نشر سایه سخن
9.75K subscribers
12.9K photos
4.68K videos
269 files
3.7K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
من فکر می‌کنم هر آدمی در دنیا باید یک کتاب بنویسد و اسم کتابش را هم بگذارد «اشتباهات من.» 
...
کتابی که‌ با زبانی ساده به تو می‌فهماند، هیچ انسانی در دنیا نمی‌تواند از دست اشتباه‌کردن قسر در برود.
...

چه کسی می‌داند آدم‌ها در لحظات آخر زندگی داغ کدام اشتباه‌ را بر پیشانی‌شان حس می‌کنند ؟!
...
اصلا مگر غیر این است که اشتباه می‌کنیم تا یادبگیریم؟ یادگرفتن همین‌طور شروع می‌شود، با باخت، با از بین رفتن؛ با اشتباهات و تکرار نکردن آنها.
پویان اوحدی

@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehsokhan
#از_شما📩

ترسا(۱)

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت
بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
....حافظ

دفتر چندان شلوغ نبود. موکلی آمده بود تا ببیند چطور می‌شود به جریان رسیدگی سرعت داد و وقتی دریافت که کار چندانی از دست من برنمی‌آید با شانه‌ای افتاده از همان راه که آمده بود، برگشت.
یکی هم آمده بود برای آن که‌ مظنه حق‌الوکاله دعوایی را جویا شود؛ به گمان آن‌که مناقصه‌ای در جریان است‌ دنبال وکیل ارزان‌تر بود و سومی....این آخری هيبت مانوسی نداشت؛ لااقل برای من که بیشتر با آدم‌هایی سروکار دارم که با چانه‌هایی گرم به دفتر می‌آیند و اگر نتوانم به لطایف‌الحیل موتور محرکه سخن گفتن آن‌ها را خاموش کنم، باید ساعتی دو گوشم را برای شنیدن حرف‌های پراکنده و گاه نامربوطشان اجاره دهم.
این یکی متفاوت بود. تا نگفتم "چه کاری می‌توانم برایتان انجام دهم "لب به سخن نگشود. مرد تقریبا جوانی بود؛ بیش از سی سال نداشت. خوش لباس بود و یا به دلیل مرتب‌بودن لباس‌هایش به چشمان من چنین آمد. رنگ روشن پوست و موهایش زود توجه مرا جلب کرد. اما از همه جالب‌تر لهجه‌ای بود که با آن شروع به سخن گفتن کرد.

اول فکر کردم که تًرک فارسی‌گوی است و یا گیلک. هیچکدام نبود." می دانید. من یک مساله خاصی دارم. از آن کیس‌هایی که شاید کمتر برای شما مطرح است ". معلوم بود که تحصیلات مناسبی داشته ویا به زبان انگلیسی آشناست چون‌ قبل از آن که من چیزی بگویم گفت:
"شاید مجبور شوم دادخواستی به دادگاه submit کنم ". با لبخند گفتم :
"باید دعا کنید که سروکارتان با دوکس نیفتد، طبیب و وکیل. چون هر دو بی‌اجرت پا به میدان شفا و قضا نمی‌گذارند. حالا هم که دعایتان مستجاب نشده ، اقلا زود از دست وکیل خلاص شوید ". خندید. عینک نازکی بر چشم داشت که درک واکنش نگاهش را در مقابل سخنانم  دشوار می‌ساخت. آهی کشيد و یا نفس‌ عمیقی که نشان از درون ملتهبش داشت. بالاخره شروع کرد:
"نمی‌دانم از کجا شروع کنم. شاید ماجرایی که برای شما می‌گويم قدری عجيب باشد ولی واقعی است. آن چيزي است‌ که بر من رفته و سعی می‌کنم چیزی به آن نیفزایم یا کم نکنم.
من هم ادم معمولی هستم؛ مثل بیشتر مردم. یک خانواده متعارف هستیم یا بهتر است بگویم که بودیم. ما چند برادر و یک خواهریم. برادرانم به مانند من ازدواج کرده و خانواده مستقلی دارند. خواهرم از همه ما کوچکتر است و با مادر پیرم زندگی می‌کند.خانواده‌ای که همه چیزش متوسط است‌؛ از ثروت و سواد و خواسته‌های نه چندان بلند پروازانه‌اش.
از نوجوانی به زبان انگلیسی علاقمند شدم. رشد خوبی در یادگرفتن آن داشتم. گرامر را خوب اموختم و آشنایی‌ام با این زبان خارجی تا جایی رسید که حتی سعی می‌کردم دعاهای روز یکشنبه را از متن انگلیسی کتاب مقدس بخوانم.
"دستش را بالا آورد، مثل این که چیزی را فراموش کرده و می‌خواست به سرعت آن را تذکر دهد: "یادم رفت بگويم که من ارمنی هستم، از ارامنه جلفا. اقلیتی کم شمار و بی سر و صدا"
.دوباره نگاهش کردم؛ این‌بار عمیق. رمز آن لهجه تا حدودی غریب بر من فاش شد. مخاطب ، کیش دیگری داشت که البته برای من و شغلی که بدان می‌پرداختم جندان اهمیتی نداشت. از ذهنم به سرعت واژه‌‌هاجابجاشد:
"ارمنی،نصرانی.....ترسا". اين واژه آخری را برای بار ادبی‌اش بيشتر دوست داشتم.
مرد ترسا تبسم مرا دید و او هم لبخندی بر لبانش نقش بست.

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان


🆔 @Sayehsokhan
📚  رمان درخت انجیر معابد
👤 نویسنده  احمد محمود
🔃انتشارات معین دو جلد


رمان درخت انجیر معابد آخرین اثری بود که از احمد محمود منتشر شد . از بسیاری جهات این رمان در ادبیات ایران کم‌نظیر است .
از جملهٔ این ویژگی‌ها به تعدد پرسوناژهای اثر می‌توان اشاره کرد .
در این رمان حدود ۲۴۰ شخصیت خلق شده که حدود ۶۰ تای آنها به طور مستقیم در داستان نقش دارند .
دیگر ویژگی قابل ذکر نوع خاص حرکت در زمان است که با استفاده از عوامل مشترک در گذشته و حال انجام می‌شود و خواننده گاهی اوقات دقیقاً نمی‌داند در چه ظرف زمانی قرار دارد .

موضوع داستان درختی است به نام انجیر معابد ، که در مناطق جنوب ایران رشد می‌کنند و ریشه‌های هوایی و پیش رونده دارد . در فرهنگ مردم ایران این درخت درختی مقدس است .
داستان از آنجایی شکل خاص به خود می‌گیرد که در تلاشی برای قطع‌کردن درخت ، از آن خون جاری می‌شود .

داستان حول و حوش اعضای خانواده‌ای می‌گذرد که این درخت در منزل آنان قرار دارد .

🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همه بهمون میگن تسلیم نشو
اما نمیگن چجوری
نمیگن که موقعی که ترسیدی، ناامیدی، خسته‌ای و کم‌آوردی و حتی تنهایی چکار بکنی که تسلیم نشی و ادامه بدی!
حکایت همون دوتا دوستیه که یکی شون یک قدمی الماس بود اما جا زد ولی دومی ادامه داد تا به گنج رسید!

تجربه‌ی زیسته‌ی من میگه اول باید بدونی چرا داری تلاش می‌کنی؟
دقیقا چی میخوای؟!
چقدر برای خواسته‌ت حاضری بها بدی؟
و البته توکل به خدا و اعتماد به خودت یادت نره.

بدونی که میشه اما زمان میبره
بدونی خدا هم می‌خواد اگر تو تلاش کنی.

کتاب خواندن یا کتاب گوش‌دادن
قدم زدن
وقت گذرونی با افراد مثبت
ورزش سبک  مثل یوگا
حتی درست نفس کشیدن
خواب کافی
غذای سالم و کافی
آگاه بودن به افکار اضطرابی
راههایی برای در لحظه‌بودن و تمرکز داشتن
که مدام یادآور میشه
چی میخوای و داری برای چی تلاش می‌کنی!

با سپاس از دوست نازنین#زهره_مهدوی عزیز

🆔 @Sayehsokhan
❇️ ما در دنياي "كنترل بيروني" زندگي مي‌كنيم كه باعث شده است شاهد ناخشنودي‌هاي زيادي در همه جا باشيم.

شما به عنوان پدر و مادر
نمي‌توانيد از اين دنيا فرار كنيد.
ولي هر چقدر كه بتوانيد فضاي خانه را با "تئوري انتخاب" پر كنيد و كمتر از "كنترل بيروني" استفاده كنيد، زندگي لذتبخش‌تري را براي خود و عزيزانتان خواهيد آفريد.

استفاده از تئوري انتخاب يك انتخاب است.


📚 برگرفته از كتاب :
تئوري انتخاب براي والدين و نوجوانان
اثر دكتر ويليام گلسر
👌 ترجمه دكتر علي صاحبي
📇 انتشارات سايه سخن

🆔 @sayehsokhan
انواع مواجهه با ادبیات گذشته

واقعیت این است که اگر ما ایرانیان امروز، مواجهه‌مان را بخواهیم با ادبیات گذشته‌مان که گذشته از همان لحظه قبل آغاز می‌شود و می‌رود تا قرن‌های بسیار طولانی در زمان ماضی، مواجهه ما ایرانیان با این ادبیات به سه مواجهه قابل تقسیم است:

1️⃣ تحقیر ادبیات
مواجهه اول، مواجهه‌ای است که من از آن تعبیر می‌کنم به تحقیر؛ تحقیر ادبیات ما. این تحقیر خودش را به‌صورت قهر کردن و قطع ارتباط کردن با ادبیات ما نشان می‌دهد. کم نیستند جوانانی و حتی بزرگ‌تر از جوانان که وقتی سخن از ادبیات فارسی گفته می‌شود با نگاه تحقیرآمیز، و حتی استهزاء‌آمیز و حتی گاهی توهین‌گرانه و اهانت‌گرانه به ادبیات قدیم ما نظر می‌کنند. ارتباطشان را کاملاً بریده‌اند با آن ادبیات و هیچ احساس شرمی هم نمی‌کنند از اینکه یک سطر از اشعار شعرای ما را نخوانده‌اند و مطالعه نکرده‌اند. این متأسفانه چیزی است که تا حد فراوانی هم ناشی از اوضاع‌واحوال سیاسی و اجتماعی امروز ماست. درواقع نوعی حرکت واکنشی است به آنچه نظام سیاسی حاکم بر جامعه ما القا می‌کند چون به نظرشان می‌آید نظام سیاسی حاکم بر جامعه ما قدیم‌گراست، ارتجاعی است، رو به‌سوی گذشته دارد، رو به‌سوی سنت دارد، آن‌وقت گمان می‌کنند هر نگاه کردنی به گذشته، هر نگاه کردنی به سنت، هر نگاه کردنی به روزگار قدیم خطا آمیز است و به سود ما نیست.

2️⃣ تعظیم ادبیات
تلقی دوم درست برخلاف تلقی اول که تحقیرگرا بود، تعظیم‌گراست. یعنی به‌صورت مبالغه‌آمیزی رو کرده به ادبیات قدیم ما.
تعداد کسانی که این تلقی را دارند البته نسبت به تعداد کسانی که تلقی اول را دارند بسیار کمتر است به لحاظ عدد، ولی درعین‌حال به لحاظ اهمیتی که در جامعه دارند به نظرم می‌آید وزن‌شان فراوان است. کسانی که چنان رفتار می‌کنند که گویا هرچه هست در گذشته ما ایرانیان است، هرچه هست در ادبیات گذشته ما ایرانیان است، هرچه هست در زبان فارسی است و تعظیمی که می‌توانست تعظیم به جایی باشد تبدیل شده به یک نوع تعظیم بیگانه‌ستیزانه، یک نوع تعظیمی که گویا هرچه هست ما باید در گذشته دنبالش بگیریم. همه گنجینه‌ها در گذشته سراغشان باید رفت و هیچ چیز جدیدی نیست که ارزشمند باشد و شایسته و درخور توجه و التفات و اعتنای ما باشد.

3️⃣شناخت ادبیات خودمان
اما تلقی سوم که از تحقیر بگذریم از تعظیم هم بگذریم و برسیم به تلقی سوم و آن تلقی شناخت ادبیات خودمان است. نخواهیم تحقیر کنیم ادبیات را و نخواهیم تعظیم بکنیم بلکه بخواهیم این ادبیات را بشناسیم این به نظر می‌آید رویکردی است که هم رویکردی اخلاقی و هم مصلحت‌اندیشانه است یعنی کشور ما را رشد می‌دهد، جامعه ما را رشد می‌دهد.

🔹وقتی به محتوا می‌پردازیم به محتوای ادبیاتمان می‌پردازیم می‌خواهیم منفعتی ببریم یعنی می‌خواهیم ببینیم بالاخره فردوسی برای زندگی الان من چه چیزی برای گفتن دارد، سعدی برای زندگی الان من چه چیزی برای گفتن دارد. وقتی داشتم به صنایع ادبی‌شان نگاه می‌کردم به آرایه‌های لفظی‌شان نگاه می‌کردم ارزش داوری‌های زیبایی شناختی و هنری می‌کردم روی آثارشان، لذت می‌بردم اما خب این لذت می‌گذرد. حالا برای زندگی من چه چیزی برای گفتن دارد، این مهم است. فردوسی را به نظر من کسی خوب قدرش را می‌داند که بداند فردوسی برای زندگی او چه چیزی برای گفتن دارد، سعدی هم همین‌جور، شکسپیر هم همین‌جور، هر نویسنده و ادیب دیگری هم همین‌جور است. برای زندگی من آیا چیزی برای گفتن دارد اگر چیزی برای گفتن دارد من این چیز را باید بیاموزم و اگر بتوانم و به میزان نفوذ کلامی که دارم به دیگران هم بیاموزانم.

🔹 برای اینکه این پیام برای زندگی من مفید باشد باید حتماً آن سخن با عقلانیت ناسازگار نباشد، با اخلاق جهانی ناسازگار نباشد، با حقوق بشر هم ناسازگار نباشد. من گمان می‌کنم که اگر ما چنین روشی پیش می‌گرفتیم اگر جهان دیگری وجود داشته باشد و فردوسی در آن جهان دیگر به سر ببرد به مراتب خوشحال‌تر خواهد بود از اینکه ما فقط دائماً ستایش او را بکنیم، ستایش حافظ را بکنیم، ستایش مولانا را بکنیم ولی هیچ چیز از زندگی مولانا، از زندگی حافظ و از زندگی فرض کنید فردوسی در ذهن ما نباشد. این نکته بود که من امروز می‌خواستم عرض بکنم. این نکته را برای این می گویم که متأسفانه موج اول و موج دومی که نقدشان کردم یعنی تحقیر ادبیات ما و تعظیم ادبیات ما هر دو در جامعه ما رواج دارد پیدا می‌کند و هر دو به نظر من خطرناک است ما باید نه تحقیر کنیم ادبیاتمان را نه تعظیم کنیم؛ بشناسیم؛ اگر شناختیم هم لذتمان از فرم ادبیات بیشتر می‌شود و هم منفعتمان از کانتنت و محتوای این ادبیات.

سخنرانی استاد ملکیان در سالروز بزرگداشت فردوسی، کاشان

@mostafamalekian
🆔 @Sayehsokhan
منصوره مصطفی‌زاده شهرسازی و برنامه‌ریزی شهری خوانده. چند ماهی رفت سراغ کار مهندسی و همزمان در مطبوعات هم فعالیت می‌کرد اما بعد از مدتی متوجه شد که کار مطبوعاتی بهش انرژی می‌دهد و کار مهندسی ازش انرژی‌ می‌گیرد. به همین خاطر مهندسی را رها کرد و کارش را در مجله‌هایی مثل «همشهری بچه‌ها» و «همشهری جوان» ادامه داد. بعد از اینکه خودش مادر شد فعالیتش را در حوزه کودک و نوجوان جدی‌تر دنبال کرد همکاری‌اش را با نشر کتاب پارک شروع کرد.

🆔 Sayehsokhan👇👇👇
Audio
Mohsen
🎙️قسمت نهم پادکست کتابگرد
از مطبوعات تا کارشناس کتاب کودک با منصوره مصطفی‌زاده
@ketabgardp
🆔 @Sayehsokhan
📚کتاب‌های محبوب منصوره مصطفی‌زاده
اعجوبه؛ آر.جی. پالاسیو
ارباب حلقه‌ها؛ جی.آر.آر تالکین
دروازه مردگان؛ حمیدرضا شاه آبادی

🎁کتاب‌هایی که برای هدیه پیشنهاد دادم
مادری که کم داشتم؛ جاسمین لی کوری
ناروال و ژلی؛ بن کلانتون
پیرمرد صد ساله‌ای که از پنجره پرید و ناپدید شد؛ یوناس یوناسون

📓فهرست کتاب‌هایی که در این گفت‌وگو از آن‌ها حرف زدیم
پرورش هوش اخلاقی برای کودکان و نوجوانان؛ میشل بربا، ترجمه فرناز فرود
برباد رفته؛ مارگارت میچل،
هابیت؛ ج. آر. آر. تالکین
صدسال تنهایی؛ گابریل گارسیا مارکز
مستطاب آشپزی؛ نجف دریابندری
قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب؛ مهدی آذر یزدی
اقتصاد ما؛ سید محمد باقر صدر
آناهیتا و غول چراغ جادوی بوگندو؛ مریم شیرازی
کتاب‌های نیکولا کوچولو؛ رنه گوسینی، ژان ژاک سامپه
کتاب‌های رولد دال
کتاب‌های نشر کتاب پارک
کتاب‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
کتاب‌های سید محمد باقر صدر
کتاب‌های علی شریعتی
کتاب‌های مرتضی مطهری

🔺آدرس اینستاگرام منصوره مصطفی‌زاده
@ketabgardp
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دکتر_ویلیام_گلسر به ما آموزش داد اگر نتوانیم دریابیم چگونه نیازمان به قدرت را با احترام گذاشتن به یکدیگر ارضا کنیم، عمرمان به هدر خواهد رفت.

#سلام_صبحتون_به_خیر

🆔 @Sayehsokhan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
🔸️|| کتاب نخواهد مرد...

چند روز پیش رفته بودم منزل #علی_دهباشی، به قول استاد محمدعلی موحد، امیر #بخارا .
میدان فلسطین است. منزلش مانند وجودش لطف و لطافت فرهیختگی و فرهنگ دارد. منزلش کتابخانه‌ای است انبوهی از کتاب، آن هم چه کتاب‌هایی.

دو ساعتی آنجا بودم و احساس کردم دهباشی و دهباشی‌ها انرژی‌شان را از کتاب‌ها می‌گیرند، همین کتاب‌هایی که از کف تا سقف خانه‌شان را پوشانده.

▫️از نوجوانی‌ام جذاب‌ترین خاطره‌هایم گوسفندچرانی در صحرا و ور رفتن و بازی با کتابخانه شخصی‌ام در خانه‌مان است.
ضلع شمالی مهمانخانه‌مان که "اتاق بزرگ" می‌گفتیم کمد کوچک کتابخانه‌ای داشتم که سی چهل جلد کتاب داشت. تقریبا هر روز آنها را از نو می‌چیدم و تمیز می‌کردم. عادتم شده بود، عادتی که هنوز ترک نکرده‌ام و شدیدتر هم شده است.

جسم کتاب‌ها و لمس‌کردن‌شان حالم را خوب می‌کند. کتاب، برایم آرامبخش است. تماشاکردن کتابخانه، برایم حس و حالی دارد که توان بیانش را ندارم. 

▫️ کتاب‌ها دوست داشتنی‌اند. حتی کتاب نخوان‌ها هم کتابدوست‌اند. برخی شیدای کتاب‌اند، برخی هم کمتر، اما به کتاب احترام میگذارند.

قصه فقط جان و محتوای کتاب نیست که ما را مجذوب خود می‌کند، بل جسم کتاب هم زیبا و زیبنده زندگی آدمی است.

▫️#آلیسون_هوور_بارتلت در کتاب خواندنی‌اش " #جنون_کتاب " ( ۱۳۹۹) داستان واقعی یک دزد کتاب یعنی آقای جان گیلکی را می‌نویسد. گیلکی تمام عمرش صرف به دست آوردن کتاب‌ها می‌شود و در این راه خطرها می‌کند و زندان‌ها می‌رود و بسیار سختی‌ها می‌کشد. به قول بارتلت "عشق معصومانه به کتاب" داشت و "طلسم کتاب مسحورش کرده بود". چنان شیفته کتاب بود که پدرش به شوخی به او گفته "وقتی از شکم مادرم بیرون می‌آمده‌ام کتابی توی دستم بوده".

▫️مساله خواندن کتاب‌ها نبود، "تصاحب کتاب‌ها هم به او انگیزه می‌داد". کتاب‌ها "خود آرمانی‌اش بودند".

▫️بارتلت از جان گیلکی می‌پرسد چه چیز کتاب‌ها وسوسه‌اش می‌کند؟ جان می‌گوید:
"کتاب بصری است، به شکل و شمایلش مربوط می‌شود، وقتی همه‌شان در قفسه کنار هم می‌نشینند".

▫️بارتلت نقل می‌کند #یوجین_فیلد در ۱۸۹۶ کتابی با عنوان "ماجراهای عاشقانه‌ی یک شیدای کتاب "می‌نویسد و می‌گوید

"کتاب‌ها حس دارند. ... کتاب هایم مرا می‌شناسند و دوستم دارند. صبح‌ها تا چشم باز می‌کنم، کل کتاب‌هایم مرا می‌شناسند و دوستم دارند".

▫️بارتلت می‌گوید جسم کتاب‌ها کارهای مهم و جالبی می‌کنند و "این‌ها نه اشیایی زیبا" بل "ارتباط ما را با گذشته از طریق حجم و جسمیت خود حفظ کرده‌اند".

▫️بله، جسم کتاب‌ها هم جان و معنایی دارد که مستقل از محتوا و کلمات داخل کتاب است. #آلبرتو_مانگل کتابی بی‌نهایت جذاب با عنوان " #برچیدن_کتابخانه‌ام " (۱۴۰۱) دارد و توصیف‌هایی شگفت از کتاب و کتابخانه می‌دهد از جمله این‌که "کتابخانه آشیانه خاطرات است". مانگل قصه وررفتن و به قول خودش برچیدن کتاب‌ها و کتابخانه را روایت می‌کند و حس و حال کتاب‌بازها در این برچیدن‌ها را می‌نویسد.

آنها که کرم کتاب‌اند می‌دانند وررفتن با کتابخانه و کتاب‌ها لذتی حتی بیشتر از کتاب خواندن دارد، هر چند به پای کتاب نوشتن نمی رسد.

▫️#امبرتو_اکو و #ژان_کلود_کریر در کتاب " #از_کتاب_رهایی_نداریم " قصه‌های شیدایی‌شان به کتاب را می‌گویند و فصلی هم با عنوان " #کتاب_نخواهد_مرد " دارند. مشتاقان کتاب خواندن این کتاب را از دست ندهند و ببینند چرا از کتاب رهایی نداریم و کتاب نمی‌میرد.

▫️قیمت #کتاب خیلی گران است و کتاب‌های الکترونیک هم رونق دارند، اما کتاب چاپی ارزش‌ها و دلالت‌های خودش را دارد. کمی از آنها را گفتم. خودتان مابقی‌اش را می‌دانید.

#دکتر_نعمت_الله_فاضلی

🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
nabzee__aramesh:
"یه روزی می‌فهمی"

Credit:
@nabzee__aramesh

Artis: Leo Rojas

#موسیقی_سرخپوستان

🆔 @‌Sayehsokhan
🖊 فرهاد قنبری

🔴 راه مدنیت


"راه «آزادی» و «مدنیت» نه از خیابان با مشت‌های گره کرده بلکه از آرامش کتابخانه‌ها می‌گذرد. برای همین است که کتابخانه در سرزمین‌های به‌ خواب ‌رفته، امن‌ترین مکان برای عنکبوت‌هاست" ((گوینده ناشناس)

بسیاری معتقدند در شرایط بحرانی سخنانی از این دست دور از واقعیت جامعه است و با گفتن «حالا وقت این دست سخنان نیست» سعی در دمیدن در فضای احساسی دارند، اما به خاطر داشته باشیم که در شرایط دشوار و بحرانی بیشتر از هر زمانی نیاز به شنیدن و گفتن سخنانی از این دست است.

درست است که صَرف وقت و زمان زیاد برای مطالعه در یک جامعه تورم‌زده با اقتصاد بیمار مشکلات معیشتی فراوانی را در پی دارد، اما به خاطر داشته باشیم جامعه‌ای که اهل مطالعه و تفکر بوده و آموزش صحیحی دیده باشد، به صورت عقلانی و منطقی از بحران‌های مختلف اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی عبور کرده و دیر یا زود مسیر درست خویش را می‌یابد.

🔰چنین جامعه‌ای به احتمال بسیار:

-مسیر آزادی و مدنیت را نه در شعار بلکه در عمل و نمود بیرونی رفتار و کردار خویش نشان می‌دهد.
- رادیکالیسم را نه در شعار و فحاشی بلکه در جرات اندیشیدن به امور طبیعی پنداشته شده جستجو می‌کند.
- جریان عمیق تفکر را دنبال نموده و دنبال رو سلبریتی و الوات مجازی نمی‌شود.
- به مطالب با مسائل با تامل و دقت بیشتری نگریسته و ذهن ساده‌اندیش و ساده‌انگاری ندارد.
- در اخبار و روایات گوناگون تامل کرده و به راحتی مقهور رسانه‌ها نشده و هر روایت و سخنی را باور نمی‌کند.
- به مسائل انسانی با دید بهتری نگریسته و کیفیت روابط انسانی بهتری دارد.
- با جهان پیرامون خویش همدلی بهتری داشته و با محیط زیست و طبیعت رابطه بهتری برقرار می‌کند.
- در شناخت هنر و زیبایی تلاش کرده و هر کالای مبتذلی را به اسم کالای فرهنگی مصرف نمی‌کند.
- به راحتی فریب سیاستمدارانِ ریاکار و دروغگو را نمی‌خورد.
- برای زندگی و وقت خود و دیگران ارزش بیشتری قائل می‌شود.
- به هر تفکر و جناح سیاسی و هنرمندی به میزان ارزش واقعیش، ارج و قرب می‌نهد.
- ارزش و احترام بیشتری برای خود و دیگران قائل می‌شود.
- بازیچه و هوچی و پلاکاردکِش هر جاهل و کوته‌فکری نمی‌شود.
-و...،

چنین جامعه‌ای در نهایت راه درست آزادی و مدنیت را بدون نیاز به خشونت و تعصب و پرخاشگری پیدا کرده و در راه آینده‌ای روشن و امیدوار قدم برمی‌دارد.

🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شما نمی‌توانید برگردید به دوران کودکی و اوضاع را عوض کنید، رفتار مامان و بابا را درست کنید و ناکامی‌ها را حذف کنید.

شما نمی‌توانید برگردید به گذشته و رفتارهای همسرتان را جوری تغییر دهید که به خواسته‌هایتان برسید.

شما نمی‌توانید برگردید به گذشته و همه چیز را سرجایش قرار دهید،

شما نمی‌توانید برگردید به گذشته و اشتباهاتتان را جبران کنید...

شما نمی‌توانید.....


بپذیرید که گذشته تمام شده و به آن دسترسی ندارید، آن دوران را با همه سختی‌هایش پشت سر گذاشتید.
پس

امروزتان را با یادآوری تلخی‌های گذشته‌ای که با پدر و مادر ، همسر یا خودتان داشته‌اید، هدر ندهید.

حال امروزتان را خراب نکنید با بازکردن بقچه‌هایی از گذشته که بوی کپک‌زدگی آن حالتان را بد می‌کند.

رو به جلو حرکت کنید و از همین امروز آنچه را می‌توانید و می‌خواهید بسازید. از حالا سعی کنید جلوی خرابی‌ها را بگیرید و خودتان را به آرزوهایتان برسانید.

گذشته را رها کنید و از همین امروز شروع کنید.....

@dr_robab_hamedi
🆔 @Sayehdokhan
‌‌📩برسد به دست فرمانده محسن رنانی در جبهه توسعه
نامه اول

سلام فرمانده!

این نامه را به تاریخ اینک برایتان می نویسم، از خط مقدم اینجا.
جنگجویی ریز نقش و چابک سوارم، اما نه اسلحه‌ای دارم و نه تیری و نه تفنگی، نه شمشیری و نه فلاخنی و نه سنگی.
نَسَبَم نیمی به جنگجویان کوهستان می‌رسد که با زمستان گلاویز می‌شدند و از جگر کوه، درخت به در می‌کشیدند و نیمی دیگر از نسَبَم به کویر نوَردانی می‌رسد که سینه داغ بیابان را می‌شکافتند با ناخن‌هایشان و پیروزی آبی بود در ته چاهی.

من رزم‌آوری را در آوردگاه فردوسی آموختم . پلنگینه به تن نمی‌کنم، گُرز گران ندارم، خِفتان هم نمی‌پوشم؛ اما خورشخانه ضحاک را می‌شناسم و می‌دانم چگونه می‌توان هر روز غذایی اندک‌تر به ماران گرسنه‌اش رسانید، تا کمتر فربه شوند. من آن درِ مخفی پشت خورشخانه را بلدم و می‌دانم چگونه می‌توان جوانان را پیش از قربانی‌شدن نجات داد.

نازک زنی رنجورم، که توانایی‌اش در ناتوانی‌اش است و قدرتش در ضعفش. سپاهی دارم از پیرزنان از زنان از دختران و مادران از نطفه‌های نبسته و جنین‌های زاده نشده.

فرمانده!
آن روز که شما فرمان رقص را  صادر کردید، به سپاهیان گفتم: دیگر گیسوانتان را نبرید و خاک بر سر نپاشید و چنگ بر گونه نکشید و ضجه نزنید و مویه نکنید، که دشمن به لابه و به مویه و به شیون و به زاری شما جان می‌گیرد.

گفتم ما دیگر از جایی به جایی نمی‌رویم، مقصد ما آن دورها نیست. سپاهیان! بایستید، مقصد ما همین‌جاست. همین‌جا، روی اینک می‌رقصیم.
ما فردایی نداریم. دارایی‌ما همین اکنون است که از ما دریغش می‌کنند. برقصید و زندگی را از چنگ غارتگران به در بکشید که در این جنگ، هر قدر زندگی نصیبتان شود، غنیمت است.

اگر پا دارید، بکوبید. اگر دست دارید، بیفشانید. اگر تن دارید، بجنبانید. اگر نه دست دارید و نه پا و نه جرأت، خیال که دارید به رقصش درآورید.
در برابر عبوسان و ترشرویان و مُهر بر پیشانی‌زدگانِ مسند.نشین، با عضلات صورتتان برقصید. از ابرویتان کمانی درست کنید، با لبخندتان تیری، از هر چهره هزاران تیر رها کنید، باشد کزان میانه یکی کارگر شود.

هر چه دارید را تکان بدهید. گیسوانتان را، چادرهایتان را، شال‌هایتان را، آستین‌هایتان را، دستمال‌های توی جیبتان را…
زیرا دشمن هدف‌های ثابت را نشانه می‌گیرد، ستون‌ها را، پایه‌ها را، سنگرهای سنگی و خاکریزهای نامتحرک را.

اگر مدام برقصید تیرهای بیشتری به خطا می‌رود و هر چه تیرها بیشتر به خطا برود، مهمات زودتر تمام می‌شود و رقصندگان، بسیار که شوند نامرئی می‌شوند، همچون موجی که قطره‌هایش ناپیداست.

من به رزمندگان گفتم: رقص، اسم رمز این عملیات است، نه خودش. باید بفهمیدش، یعنی سنگ نباشید، نسیم باشید. هر چه بیشتر برقصید، چابک‌تر می‌شوید، سبک‌تر می‌شوید. سنگ را می‌توان شکست، نسیم را اما نه. سنگ را می‌توان به بند کشید، نسیم را اما نه.

و گفتم مگر فرمانده حافظ نگفته بود:
با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش

ما ضعیفان، ما ناتوانان، ما بیماران، در این راه، نسیم‌وار اما خوشانه باید برقصیم و بگریزیم.

فرمانده!
حقیقتش ما قرن‌ها پیش در کلاس رقص حافظ شرکت کرده بودیم، او به ما رقصیدن در مسجد و میکده و مدرسه و خانقاه را آموخته بود.
و یادمان داده بود که چگونه جلوی فقیه مست و شیخ ریاکار و محتسب فاسق و صوفی دجّال فعل و  توبه فرمایانی که خود توبه کمتر می‌کنند و  واعظانی که چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند، برقصیم.

حافظ هنوز هم دارد می‌رقصد. و مدام می‌گوید جوری برقصید که جام خون دلتان از دستتان نیفتد. ما رقصندگانی دستمریزادیم.

با دل خونين لب خندان بياور همچو جام

اما مولانا به من گفت: کاش حالا که می‌خواهید برقصید، به ساز خود برقصید. جبروت جباران فرومی ریزد وقتی هنگ به آهنگشان نرقصد. در میدان این و آن نرقصید. برای این و آن خوش رقصی نکنید. نوای خود را پیدا کنید. نواختن بیاموزید. موزون شوید. اگر شجاعت رقصیدن به ساز خود را بیابید، از زندان آزاد می‌شوید، پس در انفرادی برقصید، در بند عمومی هم برقصید.
و گفت: آن پشه مگر چه کرد؟ در دماغ نمرود رقصید.
از پشه‌ای که کمتر نیستید، در دماغشان برقصید…

دیروز زنی را دیدم که روی یک وجب اکنون خودش می‌رقصید. چشمی تماشایش نمی‌کرد. فُرادی سماع می‌کرد. از جایی به جایی نمی‌رفت. همان «این چنین ساکن روان که منم» بود. تصویری از ایستایی پویا، جلوه‌ای از هوشیاری مستانه، وقاری مواج بود. نجابتی شورانگیز و متانتی عصیانگر.

آن زن که دست افشان بود و پای کوبان، آن زن با آن پیراهن کبود خضرایی و آشوب دامنش همان ایران بانو بود و من یقین کردم که ما همه از دامن این زن به معراج می رویم…

✍️#عرفان_نظرآهاری
(بانویی که روی دفترش می رقصد)
📩@erfannazarahari
🆔 @Sayehsokhan
#از_شما📩

ترسا(۲)

مرد روی صندلی جابجا شد:"دیپلم گرفتم و شوق آموختن زبان‌ انگلیسی مرا به دانشگاه کشانید. اول قصد رفتن به یک دانشگاه خارجی را داشتم. وضع مالی پدرم بدنبود. یک گاراژ تعمیر ماشین‌های سنگین را داشت و می‌توانست مخارج تحصیل من در خارجه را بدهد، اما.....".

نفس عمیقی کشید، گویی خاطرات بدی در اعماق ذهن او جابجا می‌شد: "کارهای پذیرش درگلاسکوی اسکاتلند را انجام می‌دادم که مریضی پدرم شدت گرفت. از یک خون دماغ معمولی به یک سرطان پيش رونده ختم شد.

پدرم مرد کار بود. همیشه او را زیر سایه مادرم دیده بودم و مادر حرف اول و آخر را درخانه می‌زد. پدر مهربان و کم‌حرف بود و مادر مقتدر و گاه مهیب.
دوقطب مخالفی که سال‌ها با هم زیسته بودند؛اول با عشق و در این سال‌های اخیر، بی آن.

پدر دیگر به گاراژ نرفت. مسیو انتوانسیان برای همیشه خانه‌نشین شد.حال زار پدر و نهیب مادر که " نمی‌بینی حال پدرت را. همین خراب شده درس بخوان "مرا از رفتن باز داشت. عطای رفتن را به لقای ماندن بخشیدم. ماندم و تحصیل کردم.

بر خلاف پدر که دائم رو به تحلیل می‌رفت، معلومات من فربه‌تر می‌شد. ایام تحصیل سپری شد و چون پدر بیمار و ملازم بستر شده بود، کفیل وی شدم و از سربازی رفتن جستم ". باید کاری می‌یافتم. به سرم زد که بروم گاراژ. جایی که حرف از ابزار بود و صدای موتور و دیسک و صفحه و روغن واسکازین.

در نوجوانی هر تابستان کنار دست  پدر نشسته و به حرکات آن‌ دست‌های ماهر که چیزی از شعبده‌بازان کم نداشت  می‌نگریستم و چیزهای بسیاری اموخته بودم.در دودلی میان رفتن به آن چه دلم می گفت و آن چه مغزم مرا به آن می‌خواند مانده بودم . پدر حالم را دریافت.

روی تختی که همیشه بر آن آرمیده بود مرا خواست و گفت: "پریشانی پسر! عاشق شده‌‌ای؟" و خندید. وقتی دغدغه ام را بیان کردم بیشتر خندید. به آرامی گفت:

"اگر در زندگی موفقیت می خواهی دنبال علاقه‌ات برو. والا اگر  ببازی، آن وقت همیشه خودت را سرزنش می‌کنی. اما اگر آن‌چه دلت گفت را عمل کردی و پیروز نبودی تحملش آسان‌تر خواهد بود."
.سخن پدر مشفقانه بود و خردمندانه؛پذیرفتم. دوستی داشتم که یک موسسه زبان‌‌های خارجی را اداره می‌کرد. به او مراجعه کردم. مرا پذیرفت؛شدم مدرس زبان. پولش زیاد نبود اما دلبسته آموزش بودم. برای آن که دیگر محتاج خانواده نباشم گاهی ترجمه‌ هم می‌کردم.

روزگارم بد نبود، جز حال پدر که روز به روز بدتر می‌شد. مادرم که دید روی پای خودم ايستاده‌ام، خواست دستم را بند کند. دختری از اقوام خودش را برایم در نظر گرفت. دختر پدر نداشت. مادرش شیر زنی بود.شوهرش را در جوانی از دست داده بود؛ دریک تصادف.
هاگیانوش،یعنی نامزد من و دو بچه دیگر را با سختی و مرارت بزرگ کرده بود.پسرها برای درس و کار رفته بودند خارج؛ یکی ایروان، یکی استرالیا و آن دو زن مانده بودند به انتظار بازی سرنوشت .
هاگیانوش را یک بار دیده بودم. می‌دانید ما جمعیت کوچکی هستيم و از حال و روز هم بی‌خبر نمی‌مانیم. دختر خود ساخته‌ای به نظر می‌رسید؛ کم‌حرف و تودار. درس خوانده بود و در یک آژانس هوایی کار می‌کرد. مادرم که حرف ما را کشید وسط، یک‌بار دیگر دیدمش؛ جشن تولد برادر زاده‌ام بود. این‌بار در او خیره شدم. از زیبایی بی‌بهره نبود ولی زیاد نمی‌جوشید.
شمع را که بچه فوت کرد همه دست زدند و هورا کشیدند جز آن دختر که فقط لبخند می‌زد.
نگاه دزدانه مرا دید و به جای من شرم میهمان صورت او شد.
هیز نبودم؛ شاید هم بودم ، نمی‌دانم ولی آن نگاه‌های جستجوگر شوری در من برنیانگیخت.

یک سالی بود که مدرس موسسه بودم. مدیر از من راضی بود. گاهی برای جنس دیگر هم درس می‌گفتم؛ زنان را می‌گویم. بیشترشان به امید مهاجرت زبان خارجه می‌اموختند یا یک هوس زودگذر؛ چشم و هم‌چشمی و یا شاید از سر علاقه؛ نمی‌دانم. کار با جنس دیگر سخت‌تر بود. باید حریم نگاه می‌داشتم. این تکلیف موسسه بود. نباید شوخی می‌کردم و قفل دهان را باید سفت و سخت نگاه می‌داشتم.

حواسم جمع بود.نمی‌خواستم اسیر وسوسه شوم. همیشه داستان گناه نخستین کتاب‌ مقدس در نظام بود. اما آن چه از آن پرهيز می‌کردم و مراقبش بودم به سراغم آمد؛ دزدانه، شبانه، راهزنانه.
به خود آمدم در حالی‌که قلبم غارت و روحم به شبیخون کمان ابرویی جراحت خورده بود......

(ادامه دارد)

#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان


🆔 @Sayehsokhan
#دکتر_رید_ویلسون در ستایش این کتاب می‌نویسد:

همه ما طبیعتا گاهی اجتناب کرده‌ایم، اما وقتی اجتناب مانع رسیدگی به تکالیف روزمره یا حرکت به سمت اهداف زندگی می‌شود، زمان آن است که شجاع باشیم.
خبر خوب اینکه رویارویی جسورانه با زندگی یک ویژگی شخصیتی نیست، بلکه مجموعه‌ای از مهارت‌هاست و کتاب از اجتناب دست بردار آن‌ها را به لقمه‌های آسان هضم تبدیل می‌کند.


📚 #کتاب : #از_اجتناب_دست_بردار
✍️ اثر:  #متیو_بون و #دکتر_جنیفر_گرک و #دکتر_لیزا_کوین
👌 ترجمه: #سحر_محمدی و #الهه_اکبری
📖 صفحه: ۱۰
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
❇️ سخنرانیِ استاد مصطفی ملکیان
در شب صدسالگی استاد محمدعلی موحد

سه‌شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۲، مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی

@bukharamag
@MalekianMedia