نشر سایه سخن
9.76K subscribers
13.1K photos
4.76K videos
270 files
3.79K links


📚📚کتابخانه ای همراه؛
همراه با شما تا هنر زندگی🌹🌹

خرید کتاب:
⬇️⬇️⬇️⬇️
www.sayehsokhan.com

📚ثبت سفارش مستقیم کتاب در دایرکت اینستاگرام:
👇👇👇👇
https://b2n.ir/s05391

آدرس: خ 12فروردین، کوچه بهشت آیین، پ 19 همکف
تلفن:66496410
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‍ حکیم عمر خیام، نابغه‌ی ایرانی و فیلسوفی است که ارج‌اش در غرب بیشتر ادا شده است، تا موطن خود؛ چرا که اپیکوریانیسم یونان باستان، به شکلی معجز با رواقی‌گرایی تلفیق، و در اشعار جاودانه‌ی وی چکانده شده است. 
                    

   🆔 @Sayehsokhan
سعه صدر و نتیجه عملی آن

مصطفی ملکیان*

سعة صدر، يعني آمادگي براي شنيدن هر سخن و راي و عقيده‌اي. يعني اينكه انسان ذهن خود را باز نگه دارد و اين وقتي حاصل مي‌شود كه انسان دو چيز را بپذيرد:

1️⃣ يكي اينكه هر سخني ممكن است حق باشد و ديگر اينكه هر سخني ممكن است باطل باشد. قبول اين سخن خيلي ساده است و شهود انسان آن را همراهي مي‌كند و انسان به‌وضوح مي‌تواند تصديقش كند و به‌محض قبول آن ذهن انسان باز مي‌شود، چون انسان به دو دليل ذهن خود را مي‌بندد، يكي به اين دليل كه فكر مي‌كند سخن ديگران باطل است و محال است كه باطل نباشد، اما اگر گزارة اول را پذيرفته باشد مي‌داند كه ممكن است سخن ديگران حق باشد، بنابراين به سخن ديگري اجازة ورود مي‌دهد.

2️⃣ دليل دوم اين است كه فكر مي‌كند سخنش حق است و محال است كه حق نباشد، اما اگر گزارة دوم را پذيرفته باشد مي‌داند كه ممكن است سخنش باطل باشد و سخن ديگري حق، بنابراين به سخن ديگري اجازة ورود مي‌دهد. اگر انسان در مقام عمل به اين دو نكته ملتزم باشد همواره پروندة آرا و نظرات خود را باز مي‌گذارد؛ گزارة اول براي اين است كه الزماً سخن ديگران را باطل ندانيم و گزارة دوم براي اين است كه الزاماً سخن خود را حق ندانيم. اين را به هركس كه بگوييد تصديق مي‌كند، اما اندكي به آن عمل مي‌كنند و البته كساني كه به آن عمل نمي‌كنند بهانه‌هايي هم درست مي‌كنند، مثلاً مي‌گويند كه آدمهاي شراب‌خوار كه ديگر ممكن نيست سخنشان درست باشد!

نتيجة عملي سعة صدر آمادگي براي گفت‌وگوست. در عالم ذهن و معرفت كفايت مذاكرات معني ندارد و هميشه ممكن است شخص جديدي ظهور كند و حرفي بزند كه انسان مجبور شود در تمام مذاكرات سابق خود تجديدنظر كند. البته گفت‌وگو با جروبحث،‌ گپ زدن، مذاكره و ‌آشتي‌جويي فرق مي‌كند.

در واقع، گفت‌وگو يعني نوعي سكوت دروني داشتن و با سكوت دروني وارد دنياي ديگري شدن و جهان را از چشم او ديدن و سپس بازگشتن به عالم خود و داوري كردن.

تا اينجا دربارة سعة صدر در برابر ديگران سخن مي‌گفتيم، اما انسان در برابر واقعيتها هم بايد سعة صدر داشته باشد. يعني سعة صدر اقتضا مي‌كند كه به قرائن و شواهد منفي عليه سخن خود توجه كنيم و كافي نيست كه به يكي دو تا واقعيتي كه سخن ما را تأييد مي‌كنند توجه كنيم؛ كدام سخن است كه هيچ واقعيتي آن را تأييد نكند؟ به قول ارسطو، تمام سعة صدر وقتي است كه سخني را بگوييم و از شنونده بخواهيم قرائن و شواهد خلاف آن را پيدا كند و نشان دهد، والا وقتي تعداد جامعة آماري بالا مي‌رود پيدا كردن مورد تأييد براي ادعايي هرقدر هم گزاف چندان دشوار نيست. به لحاظ منطقي هم دليلش واضح است و آن اينكه يك قضية موجبة كليه را يك سالبة جزئيه نفي مي‌كند، اما هزار موجبة جزئيه آن را اثبات نمي‌كنند.

اگر كسي ادعا كرد كه همة كلاغها سياه‌اند نشان دادن يك كلاغ سفيد براي نفي آن كافي است، اما براي اثبات اينكه همة كلاغها سياه‌اند نشان دادن هزار كلاغ سياه هم كافي نيست. به عبارت ديگر، قدرت سخن از يافتن موارد مثبت نيست، بلكه از نيافتن موارد منفي است.

سعة صدر يك ثمرة ديگر هم دارد و آن اين است كه نشان مي‌دهد كه جهان هستي چنان است كه بيش از يك تفسير مي‌پذيرد و بنابراين، اگر همة انسانها هم با صداقت و جديت چشمهاي خود را باز كنند و نگاه كنند لزوماً به يك تفسير نمي‌رسند. فقط متنهاي رياضي و منطقي‌اند كه تنها يك تفسير برمي‌دارند، اما وقتي وارد علوم تجربي طبيعي مي‌شويم سخنان ذوتفاسير مي‌شوند و وقتي وارد علوم تجربي انساني مي‌شويم تفسيربرداري سخنان بيشتر مي‌شود و همين طور دربارة علوم تاريخي، تفسيري، عرفان، ديني و مذهبي و ادبي و هنري كه به نهايت مي‌رسند. در واقع اقتضاي آنها اين طور است. اين نكته را انسان دربارة متون مكتوب و ملفوظ به‌خوبي درك مي‌كنيم، اما دربارة جهان هستي هم همين طور است و اين طور نيست كه اگر انسان خود را از غرض خالي كند و با صداقت و جديت با جهان هستي مواجه شود تفسير واحدي بيابد، اين بدين معناست كه بايد نسبت به سخن ديگران باز بود و به تفسير خود وابسته نبود. تمام اين فضيلتهايي كه به عنوان زيرمجموعة سعة صدر گفتيم با جزم م جمود ناسازگارند.

*روانشناسی اخلاق | صفحات 141و 142

🆔 @Sayehsokhan
#زیر_چاپ

درباره کتاب:
در دنیایی که درباره ذهن‌آگاهی مطالب بسیاری نوشته شده است، کشف کتابی بدیع و کاربردی که به مبانی اصلی ذهن‌آگاهی معاصر و ریشه‌های پرهیزگارانه‌ی آن وفادار مانده باشد، خوشحال‌کننده است.
تمرین‌های این کتاب به‌نحوی ماهرانه، با فرم‌های خلاقانه و هنری ترکیب شده است و این ترکیب به همان اندازه پرورش‌دهنده و درمان‌کننده و آشکارکننده است.

سایمون وایتسمن

#مسیری_هنرمندانه_به‌سوی_ذهن‌آگاهی
✍️ اثر: #جانت_اسلوم
👌 ترجمه: #الهه_اکبری
📖 صفحه: ۱۴

🆔 @Sayehsokhan
خاطره شادروان پرویز خطیبی پیرامون چگونگی خلق آهنگ زیبای افسانه زندگی:

«آن بعدالظهر گرم تابستان در گوشه دنج و خنک استودیوی شماره ۸ رادیو قصد نوشتن برنامه "همه روز، همین ساعت، همین جا" را داشتم که سرو صدایی از بلندگوی بگوش رسید. اعضای ارکستر آمده بودند تا یکی از آهنگ‌های حبیب‌الله بدیعی با صدای کوروس سرهنگ زاده را ضبط کنند. صدای کوک کردن سازها، همنوازی و تک‌خوانی‌ها و حرف‌هایی که بدیعی میزد و سئوالات سرهنگ‌زاده درباره شعر ترانه، همه و همه را بوضوح می‌شنیدم. کمی بعد همه آمدند و ترانه یکبار به طور آزمایشی خوانده شد و دیگر صدایی نیامد.

کنجکاو شده بودم و می‌خواستم دلیل آن سکوت ناگهانی را بدانم. از پشت شیشه‌ای که لژ مخصوص را از سالن استودیو جدا می‌کرد، بدیعی و کوروس را در اتاق فرمان دیدم که با هم بگو مگو دارند.کوروس می‌گفت:
- خودت بهتر میدانی که این شعر قالب آن آهنگ نیست.
بدیعی جواب داد:
- هرچه هست باید امروز ضبط شود وگرنه اداره نمی‌تواند دستمزد نوازندگان را بپردازد.
- ضبط را عقب بیاندازیم تا شعر اصلاح شود.
- نمی‌توانیم، فقط دست من که نیست .
من رفتم توی راهرو؛ پنج دقیقه نکشید که کوروس به سراغم آمد؛ شعری که باید می‌خواند دستش بود؛ گفت:
- این شعر را نگاه کن و نظرت را به من بگو.
به نظرم چیز خوبی نیامد و چنگی به دل نمی‌زند.
کوروس گفت:
- قربان آدم چیز فهم. من هم همین را می‌گویم حبیب [بدیعی] زیر بار نمی‌رود. حیف این آهنگ، نمیدانی چقدر قشنگ است.
در این وقت بدیعی به ما ملحق شد. عین حرفی را که به کوروس زدم، به او هم زدم. گفت:
- تو خودت اهل شعر و شاعری هستی و می‌دانم با شاعر این ترانه رفاقت داری و به او احترام می‌گذاری؛ ممکن است قسمت‌هایی از این شعر را تغییر بدهی؟
گفتم: حکم شاقی است من هرگز بخودم اجازه نمی‌دهم دست به شعر کسی ببرم.
بدیعی گفت: اینکار را کرده‌ایم نه یک بار بلکه دو بار، می‌گوید همین است که هست. کوروس اضافه کرد که اصولاً دل و دماغش را ندارد؛ این روزها توی مود خوبی نیست. اگر خود شاعر موافقت کند که تو بر روی این آهنگ ترانه دیگری بسازی، خواهی کرد؟ مکثی کردم و گفتم شاید.
بالاخره به شورای موسیقی رفتیم و شماره تلفن شاعر را گرفتیم و بعد از انعکاس خواسته‌ی کوروس، شاعر با رضایت موافقت کرد که بر روی آهنگ بدیعی شعر دیگری بسرایم.
بدیعی و کوروس هردو از این موضوع خوشحال شدند، تنها چیزی که باقی مانده بود این بود که وقت تازه ای برای ضبط نوار بگیرند. آنقدر کارها فشرده و سنگین بود که فقط فردای آن روز می‌توانستند آهنگ را ضبط کنند؛ مسئولین رادیو معتقد بودند که این آهنگ بایستی ماه آینده ضبط شود ولی هم بدیعی و هم کوروس مخالف بودند.
چند دقیقه ای به سکوت گذشت و بدیعی ویلون را برداشت و آن آهنگ را که در مایه‌ی دشتی بود نواخت؛ آهنگی بود سنگین و پرجذبه که من می‌پسندیدم. از بدیعی خواستم که آهنگ را یک بار دیگر بزند؛ این بار سوژه جالبی بخاطرم آمد که با حالت آهنگ و فرم کار بدیعی کاملاً هم‌آهنگی داشت. ترانه‌ای درباره زندگی که امروز به نام "افسانه زندگی" معروف است و جزء چند ترانه‌ای است که مورد علاقه بدیعی است.
بدیعی آهنگ را می‌نواخت و کوروس آن را زمزمه می‌کرد و من سرآغاز ترانه را ساختم:

ای زندگی در چشم من همچون سرابی
تو افسونی افسانه سازی
چو آرزو نقش بر آبی...
چه هستی ندانم، بلایی به جانم
که در زندگی چو طایر پربسته بی آشیانم....

و کوروس شروع به خواندن کرد. بدیعی همانطور که می‌نواخت گفت:
بقیه‌اش... ادامه بده، ادامه بده...

هنوز یک ساعت نشده بود که شعر را تمام کردم؛ دوباره مرور کردیم؛ بدون ساز؛ با ساز و بعد با آواز ، بدیعی چشمانش برق زد:
- این همان است که می‌خواستم.
کوروس اضافه کرد:
- حالا می‌توانم با تمام وجود آن را اجرا کنم.
بدیعی از سرجایش بلند شد، انگار فکر تازه‌ای بخاطرش رسیده بود، با دستپاچگی گفت:
- بچه‌ها [نوازندگان] توی حیاط‌اند برو نگذار بروند، ما این آهنگ را امشب ضبط می‌کنیم‌.
شعر تصویب شده بود؛ بچه‌ها را به داخل استودیو بردند؛ کوروس با تمام وجودش خواند و ارکستر هم به راستی سنگ تمام گذاشت. حدود نیمه شب بود که همه خسته ولی مشتاق، نواری را که آماده شده بود گوش کردیم؛ آهنگ و شعر در یکدیگر حل شده بود.
ای زندگی در چشم من همچون سرابی....»

#کافه_شعر_دکترحمید_مشگی
t.me/Hamidmoshgy
🆔 @Sayehsokhan

عکس :نوروز ۱۴۰۲ ، استاد کوروس سرهنگ زاده در منزل اینجانب
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تمرین‌های #ذهن_آگاهی برای پرورش #عشق حقیقی
گفتارهایی از استاد خردمند تیک نات هان
مانترای سوم:
تمرین حضور داشتن برای دیگری در مواقع درد و رنج
و تمرین جملاتی با مضمون:
می‌دانم ناراحتی، برای همین کنارت هستم.

ادامه دارد♥️
در مسیر هُشیواری

@metahoshivar
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ترانه‌ی:

" محبت"

اثری از خوانندگان:

"خولیو ایگلسیاس"
و
"میری ماتیو"

Artist : julioi glesias & Mireille Mathieu
Song : La tendresse

#میری_ماتیو
#خولیوایگلسیاس
#موزیک_اسپانیایی

👇👇👇

https://www.instagram.com/julio.persian/
🆔 @Sayehsokhan
"نامه‌ی چه‌گوارا به همسر و فرزندانش"

هلیدا، آلیدا، كامیلو، سلیا و ارنستیو، عزیزان من!

اگر ناچارید كه این نامه را بخوانید علتش این است كه من دیگر در بین شما نخواهم بود. آن موقع شما مرا سخت به خاطر می‌آورید و كوچكترها كه اصلاً مرا به یاد نخواهند داشت. پدر شما مردی بود كه كارها و افكارش با یكدیگر هماهنگ بود و شكی نیست كه او نسبت به اعتقادات خود وفادار بوده. دوست دارم انقلابی‌های خوبی از كار درآیید، تا می‌توانید مطالعه كنید تا با روش‌ها و فنونی كه شما را بر طبیعت مسلط می‌كنند، كاملاً آشنا شوید. فراموش نكنید كه انقلاب مهمترین چیز است و ما هر كدام به تنهایی ارزش نداریم. مهمتر از همه، همیشه این توانایی را داشته باشید كه هرگونه ظلمی را كه در جایی از این دنیا نسبت به كسی رواداشته می‌شود عمیقاً بررسی كنید. این زیباترین خصلت یك فرد انقلابی است. به امید دیدارهای هرچه بیشتر با شما بچه‌های كوچك من!

می‌بوسمتان و در آغوشتان می‌گیرم _ "پدر"

#cheguevara

#قیام_ستمدیدگان
#ارنستو_چگوارا

🆔 @Sayehsokhan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اما شاید من بیمارم که این چنین و در برابر هر چیز عواطف شدید نشان می‌دهم . .....
امید من اینست که در ماموریتی که به‌عهده دارم بمیرم : یعنی در جنگ خیابانی و یا در گوشه زندان ......
چقدر عجیب است که من همواره خود را سرمست از نشاطی می‌بینم ، که علتی ندارد . چه ، در دخمه‌ای تاریک و روی تشکی به سختی سنگ لمیده‌ام ؛
در زندان و در اطراف من سکوت مرگ حکمفرماست . گوئی که در قبر آرمیده‌ام . ....در اینجا من به تنهایی آرمیده‌ام : در چین‌های تیرۀ‌ش ، در دلتنگی و اسارت . با اینحال قلبم از نشاط مبهمی در درون ، در طبش است . نشاطی که گوئی در چمنی پرگل و زیر آفتابی رخشان در گردشم ..

از نامه های زندان /

#رزا_لوکزامبورگ

#سلام_صبحتون_به_خیر

🆔 @Sayehsokhan
از بهبهان تا پاریس...

جالب و خواندنی

احتمالاً بعد از خوندن متن، نگرش شما تغییر خواهد کرد...
در روستایی اطراف بهبهان به دنیا آمدم، که با یک رودخانه فصلی، روستا دو تکه شده بود؛ این‌ور رود و اون‌ور رود...!!!
ما کودکان روستا نسبت به این‌ور رود تعصب شدید داشتیم! مرتب با بچه‌های اون‌ور رود دعوا می‌کردیم! در حالی که هر دو گروه "اهل یک روستا بوده" و گاهی اون‌وری‌ها پسرخاله و پسردایی و… اقوام نزدیک ما بودند.

اما ملاک برای ما "رود" بود!

بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم که اتفاقاً بچه‌های روستای کناری هم اونجا می‌اومدن!
حالا ما خط مرزی (رود) رو فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم!
هر روز با بچه‌های "روستای کناری" بحث و نزاع داشتیم...!!!
القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
اون روزا روستای ما و روستای کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتیم و می‌رفتیم "روستای دورتر"...
جایی که ما و بچه‌های روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچه‌های "روستای دورتر"...!!!
آری، با "روستای کناری" هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و برعلیه "روستای دورتر" متحد شدیم...!!!

بزرگ‌تر شدیم و رفتیم دبیرستانی در "بهبهان"...
اونجا بود که فهمیدیم که ای‌بابا ما و "روستای کناری" و "روستای دورتر" و…، همه «لر» هستیم و برادریم...!!
دشمن مشترک ما، "بهبهانی‌ها" هستند...!!
کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانه لر و بهبهانی به سر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان می‌شدیم و البته بهبهانی‌ها با جنگ فرهنگی (ساختن جک لری) به نبرد ما می‌اومدند...!!
بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! اونجا بود که فهمیدیم، "عرب‌ها" اصل دشمن ما هستند و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستن و در نتیجه، ما و بهبهانی‌ها متحد شدیم برعلیه اعراب...!!
بهبهانی‌ها جُک می‌ساختند علیه عرب‌ها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده می‌خواستند ما لرها حامی اونا بودیم...!!

عرب‌ها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری می‌کردیم...!

تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی...!

میان یک مشت "ترک"...!!

آنجا بود که ما لرها و بهبهانی‌ها و عرب‌ها و دزفولی‌ها و…، را یک کلمه خطاب می‌کردن؛ «"خوزستانی‌ها"»...

دیگر ما لرها و بهبهانی‌ها با عرب‌های اهواز و شادگان برای هم شده بودیم برادر و هم‌پیمان برعلیه ترک‌ها...!!
اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و… را فراموش کرده و متحد، علیه ترک جماعت شده بودیم...!!
القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به "فرانسه" رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم اون طرف‌تر روی چمن‌ها گرفتم خوابیدم...!!
بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آروم به من می‌زنه! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری باشه...!!
ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟! رو چمن‌ها ممنوعه...!!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدی من ایرانی‌ام...؟؟!!

طرف خودش رو معرفی کرد. از ترک‌های ارومیه بود. می‌گفت: اولاً اینجا کسی تو این موقع روز نمی‌خوابه! فقط ایرانی‌ها اهل چرت بعد از ظهرند! تازه کسی روی چمن دراز نمی‌کشه، اون هم فقط کار ایرانی‌هاست...!!

بنا به همین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی...!

اونجا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و به عنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم...!
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم، صرفا به دلیل "ایرانی" بودنمان...!!
اکنون که به سن پنجاه سالگی رسیدیم، حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشته‌ایم و درک می‌کنیم که؛
"انسان‌ها" در هر نقطۀ از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و...، "همه «انسان» هستن و مثل خود ما...!!"

تعصبِ نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و…، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست...!
هر چه فرد بزرگ‌تر و داناتر باشه، خودبخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بی‌ارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانی‌تر و انسانی‌تر می‌اندیشد...
باز هم درک خودم را بالاتر برده و به‌نام "انسانیت" و با پیروان سایر ادیان هم کنار آمدم تا با ابزاری بنام "دانش" کره زمینی پر از  انسان‌های صلح دوست و شرافتمند داشته باشیم...!

🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سال‌ها در تنهایی‌اش کمانچه می‌زد و تحت هیچ شرایطی حاضر نبود برای کسی غیر از فرزندان و همسرش کمانچه بزند!
تا اینکه همسرش به‌خاطر بیماری سرطان فوت کرد و به درخواست شدید فرزندان و رسانه ، او را به برنامۀ زنده آوردند و او این‌گونه در حضور فرزندانش و در رثای همسرش و به عشق او کمانچه زد.

🆔 @Sayehsokhan
جنیفری کری در ستایش این اثر می‌نویسد:

🖍 در جایگاه یک روان‌درمانگر که براساس توانمندی‌های منش فعالیت می‌کند، این کتاب نگاه مراجعانم به خود و مداخلاتی را که با آن‌ها انجام می‌دهم، عمیقا تغییر داده است.


📚 #کتاب : #بر_قله_اقتدار
#با_توانمندی_های_منش
✍️ اثر: #دکتر_راین_نیمک و #دکتر_رابرت_ای_مک_گرث
👌 ترجمه: #دکتر_محمد_خدایاری_فرد و #دکتر_مرجان_حسنی_راد
📖 صفحه ۱۸
قیمت: ۲۱۲۰۰۰ تومان
📇 انتشارات: #سایه_سخن

🆔 @Sayehsokhan👇👇👇
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
محمد خدایاری‌فرد، روان‌شناس و عضو هیات‌علمی دانشگاه تهران، در همایش سلامت روان شیراز گفت: «امکان ندارد نظام جمهوری اسلامی از پس حجاب اجباری بربیاید.»

🔹او گفت باید حجاب اجباری از کل کشور برداشته شود و پیشنهاد داد که برای نمونه شیراز در اجرای حجاب اختیاری پیشقدم شود

✔️ @IrannNews
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 بهترین کار در جهان | به مناسبت ۱۲ خرداد، سالروز تولد استاد مصطفی ملکیان

@mostafamalekian
🆔 @Sayehsokhan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تمرین‌های #ذهن_آگاهی برای پرورش #عشق حقیقی
گفتارهایی از استاد خردمند تیک نات هان
مانترای چهارم:
تمرین «گفتگو» درباره دلخوری‌ و ناراحتی و کنار گذاشتن غرور.
.
ادامه دارد♥️

در مسیر هُشیواری
‏metahoshivar@ 🌱

لینک اینستاگرام:
https://shorturl.at/cxFZ9
🆔 @Sayehsokhan
🆔 @Sayehsokhan👇👇👇