نشر سایه سخن
9.78K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.79K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
Forwarded from کافه پذیرش
#خاطرات

#یادداشت شبانه
#حسین_حسینی_نژاد
امشب شب مهتابه حبیبم رو می‌خوام

جای شما خالی. دیشب عروسی دعوت بودیم. عروسی مونا جان دختر دوست دیرینه‌ام حسن‌آقا. وقتی فرزندانتان با بچه‌های دوست‌تان با هم بزرگ می‌شوند چه حسی دارید؟ من هم همان حس را داشتم. پر از شادی بودم. پر از آرزوی خوش‌بختی برای عروس و داماد بودم. لبریز از عشق بودم. آقا داماد یعنی آقابصیر را بار دوم بود که می‌دیدم. دبیر فیزیک هستند و با مونا، مشاور خانواده زوج خوشبختی خواهند بود.
فضای آزاد و سرباز تالار را به آقایان داده بودند. درختان کاج در دوردیف در میانه حیاط خود را به آسمان کشانیده بودند. میهمانان به اقتضای ارتباطشان با هم دور میزهای سفید و بزرگ نشسته بودند و هر وقت گروه موزیک وقفه‌ای می‌انداخت تا آهنگی عوض کند در حد چند ثانیه هر کس با بغل‌دستی‌اش چاق سلامتی می‌کرد.
از بیرون تالار صدای موزیک می‌گفت چه خبر است داخل. وقتی وارد می‌شدی می‌دیدی دوتا جوان پر انرژی سکان‌دارند و از اون‌هایی هم نیستند که هی بگویند دست بابا دست دست. کار خودشان را می‌کردند.
خودشان می‌خواندند و خودشان آهنگ دست زدن پخش می‌کردند و...به تجربه دریافته‌ بودند از این آقایان آبی برای دست و رقص گرم نمی‌شود. اما موقعش که رسید برخی نشان دادند که زیر اون سکوت خبرهایی هم هست. با آقاداماد رقصیدند و پای‌کوبیدند تا جای برای غذا حسابی بازکنند.
وقتی مجری گفت آقاداماد می‌خواهند بخوانند کف و سوت رفت بالا. گفتم یا علی. با این انرژی جمع که مجری ایجاد کرده ایشان باید چند پرده بروند بالاتر. یعنی این‌کاره‌اند؟
آقادامادِ خندان از جمع تشکر کردند که از راه دور و نزدیک آمده‌اند و به محفل‌شان رونق داده‌اند. هنوز مردد بودم چه خواهند خواند. یک‌باره فضا عوض شد:

امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام

خواب است وبیدارش کنید
مست است و هوشیارش کنید
گویید فلونی اومده
آن یار جونی اومده
آمده حال تو احوال تو
سيه خال تو سفيد روی تو
ببیند برود
آمده حال تو احوال تو سيه خال تو سفيد روی تو
ببیند برود

امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام

این تصنیف زیبا با صدای زیبای آقابصیر حالی داد به مجلس. همه شعر را زمزمه می‌کردند. حتی جمع‌هایی مثل ما که با سن فاصله داشتیم.
هوای آزاد، چراغانی، موزیک آرام، گل‌های روی میز، هم‌خوانی جمع با آقاداماد حالی داد به مجلس که هنوز بعد ده ساعت در همان هوا تنفس می‌کنم. دمشان گرم و سرشان خوش.

🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
@kanoneenshavanevisandegi
🌷 @Acceptance_cafe 🌷
#یادداشت
#هر_چه_شما_بفرمایید_خوب_است!

به مناسبت سالروز صدور فرمان مشروطه (  ۱۴ مرداد سال ۱۲۸۵ هجری شمسی )

چند سال پیش از من دعوت شد برای گروهی از مشاوران آموزش و پرورش سخنرانی کنم. از دوستی که مسؤول برنامه بود و برای دعوت به سخنرانی به من تلفن زده بود پرسیدم که مایلند درباره چه موضوعی صحبت کنم و آن دوست پاسخ داد: "راجع به هر موضوعی که خودتان صلاح می دانید، هر چه شما بفرمایید خوب است!" ؛ اتفاقاً سخنرانی من همزمان شد با سالگرد امضای "فرمان مشروطه" و من از این حُسن تصادف استفاده کردم و راجع به این صحبت کردم که نزدیک به یکصد و سه سال از انقلاب مشروطه گذشته است و هنوز بعضی از ما اهمیت مشروطیت را درنیافته ایم. این که امروز به من بگویید "هر چه شما بفرمایید خوب است" و "راجع به هر موضوعی که خودتان صلاح می دانید صحبت بفرمایید" باعث می شود که شما نتوانید بر عملکرد من نظارت کنید.

در جامعه، هنگامی که به کسی "وکالت" می دهیم که چند پله بالاتر از دیگران بنشیند و با این وکالت، فرصت و قدرت بیشتری به او تفویض می کنیم باید "نظارت" بیشتری نیز بر او اعمال کنیم. دادن چنین "ولایتی" بر من، نشان می دهد که این جمع، نه دارای "طرح و برنامه" است و نه دارای "ارزیابی".

جامعه ای که به کسی قدرت و فرصت این را بدهد که بدون برنامه و نظارت عمل کند هنوز در دوران فتحعلیشاه قاجار به سر می برد و چنین جامعه ای باید منتظر تکرار عهدنامه ترکمانچای باشد؛ به قول حافظ:
هر چند کآزمودم، از وی نبود سودم
مَنْ جَرَّبَ المُجرَّبْ حَلّتْ بِهِ النِّدامَة

#دکتر‌محمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
🆔 @sayehsokhan
🔷🔸نامه ای به مهندس بازرگان

🖋سوسن شریعتی

🔸مهندس بازرگان!
نامه نوشتن به شما لذت بخش است. مرا به یاد نامه هایی می اندازد که به پدربزرگم می نوشتم. یادم نمی آید به پدر نامه ای نوشته باشم(فرصت هم نشد) ولی به پدربزرگ چرا. در آن سالهای غریب غربت. احتیاطی که محضرش در پدرم ایجاد می کرد-همانی که محضر شما نیز برایش موجب می شد- یادم نمی آید مرا که نوه بودم محتاط کرده باشد. پدربزرگ پر شئون تر بود و کمتر در دسترس اما نامه نوشتن به او آسانتر می نمود. فرزند از پدر رودربایستی دارد اما از پدربزرگ خیر.در این نسبت تو همیشه بچه می مانی، نوه ای و در نتیجه خطاپذیر و مطمئن به اغماض.

🔹لااقل در میان هم نسلی های من؛ نسلی که اولین تجربه های اجتماعی اش را در مخالفت با شما همچون سیاستمداری میانه رو در دولتی انقلابی آغاز کرد. مثل این است که بسیاری از این هم نسلی ها هرچه پیرتر می شوند بیشتر طرفدار شما می شوند. آیا معنایش این است که نسبتی است میان مشی شما و بلوغ؟ این را از خلال تحلیل های کسانی که از گذشته انقلابی خود فاصله گرفته اند می شود دید یا مثلاً تقابلی که همین ها میان پروژه شریعتی و کردار سیاسی شما می بینند و در این دو راهی،امروزه راه شما را ترجیح می دهند:شریعتی اتوپیست و رادیکال در رقابت با مهندس واقعیت گرا و اعتدال گرا؛شریعتی ایدئولوگ و مهندس آخرت گرا؛ شریعتی چپ گرا و مهندس لیبرال؛یکی دل سپرده به عدالت و دیگری دل در گرو آزادی؛ راه هایی که علی رغم تفاوت ها و تشخصات هریک، روزگاری در امتداد هم فهمیده می شد و امروزه در برابر هم تفسیرش می کنند، مشخصاتی که تابع واقعیت های متغیر و موقعیت های متفاوت بود و هست و نه برخاسته از حقیقت هایی ازلی-ابدی. تفاوت های پدر-پسری که به یک تبار تاریخی تعلق دارند و به دو دوره متفاوت تاریخی، معلوم است.

🔸در مجلس اول، توسط برخی از نمایندگان مورد ضرب و شتم قرار گرفتیدچرا که به افشای خشونت ها پرداختید. فیلمش هم موجود است.اگر قرار باشد بر روی این مشخصه عکسی گذاشت، همان تصویری است که شما را پشت تریبون مجلس در حال اعتراض به خشونت ها نشان می دهد در حالی که نماینده ای از آن سو به سمت شما خیز برداشته و مشت گره کرده بر شما می کوبد.از جایتان تکان نمی خورید و به صحبت ادامه می دهید. یک اصولگرای کامل پراگماتیست. نماینده مجلس و قانونگرا اگرچه افشاگر.

🔹امروز همه کسانی که تغییر کرده اند از شمای تغییر ناپذیر به نیکی یاد می کنند. معنایش این است که دلمان تنگ شده است برای آدم هایی که علی رغم زمان و زمانه دست از شباهت به خود بر نمی دارند؟ عجیب است. هرچه می کشیم از همین آدم هایی است که مرغشان یک پا دارد و بی توجه به میدان و چرخش روزگار و تغییر گفتمان ها بر یک طبل می کوبند و با این همه دلمان تنگ می شود برای آدم های وفادار. وفادار به خود، به یک مشی، به یک سنت حتی اگر با آن همراه نباشیم .

🔸این اجماع بر سر اصول گرایی شما باشد یا به دلیل پراگماتیست بودنتان، این قدر هست که نوعی نوستالژی نسبت به شما، رئیس دولت موقت انقلابی ای که برای دن کیشوت های ریز و درشت از ملانصرالدین می گفت و همه را دلخور می کرد، سر زده است. شاید حتی بیشتر از نوستالژی. پس از شما خیلی چیزها عوض شده –با صدای بلند یا با گام های خاموش- و همین تغییرات پی در پی است که گذشته را نوستالژیک می کند و فرا می خواند. امروزه قدر ملانصرالدین را شاید بیشتر می دانیم. حکمت ها بود در پس آن طنزها و لطیفه ها... خود را جدی گرفتن و آب های سرد طنز شما که گهگاه بر سر و روهای خشمگین پاشیده می شد. کدام یک درست تر بود؟ هر کاری متعادلش خوب است!
ما آدم های متعادلی شده ایم.متعادل؟ نه. معتدل!

📌 برای خواندن کامل متن به آدرس زیر و یا گزینه instant view مراجعه کنید.

#یادداشت
#مجله_اندیشه_پویا
#نامه_به_مهندس_بازرگان
#سوسن_شریعتی
#بنیاد_فرهنگی_دکتر_علی_شریعتی

🆔@Shariati_SCF
🆔 @sayesokhan

https://telegra.ph/نامه-اي-به-مهندس-بازرگان-01-19
#یادداشت_روز

🔸یک جایی خوندم هیچ سرزمینی به اندازه ژاپن، به مردم خودش خیانت نکرده و ناسازگار نبوده!

تقریبا هیچ بلای طبیعی نیست که ژاپنی‌ها در طول سال تجربه نکنن. من برای مثال یک سال اخیر منطقه خودمون (کانسای)رو مینویسم.

سال گذشته اوایل خرداد، با یک زلزله بسیار مهیب و طولانی بیدار شدیم‌. (اینجا هرهفته زلزله های خفیف هست ولی اون شدید بود) بر اثر اون، بیش از دو شبانه روز برق و گاز مناطق مختلف کیوتو و اوساکا قطع بود. قطارها همه متوقف شدن و شهر اساسی به هم ریخت.

یک ماه نگذشته، سیل اتفاق افتاد و یک هفته تمام بارون بارید. ما در شمال کیوتو زندگی میکردیم و چند قدمی یه رودخونه. خیابونها به شکل محسوس خلوت شد و هیچکس بیرون نمیومد. شاهد تخریب ساختمان های کنار رودخونه بودم اما خرابی اصلی، در مناطق پایین‌دست و اوساکا اتفاق افتاد.

خاک ژاپن حاصلخیز نیست و مجبورن همه چیز رو درگلخونه پرورش بدن. این سیل، بسیاری از گلخانه ها رو از بین برد و قیمت میوه و سبزیجات جهش عجیبی داشت. دوباره به فاصله دوسه هفته، شدیدترین طوفان سال رخ داد و خرابی‌ها رو چند برابر کرد. بخش‌های مختلف فرودگاه بین‌المللی کانسای، بین یک هفته تا دوماه تعطیل شدن.

سرعت بازسازی خیابونها، اتوبان‌ها و تسهیلات عمومی در ژاپن بسیار بالاست اما این اصلا درمورد خانه ها و مناطق خصوصی صدق نمیکنه. صاحبان املاک خصوصی گاهی باید چند ماه تا دوسال توی نوبت بمونن تا تسهیلات بازسازی دریافت کنن.

خودم در اوساکا دیدم خونه هایی که اول قربانی زلزله و بعد سیل و طوفان شده بودن، شش ماه بعد هنوز سقفشون پلاستیک کشیده بودن و آماده سکونت نبودن.

ژاپن، کارگر شهرداری، رفتگر نداره و اگر محل شما براثر سیل و زلزله و طوفان و...کثیف بشه، یا باید خودتون تمیز کنید یا توی نوبت باشین تا از شهرداری بیان.

مثلا مجتمع ما یک ماه و نیم توی نوبت بود تا بیان و درخت‌ها رو جمع کنن.

نکته اصلی، صبر و رفتار منطقی ژاپنی هاست‌. اینجا از انتقاد و هیاهو خبری نیست. بلایای طبیعی رو کاملا طبیعی میدونن و سعی میکنن مدیریتش کنن.اینجا هم بلای طبیعی، کشته و خسارت ایجاد می‌کنه.ولی رفتار مردم درمقابل محیط زیست، کاملا احترام آمیزه.

مردم ژاپن، هرگز تصاویر کشته ها و خرابی ها رو منتشر نمیکنن. حتی بدون حضور نیروهای کمکی و دولتی، در همون لحظات اولیه، نظم و مدیریت بین خود مردم ایجاد میشه و همه صبورانه و به دور از هیجان منتظر آرام شدن اوضاع باقی میمونن. اینها چیزهایی بود که خودم شاهد آن بودم.

زینب بهرامی، فرنگ نوشت

http://yon.ir/RlrmS
@fararunews
🆔 @SayehSokhan
#یادداشت_روزانه

«مامانم گفته دل و جیگرتو به سگ نده!»
راننده خوش صحبتی بود از اهالی تبریز. باقرخان تا هفت تیر مسافرش بودم.
چی شد که صحبتمان به زمان شاه رسید یادم نیست. اما خیلی حسرت امنیت اون دوره را می‌خورد.
می‌گفت زمان آن مرحوم تو روزگار جوانی با فامیل‌ها توی خیابان پهلوی می‌رفتیم و عرض خیابان را چند نفری گرفته بودیم. چند تا دختر خوشگل هم از طرف مقابل می‌آمدند. رسیدیم به هم. عمویم که سرازپا نمی‌شناخت، رو کرد به اونا گفت« دل و جیگر شما خوشگلا رو بخورم». یکی از دخترا خیلی حاضر جواب بود. گفت: « مامانم گفته دل و جیگرتو به سگ نده بخوره!». همگی بور و خجل راهمان را گرفتیم و رفتیم.
به صحبت افتاده بود و دنبال گوش مجانی بود. صحبت دزدی و امنیت شد. گفت پریروز یه پرایدی ایستاد کنار مسافر پیاده کند. دونفر درجا پریدند پایین و دِ بدو. یکی دنبال دیگری. یک موتوری رسید. نیش ترمز و نفر جلویی پرید بالای موتور و رفت که رفت.
از راننده جویا می‌شود که چیه قضیه؟ می‌گوید یکی از مسافرها گفت نگه‌دار پیاده می‌شوم. تا ایستادم موبایل بغل‌دستی را قاپ زد و فرار کرد و دوست موتورسوارش که در تعقیب ماشین بود او را سوار کرد و رفت. گفتم دزدی‌ها چقدر پیشرفته‌تر شده. گفت کجاشو دیدی؟
به حجاب نرسیده بودیم که داستان فرودگاه، آن هم دزدی پیش‌رفته‌تر را شروع کرد. همسایه‌شان عازم اربیل عراق بوده. دلار و طلا و مدارک توی کوله پشتی. خسته می‌شود. برای رفع خستگی آنرا می‌گذارد روی ساک‌هایش. در همین حین دونفر می‌آیند نزدیکش. آهسته یک کیسه پول خرد می‌ریزند روی زمین و بعد شروع می‌کنند به جمع کردن آنها. ایشان هم غرق تماشا که یکی‌شان می‌آید و می‌گوید آقا این انگشتر طلا برای شماست؟ می‌گوید نه. از آنها اصرار که احتمالا برای شماست و کنار وسایل شما بود و از ایشان انکار. شلوغ می‌شود و دوتا خانم هم می‌آیند کوله را بر می‌دارند و می‌روند. شکایت و بازبینی دوربین‌ها و ...پلیس می‌گوید: اینها حرفه‌ای هستند، نگران نباش تا از اربیل برگردی دستگیر می‌شوند!
دزدی سوم شنیدنی‌تر بود. برای بیست روز پیش. بین ولی عصر تا هفت تیر تعریف کرد. مردی را سوار می‌کند تا هفت تیر. پاکت ام‌آرآی دستش بوده. وقتی می‌رسند هفت تیر، تقاضا می‌کند راننده او را دربست به بیمارستان امام حسین برساند. به بیمارستان می‌رسند.پیاده می‌شود. کرایه می‌دهد و می‌گوید پنج دقیقه بایستی می‌آیم که مرا به آزادی برسانی. قبل پنج دقیقه برمی‌گردد. سوار می‌شود. در میدان آزادی اطراف ترمینال راننده را کمی گیج می‌کند. اینجا نه، آن یکی در. رد شدیم. دور بزنیم. رد شدیم، یه کم دنده عقب بروید پیاده می‌شوم. هنوز چند متر دنده عقب نرفته، می‌گوید خوب است همینجا. پیاده می‌شود و می‌رود. بعد چند دقیقه راننده می‌خواهد گوشی‌اش را از قسمت خالی زیر ضبط بردارد و زنگی بزند که با جای تر و بچهٔ رفته مواجه می‌شود. این‌ور، آن‌ور. بی‌فایده است. پلیس می‌گوید کی سرقت شد؟ می‌گوید یک ساعت پیش. می‌گوید برو علاالدین که الان اوراق شده. از راهنمایی ایشان تشکر می‌کند.
به هفت تیر رسیدیم. پیاده شدم. به فکر می‌روم که چقدر باید گاز بدهد و ترمز بگیرد، چقدر باید دنده عوض کند، چقدر باید دربست مسافر ببرد تا پول یک گوشی جمع شود؟
🆔 @ sayehsokhan
#یادداشت

امروز برای انجام یک آزمایش خون به آزمایشگاه رفتم. هوا بسیار سرد بود و افراد پشت در آزمایشگاه صف کشیده بودند. منهم در صف ایستادم. خانمی جلوتر از من داشت از سرما می لرزید، به او گفتم داخل سالن خالیست، فکر کنم بتوانید بروید داخل منتظر بمانید و او هم همین کار را کرد، چند لحظه بعد یکی از خانمهای متصدی آزمایشگاه به صدای بلند از او خواست برگردد بیرون. وقتی نوبتم شد و وارد شدم دیدم تمام صندلیهای سالن انتظار خالیست. به خانمی که پشت باجه بود گفتم این صندلیها که خالیه چرا اجازه نمی دهید مردم بیایند داخل؟ بیرون خیلی سرد هست. سرش را بلند کرد و گفت بخاطر کووید دستور داریم فقط ۸ نفر تو سالن باشند. افراد را شمردم و به او گفتم اینجا که الان ۵‌ نفر بیشتر نیستیم. گفت بهرحال بخاطر کووید ما رعایت می کنیم. بعد بسرعت موضوع را رها کرد و از من خواست برگه ی درخواست آزمایش خودم را بدهم.

ضمن انجام کار من، همکارش که متوجه دیالوگ ما شده بود از افرادی که بیرون در سرما ایستاده بودند دعوت کرد به داخل بیایند و بنشینند تا نوبتشان برسد.
همه ی اینها در حالی بود که از ۱۰ صندلی که در سالن انتظار بود از قبل ۵ تای آنها را برعکس گذاشته بودند تا کسی روی آنها ننشیند.

به نظر من “نارسی سیسم” معضل بزرگ دنیای کنونی است. یکی از مهمترین ویژگی های نارسی سیسم ناتوانی در همدلی با انسانهاست.

همدلی با کسی که ناراحت است، درد می کشد، بیمار است، تنهاست، عصبانی است، گرسنه است، تشنه است و موارد بسیار دیگر یکی از ویژگیهای انسان سالم از نظر روانی است.

«نارسی سیسم» انسان را به ماشینی بدل می کند بی عاطفه و بیرحم، هم با خودش و هم با دیگران. ماشینی که بیشتر به انجام کارها فکر می کند تا نیازهای واقعی انسانها.

#فرانسه

@drnmirzaii
🆔 @Sayehsokhan
#یادداشت_هفته
#طریقیت_موضوعیت_سنت_تعصب

اگر شما تصمیم داشته باشید از تهران به مشهد سفر کنید می‌توانید از مسیر مازندران به سوی خراسان رانندگی کنید و می‌توانید از مسیر سمنان به سوی خراسان برانید.
در این مثال، آن چه برای شما "موضوعیّت" دارد رسیدن به مشهد است، مازندران یا سمنان "طریقیّت" دارند، بر اساس این که ذائقه و اولویت‌های شما چه باشند یکی از این مسیرها را انتخاب می‌کنید. 
شما می‌دانید که انتخاب مسیر سمنان یا مسیر مازندران حق شماست و هیچ کدام این دو مسیر "غلط" نیستند. اما اگر سال‌های سال از یکی از این دو مسیر حرکت کنید، چنان به رانندگی در آن مسیر "عادت" می‌کنید که فکر کردن به "مسیر جایگزین" برایتان دشوار می‌شود چنان که آرام آرام به این نتیجه می‌رسید که "آن مسیر دیگر" انتخابی غلط است. چنانچه این باور آنقدر در شما شدید شود که اگر کسی بر خلاف آن سخن بگوید عصبی شوید باور شما تبدیل به "تعصّب" شده است. تکرار برای ما عادت ایجاد می‌کند و عادت برای ما تعصب می‌زاید.

"سنّت ها"، عادت‌های جمعی هستند. یک قبیله، یا یک ملّت در زمانی یا زمانه‌ای یکی از "مسیرهای ممکن" را انتخاب می‌کند. در ابتدا به "مسیرهای جایگزین" هم فکر می‌کند و می‌داند که مسیری که انتخاب کرده تنها مسیر یا حتی درست‌ترین مسیر نبوده است اما به تدریج که در مسیر این انتخاب پیش می‌رود و برای رفتن در این مسیر هزینه می‌پردازد چنان به آن مسیر عادت می‌کند که مسیرهای دیگر را غلط می‌پندارد و حاضر است برای آن چه روزی فقط "طریقیّت" داشته است متعصّبانه بجنگد، بکشد یا کشته شود.

جالب این جاست که هر چه در این راه هزینه بیشتری بپردازد گمان این که مسیر دیگری هم ممکن است درست باشد برایش دشوارتر می‌شود! سنّت (و عادت) به آن‌چه زمانی فقط طریقیّت داشته، "موضوعیّت" می‌دهد و ما مسیر را با مقصد اشتباه می‌گیریم!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
🆔 @Sayehsokhan
🍁 هفته‌ی پیش برای گردش با خانواده رفته بودیم کنار به‌اصطلاح دریاچه‌ی خلیج فارس در غرب تهران. دیدم آنجا هم (مثل بعضی جاهای دیگر شهر) مجسمه‌ای از قیصر علم کرده‌اند. زیرش هم این توضیحات را نوشته‌اند. بگذریم از این که قیصر در سال ۱۳۸۶ درگذشت و در همایش چهره‌های ماندگار ۱۳۸۷ حضور نداشت. آنچه توجه مرا جلب کرد تاریخ ولادت قیصر بود. بر اساس آنچه در این لوح می‌بینیم قیصر در اواسط قرن سیزدهم خورشیدی به دنیا آمده و در اواخر قرن چهاردهم وفات کرده است، یعنی دقیقاً ۱۴۸ سال مهمان این جهان خاکی بوده است که راستی حد نصاب مهمی در تاریخ عمرهای طولانی است. این شاهکار شهرداری تهران بهانه‌ای بود تا یاد آن دوست نازنین را گرامی بدارم.


🍁 #انتقاد
🍁 #یادداشت


💠 @dmdehghani

🆔 @Sayehsokhan