عشق و شناخت
عشق، شناختنِ دیگری را آسانتر میکند و دشوارتر. وقتی عاشق کسی هستیم، از شناختنِ او لذت میبریم و جزئیات رفتار، گفتار و احساساتش برایمان مهم میشود؛ میخواهیم او را بشناسیم تا به او نزدیکتر شویم و احساس آشنایی کنیم. ما بیش از هر کس دیگری به او امنیتِ آشکارگی میدهیم و با این کار به خود واقعی او نزدیکتر میشویم. گفتهاند که عمیقترین شناخت زمانی اتفاق میافتد که عاشق چیزی یا کسی هستیم. عشق در این حالت، شوقِ دانستن به ما میدهد.
امّا عشق، سویه و گونه دیگری هم دارد؛ جایی که دیگری را نمیشناسیم و نمیخواهیم که بشناسیم. اینجا جایی است که تصویر محبوبمان بیشتر ساخته خود ما است تا واقعیت او. ما به سراغ شناختنِ او نمیرویم چون میترسیم آنی نباشد که فکر میکنیم و آنگاه دوباره تنهایی، ناکامی و ورشکستگی عاطفی به سراغمان بیاید. ما نهتنها از شناخت او سر باز میزنیم که به او امکان خود بودن هم نمیدهیم. از او میخواهیم که خودت نباش و گاه برای پنهان کردن واقعیتش به خشونتی عاشقانه متوسل میشویم. عشق، در این حالت، راه را بر آشکارگی دیگری و شناخت او میبندد.
امّا کدام یک عشق را زنده نگه میدارد؟ شناختنِ خود واقعی محبوب یا چشم بستن بر حقیقت او؟
#محمود_مقدسی
🆔 @Sayehsokhan
عشق، شناختنِ دیگری را آسانتر میکند و دشوارتر. وقتی عاشق کسی هستیم، از شناختنِ او لذت میبریم و جزئیات رفتار، گفتار و احساساتش برایمان مهم میشود؛ میخواهیم او را بشناسیم تا به او نزدیکتر شویم و احساس آشنایی کنیم. ما بیش از هر کس دیگری به او امنیتِ آشکارگی میدهیم و با این کار به خود واقعی او نزدیکتر میشویم. گفتهاند که عمیقترین شناخت زمانی اتفاق میافتد که عاشق چیزی یا کسی هستیم. عشق در این حالت، شوقِ دانستن به ما میدهد.
امّا عشق، سویه و گونه دیگری هم دارد؛ جایی که دیگری را نمیشناسیم و نمیخواهیم که بشناسیم. اینجا جایی است که تصویر محبوبمان بیشتر ساخته خود ما است تا واقعیت او. ما به سراغ شناختنِ او نمیرویم چون میترسیم آنی نباشد که فکر میکنیم و آنگاه دوباره تنهایی، ناکامی و ورشکستگی عاطفی به سراغمان بیاید. ما نهتنها از شناخت او سر باز میزنیم که به او امکان خود بودن هم نمیدهیم. از او میخواهیم که خودت نباش و گاه برای پنهان کردن واقعیتش به خشونتی عاشقانه متوسل میشویم. عشق، در این حالت، راه را بر آشکارگی دیگری و شناخت او میبندد.
امّا کدام یک عشق را زنده نگه میدارد؟ شناختنِ خود واقعی محبوب یا چشم بستن بر حقیقت او؟
#محمود_مقدسی
🆔 @Sayehsokhan
▫️▫️آیا مرگ چیزی برای خواستن باقی میگذارد؟
مرگآگاهی به ما چه میآموزد؟ میگوید نخواه، رها کن و کناره بگیر چون وقتی مرگ هست، هیچ چیزی نمیارزد؟
میگوید بخواه، رها نکن، کناره نگیر اما حواست باشد که تا وقتی مرگ هست، هرچیزی به هر بهایی نمیارزد؟ (چیزها را بخواه اما به بهایی معقول و نه با هر رنج و محنتی).
یا میگوید بخواه، رها نکن، کناره نگیر، هر بهایی هم که داشت؟ (اصلاً وقتی مرگ هست عقلانیتِ هزینه و فایده دیگر چه معنایی دارد، همهاش تمام میشود).
راستش نمیتوانم دفاع قاطعی از موضعم بکنم، اما من مسئله را به صورت دوم میفهمم: تا زندهای بخواه ولی وزنِ چیزها را با حقیقت میراییات بسنج. اگر چیزی صرفاً در مقیاسِ جاودانگی خواستنی بود و بهای زیادی داشت، برای من که هر لحظه ممکن است بمیرم، نمیارزد. در این حالت، داشتنِ چیزها با هر بهایی نمیارزد، بودن با آدمها هم و حتی خودِ زنده بودن هم.
در این نگاه، آگاهی به مرگ به تنهایی قدرت بیاعتبار کردن خواستهای ما را ندارد؛ تنها ترازویمان را تغییر میدهد و خواستهای دور و دراز و وهمهای ناشی از روزمرّگی و فریبِ فرهنگ را از میان میبرد.
#محمود_مقدسی
🆔 @Sayehsokhan
مرگآگاهی به ما چه میآموزد؟ میگوید نخواه، رها کن و کناره بگیر چون وقتی مرگ هست، هیچ چیزی نمیارزد؟
میگوید بخواه، رها نکن، کناره نگیر اما حواست باشد که تا وقتی مرگ هست، هرچیزی به هر بهایی نمیارزد؟ (چیزها را بخواه اما به بهایی معقول و نه با هر رنج و محنتی).
یا میگوید بخواه، رها نکن، کناره نگیر، هر بهایی هم که داشت؟ (اصلاً وقتی مرگ هست عقلانیتِ هزینه و فایده دیگر چه معنایی دارد، همهاش تمام میشود).
راستش نمیتوانم دفاع قاطعی از موضعم بکنم، اما من مسئله را به صورت دوم میفهمم: تا زندهای بخواه ولی وزنِ چیزها را با حقیقت میراییات بسنج. اگر چیزی صرفاً در مقیاسِ جاودانگی خواستنی بود و بهای زیادی داشت، برای من که هر لحظه ممکن است بمیرم، نمیارزد. در این حالت، داشتنِ چیزها با هر بهایی نمیارزد، بودن با آدمها هم و حتی خودِ زنده بودن هم.
در این نگاه، آگاهی به مرگ به تنهایی قدرت بیاعتبار کردن خواستهای ما را ندارد؛ تنها ترازویمان را تغییر میدهد و خواستهای دور و دراز و وهمهای ناشی از روزمرّگی و فریبِ فرهنگ را از میان میبرد.
#محمود_مقدسی
🆔 @Sayehsokhan
▫️گوش سپردن به زنان
از زنان گفتن، کار دشواری است. ما مردها وقتی میخواهیم از زنان و زنانگی حرف بزنیم، یادمان میرود که چیز زیادی نمیدانیم. یادمان میرود که تجربۀ دستِ اوّلی از زن بودن نداریم. یادمان میرود که هرقدر همدل و همراه، امّا در سویِ بهرهمندترِ بازی ایستادهایم. یادمان میرود که گفتن از کسی هرقدر خیرخواهانه، ممکن است تحمیلِ تعریفی به او باشد. یادمان میرود که زن بودن، امری انتزاعی نیست و زنانگی ممکن است در هر زنی سیمای خاص خودش را داشته باشد.
برای همین، شاید بهترین کار، سخن نگفتن از زنان و گوشسپردن به آنها باشد. شاید بهترین کار این است که بگذاریم زنان "باشند"، هرقدر جدید، متفاوت یا ناآشنا. شاید بهترین همراهی از سوی ما این باشد که بگذاریم زن بودن، خودش خودش را تعریف کند.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
از زنان گفتن، کار دشواری است. ما مردها وقتی میخواهیم از زنان و زنانگی حرف بزنیم، یادمان میرود که چیز زیادی نمیدانیم. یادمان میرود که تجربۀ دستِ اوّلی از زن بودن نداریم. یادمان میرود که هرقدر همدل و همراه، امّا در سویِ بهرهمندترِ بازی ایستادهایم. یادمان میرود که گفتن از کسی هرقدر خیرخواهانه، ممکن است تحمیلِ تعریفی به او باشد. یادمان میرود که زن بودن، امری انتزاعی نیست و زنانگی ممکن است در هر زنی سیمای خاص خودش را داشته باشد.
برای همین، شاید بهترین کار، سخن نگفتن از زنان و گوشسپردن به آنها باشد. شاید بهترین کار این است که بگذاریم زنان "باشند"، هرقدر جدید، متفاوت یا ناآشنا. شاید بهترین همراهی از سوی ما این باشد که بگذاریم زن بودن، خودش خودش را تعریف کند.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️مرد بودن یعنی چه؟
مرد بودن یعنی چه؟ این پرسشی است که بسیاری از ما پاسخی برای آن نداریم. موضوعی است که حتی چندان تبدیل به مسئله هم نشده است. زن بودن به دلیل تبعیضهای تاریخی و رنجِ مضاعف زنان، تبدیل به مسئله شده است امّا مرد بودن، گویی آنچنان بدیهی و از پیش حاضر یا چنان کم اهمیت است که نیاز به پرسش ندارد.
امّا مرد بودن بیش از آشکارگی و وضوح، خالی و گنگ است. این گنگی در ایران امروز تشدید هم شده است: جایی که حاکمیت با قوانینش، از یک سو قدرتی بیهوده و حتی شرمآور به ما مردان داده است تا ابزاری برای انقیاد زنان باشیم و از سوی دیگر، چیزی که از ما در برابر خودش میخواهد اختگی، سکوت و درمانده بودن است.
در جامعه هم اوضاع چندان بهتر نیست: مردان موجوداتی کماحساس تصویر میشوند که بیشتر در پیِ میل جنسیاند، درگیرِ رقابتِ قدرت و ثروتند، اگر دستشان برسد خواسته یا ناخواسته به زنان آسیب میزنند، حق ندارند ضعیف باشند، خیلیهایشان وابسته به مادرانشان میمانند و کودکانی با هیکل بزرگ دانسته میشوند که در نهایت زنی باید باشد و آنها را جمع کند.
میدانم تصویرم کامل نیست و حتی کمی بدبینانه است و قطعاً وجوه مثبتی هم در تعریف مردان وجود دارد. امّا دوست داشتم کمی از فشار و گنگی روزمرّهای که خودم و بسیاری مردان دیگر (و نه همه) تجربه میکنیم بنویسم. ما مردان بیش از آنکه فکرش را بکنید دچار سردرگمی و مسئله هویت هستیم.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
مرد بودن یعنی چه؟ این پرسشی است که بسیاری از ما پاسخی برای آن نداریم. موضوعی است که حتی چندان تبدیل به مسئله هم نشده است. زن بودن به دلیل تبعیضهای تاریخی و رنجِ مضاعف زنان، تبدیل به مسئله شده است امّا مرد بودن، گویی آنچنان بدیهی و از پیش حاضر یا چنان کم اهمیت است که نیاز به پرسش ندارد.
امّا مرد بودن بیش از آشکارگی و وضوح، خالی و گنگ است. این گنگی در ایران امروز تشدید هم شده است: جایی که حاکمیت با قوانینش، از یک سو قدرتی بیهوده و حتی شرمآور به ما مردان داده است تا ابزاری برای انقیاد زنان باشیم و از سوی دیگر، چیزی که از ما در برابر خودش میخواهد اختگی، سکوت و درمانده بودن است.
در جامعه هم اوضاع چندان بهتر نیست: مردان موجوداتی کماحساس تصویر میشوند که بیشتر در پیِ میل جنسیاند، درگیرِ رقابتِ قدرت و ثروتند، اگر دستشان برسد خواسته یا ناخواسته به زنان آسیب میزنند، حق ندارند ضعیف باشند، خیلیهایشان وابسته به مادرانشان میمانند و کودکانی با هیکل بزرگ دانسته میشوند که در نهایت زنی باید باشد و آنها را جمع کند.
میدانم تصویرم کامل نیست و حتی کمی بدبینانه است و قطعاً وجوه مثبتی هم در تعریف مردان وجود دارد. امّا دوست داشتم کمی از فشار و گنگی روزمرّهای که خودم و بسیاری مردان دیگر (و نه همه) تجربه میکنیم بنویسم. ما مردان بیش از آنکه فکرش را بکنید دچار سردرگمی و مسئله هویت هستیم.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️دوپارگی
خودی دوپاره را زندگی میکنم. بخشی از من زندگی میکند، کار میکند، میخوابد، بیدار میشود و با آدمها حرف میزند. بخش دیگری از من امّا مدام در حال قدم زدن، به یادآوردن، بهتزده شدن، غمگین شدن، امیدوار شدن و مرورکردن است.
بخشی از من اینجاست، در همین نیمههای بهمن، و باران و سرما و نزدیک شدنِ عید را تجربه میکند و بخش دیگری از من جایی در نیمههای آبان ایستاده است و به روزهای بعد فکر میکند. بخشی از من دارد کار و زندگیاش را میکند انگار که همه چیز عادی است و بخشی از من هر روز صبح با این فکر از خواب بیدار میشود که مدتها است هیچ چیز عادی نیست، نه اقتصاد، نه سیاست، نه فرهنگ و نه هیچ چیز دیگری.
با خودم فکر میکنم این دوپارگی فقط محدود به من نیست. خیلیهای دیگر هم این روزها حالِ خودشان را نمیفهمند. این دوپارگی محصولِ مواجهه با واقعیت در عینِ انکارِ آن از سوی مراجع قدرت است؛ محصول تجربه بیواسطه بحران در عین سکوت درباره آن است؛ محصول به یادآوردنِ لحظه به لحظه در عینِ تلاش برای پوشاندن و به فراموشی سپردن، محصول بودن و انکار شدن.
این دوپارگی من را با همه چیز غریبه کرده است. انگار دارم در بیداری خواب میبینم یا در خواب، میدانم که خوابم و واقعیت چیز دیگری است.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
خودی دوپاره را زندگی میکنم. بخشی از من زندگی میکند، کار میکند، میخوابد، بیدار میشود و با آدمها حرف میزند. بخش دیگری از من امّا مدام در حال قدم زدن، به یادآوردن، بهتزده شدن، غمگین شدن، امیدوار شدن و مرورکردن است.
بخشی از من اینجاست، در همین نیمههای بهمن، و باران و سرما و نزدیک شدنِ عید را تجربه میکند و بخش دیگری از من جایی در نیمههای آبان ایستاده است و به روزهای بعد فکر میکند. بخشی از من دارد کار و زندگیاش را میکند انگار که همه چیز عادی است و بخشی از من هر روز صبح با این فکر از خواب بیدار میشود که مدتها است هیچ چیز عادی نیست، نه اقتصاد، نه سیاست، نه فرهنگ و نه هیچ چیز دیگری.
با خودم فکر میکنم این دوپارگی فقط محدود به من نیست. خیلیهای دیگر هم این روزها حالِ خودشان را نمیفهمند. این دوپارگی محصولِ مواجهه با واقعیت در عینِ انکارِ آن از سوی مراجع قدرت است؛ محصول تجربه بیواسطه بحران در عین سکوت درباره آن است؛ محصول به یادآوردنِ لحظه به لحظه در عینِ تلاش برای پوشاندن و به فراموشی سپردن، محصول بودن و انکار شدن.
این دوپارگی من را با همه چیز غریبه کرده است. انگار دارم در بیداری خواب میبینم یا در خواب، میدانم که خوابم و واقعیت چیز دیگری است.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️زیستنِ مدام با دروغ
روحانگیز شریفیان (رمان نویس) در مصاحبهاش با بیبیسی میگوید: "سانسور بخشی از وجود ما شده است و معلوم نیست اصلاً چه زمانی ممکن است بتوانیم از خودسانسوری رهایی پیدا کنیم". این را که میشنوم، با تمام وجود حساش میکنم. از اولین روزهای مدرسه تقریباً در همه جا تجربهاش کردهام.
دیدم زمانی را به یادنمیآورم که آزادانه فکر کرده باشم، آزادانه حرف زده باشم، مراعات هزار چیز مختلف را نکرده باشم و در درونم و با خودم در آشتی بوده باشم. دیدم در تمام این سالها فاصله زیادی میان احساسات و باورهایم و میان باورها و اعمالم بوده است. خیلی چیزها را حس میکردم امّا جرئت جدی گرفتن و قبول کردنشان را نداشتم و خیلی چیزها را میفهمیدم اما نمیتوانستم به زبانشان بیاورم یا بر اساسشان عمل کنم. همین حالا هم خیلی چیزها در من هست که علیرغم تمام تلاشهایم برای نترسیدن، حتی فکرِ ابراز کردنشان را هم نمیکنم.
من به حقیقت عادت نکردهام. در گفتگوها، روی درو دیوار، در کتابها، در محل کار و ... نتوانستهام حقیقت را بدون نقاب و بیمانع تجربه کنم. من اکنون حتی رویای روشنی از زیستن آزادانه با حقیقت و در حقیقت را ندارم.
گاهی اوقات فکر میکنم این خودسانسوری، این اطاعتِ پیشدستانه، این ترس و این زیستنِ مدام با دروغهای کوچک و بزرگ، منشاء اصلی اضطرابهای بسیاری از ما هستند.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
روحانگیز شریفیان (رمان نویس) در مصاحبهاش با بیبیسی میگوید: "سانسور بخشی از وجود ما شده است و معلوم نیست اصلاً چه زمانی ممکن است بتوانیم از خودسانسوری رهایی پیدا کنیم". این را که میشنوم، با تمام وجود حساش میکنم. از اولین روزهای مدرسه تقریباً در همه جا تجربهاش کردهام.
دیدم زمانی را به یادنمیآورم که آزادانه فکر کرده باشم، آزادانه حرف زده باشم، مراعات هزار چیز مختلف را نکرده باشم و در درونم و با خودم در آشتی بوده باشم. دیدم در تمام این سالها فاصله زیادی میان احساسات و باورهایم و میان باورها و اعمالم بوده است. خیلی چیزها را حس میکردم امّا جرئت جدی گرفتن و قبول کردنشان را نداشتم و خیلی چیزها را میفهمیدم اما نمیتوانستم به زبانشان بیاورم یا بر اساسشان عمل کنم. همین حالا هم خیلی چیزها در من هست که علیرغم تمام تلاشهایم برای نترسیدن، حتی فکرِ ابراز کردنشان را هم نمیکنم.
من به حقیقت عادت نکردهام. در گفتگوها، روی درو دیوار، در کتابها، در محل کار و ... نتوانستهام حقیقت را بدون نقاب و بیمانع تجربه کنم. من اکنون حتی رویای روشنی از زیستن آزادانه با حقیقت و در حقیقت را ندارم.
گاهی اوقات فکر میکنم این خودسانسوری، این اطاعتِ پیشدستانه، این ترس و این زیستنِ مدام با دروغهای کوچک و بزرگ، منشاء اصلی اضطرابهای بسیاری از ما هستند.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️درباره شجاعت و صراحتی که این روزها نه فقط در سیاست که در فرهنگ عمومی هم تغییرات چشمگیری را رقم زده است:
گفت: شجاعت مُسری است، ترس هم همینطور. این همه دعوا و هُل دادن لازم نیست. خودت باش، کارت را بکن، آدمهای دیگر تو را میبینند و این دیدن کار خودش را میکند. این دیدن بیشتر از هر فریاد یا دعوایی اثر میکند.
گفت: صراحت داشتن هم مُسری است؛ از آدمی به آدم دیگر سرایت میکند، از بخشی از زندگی به بخش دیگر و از یک اتفاق به اتفاق دیگر. صریح بودن را یک بار که یاد بگیری، آرام آرام در مواقع دیگر هم صریح حرفت را میزنی یا کارت را میکنی.
گفت: شجاعت و صراحت مُسریاند و به سختی کسی میتواند آنها را ببیند و اثر نپذیرد. نیازی به دعوا نیست.خودت باش، صریح و شجاع. آن وقت، هر کسی که در درونش اشتیاق مشابهی داشته باشد، شاید آرام امّا از تو اثر میپذیرد. تو خودت را باش و بگذار بودنت کار خودش را بکند. این بزرگترین کارِ تو است.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
گفت: شجاعت مُسری است، ترس هم همینطور. این همه دعوا و هُل دادن لازم نیست. خودت باش، کارت را بکن، آدمهای دیگر تو را میبینند و این دیدن کار خودش را میکند. این دیدن بیشتر از هر فریاد یا دعوایی اثر میکند.
گفت: صراحت داشتن هم مُسری است؛ از آدمی به آدم دیگر سرایت میکند، از بخشی از زندگی به بخش دیگر و از یک اتفاق به اتفاق دیگر. صریح بودن را یک بار که یاد بگیری، آرام آرام در مواقع دیگر هم صریح حرفت را میزنی یا کارت را میکنی.
گفت: شجاعت و صراحت مُسریاند و به سختی کسی میتواند آنها را ببیند و اثر نپذیرد. نیازی به دعوا نیست.خودت باش، صریح و شجاع. آن وقت، هر کسی که در درونش اشتیاق مشابهی داشته باشد، شاید آرام امّا از تو اثر میپذیرد. تو خودت را باش و بگذار بودنت کار خودش را بکند. این بزرگترین کارِ تو است.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️معلّمی و خطرکردن
معلّمیکردن در ایرانِ سالهای اخیر نوعی خطرکردن است. خودت را در تنگنایی قرار میدهی که اگر لذّتی جبرانِ خستگیهایت را نکند، از پا میافتی.
از یک سو درآمدت آنقدر کافی نیست که خستگیها و خشمهای مراقبت را تا حدّی از تو بگیرد و از سوی دیگر، شاگردانت هم با احساسات منفی، دلزدگیها و سردرگمیهایی روبرو هستند که به مراقبتها و کمکهای تو بیش از هر زمان دیگری نیاز دارند.
آنها سوالاتی دارند که پاسخی برایشان نداریم و جدّیتی در پرسشگری دارند که برای ما چندان آشنا نیست. این بچهها صراحت و صرافت بیشتری هم دارند و هرچند چنین چیزی ممکن است برایمان تحسینبرانگیز باشد امّا کار با آن دشوار است.
معلّمیکردن در این روزها یعنی دویدن، احساساتِ سخت و سنگین دانشآموزان و دانشجویان را در برگرفتن، با پرسشهای دشوار سر و کله زدن و به سختی راهی برای ترمیم و بازیابی خود پیداکردن.
گاهی فکر میکنم یکی از مهمترین ضرورتهای معلّمی در ایران امروز، یافتن اشتیاق و لذّتی است که آدم را در این حرفه نگهدارد. برق نگاه و رشد آدمها، یادگرفتن مدام و نیازِ خود آدم به مراقبتکردن، تا حدّی کار میکند. امّا این نسخه نه فراگیر است و نه همیشه کارا. برای همین همچنان از خودم میپرسم چطور میشود این روزها معلّمِ "به قدر کافی" خوبی بود؟
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
معلّمیکردن در ایرانِ سالهای اخیر نوعی خطرکردن است. خودت را در تنگنایی قرار میدهی که اگر لذّتی جبرانِ خستگیهایت را نکند، از پا میافتی.
از یک سو درآمدت آنقدر کافی نیست که خستگیها و خشمهای مراقبت را تا حدّی از تو بگیرد و از سوی دیگر، شاگردانت هم با احساسات منفی، دلزدگیها و سردرگمیهایی روبرو هستند که به مراقبتها و کمکهای تو بیش از هر زمان دیگری نیاز دارند.
آنها سوالاتی دارند که پاسخی برایشان نداریم و جدّیتی در پرسشگری دارند که برای ما چندان آشنا نیست. این بچهها صراحت و صرافت بیشتری هم دارند و هرچند چنین چیزی ممکن است برایمان تحسینبرانگیز باشد امّا کار با آن دشوار است.
معلّمیکردن در این روزها یعنی دویدن، احساساتِ سخت و سنگین دانشآموزان و دانشجویان را در برگرفتن، با پرسشهای دشوار سر و کله زدن و به سختی راهی برای ترمیم و بازیابی خود پیداکردن.
گاهی فکر میکنم یکی از مهمترین ضرورتهای معلّمی در ایران امروز، یافتن اشتیاق و لذّتی است که آدم را در این حرفه نگهدارد. برق نگاه و رشد آدمها، یادگرفتن مدام و نیازِ خود آدم به مراقبتکردن، تا حدّی کار میکند. امّا این نسخه نه فراگیر است و نه همیشه کارا. برای همین همچنان از خودم میپرسم چطور میشود این روزها معلّمِ "به قدر کافی" خوبی بود؟
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️او کجا رفته است؟
گفت: ادلّه علیه جاودانگی رو آدم تا وقتی میتونه بخونه و باهاشون همدل باشه که عزیزی رو از دست نداده باشه.
گفتم: یعنی چی؟
گفت: وقتی عزیزی رو از دست میدی، دیگه نمیتونی عقلانی و بیطرف به موضوع فکر کنی. نمیتونی فکر کنی عقلم میگه آدما میمیرن و تموم میشن. یا عقلم میگه دلایلِ جاودانگی کافی نیستن.
گفتم: خب اون وقت چه فکری میکنی؟
گفت: دلت میخواد همه این حرفها اشتباه باشن. دلت میخواد یک جور جاودانگی وجود داشته باشه. حالا دیگه تو یک دلیل اضافه به نفع جاودانگی داری. تو، لااقل یک نفرو توی اون جای رازآلود داری که دلت میخواد اونجا باشه. دلت میخواد آدما با مرگشون تموم نشن.
گفتم: یعنی تو الان نظرت نسبت به قبل عوض شده؟
گفت: نمیدونم. فقط میدونم نه میتونم اون عقلانیت سرد قبل رو داشته باشم و نه میتونم به تصویر دقیق و با جزئیاتی که خیلیها از آخرت میدن باور داشته باشم.
گفتم: پس چطور فکر میکنی؟
گفت: نوسان میکنم. گاهی فکر میکنم آدما با مرگشون تموم میشن. گاهی فکر میکنم یک جور جاودانگی وجود داره و گاهی هم غبار غلیظی تمام ذهنمو میگیره. میدونی، از بعد اون اتفاق میتونم به راز فکر کنم. میتونم بفهمم رازبودنِ جاودانگی یا فناپذیری یعنی چی؟ میتونم در موردش سکوت کنم و توی خیالم، دلیل داشته باشم براس اینکه اون هنوز جایی توی این هستی زنده است.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
گفت: ادلّه علیه جاودانگی رو آدم تا وقتی میتونه بخونه و باهاشون همدل باشه که عزیزی رو از دست نداده باشه.
گفتم: یعنی چی؟
گفت: وقتی عزیزی رو از دست میدی، دیگه نمیتونی عقلانی و بیطرف به موضوع فکر کنی. نمیتونی فکر کنی عقلم میگه آدما میمیرن و تموم میشن. یا عقلم میگه دلایلِ جاودانگی کافی نیستن.
گفتم: خب اون وقت چه فکری میکنی؟
گفت: دلت میخواد همه این حرفها اشتباه باشن. دلت میخواد یک جور جاودانگی وجود داشته باشه. حالا دیگه تو یک دلیل اضافه به نفع جاودانگی داری. تو، لااقل یک نفرو توی اون جای رازآلود داری که دلت میخواد اونجا باشه. دلت میخواد آدما با مرگشون تموم نشن.
گفتم: یعنی تو الان نظرت نسبت به قبل عوض شده؟
گفت: نمیدونم. فقط میدونم نه میتونم اون عقلانیت سرد قبل رو داشته باشم و نه میتونم به تصویر دقیق و با جزئیاتی که خیلیها از آخرت میدن باور داشته باشم.
گفتم: پس چطور فکر میکنی؟
گفت: نوسان میکنم. گاهی فکر میکنم آدما با مرگشون تموم میشن. گاهی فکر میکنم یک جور جاودانگی وجود داره و گاهی هم غبار غلیظی تمام ذهنمو میگیره. میدونی، از بعد اون اتفاق میتونم به راز فکر کنم. میتونم بفهمم رازبودنِ جاودانگی یا فناپذیری یعنی چی؟ میتونم در موردش سکوت کنم و توی خیالم، دلیل داشته باشم براس اینکه اون هنوز جایی توی این هستی زنده است.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️نامرئی بودن
نامرئی بودن، تجربهی ترسناکی است؛ مثلاً نامرئی بودن یک بچه در خانوادهاش، نامرئی بودن یک سالمند در جمعها، نامرئی بودنِ یک مهاجر در میان مردم کشور جدید، نامرئی بودنِ یک آدم عادی در جمعی از آدمهای متخصص، نامرئی بودنِ آدم غمگین در میان آدمهای شاد، نامرئی بودن یک معتاد در شهر، نامرئی بودن آدمهای بیکس در اداره، دادگاه و ... .
نامرئی بودن، مردن در عینِ زندگی است. آدمِ نامرئی، انگار وجود ندارد. وقتی ما را نمیبینند یا برایشان مهم نیستیم، خودمان را از دست میدهیم. بقایمان به خطر میافتد. گُم میشویم.
این با خلوت داشتن و حریم خصوصی فرق دارد. گم شدن خوب است، اگر امید یا اطمینانِ پیداشدن داشته باشی. گُمشدنی که هیچکس نباشد که تو را پیدا کند، ترسناک است. نامرئی بودن، چنین گُم شدنی است. برای همین است که اینقدر تلاش میکنیم برای مرئی شدن.
مرئی شدن با مشهور یا محبوب بودن هم فرق دارد. مرئی شدن یعنی وقتی آدمها به تو میرسند، حتی لحظهای درنگ کنند. تو را ببینند، کاری با تو داشته باشند، اصلاً با تو دعوا کنند، ولی حس کنی هستی.
ممکن است بگویی آدمهای کمی نامرئی هستند. امّا اینطور نیست. دردِ نامرئی بودن، رازی است که آدمها کمتر دربارهاش با هم حرف میزنند. تنها وقتی پیش کسی و با کسی مرئی میشوند، ممکن است از این بگویند که چه دردی کشیدهاند.
من نامرئی بودن را تجربه کردهام. مرئی شدن را چشیدهام و مرئی شدنِ آدمها و برقِ نگاهشان را دیدهام.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
نامرئی بودن، تجربهی ترسناکی است؛ مثلاً نامرئی بودن یک بچه در خانوادهاش، نامرئی بودن یک سالمند در جمعها، نامرئی بودنِ یک مهاجر در میان مردم کشور جدید، نامرئی بودنِ یک آدم عادی در جمعی از آدمهای متخصص، نامرئی بودنِ آدم غمگین در میان آدمهای شاد، نامرئی بودن یک معتاد در شهر، نامرئی بودن آدمهای بیکس در اداره، دادگاه و ... .
نامرئی بودن، مردن در عینِ زندگی است. آدمِ نامرئی، انگار وجود ندارد. وقتی ما را نمیبینند یا برایشان مهم نیستیم، خودمان را از دست میدهیم. بقایمان به خطر میافتد. گُم میشویم.
این با خلوت داشتن و حریم خصوصی فرق دارد. گم شدن خوب است، اگر امید یا اطمینانِ پیداشدن داشته باشی. گُمشدنی که هیچکس نباشد که تو را پیدا کند، ترسناک است. نامرئی بودن، چنین گُم شدنی است. برای همین است که اینقدر تلاش میکنیم برای مرئی شدن.
مرئی شدن با مشهور یا محبوب بودن هم فرق دارد. مرئی شدن یعنی وقتی آدمها به تو میرسند، حتی لحظهای درنگ کنند. تو را ببینند، کاری با تو داشته باشند، اصلاً با تو دعوا کنند، ولی حس کنی هستی.
ممکن است بگویی آدمهای کمی نامرئی هستند. امّا اینطور نیست. دردِ نامرئی بودن، رازی است که آدمها کمتر دربارهاش با هم حرف میزنند. تنها وقتی پیش کسی و با کسی مرئی میشوند، ممکن است از این بگویند که چه دردی کشیدهاند.
من نامرئی بودن را تجربه کردهام. مرئی شدن را چشیدهام و مرئی شدنِ آدمها و برقِ نگاهشان را دیدهام.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️خود بودن در حضور دیگری
+غمگین نباش
- نمیتونم. مگه دست خودمه؟
+پس برو جای دیگه غمگین باش.
-یعنی چی؟
+ من الان کار دارم. اینجا باشی حال من هم بد میشه.
این روایتِ اغراقشده، صورتِ کلی بسیاری از تجارب ما از کودکی تا اکنون است. به جای غم بگذارید عصبانیت، بگذارید ترس، حتی بگذارید خوشحالی زیاد.
وقتی دیگری میگوید کششِ عاطفه یا هیجانمان را ندارد، ما را سر یک دوراهی قرار میدهد: انکار کردنِ وضعیت عاطفیمان و در ارتباط ماندن با او، یا به رسمیت شناختن احساسات و عواطفمان و پرداختن بهای فاصله. بسیاری از ما اوّلی را انتخاب میکنیم. رابطه با آن دیگری را به دست میآوریم و خودمان را از دست میدهیم. آخرِ کار، ما میمانیم و "ازخودبیگانگی". نقشهی احساسات و عواطفمان را گم میکنیم. گاهی نمیدانیم واقعاً غمگینیم یا نه، نمیدانیم واقعاً دوست داریم یا نه و ... . میمانیم بیقطبنما. میپرسیم چه میخواهم؟ امّا آنقدر از احساسات واقعیمان فاصله گرفتهایم که دیگر نمیدانیم واقعاً که هستیم و چه میخواهیم.
جا داشتن برای احساسات و عواطف آدمها، مخصوصاً نزدیکانمان چیز کمی نیست. با این کار کمکمشان میکنیم تنها قطبنمای حقیقی خوشبختی یعنی احساسات خودشان را از دست ندهند. چه میشد اگر آن سناریو آغازین اینگونه پیش میرفت:
+غمگینی؟
- بله
+میگی ازش برای من؟
-الان نمیتونم
+ایرادی نداره. گاهی آدم غمگینه ولی دلش نمیخواد حرف بزنه.
-میتونم اینجا بشینم و تو هم کارتو بکنی؟
-آره. ذهنم درگیر کارمه. ولی اگر لازم بود حرف بزنیم بهم بگو.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
+غمگین نباش
- نمیتونم. مگه دست خودمه؟
+پس برو جای دیگه غمگین باش.
-یعنی چی؟
+ من الان کار دارم. اینجا باشی حال من هم بد میشه.
این روایتِ اغراقشده، صورتِ کلی بسیاری از تجارب ما از کودکی تا اکنون است. به جای غم بگذارید عصبانیت، بگذارید ترس، حتی بگذارید خوشحالی زیاد.
وقتی دیگری میگوید کششِ عاطفه یا هیجانمان را ندارد، ما را سر یک دوراهی قرار میدهد: انکار کردنِ وضعیت عاطفیمان و در ارتباط ماندن با او، یا به رسمیت شناختن احساسات و عواطفمان و پرداختن بهای فاصله. بسیاری از ما اوّلی را انتخاب میکنیم. رابطه با آن دیگری را به دست میآوریم و خودمان را از دست میدهیم. آخرِ کار، ما میمانیم و "ازخودبیگانگی". نقشهی احساسات و عواطفمان را گم میکنیم. گاهی نمیدانیم واقعاً غمگینیم یا نه، نمیدانیم واقعاً دوست داریم یا نه و ... . میمانیم بیقطبنما. میپرسیم چه میخواهم؟ امّا آنقدر از احساسات واقعیمان فاصله گرفتهایم که دیگر نمیدانیم واقعاً که هستیم و چه میخواهیم.
جا داشتن برای احساسات و عواطف آدمها، مخصوصاً نزدیکانمان چیز کمی نیست. با این کار کمکمشان میکنیم تنها قطبنمای حقیقی خوشبختی یعنی احساسات خودشان را از دست ندهند. چه میشد اگر آن سناریو آغازین اینگونه پیش میرفت:
+غمگینی؟
- بله
+میگی ازش برای من؟
-الان نمیتونم
+ایرادی نداره. گاهی آدم غمگینه ولی دلش نمیخواد حرف بزنه.
-میتونم اینجا بشینم و تو هم کارتو بکنی؟
-آره. ذهنم درگیر کارمه. ولی اگر لازم بود حرف بزنیم بهم بگو.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️پنهان کردن و مراقبت؟
گفت: میدونی چرا آدمها توی رابطههاشون شفّاف نیستن و خیلی چیزها رو از هم پنهان میکنن؟
گفتم: چرا؟
گفت: چون میترسن اگر بگن یا ابراز کنن، همه چیز خراب بشه. میترسن اگر حس واقعیشون رو بگن، طرف مقابل برنجه، آسیب ببینه، بهشون آسیب بزنه یا دیگه دوستشون نداشته باشه. میترسن با این کار دیگه نتونن به خودشون دروغ بگن و اون وقت مجبور به تصمیم گرفتن بشن. میترسن اگر حسشون رو ابراز کنن، طرف مقابل سوالی بپرسه و بخواد چیزهای بیشتری بدونه.
گفتم: خب، شفافیت سخته. توی رابطه نمیشه هر چیزی رو گفت. اصلاً نباید هرچیزی رو گفت. فکر نمیکنی برای حفظ رابطه میزانی از پنهان کردن و نگفتن ضروریه؟ گاهی فکر میکنم شفافیتِ زیاد اصلاً با عشق جور در نمیاد. عشق توی نورِ آفتاب، بخار میشه.
گفت: نَجَویده و فکر نشده ابراز کردن با شفافیت فرق داره. اونی که تو میگی برونریزی زیاد و بیصبریه. شفافیت و صداقت یعنی اطلاعاتی رو که طرف مقابل برای توی رابطه بودن لازم داره ازش پنهان نکنی. ما وقتی پنهان میکنیم و دروغ میگیم، ظاهراً داریم از چیزهایی مراقبت میکنیم، امّا واقعیت اینه که داریم ذرّهذرّه اون رابطه رو میکُشیم.
گفتم: امّا شفافیت سخته. هر کسی نمیخوادش. گاهی آدما میخوان بهشون دروغ بگیم.
گفت: میفهمم. ولی مگه ما چی میخوایم از رابطه؟ لذّت و زندگی یا فرسودگی و مرگ. سخته، صداقت و در عین حال، خوب گفتن مهارت میخواد. کسی بهمون یاد نداده. همیشه یاد گرفتیم برای مراقبت باید پنهان کنیم. امّا باید یادش بگیریم.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
گفت: میدونی چرا آدمها توی رابطههاشون شفّاف نیستن و خیلی چیزها رو از هم پنهان میکنن؟
گفتم: چرا؟
گفت: چون میترسن اگر بگن یا ابراز کنن، همه چیز خراب بشه. میترسن اگر حس واقعیشون رو بگن، طرف مقابل برنجه، آسیب ببینه، بهشون آسیب بزنه یا دیگه دوستشون نداشته باشه. میترسن با این کار دیگه نتونن به خودشون دروغ بگن و اون وقت مجبور به تصمیم گرفتن بشن. میترسن اگر حسشون رو ابراز کنن، طرف مقابل سوالی بپرسه و بخواد چیزهای بیشتری بدونه.
گفتم: خب، شفافیت سخته. توی رابطه نمیشه هر چیزی رو گفت. اصلاً نباید هرچیزی رو گفت. فکر نمیکنی برای حفظ رابطه میزانی از پنهان کردن و نگفتن ضروریه؟ گاهی فکر میکنم شفافیتِ زیاد اصلاً با عشق جور در نمیاد. عشق توی نورِ آفتاب، بخار میشه.
گفت: نَجَویده و فکر نشده ابراز کردن با شفافیت فرق داره. اونی که تو میگی برونریزی زیاد و بیصبریه. شفافیت و صداقت یعنی اطلاعاتی رو که طرف مقابل برای توی رابطه بودن لازم داره ازش پنهان نکنی. ما وقتی پنهان میکنیم و دروغ میگیم، ظاهراً داریم از چیزهایی مراقبت میکنیم، امّا واقعیت اینه که داریم ذرّهذرّه اون رابطه رو میکُشیم.
گفتم: امّا شفافیت سخته. هر کسی نمیخوادش. گاهی آدما میخوان بهشون دروغ بگیم.
گفت: میفهمم. ولی مگه ما چی میخوایم از رابطه؟ لذّت و زندگی یا فرسودگی و مرگ. سخته، صداقت و در عین حال، خوب گفتن مهارت میخواد. کسی بهمون یاد نداده. همیشه یاد گرفتیم برای مراقبت باید پنهان کنیم. امّا باید یادش بگیریم.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️پرسشهایی از جنس سفر کردن
بعضی پرسشها، صِرف بوجود آمدنشان مهمتر از پاسخی است که به آنها میدهیم. همین که بوجود میآیند یعنی اتفاق مهمی در درون من یا در رابطهام با جهان رخ داده است.
حالا من دیگر مثل قبل نیستم. جستجویی دارم و ممکن است سر از جای تازهای در بیاورم. این پرسشها ممکن است برای مدتی کم یا زیاد، گُم و سردرگممان کنند، امّا از ما آدمهای متفاوتی میسازند؛
پرسشهایی مثل اینکه من چه میخواهم؟ آیا همه چیز همانطور است که من فکر میکنم؟ آیا زندگی نمیتواند جور دیگری باشد؟ همهی اینها یعنی چه؟ و ... .
این پرسشها از جنس سفرند. شاید تا آخر عمر فقط بتوانی در آنها قدم بزنی. شاید قرار است کارشان گمشدن و دوباره پیدا شدنت باشد. هرچه هست، این پرسشها و زنده ماندنشان اتفاق خوبی هستند. یک جور زندگی در باقی ماندنِ این پرسشها هست که سخت میتوان توصیفش کرد.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
بعضی پرسشها، صِرف بوجود آمدنشان مهمتر از پاسخی است که به آنها میدهیم. همین که بوجود میآیند یعنی اتفاق مهمی در درون من یا در رابطهام با جهان رخ داده است.
حالا من دیگر مثل قبل نیستم. جستجویی دارم و ممکن است سر از جای تازهای در بیاورم. این پرسشها ممکن است برای مدتی کم یا زیاد، گُم و سردرگممان کنند، امّا از ما آدمهای متفاوتی میسازند؛
پرسشهایی مثل اینکه من چه میخواهم؟ آیا همه چیز همانطور است که من فکر میکنم؟ آیا زندگی نمیتواند جور دیگری باشد؟ همهی اینها یعنی چه؟ و ... .
این پرسشها از جنس سفرند. شاید تا آخر عمر فقط بتوانی در آنها قدم بزنی. شاید قرار است کارشان گمشدن و دوباره پیدا شدنت باشد. هرچه هست، این پرسشها و زنده ماندنشان اتفاق خوبی هستند. یک جور زندگی در باقی ماندنِ این پرسشها هست که سخت میتوان توصیفش کرد.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️آنقدرها هم ناممکن نیست
خیلی از ما سبکِ زندگیِ خاص خودمان را نداریم. زندگیمان چهل تکّه است و خیلی وقتها عاریتی. میدویم امّا اگر کسی بپرسد چرا میدوی و چرا به این طرف؟ صادق اگر باشیم، باید بگوییم: "نمیدانم، مگر قاعدتاً نباید به این سمت دوید؟"
بعضیهایمان این رفتن و دویدنِ آشنا امّا نیازموده را همینطور ادامه میدهیم و به سبکِ زندگیِ متناسبِ خودمان نمیرسیم. خیلی وقتها رنج میکشیم چون این زندگیِ مال ما نیست و در آن جا نمیشویم. انگار هم آنجا هستیم و هم نیستیم.
بعضیهایمان امّا دست به آزمون میزنیم و در هر تجربه از خودمان میپرسیم این را میخواهم یا نه؟ اینجا حالم خوب است یا نه؟ دلم میخواهد این کار را ادامه بدهم یا نه؟ آن وقت آرام آرام مشغول ساختنِ سبک زندگی خودمان میشویم. گاهی سردرگم میشویم، گاهی هزینههایی میدهیم، گاهی ناگزیریم برگردیم و دوباره انتخاب کنیم، گاهی در میانهی آزمون کردنهایمان تغییر میکنیم امّا هرچه هست، حالا داریم هزینهی خودمان را میدهیم و خانه خودمان را میسازیم. داریم زندگیای را میسازیم که حتی اگر به دید دیگران غریب برسد، برایِ خودِ ما جای قرار است.
کار دشواری است. خیلیهایمان چندان امکانش را پیدا نمیکنیم، خیلیهایمان گاهی دیر و پس از سالها به آستانهاش میرسیم، گاهی آدمهای اطرافمان چندان با آن راه نمیآیند و گاهی ناگزیر میشویم روابطِ تازهای برای خودمان بسازیم. امّا تا هرکجایش هم که بشود باز میارزد.
ما آدمها نمیدانیم چرا اینجاییم و نمیدانیم تا کی اینجا میمانیم، امّا گمانم همه این را میپذیریم که اگر بشود سر جای خودمان باشیم، حالِ خودمان را بفهمیم و کارِ خودمان را بکنیم، زندگی بهتری را زیستهایم.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
خیلی از ما سبکِ زندگیِ خاص خودمان را نداریم. زندگیمان چهل تکّه است و خیلی وقتها عاریتی. میدویم امّا اگر کسی بپرسد چرا میدوی و چرا به این طرف؟ صادق اگر باشیم، باید بگوییم: "نمیدانم، مگر قاعدتاً نباید به این سمت دوید؟"
بعضیهایمان این رفتن و دویدنِ آشنا امّا نیازموده را همینطور ادامه میدهیم و به سبکِ زندگیِ متناسبِ خودمان نمیرسیم. خیلی وقتها رنج میکشیم چون این زندگیِ مال ما نیست و در آن جا نمیشویم. انگار هم آنجا هستیم و هم نیستیم.
بعضیهایمان امّا دست به آزمون میزنیم و در هر تجربه از خودمان میپرسیم این را میخواهم یا نه؟ اینجا حالم خوب است یا نه؟ دلم میخواهد این کار را ادامه بدهم یا نه؟ آن وقت آرام آرام مشغول ساختنِ سبک زندگی خودمان میشویم. گاهی سردرگم میشویم، گاهی هزینههایی میدهیم، گاهی ناگزیریم برگردیم و دوباره انتخاب کنیم، گاهی در میانهی آزمون کردنهایمان تغییر میکنیم امّا هرچه هست، حالا داریم هزینهی خودمان را میدهیم و خانه خودمان را میسازیم. داریم زندگیای را میسازیم که حتی اگر به دید دیگران غریب برسد، برایِ خودِ ما جای قرار است.
کار دشواری است. خیلیهایمان چندان امکانش را پیدا نمیکنیم، خیلیهایمان گاهی دیر و پس از سالها به آستانهاش میرسیم، گاهی آدمهای اطرافمان چندان با آن راه نمیآیند و گاهی ناگزیر میشویم روابطِ تازهای برای خودمان بسازیم. امّا تا هرکجایش هم که بشود باز میارزد.
ما آدمها نمیدانیم چرا اینجاییم و نمیدانیم تا کی اینجا میمانیم، امّا گمانم همه این را میپذیریم که اگر بشود سر جای خودمان باشیم، حالِ خودمان را بفهمیم و کارِ خودمان را بکنیم، زندگی بهتری را زیستهایم.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️بیخانمانیِ انتخابی
گفت: به دنبال یک راهِ گریزم؛ نه "از زندگی" که "در زندگی". به دنبالِ جایی برای فرار از اضطرابم، فرار از غم، فرار از ملال و فرار از رنج ولی همینجا، یعنی زنده باشم امّا این احساسات را کمتر تجربه کنم.
گفتم: مثلاً کجا؟
گفت: جایی که اینقدر نیاز به حل مسائل پیچیده نداشته باشد. جایی که ادم از صبح که بیدار میشود، مجبور نباشد به خیلی چیزها فکر کند، مجبور نباشد، برای به دست آوردن چیزها، اینقدر حالِ بد تجربه کند. جایی که زندگی نرمتر، آهستهتر و کمتنشتر باشد. جایی که وقتی خبر جنگ میشنوی روانت اینقدر زخمی نشود.
گفتم: جایی را پیدا کردهای؟
گفت: جای خاصی نه. امّا گاهی فکر میکنم چارهاش سفر کردن است. اینکه هر وقت لازم بود جای متفاوتی باشی. انگار یکجا ماندن، همه چیز را سخت میکند. زیاد که سفر بکنی، به جای اضطرابِ از دست دادن و ملالِ تکرار، مدام با چیزهای تازهای روبرو میشوی که هیجانزدهات میکنند ولی الزامی برای نگه داشتنشان هم نداری. فکر میکنم بیخانمانیِ انتخابی، چاره وحشت از بیخانمانی است. گاهی فکر میکنم آدم در سفر، جنگ و آشفتگی جهان را هم بیشتر تاب میآورد.
سکوت کردم. بیخانمانیِ انتخابی و تنگناهای یکجا ماندن، ذهنم را بدجور مشغول کرده بود.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
گفت: به دنبال یک راهِ گریزم؛ نه "از زندگی" که "در زندگی". به دنبالِ جایی برای فرار از اضطرابم، فرار از غم، فرار از ملال و فرار از رنج ولی همینجا، یعنی زنده باشم امّا این احساسات را کمتر تجربه کنم.
گفتم: مثلاً کجا؟
گفت: جایی که اینقدر نیاز به حل مسائل پیچیده نداشته باشد. جایی که ادم از صبح که بیدار میشود، مجبور نباشد به خیلی چیزها فکر کند، مجبور نباشد، برای به دست آوردن چیزها، اینقدر حالِ بد تجربه کند. جایی که زندگی نرمتر، آهستهتر و کمتنشتر باشد. جایی که وقتی خبر جنگ میشنوی روانت اینقدر زخمی نشود.
گفتم: جایی را پیدا کردهای؟
گفت: جای خاصی نه. امّا گاهی فکر میکنم چارهاش سفر کردن است. اینکه هر وقت لازم بود جای متفاوتی باشی. انگار یکجا ماندن، همه چیز را سخت میکند. زیاد که سفر بکنی، به جای اضطرابِ از دست دادن و ملالِ تکرار، مدام با چیزهای تازهای روبرو میشوی که هیجانزدهات میکنند ولی الزامی برای نگه داشتنشان هم نداری. فکر میکنم بیخانمانیِ انتخابی، چاره وحشت از بیخانمانی است. گاهی فکر میکنم آدم در سفر، جنگ و آشفتگی جهان را هم بیشتر تاب میآورد.
سکوت کردم. بیخانمانیِ انتخابی و تنگناهای یکجا ماندن، ذهنم را بدجور مشغول کرده بود.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @Sayehsokhan
▫️شور است و از دهن افتاده
گفتم: دلم میخواهد بخوابم، زیاد، طولانی و شاید برای همیشه.
گفت: افسردهای؟
گفتم:نه، افسردگی را میشناسم. در کتابها نشانههایش را خواندهام. آنچه من تجربه میکنم افسردگی نیست، مواجهه عریان و طولانی با واقعیتِ دنیاست. من، همه داشتههایم را خرج کردهام. زورم به این همه غم نمیرسد.
گفت: همهاش که غم نیست؛ این همه چیزهای دیگر.
گفتم: میدانم. امّا کدام غذای شورِ غیرقابلِ خوردن، همهاش نمک است؟ من چیزهای دیگری هم در این دنیا میبینم امّا آنچه این دنیا در نهایت پیش رویم گذاشته شور از رنج است، بوی خون میدهد، از دهن افتاده و هر لقمهاش دلآشوب است. نمیتوانم به خوشیهایش دل ببندم. مدام دلم خالی میشود.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @sayehsokhan
گفتم: دلم میخواهد بخوابم، زیاد، طولانی و شاید برای همیشه.
گفت: افسردهای؟
گفتم:نه، افسردگی را میشناسم. در کتابها نشانههایش را خواندهام. آنچه من تجربه میکنم افسردگی نیست، مواجهه عریان و طولانی با واقعیتِ دنیاست. من، همه داشتههایم را خرج کردهام. زورم به این همه غم نمیرسد.
گفت: همهاش که غم نیست؛ این همه چیزهای دیگر.
گفتم: میدانم. امّا کدام غذای شورِ غیرقابلِ خوردن، همهاش نمک است؟ من چیزهای دیگری هم در این دنیا میبینم امّا آنچه این دنیا در نهایت پیش رویم گذاشته شور از رنج است، بوی خون میدهد، از دهن افتاده و هر لقمهاش دلآشوب است. نمیتوانم به خوشیهایش دل ببندم. مدام دلم خالی میشود.
#محمود_مقدسی
@TheWorldasISee
🆔 @sayehsokhan