".... من میتوانم غمگین باشم وقتی "می می* " بیمار است .
یا وقتی وضع تو روبراه نیست . اما وقتی همۀ دنیا از پاشنه کنده میشود ( منظور روزا لوکزامبورگ جنگ جهانی اول و موضع سوسیال دموکراسی آلمان است )، من میکوشم به چگونگی و چرائی آنچه میگذرد پی ببرم ، و اگر به تعهد خود عمل کرده باشم ، آرامش و خوشخلقی خود را باز مییابم.
" هیچکس را وظیفهای بیش از توانائیاش نیست " برای من هر آنچه در گذشته شادیبخش بود ، هنوز برجاست : موسیقی ، نقاشی ، ابرها ، علفهای بهاری ، کتابهای خوب ، می می ، تو و هزاراین چیز دیگر ..... اینطور محو شدن در مصیبت های روزانه ، برای من غیرقابل درک ، و تحملناپذیر است ....."
"...می پرسید چه میخوانم ؟ بیش از هر چیز کتابهای علوم طبیعی ، جغرافیای نباتات و جانورشناسی .
دیروز کتابی خواندم دربارۀ علل نابود شدن نسل پرندگان نغمه خوان در آلمان . کشت جنگلها ، باغها و زمین که بیش از بیش در حال گسترش و شکلگرفتن است ، همۀ امکانات طبیعی را برای لانهسازی و غذایابی از این پرندگان میگیرد . بدنبال زراعت رفته رفته درختان پوک ، آیش ،خار و خاشاک و برگهای خشکی که به زمین میریزند ، از بین میروند . خیلی غمگین شدم . نه اینکه من نگران نغمۀ پرندگان در جهت لذتی که انسانها از آن میبرند باشم بلکه نابودی ناگزیر و خاموش این موجودات کوچک و بیدفاع است که مرا رنج میدهد . تا جائیکه اشک به چشمانم میآورد .......
اما شاید من بیمارم که این چنین و در برابر هر چیز عواطف شدید نشان میدهم . .....
امید من اینست که در ماموریتی که بهعهده دارم بمیرم : یعنی در جنگ خیابانی و یا در گوشه زندان ......
چقدر عجیب است که من همواره خود را سرمست از نشاطی میبینم ، که علتی ندارد . چه ، در دخمهای تاریک و روی تشکی به سختی سنگ لمیدهام ؛
در زندان و در اطراف من سکوت مرگ حکمفرماست . گوئی که در قبر آرمیدهام . ....در اینجا من به تنهایی آرمیدهام : در چینهای تیرۀش ، در دلتنگی و اسارت . با اینحال قلبم از نشاط مبهمی در درون ، در طبش است . نشاطی که گوئی در چمنی پرگل و زیر آفتابی رخشان در گردشم .
من در تاریکی دخمهام ، به زندگی لبخند میزنم ، گوئی با من رازی است معجزآسا . رازی که به یاریاش هر آنچه شریر و اندوهبار است به خوشی و روشنی بدل میگردد . راز این نشاط را به عبث میجویم و چیزی نمییابم و در عجب میمانم و بس .
اما گمان میکنم که این راز جز خود زندگی نیست . تاریکی عمیق شب اگر به دیدۀ بصیرت بنگریم ، بسان مخمل نرم و زیباست خش خش شنهای نمناک .... سرود زندگی است ، برای کسی که گوش شنوا دارد . در چنین لحظاتی به شما میاندیشم و چقدر دلم میخواهد این کلید جادو را به شما نیز منتقل کنم تا بتوانید به هر موقعیت ، آنچه را که در زندگی زیبا و نشاطآور است ، دریابید ، تا شما نیز جهان سحر را بشناسید و قدم را در زندگی آنچنان بردارید ، که انگار پایی در جهنمی رنگارنگ نهادهاید.
این تصور از من بدور ، که بخواهم در شما شادیهای رویائی و زاهدوار برانگیزم . فقط خواستم نشاط درون و پایان ناپذیر خود را بشما منتقل کرده باشم ، تا خیالم از جانبتان آسوده باشد و شما بتوانید پیچیده به بالاپوشی از ستارگان ، از هر آنچه درزندگی پست و خاکسار و نگرانبار است ، بگذرید ....
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
* «می می» نام گربهای بود که رزا خیلی دوستش داشت .
🆔 @Sayehsokhan
یا وقتی وضع تو روبراه نیست . اما وقتی همۀ دنیا از پاشنه کنده میشود ( منظور روزا لوکزامبورگ جنگ جهانی اول و موضع سوسیال دموکراسی آلمان است )، من میکوشم به چگونگی و چرائی آنچه میگذرد پی ببرم ، و اگر به تعهد خود عمل کرده باشم ، آرامش و خوشخلقی خود را باز مییابم.
" هیچکس را وظیفهای بیش از توانائیاش نیست " برای من هر آنچه در گذشته شادیبخش بود ، هنوز برجاست : موسیقی ، نقاشی ، ابرها ، علفهای بهاری ، کتابهای خوب ، می می ، تو و هزاراین چیز دیگر ..... اینطور محو شدن در مصیبت های روزانه ، برای من غیرقابل درک ، و تحملناپذیر است ....."
"...می پرسید چه میخوانم ؟ بیش از هر چیز کتابهای علوم طبیعی ، جغرافیای نباتات و جانورشناسی .
دیروز کتابی خواندم دربارۀ علل نابود شدن نسل پرندگان نغمه خوان در آلمان . کشت جنگلها ، باغها و زمین که بیش از بیش در حال گسترش و شکلگرفتن است ، همۀ امکانات طبیعی را برای لانهسازی و غذایابی از این پرندگان میگیرد . بدنبال زراعت رفته رفته درختان پوک ، آیش ،خار و خاشاک و برگهای خشکی که به زمین میریزند ، از بین میروند . خیلی غمگین شدم . نه اینکه من نگران نغمۀ پرندگان در جهت لذتی که انسانها از آن میبرند باشم بلکه نابودی ناگزیر و خاموش این موجودات کوچک و بیدفاع است که مرا رنج میدهد . تا جائیکه اشک به چشمانم میآورد .......
اما شاید من بیمارم که این چنین و در برابر هر چیز عواطف شدید نشان میدهم . .....
امید من اینست که در ماموریتی که بهعهده دارم بمیرم : یعنی در جنگ خیابانی و یا در گوشه زندان ......
چقدر عجیب است که من همواره خود را سرمست از نشاطی میبینم ، که علتی ندارد . چه ، در دخمهای تاریک و روی تشکی به سختی سنگ لمیدهام ؛
در زندان و در اطراف من سکوت مرگ حکمفرماست . گوئی که در قبر آرمیدهام . ....در اینجا من به تنهایی آرمیدهام : در چینهای تیرۀش ، در دلتنگی و اسارت . با اینحال قلبم از نشاط مبهمی در درون ، در طبش است . نشاطی که گوئی در چمنی پرگل و زیر آفتابی رخشان در گردشم .
من در تاریکی دخمهام ، به زندگی لبخند میزنم ، گوئی با من رازی است معجزآسا . رازی که به یاریاش هر آنچه شریر و اندوهبار است به خوشی و روشنی بدل میگردد . راز این نشاط را به عبث میجویم و چیزی نمییابم و در عجب میمانم و بس .
اما گمان میکنم که این راز جز خود زندگی نیست . تاریکی عمیق شب اگر به دیدۀ بصیرت بنگریم ، بسان مخمل نرم و زیباست خش خش شنهای نمناک .... سرود زندگی است ، برای کسی که گوش شنوا دارد . در چنین لحظاتی به شما میاندیشم و چقدر دلم میخواهد این کلید جادو را به شما نیز منتقل کنم تا بتوانید به هر موقعیت ، آنچه را که در زندگی زیبا و نشاطآور است ، دریابید ، تا شما نیز جهان سحر را بشناسید و قدم را در زندگی آنچنان بردارید ، که انگار پایی در جهنمی رنگارنگ نهادهاید.
این تصور از من بدور ، که بخواهم در شما شادیهای رویائی و زاهدوار برانگیزم . فقط خواستم نشاط درون و پایان ناپذیر خود را بشما منتقل کرده باشم ، تا خیالم از جانبتان آسوده باشد و شما بتوانید پیچیده به بالاپوشی از ستارگان ، از هر آنچه درزندگی پست و خاکسار و نگرانبار است ، بگذرید ....
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
* «می می» نام گربهای بود که رزا خیلی دوستش داشت .
🆔 @Sayehsokhan
من میکوشم به چگونگی و چرائی آنچه میگذرد پی ببرم ، و اگر به تعهد خود عمل کرده باشم ، آرامش و خوشخلقی خود را باز مییابم.
" هیچکس را وظیفهای بیش از توانائیاش نیست " برای من هر آنچه در گذشته شادیبخش بود ، هنوز برجاست : موسیقی ، نقاشی ، ابرها ، علفهای بهاری ، کتابهای خوب ، می می ، تو و هزاراین چیز دیگر ..... اینطور محو شدن در مصیبت های روزانه ، برای من غیرقابل درک ، و تحملناپذیر است ....."
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
" هیچکس را وظیفهای بیش از توانائیاش نیست " برای من هر آنچه در گذشته شادیبخش بود ، هنوز برجاست : موسیقی ، نقاشی ، ابرها ، علفهای بهاری ، کتابهای خوب ، می می ، تو و هزاراین چیز دیگر ..... اینطور محو شدن در مصیبت های روزانه ، برای من غیرقابل درک ، و تحملناپذیر است ....."
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
دیروز کتابی خواندم دربارۀ علل نابود شدن نسل پرندگان نغمهخوان در آلمان . کشت جنگلها ، باغها و زمین که بیش از بیش در حال گسترش و شکلگرفتن است ، همۀ امکانات طبیعی را برای لانهسازی و غذایابی از این پرندگان میگیرد . بدنبال زراعت رفته رفته درختان پوک ، آیش ،خار و خاشاک و برگهای خشکی که به زمین میریزند ، از بین میروند . خیلی غمگین شدم . نه اینکه من نگران نغمۀ پرندگان در جهت لذتی که انسانها از آن میبرند باشم بلکه نابودی ناگزیر و خاموش این موجودات کوچک و بیدفاع است که مرا رنج میدهد . تا جائیکه اشک به چشمانم میآورد .......
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
#سلام_صبحتون_به_خیر
آدینه متبرک!
🆔 @Sayehsokhan
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
#سلام_صبحتون_به_خیر
آدینه متبرک!
🆔 @Sayehsokhan
اما شاید من بیمارم که این چنین و در برابر هر چیز عواطف شدید نشان میدهم . .....
امید من اینست که در ماموریتی که بهعهده دارم بمیرم : یعنی در جنگ خیابانی و یا در گوشه زندان ......
چقدر عجیب است که من همواره خود را سرمست از نشاطی میبینم ، که علتی ندارد . چه ، در دخمهای تاریک و روی تشکی به سختی سنگ لمیدهام ؛
در زندان و در اطراف من سکوت مرگ حکمفرماست . گوئی که در قبر آرمیدهام . ....در اینجا من به تنهایی آرمیدهام : در چینهای تیرۀش ، در دلتنگی و اسارت . با اینحال قلبم از نشاط مبهمی در درون ، در طبش است . نشاطی که گوئی در چمنی پرگل و زیر آفتابی رخشان در گردشم ..
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
امید من اینست که در ماموریتی که بهعهده دارم بمیرم : یعنی در جنگ خیابانی و یا در گوشه زندان ......
چقدر عجیب است که من همواره خود را سرمست از نشاطی میبینم ، که علتی ندارد . چه ، در دخمهای تاریک و روی تشکی به سختی سنگ لمیدهام ؛
در زندان و در اطراف من سکوت مرگ حکمفرماست . گوئی که در قبر آرمیدهام . ....در اینجا من به تنهایی آرمیدهام : در چینهای تیرۀش ، در دلتنگی و اسارت . با اینحال قلبم از نشاط مبهمی در درون ، در طبش است . نشاطی که گوئی در چمنی پرگل و زیر آفتابی رخشان در گردشم ..
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
من در تاریکی دخمهام ، به زندگی لبخند میزنم ، گوئی با من رازی است معجزهآسا . رازی که به یاریاش هر آنچه شریر و اندوهبار است به خوشی و روشنی بدل میگردد . راز این نشاط را به عبث میجویم و چیزی نمییابم و در عجب میمانم و بس .
اما گمان میکنم که این راز جز خود زندگی نیست . تاریکی عمیق شب اگر به دیدۀ بصیرت بنگریم ، بسان مخمل نرم و زیباست خش خش شنهای نمناک .... سرود زندگی است ، برای کسی که گوش شنوا دارد . در چنین لحظاتی به شما میاندیشم و چقدر دلم میخواهد این کلید جادو را به شما نیز منتقل کنم تا بتوانید به هر موقعیت ، آنچه را که در زندگی زیبا و نشاطآور است ، دریابید ، تا شما نیز جهان سحر را بشناسید و قدم را در زندگی آنچنان بردارید ، که انگار پایی در جهنمی رنگارنگ نهادهاید.
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
اما گمان میکنم که این راز جز خود زندگی نیست . تاریکی عمیق شب اگر به دیدۀ بصیرت بنگریم ، بسان مخمل نرم و زیباست خش خش شنهای نمناک .... سرود زندگی است ، برای کسی که گوش شنوا دارد . در چنین لحظاتی به شما میاندیشم و چقدر دلم میخواهد این کلید جادو را به شما نیز منتقل کنم تا بتوانید به هر موقعیت ، آنچه را که در زندگی زیبا و نشاطآور است ، دریابید ، تا شما نیز جهان سحر را بشناسید و قدم را در زندگی آنچنان بردارید ، که انگار پایی در جهنمی رنگارنگ نهادهاید.
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
این تصور از من بدور ، که بخواهم در شما شادیهای رویائی و زاهدوار برانگیزم . فقط خواستم نشاط درون و پایان ناپذیر خود را بشما منتقل کرده باشم ، تا خیالم از جانبتان آسوده باشد و شما بتوانید پیچیده به بالاپوشی از ستارگان ، از هر آنچه درزندگی پست و خاکسار و نگرانبار است ، بگذرید ....
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan
از نامه های زندان /
#رزا_لوکزامبورگ
#سلام_صبحتون_به_خیر
🆔 @Sayehsokhan