نشر سایه سخن
9.78K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.8K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
#داستان

داستان خودكشي سوزان با پريدن از پشت بام:

وقتي خودم را از بالاي ساختمان پرتاب كردم...
زوج بظاهر خوشبخت و مهربان طبقه ١٠ را ديدم كه با خشونت تمام با هم دعوا مي كردند. "پيتر" محكم و قوي جثه را در طبقه ٩ ديدم كه داشت گريه مي كرد. در طبقه ٨ "ايمي" بخاطر خيانت نامزدش غمگين بود، در طبقه ٧ "دن" قرصهاي ضد افسردگيش را مي خورد، طبقه ٦ "هنگ" بيكار هفت تا روزنامه خريده بود كه يك كار پيدا كند. آقاي خيلي محترم "وانگ" در طبقه ٥ سعي مي كرد مثل خانم ها رفتار كند. در طبقه ٤ "رُز" دوباره داشت با نامزدش دعوا مي كرد. در طبقه ٣ "لي لي" هنوز به عكس شوهرش كه از ٦ ماه پيش گم شده خيره شده بود. قبل از اينكه بپرم، فكر مي كردم بدشانس ترين آدم هستم. الآن فهميدم هر كسي مشكلات و نگراني هاي خودش را دارد. آدمهايي كه ديدم الآن دارند به من نگاه مي كنند. فكر كنم الآن كه من را مي بينند، احساس مي كنند وضع شان آنقدرها هم بد نيست.

از كتاب "زندگي به سبك تئوري انتخاب"
مجيد احمدي

🆔 @Sayehsokhan
✍️ #التیام_زخم_های_فرزند_پروری_ناکارآمد
اثر #لی_والاس با ترجمه #مریم_تقی_پور و با مقدمه #دکتر_محمد_رضا_سرگلزایی

📕 #داستان_هایی_برای_گوش_سوم
قبلا از همین مولف و مترجم توسط #انتشارات_سایه_سخن به زیور چاپ مزین شده بود.

👌#لی_والاس در این کتاب ارزشمند اثبات می کند که "برای داشتن دوران کودکی شاد هیچ وقت دیر نیست". کودک دیروز که بزرگسال امروز است، می تواند فرایند بازآفرینی را تجربه و به درستی رشد کند و از نو دوران بزرگسالی شادی را تجربه نماید.

این کتاب اثر خواندنی و درخشان دیگری در حوزۀ #فرزند_پروری است که در اختیار شما عزیزان قرار گرفته است.

برای تهیه این کتاب بسیار پر مایه و موثر می توانید اینجا کلیک کنید:
https://cutt.ly/eltiam

🌹🙏قدردان حمایت های شما هستیم 🙏🌹

🆔 @SayehSokhan
#داستان_کوتاه :

« قضاوت زود هنگام »

مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود كه ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه‏‌های یك نمایشگاه به سختی توجه‌اش را جلب كرده‌بود و از ته دل آرزو می‌كرد كه روزی صاحب آن ماشین شود.
مرد جوان، از پدرش خواسته‌بود كه برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می‌دانست كه پدر توانایی خرید آن را دارد.

بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی‌اش فراخواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر كس دیگری در این دنیا دوست دارم.
سپس یك جعبه به دست او داد. پسر، كنجكاو ولی ناامید، جعبه را گشود و در آن یك انجیل زیبا، كه روی آن نام او طلاكوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر كشید و گفت: با تمام مال و دارایی كه داری، یك انجیل به من می‌دهی؟
كتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را برای همیشه ترك كرد.

سال‌ها گذشت و مرد جوان در كار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده‌ای فوق العاده.
یك روز به این فكر افتاد كه پدرش، حتمن خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینكه اقدامی بكند، تلگرامی به دستش رسید كه خبر فوت پدر در آن بود و حاكی از این بود كه پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید.

هنگامی كه به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی كرد. اوراق و كاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالی‌كه اشك می‌ریخت انجیل را باز كرد و صفحات آن را ورق زد و كلید یك ماشین را پشت جلد آن پیدا كرد. در كنار آن، یك کارت با نام همان نمایشگاه كه ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی کارت تاریخ روز فارغ التحصیلی‌اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.

« پائولو کوئیلو »

🆔 @Sayehsokhan
پسر جوان با دقت گلدان سفالی را شکست و ریشه های گیاه را آزاد کرد. او از دیدن این که چطور ریشه هایی به این وسعت آن جا رشد کرده اند حیرت زده شد. به نظر می رسید شبکۀ ریشه ها خیلی زنده بودند. بنا بر این جایی نیمه سایه، نیم آفتابی با خاکی غنی و پر منفذ و کمی دورتر از بقیه گیاهان پیدا کرد و گودالی به قدر کافی عمیق برای ریشه های گیاه حفر کرد تا آنها را درون خاک محکم کند. به نرمی آنها را از یکدیگر جدا کرد و گسترد و با مهربانی شیارهای مناسب در زمین اطراف ریشه ها ایجاد کرد تا به خوبی با خاک غنی، مرطوب و گرم پوشانده شوند و پس از آن به آرامی زمین را فشرد، بنابراین ریشه ها در جایی امن بودند تا آزادانه در هر جهت رشد کنند.
...


📚 #برشی_از_کتاب : #داستان_هایی_برای_گوش_سوم
✍️ اثر: #لی_والاس
👌 ترجمه: #مریم_تقی_پور
📖 صفحه: 150
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan
✍️ #التیام_زخم_های_فرزند_پروری_ناکارآمد
اثر #لی_والاس با ترجمه #مریم_تقی_پور و با مقدمه #دکتر_محمد_رضا_سرگلزایی

📕 #داستان_هایی_برای_گوش_سوم
قبلا از همین مولف و مترجم توسط #انتشارات_سایه_سخن به زیور چاپ مزین شده بود.

👌#لی_والاس در این کتاب ارزشمند اثبات می کند که "برای داشتن دوران کودکی شاد هیچ وقت دیر نیست". کودک دیروز که بزرگسال امروز است، می تواند فرایند بازآفرینی را تجربه و به درستی رشد کند و از نو دوران بزرگسالی شادی را تجربه نماید.

این کتاب اثر خواندنی و درخشان دیگری در حوزۀ #فرزند_پروری است که در اختیار شما عزیزان قرار گرفته است.

برای تهیه این کتاب بسیار پر مایه و موثر می توانید اینجا کلیک کنید:
https://cutt.ly/eltiam

🌹🙏قدردان حمایت های شما هستیم 🙏🌹

🆔 @SayehSokhan👇👇👇
بادنمای کوچک به دقت گوش کرد و پس از سکوتی متفکرانه گفت:" چیزی را که گفتی دوست دارم." صدا پاسخ داد:" و البته آن را انجام می دهی. بنا بر این حالا بگو قصد داری چه کار کنی؟" و بادنما گفت:" خوب، می خواهم به خاطر بسپارم که من تکیه گاهی محکم روی این بام دارم و این که وظیفه ام را به خوبی انجام می دهم و مجبور نیستم شبیه خوک یا گاو باشم. مجبور نیستم شبیه مزرعه دار یا شیرفروش باشم. وظیفه من نشان دادن جهت وزش باد است، پس فکر می کنم من فقط باید انجام این وظیفه را ادامه دهم؛ وظیفه ای که به صورت طبیعی و با شادی از این پس انجام خواهم داد."


📚 #برشی_از_کتاب : #داستان_هایی_برای_گوش_سوم
✍️ اثر: #لی_والاس
👌 ترجمه: #مریم_تقی_پور
📖 صفحه: 134
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
در میان سایر پیام های این داستان پرتناقض، به مری فرصت داده شد از احساس ناشی از پرخوری و استفراغ خود رهایی یابد. پرخوری عصبی او بیشتر به دلیل مخالفت با محدودیت و سرزنش های ناشی از استانداردهای مادر بود. بعد از جلسۀ داستان گویی، مری از از تغییراتی که پیاپی ایجاد می شد خبر داد. اول از همه تصمیم گرفت هر زمان که احساس اجبار و اضطرار برای پرخوری داشت از خانه خارج شود، زیرا متوجه شد فقط وقتی تنهاست شروع به پرخوری می کند و هرگز در جمع این کار را نمی کند. به زودی او خبر داد دفعات پرخوری و استفراغ فقط به سه تا چهار بار در هفته رسیده است. به یک باشگاه تندرستی ملحق شد و تمرینات ورزشی منظمی را در پیش گرفت. چیزی که باعث خوشحالی شد این بود که نه تنها وزن اضافه نکرد، بلکه بر عکس شروع به لاغر شدن کرد.


📚 #برشی_از_کتاب : #داستان_هایی_برای_گوش_سوم
✍️ اثر: #لی_والاس
👌 ترجمه: #مریم_تقی_پور
📖 صفحه: 179 و 180
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan
بادنمای کوچک به دقت گوش کرد و پس از سکوتی متفکرانه گفت:" چیزی را که گفتی دوست دارم." صدا پاسخ داد:" و البته آن را انجام می دهی. بنا بر این حالا بگو قصد داری چه کار کنی؟" و بادنما گفت:" خوب، می خواهم به خاطر بسپارم که من تکیه گاهی محکم روی این بام دارم و این که وظیفه ام را به خوبی انجام می دهم و مجبور نیستم شبیه خوک یا گاو باشم. مجبور نیستم شبیه مزرعه دار یا شیرفروش باشم. وظیفه من نشان دادن جهت وزش باد است، پس فکر می کنم من فقط باید انجام این وظیفه را ادامه دهم؛ وظیفه ای که به صورت طبیعی و با شادی از این پس انجام خواهم داد."
...


📚 #برشی_از_کتاب : #داستان_هایی_برای_گوش_سوم
✍️ اثر: #لی_والاس
👌 ترجمه: #مریم_تقی_پور
📖 صفحه: 134
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan
دختر کوچک به صدای درونش گفت:" هیس، شکمو! دو قاشق شکر! مطمئنی که یک قاشق کافی نیست؟ ممکن است پیرزن این کار را دوست نداشته باشد." صدا گفت:" پیرزن به تو گفت تصمیم بگیر. من اراده تو هستم." و دختر کوچک گفت :" اُه!" و نگاهی به پیرزن کرد و گفت:" من ... من دو قاشق شکر می خواهم؟" و منتظر واکنش پیرزن ماند. پیرزن فقط لبخند زد:" و البته کمی شیر لطفاً... فقط یک کمی" اما صدای درونش گفت:" اما من فقط یک کم شیر نمی خواهم، من بیشتر از یک کم می خواهم."


📚 #برشی_از_کتاب : #داستان_هایی_برای_گوش_سوم
✍️ اثر: #لی_والاس
👌 ترجمه: #مریم_تقی_پور
📖 صفحه: 77
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔@Sayehsokhan