرآبادی رئیس دادگاههای انقلاب تهران در جمع طلاب مدرسۀ معصومیۀ قم بوده است.
طبق گزارش برخی رسانهها آقای غضنفرآبادی در سخنرانی خود گفته است: "اگر ما انقلاب را یاری نکنیم، حشدالشعبی عراقی، فاطمیون افغانی، زینبیون پاکستانی و حوثیهای یمنی خواهند آمد و انقلاب را یاری خواهند کرد."
من از دیروز تا کنون منتظر ماندم تا بلکه این سخنان از اساس و بنیان تکذیب شود و یا اینکه دست کم توضیحی در بارهاش داده شود، اما هیچکدام از این دو اتفاق نیفتاد.
کسانی که با خط و مرزها و اصول کشورداری در دنیای معاصر آشنایند تصدیق میکنند که این نوع سخنان تا چه اندازه میتواند نگران کننده باشد.
من بویژه نگران جملۀ "خواهند آمد" در عبارتِ رئیس دادگاههای انقلاب هستم. آیا این کلام سهواً به زبان او جاری شده و یا اینکه از قبل در بارۀ معنا و مفهوم آن اندیشیده شده است؟
اینکه چند گروه شبه نظامی مورد حمایت ایران در خارج از کشور "خواهند آمد" تا "انقلاب را یاری دهند" مشخصاً بر چه امری دلالت دارد؟ آیا قرار است این اتباع بیگانه به عنوان شهروندان ایرانی پذیرفته شده و در خاک کشور مستقر شوند؟ اضافه بر این، آنان قرار است از چه راهی انقلاب را یاری کنند؟ از طریق حضور در انتخابات؟ تظاهرات خیابانی؟ تصدی مسئولیتهای دولتی؟ یا مقابله با اعتراضهای اجتماعی و اقتصادی؟
هر کدام از اینها که مورد نظر باشد با حق حاکمیت ملی و اصول زمامداری در چارچوب ملت - دولت تعارض کامل دارد. از این رو، از آقای غضنفرآبادی انتظار میرود که در این مورد توضیح روشنی ارائه دهد و اگر چنانچه نظرشان همین مواردی باشد که برشمرده شد، سایر مسئولان کشور موظفاند که در برابر این مسئله، موضع خود را مشخص کنند تا بدانیم که در کشور ما واقعاً چه خبر است؟
چندی پیش رضا پهلوی اعلام کرد که شعار او "پس گرفتن ایران" است. برخی از چهرههای اپوزیسیون خارج از کشور حتی در میان حامیان "براندازی" به او خرده گرفتند که مگر ایران از جانب بیگانگان اشغال شده است که تو میخواهی آن را پس بگیری؟
آیا اکنون سخنان موسی غضنفرآبادی نمیتواند محملی به دست رضا پهلوی و طرفداران او دهد تا شعار خود را توجیه کنند! بنابراین از این بابت هم شفاف سازی "خواهند آمد" ضروری است.
#احمد_زیدآبادی
@ahmadzeidabad
🆔 @sayehsokhan
اگر گویم نشاید و اگر خاموش شوم هم نشاید!
از همان ابتدای تحصیل تا آخرش، من هیچوقت به یادداشتبرداری در سرِ کلاسهای درس عادت نداشتم؛ ضدِ عادتی که همکلاسانم را متعجب و برخی معلمان و استادانم را خشمگین میکرد!
در سال آخر دبیرستان، معلم زبان انگلیسی ما که از کرمان به سیرجان منتقل شده بود، اصلاً قادر به تحمل یادداشت برنداری(!) من نبود بخصوص اینکه به خلاف سایر درسهایم، این یک درسم کلاً تعریفی نداشت و همین نکته معلم دلسوز اما کم و بیش عصبی را فراتر ازحد لازم آزار میداد.
در هر صورت معلم زبان با جثۀ ریزه میزهاش در وسط کلاس قدم میزد و با ضرباهنگ کلامی که با سرعت یادداشتبرداری دانشآموزان هماهنگ باشد، نکات گرامری زبان انگلیسی را دیکته میکرد.
او هر وقت از جلو من که در همان ردیف اول کلاس مینشستم رد میشد، از اینکه به خلاف سایر دانشآموزان، دستهایم را زیر چانهام گذاشته و خونسرد و بیتفاوت حرکات او را رصد میکردم، خون خونش را میخورد اما به روی خودش نمیآورد!
به روی خود نیاوردنش اما خیلی طولانی نمیشد به طوری که ناگهان رشتۀ کلامش را میگسست و مانند عقابی به سمتم هجوم میآورد و بر سرم فریاد میزد: زیدآبادی! تو نمینویسی؟ با خونسردی جواب میدادم؛ نه آقا! نمینویسم! با این جواب، خشم او دو چندان می شد و با تمام قوا فریاد میزد: بنویس! بچه بنویس! در پاسخ میگفتم؛ باشه آقا مینویسم! سپس خودکاری و ورقِ کاغذی از همکلاسیها میگرفتم و شروع به یادداشتبرداری به سبک و سیاق خاص خودم میکردم!
نمیدانم چرا این هم دبیر محترم را راضی نمیکرد، چون بعد از لحظهای او باز به سراغم میآمد و میپرسید: زیدآبادی! داری مینویسی؟ میگفتم؛ بله آقا دارم مینویسم! او اما این بار صدایش را پایین میآورد و با لحنی مأیوسانه میگفت: ننویس! ننویس! نمیخواد بنویسی! تو که نمیخونیشون چه فایده که بنویسی؟ نه ننویس! من هم میگفتم؛باشه آقا! نمینویسم! و بلافاصله قلم و کاغذ را به صاحبانش برمیگرداندم! چند لحظهای اما نمیگذشت که معلم باز به سویم هجوم میآورد و فریاد میزد: زیدآبادی! تو نمینویسی؟ میگفتم، نه آقا نمینویسم! آمرانه نعره میزد که: بنویس! بچه بنویس! و من باز قلم و کاغذی را که پس داده بودم از همکلاسی بازپس میگرفتم و شروع به نوشتن میکردم تا اینکه معلم دوباره به سمتم میآمد و.....
اگر بگویم که این دورِ بنویس ! ننویس! در طول یک ساعت درس با الفاظ دقیقاً مشابه، بیش از ده بار عیناً تکرار میشد، گزافه نگفتهام!
یاد آن معلم به خیر که نمیدانم چرا نه طاقت نوشتنم را داشت و نه طاقت ننوشتنم را! وقتی نمینوشتم معترض بود که چرا نمینویسی! وقتی هم مینوشتم، میگفت لازم نیست بنویسی!
در این روزگار اما نوشتن و ننوشتن برای خود ما هم مسئله شده است! نه نوشتن خشنودمان میکند که گویی بیاثر است و نه ننوشتن که طاقت آن هم نیست! حال و روزمان همچون عینالقضاة همدانی شده است که میگفت:
"کاشکی یکبارگی، نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی!
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم ، رنجور شوم از آن بغایت
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم ، هم رنجور شوم
چون احوال عاشقان نویسم، نشاید
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید
هر چه نویسم نشاید
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید
اگر گویم نشاید
و اگر خاموش گردم هم نشاید
اگر این واگویم نشاید
و اگر وانگویم هم نشاید
و اگر خاموش شوم هم نشاید!"
#احمد_زیدآبادی
#کرمان
#سیرجان
#عین_القضاة
#ادبیات
@ahmadzeidabad
https://instagram.com/ahmadzeidabadiii
🆔 @Sayehsokhan
از همان ابتدای تحصیل تا آخرش، من هیچوقت به یادداشتبرداری در سرِ کلاسهای درس عادت نداشتم؛ ضدِ عادتی که همکلاسانم را متعجب و برخی معلمان و استادانم را خشمگین میکرد!
در سال آخر دبیرستان، معلم زبان انگلیسی ما که از کرمان به سیرجان منتقل شده بود، اصلاً قادر به تحمل یادداشت برنداری(!) من نبود بخصوص اینکه به خلاف سایر درسهایم، این یک درسم کلاً تعریفی نداشت و همین نکته معلم دلسوز اما کم و بیش عصبی را فراتر ازحد لازم آزار میداد.
در هر صورت معلم زبان با جثۀ ریزه میزهاش در وسط کلاس قدم میزد و با ضرباهنگ کلامی که با سرعت یادداشتبرداری دانشآموزان هماهنگ باشد، نکات گرامری زبان انگلیسی را دیکته میکرد.
او هر وقت از جلو من که در همان ردیف اول کلاس مینشستم رد میشد، از اینکه به خلاف سایر دانشآموزان، دستهایم را زیر چانهام گذاشته و خونسرد و بیتفاوت حرکات او را رصد میکردم، خون خونش را میخورد اما به روی خودش نمیآورد!
به روی خود نیاوردنش اما خیلی طولانی نمیشد به طوری که ناگهان رشتۀ کلامش را میگسست و مانند عقابی به سمتم هجوم میآورد و بر سرم فریاد میزد: زیدآبادی! تو نمینویسی؟ با خونسردی جواب میدادم؛ نه آقا! نمینویسم! با این جواب، خشم او دو چندان می شد و با تمام قوا فریاد میزد: بنویس! بچه بنویس! در پاسخ میگفتم؛ باشه آقا مینویسم! سپس خودکاری و ورقِ کاغذی از همکلاسیها میگرفتم و شروع به یادداشتبرداری به سبک و سیاق خاص خودم میکردم!
نمیدانم چرا این هم دبیر محترم را راضی نمیکرد، چون بعد از لحظهای او باز به سراغم میآمد و میپرسید: زیدآبادی! داری مینویسی؟ میگفتم؛ بله آقا دارم مینویسم! او اما این بار صدایش را پایین میآورد و با لحنی مأیوسانه میگفت: ننویس! ننویس! نمیخواد بنویسی! تو که نمیخونیشون چه فایده که بنویسی؟ نه ننویس! من هم میگفتم؛باشه آقا! نمینویسم! و بلافاصله قلم و کاغذ را به صاحبانش برمیگرداندم! چند لحظهای اما نمیگذشت که معلم باز به سویم هجوم میآورد و فریاد میزد: زیدآبادی! تو نمینویسی؟ میگفتم، نه آقا نمینویسم! آمرانه نعره میزد که: بنویس! بچه بنویس! و من باز قلم و کاغذی را که پس داده بودم از همکلاسی بازپس میگرفتم و شروع به نوشتن میکردم تا اینکه معلم دوباره به سمتم میآمد و.....
اگر بگویم که این دورِ بنویس ! ننویس! در طول یک ساعت درس با الفاظ دقیقاً مشابه، بیش از ده بار عیناً تکرار میشد، گزافه نگفتهام!
یاد آن معلم به خیر که نمیدانم چرا نه طاقت نوشتنم را داشت و نه طاقت ننوشتنم را! وقتی نمینوشتم معترض بود که چرا نمینویسی! وقتی هم مینوشتم، میگفت لازم نیست بنویسی!
در این روزگار اما نوشتن و ننوشتن برای خود ما هم مسئله شده است! نه نوشتن خشنودمان میکند که گویی بیاثر است و نه ننوشتن که طاقت آن هم نیست! حال و روزمان همچون عینالقضاة همدانی شده است که میگفت:
"کاشکی یکبارگی، نادانی شدمی تا از خود خلاصی یافتمی!
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم ، رنجور شوم از آن بغایت
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم ، هم رنجور شوم
چون احوال عاشقان نویسم، نشاید
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید
هر چه نویسم نشاید
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید
اگر گویم نشاید
و اگر خاموش گردم هم نشاید
اگر این واگویم نشاید
و اگر وانگویم هم نشاید
و اگر خاموش شوم هم نشاید!"
#احمد_زیدآبادی
#کرمان
#سیرجان
#عین_القضاة
#ادبیات
@ahmadzeidabad
https://instagram.com/ahmadzeidabadiii
🆔 @Sayehsokhan
گاو شیردۀ آمریکا!
سید محمود نبویان از سران جبهۀ پایداری گفته است: "در دنیا کمتر از ده کشور وجود دارند که گاوشیردۀ آمریکا نیستند."
راستش من قصد سر به سر گذاشتن با آقای نبویان را ندارم چون از خُلق و خویش نیک آگاهم! اما این رفتگر محلۀ ما میگوید؛ اگر نتیجۀ گاو شیردۀ آمریکا نبودن این وضع فلاکتبار زندگی من است، چطور است برای امتحان هم که شده، مدتی گاوشیردۀ آمریکا شوید، تا شاید در زندگی ما نیر فرجی حاصل شود! خب اگر قرار باشد ثمرۀ گاو شیردۀ آمریکا نبودن، فقر و فلاکت امثال من باشد، مگر مازوخیستم که حامی تداوم فقر و فلاکت خود و خانوادهام باشم؟
البته رفتگر محلۀ ما پیشاپیش پاسخ آقای نبویان و حامیان او را به این طعنۀ خود میدانست و نکته به نکتهاش را برایم شرح داد.
شاید با خود بگویید که من این داستان را از خودم درآوردهام وگرنه یک رفتگر چطور ممکن است از واژۀ "مازوخیست" استفاده کند؟ راستش این رفتگر محلۀ ما مدعی است که دو تا فوقلیسانس دارد!
#احمد_زیدآبادی
#پست_موقت
🆔 @Sayehsokhan
سید محمود نبویان از سران جبهۀ پایداری گفته است: "در دنیا کمتر از ده کشور وجود دارند که گاوشیردۀ آمریکا نیستند."
راستش من قصد سر به سر گذاشتن با آقای نبویان را ندارم چون از خُلق و خویش نیک آگاهم! اما این رفتگر محلۀ ما میگوید؛ اگر نتیجۀ گاو شیردۀ آمریکا نبودن این وضع فلاکتبار زندگی من است، چطور است برای امتحان هم که شده، مدتی گاوشیردۀ آمریکا شوید، تا شاید در زندگی ما نیر فرجی حاصل شود! خب اگر قرار باشد ثمرۀ گاو شیردۀ آمریکا نبودن، فقر و فلاکت امثال من باشد، مگر مازوخیستم که حامی تداوم فقر و فلاکت خود و خانوادهام باشم؟
البته رفتگر محلۀ ما پیشاپیش پاسخ آقای نبویان و حامیان او را به این طعنۀ خود میدانست و نکته به نکتهاش را برایم شرح داد.
شاید با خود بگویید که من این داستان را از خودم درآوردهام وگرنه یک رفتگر چطور ممکن است از واژۀ "مازوخیست" استفاده کند؟ راستش این رفتگر محلۀ ما مدعی است که دو تا فوقلیسانس دارد!
#احمد_زیدآبادی
#پست_موقت
🆔 @Sayehsokhan