چو انسان را نباشد فضل و احسان
چه فرق از آدمي تا نقش ديوار
بدست آوردن دنيا هنر نيست
يکي را گر تواني دل بدست آر
#گلستان_سعدی
🆔 @sayehsokhan
چه فرق از آدمي تا نقش ديوار
بدست آوردن دنيا هنر نيست
يکي را گر تواني دل بدست آر
#گلستان_سعدی
🆔 @sayehsokhan
یکی از بزرگان پارسایی را گفت: "چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه، سخنها گفتهاند؟"
گفت: "بر ظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش، غیب نمیدانم."
#گلستان_سعدی
#غیبت
📚 @labelaye_satrha
🆔 @Sayehsokhan
گفت: "بر ظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش، غیب نمیدانم."
#گلستان_سعدی
#غیبت
📚 @labelaye_satrha
🆔 @Sayehsokhan
🌺حکایتی از #گلستان_سعدی به قلم "ســاده و روان"
يك طوطى را با يک كلاغ در قفسی قرار دادند طوطى همیشه از زشتى كلاغ رنج مىبرد و مىگفت: اين چه صورت زشت و قيافه خشن و منظره نفرین شده و اندام درهم ریخته است؟
🔸على الصباح به روى تو هر كه برخيزد
🔹صباح روز سلامت بر او مسا باشد
جالب اینجاست که كلاغ نيز از همنشينى با طوطى به تنگ آمده بود و از روى تعجب با خود مىگفت: "لاحول ولا قوة الا باالله" همواره ناله مىكرد و بر اثر شدت افسوس دستهايش را به هم مىماليد و از نگونبختى و اقبال بد و روزگار ناپايدار شكوه مىكرد و مىگفت:
شايسته من آن بود كه همراه با كلاغى بر روى ديوار باغى با ناز و كرشمه راه مىرفتم.
🔸پارسا را بس اين قدر زندان
🔹كه بود هم طويله رندان
آرى من چه كردم كه بر اثر مجازات آن با چنين ابلهى خود خواه، ناجنس، بیعقل همنشين و همكاسه شدهام و گرفتار چنين بندى گشتهام.
🔸كس نيايد به پاى ديوارى
🔹كه بر آن صورتت نگار كنند
🔸گر تو را در بهشت باشد جاى
🔹ديگران دوزخ اختيار كنند
جناب سعدی میگوید: اين مثال را از اين رو در اينجا آوردم تا بدانى كه هر اندازه كه دانا از نادان نفرت دارد، صد برابر آن نادان از دانا وحشت دارد.
🔸زاهدى در سماع رندان بود
🔹زان ميان گفت شاهدى بلخى
🔸گر ملولى ز ما ترش منشين
🔹كه تو هم در ميان ما تلخی
🆔 @Sayehsokhan
يك طوطى را با يک كلاغ در قفسی قرار دادند طوطى همیشه از زشتى كلاغ رنج مىبرد و مىگفت: اين چه صورت زشت و قيافه خشن و منظره نفرین شده و اندام درهم ریخته است؟
🔸على الصباح به روى تو هر كه برخيزد
🔹صباح روز سلامت بر او مسا باشد
جالب اینجاست که كلاغ نيز از همنشينى با طوطى به تنگ آمده بود و از روى تعجب با خود مىگفت: "لاحول ولا قوة الا باالله" همواره ناله مىكرد و بر اثر شدت افسوس دستهايش را به هم مىماليد و از نگونبختى و اقبال بد و روزگار ناپايدار شكوه مىكرد و مىگفت:
شايسته من آن بود كه همراه با كلاغى بر روى ديوار باغى با ناز و كرشمه راه مىرفتم.
🔸پارسا را بس اين قدر زندان
🔹كه بود هم طويله رندان
آرى من چه كردم كه بر اثر مجازات آن با چنين ابلهى خود خواه، ناجنس، بیعقل همنشين و همكاسه شدهام و گرفتار چنين بندى گشتهام.
🔸كس نيايد به پاى ديوارى
🔹كه بر آن صورتت نگار كنند
🔸گر تو را در بهشت باشد جاى
🔹ديگران دوزخ اختيار كنند
جناب سعدی میگوید: اين مثال را از اين رو در اينجا آوردم تا بدانى كه هر اندازه كه دانا از نادان نفرت دارد، صد برابر آن نادان از دانا وحشت دارد.
🔸زاهدى در سماع رندان بود
🔹زان ميان گفت شاهدى بلخى
🔸گر ملولى ز ما ترش منشين
🔹كه تو هم در ميان ما تلخی
🆔 @Sayehsokhan
اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همیکرد که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کیسهای یافتم پر مروارید هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریانست باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم مرواریدست.
🔸در بيابان خشک و ريگ روان
🔹تشنه را در دهان چه دُر چه صدف
🔸مرد بی توشه کاوفتاد از پای
🔹بر کمربند او چه زر چه خَزَف
#گلستان_سعدی
🆔 @sayehsokhan
🔸در بيابان خشک و ريگ روان
🔹تشنه را در دهان چه دُر چه صدف
🔸مرد بی توشه کاوفتاد از پای
🔹بر کمربند او چه زر چه خَزَف
#گلستان_سعدی
🆔 @sayehsokhan
پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن، که گفتهاند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.
🔸وقت ضرورت چو نماند گریز
🔹دست بگیرد سر شمشیر تیز
🔸اذا یئِسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ
🔹کَسنّورِ مغلوب یَصولُ عَلی الکَلب
ملک پرسید چه میگوید: یکی از وزرای نیک محضر گفت ای خداوند همیگوید "وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ" ملک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت. وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت : ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی ازین سخن در هم آورد و گفت: آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی؛ که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی و خردمندان گفتهاند : دروغ مصلحت آمیز به که راستی فتنهانگیز
🔸هر که شاه آن کند که او گوید
🔹حیف باشد که جز نکو گوید
بر طاق ایوان فریدون نبشته بود:
🔸جهان ای برادر نماند به کس
🔹دل اندر جهان آفرین بند و بس
🔸مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
🔹که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
🔸چو آهنگ رفتن کند جان پاک
🔹چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
#گلستان_سعدی
🆔 @sayehsokhan
🔸وقت ضرورت چو نماند گریز
🔹دست بگیرد سر شمشیر تیز
🔸اذا یئِسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ
🔹کَسنّورِ مغلوب یَصولُ عَلی الکَلب
ملک پرسید چه میگوید: یکی از وزرای نیک محضر گفت ای خداوند همیگوید "وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ" ملک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت. وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت : ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی ازین سخن در هم آورد و گفت: آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی؛ که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی و خردمندان گفتهاند : دروغ مصلحت آمیز به که راستی فتنهانگیز
🔸هر که شاه آن کند که او گوید
🔹حیف باشد که جز نکو گوید
بر طاق ایوان فریدون نبشته بود:
🔸جهان ای برادر نماند به کس
🔹دل اندر جهان آفرین بند و بس
🔸مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
🔹که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
🔸چو آهنگ رفتن کند جان پاک
🔹چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
#گلستان_سعدی
🆔 @sayehsokhan
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنارِ بیشهای خفته.
شوریدهای که در آن سفر همراهِ ما بود نعرهای برآورد و راهِ بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.
چون روز شد، گفتمش: آن چه حالت بود؟
گفت: بلبلان را دیدم که به نالش در آمده بودند از درخت، و کبکان از کوه و غوکان در آب و بَهایم از بیشه؛
اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خُفته.
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببُرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلِص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگِ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم: این شرطِ آدمیّت نیست
مرغْ تسبیحگوی و من خاموش
#گلستان_سعدی
🆔 @Sayehsokhan
شوریدهای که در آن سفر همراهِ ما بود نعرهای برآورد و راهِ بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت.
چون روز شد، گفتمش: آن چه حالت بود؟
گفت: بلبلان را دیدم که به نالش در آمده بودند از درخت، و کبکان از کوه و غوکان در آب و بَهایم از بیشه؛
اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خُفته.
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببُرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلِص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگِ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم: این شرطِ آدمیّت نیست
مرغْ تسبیحگوی و من خاموش
#گلستان_سعدی
🆔 @Sayehsokhan