#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
نفسم گرفت ازين شب در اين حصار بشكن
در اين حصار جادويي روزگار بشكن
چو شقايق از دل سنگ برآر رايت خون
به جنون صلابت صخره ي كوهسار بشكن
تو كه ترجمان صبحي به ترنم و ترانه
لب زخم ديده بگشا صف انتظار بشكن
... سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم كار بشكن
بسراي تا كه هستي كه سرودن است بودن
به ترنمي دژ وحشت اين ديار بشكن
شب غارت تتاران همه سو فكنده سايه
تو به آذرخشي اين سايه ي ديوسار بشكن
ز برون كسي نيايد چو به ياري تو اينجا
تو ز خويشتن برون آ سپه تتار بشكن
”
نفسم گرفت ازين شب در اين حصار بشكن
در اين حصار جادويي روزگار بشكن
چو شقايق از دل سنگ برآر رايت خون
به جنون صلابت صخره ي كوهسار بشكن
تو كه ترجمان صبحي به ترنم و ترانه
لب زخم ديده بگشا صف انتظار بشكن
... سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم كار بشكن
بسراي تا كه هستي كه سرودن است بودن
به ترنمي دژ وحشت اين ديار بشكن
شب غارت تتاران همه سو فكنده سايه
تو به آذرخشي اين سايه ي ديوسار بشكن
ز برون كسي نيايد چو به ياري تو اينجا
تو ز خويشتن برون آ سپه تتار بشكن
”
Telegram
attach 📎
استاد #محمدرضا_شفیعی_کدکنی در نوزده مهر ۱۳۱۸ در کدکن از توابع تربت حیدریه در خراسان به دنیا آمد.
او هرگز به دبستان و دبیرستان نرفت و از آغاز کودکی نزد پدر خود (که روحانی بود) و مرحوم ادیب نیشابوری دوم به فراگیری زبان و ادبیات عرب پرداخت (در هفت سالگی تمام الفیه ابن مالک را از حفظ بود) و فقه، کلام و اصول را نزد آیتالله شیخ هاشم قزوینی فراگرفت. اما پس از مرگ شیخ هاشم قزوینی تا آخرین مراحل درس خارج فقه را نزد آیتالله میلانی خواند.
او به پیشنهاد مرحوم دکتر علی اکبر فیاض در دانشگاه فردوسی مشهد نامنویسی کرد و در کنکور آن سال نفر اول شد و به دانشکدهٔ ادبیات رفت و مدرک کارشناسی خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری را نیز در همین رشته از دانشگاه تهران گرفت.
در ۱۳۴۴ اولین مجموعه شعر خود با نامهای زمزمهها منتشر کرد. در ۱۳۵۰ با انتشار دفتر شعر "در کوچهباغهای نشابور" در عرصه شاعری به شهرت رسید. شفیعی از جمله دوستان نزدیک مهدی اخوان ثالث شاعر خراسانی به شمار میرود و دلبستگی خود را به اشعار وی پنهان نمیکند.
شفیعی کدکنی در ۱۳۴۸ از رساله خود با نام "صور خیال در شعر فارسی" با راهنمایی دکتر خانلری دفاع کرد و از آن سال تاکنون استاد دانشگاه تهران است. بدیعالزمان فروزانفر زیر برگهٔ پیشنهاد استخدام وی نوشت «احترامی است به فضیلت او».
او در این پنج دهه، چندسال را به عنوان استاد مدعو یا پژوهشگر در دانشگاههای آکسفورد، هاروارد، پرینستون و توکیو گذرانده است.
عرصههای دیگر فعالیت او، پژوهش تاریخی و ادبی و نیز تصحیح انتقادی متون است. تصحیحات او از بهترین نمونههای تصحیح انتقادی متن است، اسرارالتوحید، آثار عطار نیشابوری، مقامات و حالات ابوسعید، نوشته بر دریا (مقامات ابوالحسن خرقانی) از بهترین نمونههای تصحیح انتقادی متن در ادبیات فارسی هستند. تحقیقات او در زمینه "قلندریه" و "کرامیّه" اهمیت فراوان دارد.
موسیقی شعر، با چراغ و آینه، رستاخیز کلمات نام برخی دیگر از آثار مهم او هستند.
به مناسبت زادروز این یگانه مرد تعدادی از تصنیفهای خاطره انگیز موسیقی ایرانی بر شعر استاد را در پایین ارسال میکنیم.
🆔 @SayehSokhan
او هرگز به دبستان و دبیرستان نرفت و از آغاز کودکی نزد پدر خود (که روحانی بود) و مرحوم ادیب نیشابوری دوم به فراگیری زبان و ادبیات عرب پرداخت (در هفت سالگی تمام الفیه ابن مالک را از حفظ بود) و فقه، کلام و اصول را نزد آیتالله شیخ هاشم قزوینی فراگرفت. اما پس از مرگ شیخ هاشم قزوینی تا آخرین مراحل درس خارج فقه را نزد آیتالله میلانی خواند.
او به پیشنهاد مرحوم دکتر علی اکبر فیاض در دانشگاه فردوسی مشهد نامنویسی کرد و در کنکور آن سال نفر اول شد و به دانشکدهٔ ادبیات رفت و مدرک کارشناسی خود را در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی و مدرک دکتری را نیز در همین رشته از دانشگاه تهران گرفت.
در ۱۳۴۴ اولین مجموعه شعر خود با نامهای زمزمهها منتشر کرد. در ۱۳۵۰ با انتشار دفتر شعر "در کوچهباغهای نشابور" در عرصه شاعری به شهرت رسید. شفیعی از جمله دوستان نزدیک مهدی اخوان ثالث شاعر خراسانی به شمار میرود و دلبستگی خود را به اشعار وی پنهان نمیکند.
شفیعی کدکنی در ۱۳۴۸ از رساله خود با نام "صور خیال در شعر فارسی" با راهنمایی دکتر خانلری دفاع کرد و از آن سال تاکنون استاد دانشگاه تهران است. بدیعالزمان فروزانفر زیر برگهٔ پیشنهاد استخدام وی نوشت «احترامی است به فضیلت او».
او در این پنج دهه، چندسال را به عنوان استاد مدعو یا پژوهشگر در دانشگاههای آکسفورد، هاروارد، پرینستون و توکیو گذرانده است.
عرصههای دیگر فعالیت او، پژوهش تاریخی و ادبی و نیز تصحیح انتقادی متون است. تصحیحات او از بهترین نمونههای تصحیح انتقادی متن است، اسرارالتوحید، آثار عطار نیشابوری، مقامات و حالات ابوسعید، نوشته بر دریا (مقامات ابوالحسن خرقانی) از بهترین نمونههای تصحیح انتقادی متن در ادبیات فارسی هستند. تحقیقات او در زمینه "قلندریه" و "کرامیّه" اهمیت فراوان دارد.
موسیقی شعر، با چراغ و آینه، رستاخیز کلمات نام برخی دیگر از آثار مهم او هستند.
به مناسبت زادروز این یگانه مرد تعدادی از تصنیفهای خاطره انگیز موسیقی ایرانی بر شعر استاد را در پایین ارسال میکنیم.
🆔 @SayehSokhan
Telegram
شعر جدید از هر گونه معنی شدن میگریزد. اینکه میگویند شعر باید بیمعنی باشد، حرف چندان بیمعنایی هم نیست. در ایران، جوانان بیسواد و بیاطّلاع این مطلب را به صورت خندهداری درآوردند و گفتند که شعر باید اصلاً معنی نداشته باشد. آن کس که گفت شعر چیزی است که معنی نداشته باشد، منظورش این بود که معنی معیّن و محدود و مشخّص و قابل بیان کردن به عبارت دیگر نداشته باشد. او به صورت دیگر قصدش این بود که بگوید شعر چیزی است که بیش از یک معنی داشته باشد، برای هر کس در هر دورهای از زندگی معنایی داشته باشد، نه اینکه اصلاً معنی نداشته باشد. شعر حافظ و مولوی به یک حساب معنی ندارد، زیرا هیچ معنی مسلّمی و قاطعی بر آنها نمیتوان تحمیل کرد. در نتیجه هزاران معنی دارد.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی (۱۳۹۷). این کیمیای هستی. جلد اوّل. چاپ اوّل. تهران: سخن. صفحهٔ ۵۴.
🆔 @sayehsokhan
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی (۱۳۹۷). این کیمیای هستی. جلد اوّل. چاپ اوّل. تهران: سخن. صفحهٔ ۵۴.
🆔 @sayehsokhan
شعر استاد #محمدرضا_شفیعی_کدکنی برای استاد #محمدرضا_شجریان
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن ز نو جوان شود دمی دگر برآورد
بخوان که از صدای تو در آسمانِ باغ ما
هزار قمری جوان دوباره پر برآورد
به روی نقشه وطن صدات چون کند سفر
کویر، سبز گردد و سر از خزر برآورد
برون ز ترس و لرزها گذر کند ز مرزها
بهار بیکرانهای به زیب و فر برآورد
بهار جاودانهای که شیوه و شمیم آن
ز صبرِ سبزِ باغِ ما گلِ ظفر برآورد
چو موج آن ترانهها برآید از کرانهها
جوانههای ارغوان ز بیشه سر برآورد
سیاهی از وطن رود سپیده ای جوان دمد
چو آذرخش نغمهات ز شب شرر برآورد
شب ارچه های و هو کند ز خویش شستشو کند
در این زلال بیکران دمی اگر برآورد
صدای تست جادهای که میرود که میرود
به باغ اشتیاق جان وزان سحر برآورد
سفیر شادی وطن صفیر نغمههای تست
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
استاد #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@zemesstaaan
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن ز نو جوان شود دمی دگر برآورد
بخوان که از صدای تو در آسمانِ باغ ما
هزار قمری جوان دوباره پر برآورد
به روی نقشه وطن صدات چون کند سفر
کویر، سبز گردد و سر از خزر برآورد
برون ز ترس و لرزها گذر کند ز مرزها
بهار بیکرانهای به زیب و فر برآورد
بهار جاودانهای که شیوه و شمیم آن
ز صبرِ سبزِ باغِ ما گلِ ظفر برآورد
چو موج آن ترانهها برآید از کرانهها
جوانههای ارغوان ز بیشه سر برآورد
سیاهی از وطن رود سپیده ای جوان دمد
چو آذرخش نغمهات ز شب شرر برآورد
شب ارچه های و هو کند ز خویش شستشو کند
در این زلال بیکران دمی اگر برآورد
صدای تست جادهای که میرود که میرود
به باغ اشتیاق جان وزان سحر برآورد
سفیر شادی وطن صفیر نغمههای تست
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
استاد #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
@zemesstaaan
"ما حافظه تاریخی نداریم"
@bahag 🌺🍃
دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
بعد از سقوط سلطنت، در همین چند سال اخیر، روشنفکران و کتابخوانان ایران تازه به این فکر افتادهاند که «ما حافظه تاریخی نداریم.»
راست است و این حقیقت قابل کتمان نیست. در کجای جهان، در قرن بیستم، اگر #فرخی_یزدی (غرض شخص او نیست، بلکه منظور شاعری آزاده و میهن دوست و شجاع از طراز اوست)کشته میشد، کسی از گورجای او بیخبر میماند؟
نمیدانم شما تاکنون به این نکته توجه کردهاید که هیچکس نمیداند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟
این دیگر قبر #فرخی_سیستانی نیست که مربوط به یازده قرن پیش از این باشد و بگویند در حمله تاتار از میان رفته است. فرخی یزدی در سال تولد من و همسالان من کشته شده است و شاید قاتلان او، که آن جنایت را در زندان قصر مرتکب شدند، هنوز زنده باشند.
عمر طبیعی نسل قاتلان او چیزی حدود ۹۰ ـ ۹۵ سال است.
چرا هیچکس نمیداند که قبر فرخی یزدی کجاست؟ خواهید گفت: «شاید در فلان گورستانی بوده است که اینک تبدیل به پارک شده است.» در آن صورت این پرسش تلختر به میان خواهد آمد که چرا ما این چنین ناسپاس و فراموشکاریم که محلی که فرخی یزدی در آن مدفون شده است تبدیل به پارک شود و یک سنگ یادبود برای او در آن پارک نگذاریم؟
در کجای دنیا چنین چیزی امکانپذیر است؟ شاعری که مانند #آرش_کمانگیر تمام هستی خود را در تیر شعر خود نهاده است و با دیکتاتوری بیرحم زمانه به ستیزه برخاسته است و در زندان همان نظام با «آمپول هوا» او را کشتهاند، چرا باید محل قبر او را هیچکس نداند؟ خواهید گفت: «از ترس نظام دیکتاتوری آن روز، کسی جرأت نکرده است که آن را ثبت و ضبط کند.» همه میدانند که دو سال بعد از مرگ فرخی یزدی آن نظام دیکتاتوری«کُن فیکون» شده است.
چرا کسانی که بعد از فروپاشی آن نظام آن همه دشنامها نثار بنیادگزارش کردند به فکر این نیفتادند که در جایی به ثبت و ضبط محل خاکسپاری فرخی یزدی بپردازند؟
هیچ عذری در این ماجرا پذیرفته نیست. هیچ خردمندی اینگونه عذرها را نخواهد پذیرفت.
در فرنگستان، همینطور که در خیابان راه میروید میبینید که بر دیوار بسیاری از ساختمانها، پلاک یا سنگی نهادهاند و بر آن نوشتهاند که فلان شاعر یا نویسنده یا دانشمند، در فلان تاریخ، دو روز یا یک هفته در این ساختمان زندگی کرده است.
جای دوری نمیروم. در همین دوره بعد از سقوط سلطنت، یعنی در بیست سال اخیر، اولیای محترم حضرت عبدالعظیم (به صرف گذشت سی سال و رفع مانع فقهی) قبر بدیعالزمان فروزانفر، بزرگترین استاد در تاریخ دانشگاه تهران و یکی از نوادر فرهنگ ایران زمین را، به مبلغ یک میلیون تومان (در آن زمان قیمت یک اتومبیل پیکان دست سوم) به یک حاجی بازاری فروختند.
هیچکس این حرف را باور نمیکند. من خود نیز باور نمیکردم تا ندیدم.
قصه از این قرار بود که روزی خانمی به منزل ما زنگ زدند و گفتند: «من الان در روزنامه اطلاعات مشغول خواندن مقاله شما درباره استاد #بدیعالزمان_فروزانفر هستم.» به ایشان عرض کردم که من در هیچ روزنامهای مقاله نمینویسم از جمله «اطلاعات» حتما از کتابی نقل شده است. ایشان، آنگاه خودشان را معرفی کردند: خانم دکتر گل گلاب، استاد دانشگاه تهران، به نظرم دانشکده علوم. پس ازین معرفی دانستم که ایشان دختر مرحوم دکتر #حسین_گل_گلاب استاد برجسته دانشگاه تهران هستند که عمّه ایشان ـ خواهر مرحوم دکتر گل گلاب ـ همسر استاد فروزانفر بود.
آنگاه خانم دکتر گل گلاب با لحن سوگوار مُصرّی خطاب به من گفتند: «آیا شما میدانید که قبر استاد فروزانفر را، اولیای حضرت عبدالعظیم به یک نفر تاجر به مبلغ یک میلیون تومان فروختهاند؟»
من در آن لحظه، «به دست و پای بمردم». ولی باور نکردم تا خودم رفتم و به چشم خویشتن دیدم.
در کجای دنیا چنین واقعهای، آن هم در پایان قرن بیستم، امکانپذیر است؟ از چنین ملتی چگونه باید توقع #حافظه_تاریخی داشت؟
حق دارند کسانی که میگویند «ما حافظه تاریخی نداریم»
فقر حافظه تاریخی ما نتیجه نداشتن «آرشیو ملی» است؛ نه در قیاس با فرانسه و انگلستان که در قیاس با همسایگانمان.
آرشیو ما کجا و آرشیو عثمانی (یعنی ترکیه قرن اخیر) کجا؟!!
اگر شما از دولت فرانسه بپرسید که «در فلان تاریخ، و در فلان قهوهخانه خیابان شانزهلیزه، آقای #ویکتور_هوگو یک فنجان قهوه خورده است؛ صورت حساب آن روز ویکتور هوگو، در آن کافه مورد نیاز من است»، فوراً از آرشیو ملی فرانسه میپرسند و به شما پاسخ میدهند، اما ما جای قبر فرخی یزدی را نمیدانیم!
🆔 @sayehsokhan
@bahag 🌺🍃
دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
بعد از سقوط سلطنت، در همین چند سال اخیر، روشنفکران و کتابخوانان ایران تازه به این فکر افتادهاند که «ما حافظه تاریخی نداریم.»
راست است و این حقیقت قابل کتمان نیست. در کجای جهان، در قرن بیستم، اگر #فرخی_یزدی (غرض شخص او نیست، بلکه منظور شاعری آزاده و میهن دوست و شجاع از طراز اوست)کشته میشد، کسی از گورجای او بیخبر میماند؟
نمیدانم شما تاکنون به این نکته توجه کردهاید که هیچکس نمیداند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟
این دیگر قبر #فرخی_سیستانی نیست که مربوط به یازده قرن پیش از این باشد و بگویند در حمله تاتار از میان رفته است. فرخی یزدی در سال تولد من و همسالان من کشته شده است و شاید قاتلان او، که آن جنایت را در زندان قصر مرتکب شدند، هنوز زنده باشند.
عمر طبیعی نسل قاتلان او چیزی حدود ۹۰ ـ ۹۵ سال است.
چرا هیچکس نمیداند که قبر فرخی یزدی کجاست؟ خواهید گفت: «شاید در فلان گورستانی بوده است که اینک تبدیل به پارک شده است.» در آن صورت این پرسش تلختر به میان خواهد آمد که چرا ما این چنین ناسپاس و فراموشکاریم که محلی که فرخی یزدی در آن مدفون شده است تبدیل به پارک شود و یک سنگ یادبود برای او در آن پارک نگذاریم؟
در کجای دنیا چنین چیزی امکانپذیر است؟ شاعری که مانند #آرش_کمانگیر تمام هستی خود را در تیر شعر خود نهاده است و با دیکتاتوری بیرحم زمانه به ستیزه برخاسته است و در زندان همان نظام با «آمپول هوا» او را کشتهاند، چرا باید محل قبر او را هیچکس نداند؟ خواهید گفت: «از ترس نظام دیکتاتوری آن روز، کسی جرأت نکرده است که آن را ثبت و ضبط کند.» همه میدانند که دو سال بعد از مرگ فرخی یزدی آن نظام دیکتاتوری«کُن فیکون» شده است.
چرا کسانی که بعد از فروپاشی آن نظام آن همه دشنامها نثار بنیادگزارش کردند به فکر این نیفتادند که در جایی به ثبت و ضبط محل خاکسپاری فرخی یزدی بپردازند؟
هیچ عذری در این ماجرا پذیرفته نیست. هیچ خردمندی اینگونه عذرها را نخواهد پذیرفت.
در فرنگستان، همینطور که در خیابان راه میروید میبینید که بر دیوار بسیاری از ساختمانها، پلاک یا سنگی نهادهاند و بر آن نوشتهاند که فلان شاعر یا نویسنده یا دانشمند، در فلان تاریخ، دو روز یا یک هفته در این ساختمان زندگی کرده است.
جای دوری نمیروم. در همین دوره بعد از سقوط سلطنت، یعنی در بیست سال اخیر، اولیای محترم حضرت عبدالعظیم (به صرف گذشت سی سال و رفع مانع فقهی) قبر بدیعالزمان فروزانفر، بزرگترین استاد در تاریخ دانشگاه تهران و یکی از نوادر فرهنگ ایران زمین را، به مبلغ یک میلیون تومان (در آن زمان قیمت یک اتومبیل پیکان دست سوم) به یک حاجی بازاری فروختند.
هیچکس این حرف را باور نمیکند. من خود نیز باور نمیکردم تا ندیدم.
قصه از این قرار بود که روزی خانمی به منزل ما زنگ زدند و گفتند: «من الان در روزنامه اطلاعات مشغول خواندن مقاله شما درباره استاد #بدیعالزمان_فروزانفر هستم.» به ایشان عرض کردم که من در هیچ روزنامهای مقاله نمینویسم از جمله «اطلاعات» حتما از کتابی نقل شده است. ایشان، آنگاه خودشان را معرفی کردند: خانم دکتر گل گلاب، استاد دانشگاه تهران، به نظرم دانشکده علوم. پس ازین معرفی دانستم که ایشان دختر مرحوم دکتر #حسین_گل_گلاب استاد برجسته دانشگاه تهران هستند که عمّه ایشان ـ خواهر مرحوم دکتر گل گلاب ـ همسر استاد فروزانفر بود.
آنگاه خانم دکتر گل گلاب با لحن سوگوار مُصرّی خطاب به من گفتند: «آیا شما میدانید که قبر استاد فروزانفر را، اولیای حضرت عبدالعظیم به یک نفر تاجر به مبلغ یک میلیون تومان فروختهاند؟»
من در آن لحظه، «به دست و پای بمردم». ولی باور نکردم تا خودم رفتم و به چشم خویشتن دیدم.
در کجای دنیا چنین واقعهای، آن هم در پایان قرن بیستم، امکانپذیر است؟ از چنین ملتی چگونه باید توقع #حافظه_تاریخی داشت؟
حق دارند کسانی که میگویند «ما حافظه تاریخی نداریم»
فقر حافظه تاریخی ما نتیجه نداشتن «آرشیو ملی» است؛ نه در قیاس با فرانسه و انگلستان که در قیاس با همسایگانمان.
آرشیو ما کجا و آرشیو عثمانی (یعنی ترکیه قرن اخیر) کجا؟!!
اگر شما از دولت فرانسه بپرسید که «در فلان تاریخ، و در فلان قهوهخانه خیابان شانزهلیزه، آقای #ویکتور_هوگو یک فنجان قهوه خورده است؛ صورت حساب آن روز ویکتور هوگو، در آن کافه مورد نیاز من است»، فوراً از آرشیو ملی فرانسه میپرسند و به شما پاسخ میدهند، اما ما جای قبر فرخی یزدی را نمیدانیم!
🆔 @sayehsokhan
🔴 قرنهاست اندیشهٔ تازهای نداریم
✍️ #محمدرضا_شفیعی_کدکنی:
🔸وقتی به حرکتِ مورچهای روی دیوار مینگریم، موضوع اندیشهٔ ما حرکت مورچه است بر روی دیوار و آنگاه که به آفاق بیکران کهکشانها میاندیشیم، میدان تفکّر ما قلمروِ پهناوری است به وسعت هستی. صرفِ اندیشیدن به حرکتِ مورچه یا بیکرانگیِ هستی، اعتباری به «اندیشه» ما نمیبخشد، میتوان دربارهٔ حرکت مورچه بر روی دیوار، به اندیشههای جاودانه و شگرف رسید و میتوان در اندیشیدن به آفاقِ بیکران هستی به حرفهای معمولی و مکرّر و مشترک بین همگان دست یافت.
🔹آنچه یک «فکر» را در تاریخ اندیشهٔ بشری اعتبار میدهد موضوع فکر نیست بلکه قاب و قالبی است که اندیشه در ذهن ما به خود میگیرد و نوعی روشنایی و افقی از دید در برابر چشم ما و دیگران میگشاید. اندیشهٔ راستین اندیشهای است که وقتی عرضه شود بخشی از مخاطبان خود را دگرگون کند و در برابر چشم ایشان دریچهای تازه بگشاید.
🔸ازین چشمانداز، قرنهاست که مسلمانان اندیشهای ندارند. «استعاره»ها و «شعر»هایی آفریدهاند و در هجوم استعارههای تجریدی، خودشان را فریب دادهاند که «ما میاندیشیم» که اندیشهٔ تازه داریم. ولی وقتی بخواهیم فرهنگ یا دایرهالمعارفی از اندیشهٔ بشری فراهم آوریم، سهم متأخرین جهان اسلام تقریباً صفر است.
🔹تمام مسلمانان در قرون اخیر به اندازهٔ یک سال از عمر فلسفی ویتگن اشتاین «اندیشه» عرضه نکردهاند. تعارُف با هیچ کسی نداریم.
🔸مولانا، اما صاحب اندیشه است. در آن سوی شعرهای درخشانی که در دیوان شمس سروده است، هم در مثنوی و هم در دیوان، نمونههایی از اندیشه عرضه میکند که وقتی خواننده با آن اندیشهها روبهرو میشود نگاهش به جهان و قلمرو هستی دگرگون میگردد. دربارهٔ ازل، ابد، جهان، انسان، مرگ، زندگی، زیبایی، عشق و خدا مولانا صاحب اندیشه است، اندیشههایی که بشریّت در همه احوال به آنها نیاز دارد، همانگونه که بشریّت هیچگاه از دیالُگهای افلاطون بینیاز نخواهد بود. همچنان که جرقههای فکری فلاسفهٔ ماقبل سقراطِ یونان، امثال هراکلیت، هنوز طراوت خویش را داراست و مایهٔ حیرت انسان معاصر است.
🆔 @Sayehsokhan
✍️ #محمدرضا_شفیعی_کدکنی:
🔸وقتی به حرکتِ مورچهای روی دیوار مینگریم، موضوع اندیشهٔ ما حرکت مورچه است بر روی دیوار و آنگاه که به آفاق بیکران کهکشانها میاندیشیم، میدان تفکّر ما قلمروِ پهناوری است به وسعت هستی. صرفِ اندیشیدن به حرکتِ مورچه یا بیکرانگیِ هستی، اعتباری به «اندیشه» ما نمیبخشد، میتوان دربارهٔ حرکت مورچه بر روی دیوار، به اندیشههای جاودانه و شگرف رسید و میتوان در اندیشیدن به آفاقِ بیکران هستی به حرفهای معمولی و مکرّر و مشترک بین همگان دست یافت.
🔹آنچه یک «فکر» را در تاریخ اندیشهٔ بشری اعتبار میدهد موضوع فکر نیست بلکه قاب و قالبی است که اندیشه در ذهن ما به خود میگیرد و نوعی روشنایی و افقی از دید در برابر چشم ما و دیگران میگشاید. اندیشهٔ راستین اندیشهای است که وقتی عرضه شود بخشی از مخاطبان خود را دگرگون کند و در برابر چشم ایشان دریچهای تازه بگشاید.
🔸ازین چشمانداز، قرنهاست که مسلمانان اندیشهای ندارند. «استعاره»ها و «شعر»هایی آفریدهاند و در هجوم استعارههای تجریدی، خودشان را فریب دادهاند که «ما میاندیشیم» که اندیشهٔ تازه داریم. ولی وقتی بخواهیم فرهنگ یا دایرهالمعارفی از اندیشهٔ بشری فراهم آوریم، سهم متأخرین جهان اسلام تقریباً صفر است.
🔹تمام مسلمانان در قرون اخیر به اندازهٔ یک سال از عمر فلسفی ویتگن اشتاین «اندیشه» عرضه نکردهاند. تعارُف با هیچ کسی نداریم.
🔸مولانا، اما صاحب اندیشه است. در آن سوی شعرهای درخشانی که در دیوان شمس سروده است، هم در مثنوی و هم در دیوان، نمونههایی از اندیشه عرضه میکند که وقتی خواننده با آن اندیشهها روبهرو میشود نگاهش به جهان و قلمرو هستی دگرگون میگردد. دربارهٔ ازل، ابد، جهان، انسان، مرگ، زندگی، زیبایی، عشق و خدا مولانا صاحب اندیشه است، اندیشههایی که بشریّت در همه احوال به آنها نیاز دارد، همانگونه که بشریّت هیچگاه از دیالُگهای افلاطون بینیاز نخواهد بود. همچنان که جرقههای فکری فلاسفهٔ ماقبل سقراطِ یونان، امثال هراکلیت، هنوز طراوت خویش را داراست و مایهٔ حیرت انسان معاصر است.
🆔 @Sayehsokhan
☆☆☆
....
باران به چشمروشنیِ صبح آمدهست.
زشت است اگر که من
–یار قدیم و همدمِ همساغرِ سحر–
در کوچههای خامش و خلوت نجویمش
یا
با جامِ شعرِ خویش
خوشآمد نگویمش.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
سلام صبحتون به خیر و شادمانی!
🆔 @Sayehsokhan
....
باران به چشمروشنیِ صبح آمدهست.
زشت است اگر که من
–یار قدیم و همدمِ همساغرِ سحر–
در کوچههای خامش و خلوت نجویمش
یا
با جامِ شعرِ خویش
خوشآمد نگویمش.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
سلام صبحتون به خیر و شادمانی!
🆔 @Sayehsokhan
ـــــــــــــــــــــــ
زندگینامهٔ شقایق
▪️ای زندگانِ خوبِ پس از مرگ
خونینه جامههای پریشانِ برگبرگ
در بارش تگرگ
آنان که جانتان را
از نور و شور و پویش و رویش سرشتهاند!
تاریخ سرفراز شمایان به هر بهار
در گردش طبیعت تکرار میشود،
زیرا که سرگذشت شما را،
به کوه و دشت
«بر برگِ گُل به خونِ شقایق نوشتهاند.»
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
🆔 @Sayehsokhan
@shafiei_kadkani
زندگینامهٔ شقایق
▪️ای زندگانِ خوبِ پس از مرگ
خونینه جامههای پریشانِ برگبرگ
در بارش تگرگ
آنان که جانتان را
از نور و شور و پویش و رویش سرشتهاند!
تاریخ سرفراز شمایان به هر بهار
در گردش طبیعت تکرار میشود،
زیرا که سرگذشت شما را،
به کوه و دشت
«بر برگِ گُل به خونِ شقایق نوشتهاند.»
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
🆔 @Sayehsokhan
@shafiei_kadkani
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر درختی از خزان بیبرگ شد
یا کِرِخت از صولتِ سرمای سخت
هست امیدی که ابرِ فروَدین
برگها رویانَدَش از فرِ بخت
بر درختِ زنده بیبرگی چه غم؟
وای بر
احوالِ
برگِ
بیدرخت
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
🆔 @Sayehsokhan
گر درختی از خزان بیبرگ شد
یا کِرِخت از صولتِ سرمای سخت
هست امیدی که ابرِ فروَدین
برگها رویانَدَش از فرِ بخت
بر درختِ زنده بیبرگی چه غم؟
وای بر
احوالِ
برگِ
بیدرخت
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
🆔 @Sayehsokhan
#قیصر_امین_پور در ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در روستای "گتوند" (شهرستان امروزی) از توابع شهرستان #شوشتر در استان #خوزستان به دنیا آمد.
او دوره راهنمایی و متوسطه خود را در مدرسه راهنمایی دکتر معین و آیتالله طالقانی #دزفول گذراند و در سال ۱۳۵۷ در رشته دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد ولی پس از مدتی از تحصیل این رشته انصراف داد
قیصر امینپور، در سال ۱۳۶۳ بار دیگر اما در رشته زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۱۳۷۶ از پایاننامه دکترای خود با راهنمایی دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی با عنوان "سنت و نوآوری در شعر معاصر" دفاع کرد. این پایاننامه در سال ۱۳۸۳ و از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.
او در سال ۱۳۵۸، از جمله شاعرانی بود که در شکلگیری و استمرار فعالیتهای واحد شعر حوزه هنری تا سال ۱۳۶۶ تأثیر گذار بود.
وی طی این دوران مسئولیت صفحه شعرِ هفتهنامه سروش را بر عهده داشت و اولین مجموعه شعر خود را در سال ۱۳۶۳ منتشر کرد.
اولین مجموعه او "در کوچه آفتاب" دفتری از رباعی و دوبیتی بود و به دنبال آن "تنفس صبح" تعدادی از غزلها و حدود بیست شعر نیمایی که بعضی به اشتباه این اشعار را سپید میپندارند را در بر میگرفت. این کتاب از سوی انتشارات حوزه هنری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی به چاپ رسید.
امین پور هیچگاه اشعار فاقد وزن نسرود و در عین حال این نوع شعر را نیز هرگز رد نکرد.
دکتر قیصر امینپور، تدریس در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز کرد و سپس در سال ۱۳۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد.
وی همچنین در سال ۱۳۶۸ موفق به کسب جایزه نیما یوشیج، موسوم به "مرغ آمین بلورین" شد.
دکتر امینپور در سال ۱۳۸۲ بهعنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی برگزیده شد.
وی در ٨ آبان سال ۱۳۸۶ بر اثر بیماری کلیه و قلب در بیمارستان دی تهران دار فانی را وداع گفت.
با آنکه جز سکوت جوابم نمیدهی
در هر سوال از همه پرسیدهام تو را
از شعر و استعاره و تشبیه برتری
با هیچکس بجز تو نسنجیدهام تو را...
۸ آبان سالروز درگذشت دکتر قیصر امین پور
روحش شاد 🌹
🆔 @Sayehsokhan
او دوره راهنمایی و متوسطه خود را در مدرسه راهنمایی دکتر معین و آیتالله طالقانی #دزفول گذراند و در سال ۱۳۵۷ در رشته دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد ولی پس از مدتی از تحصیل این رشته انصراف داد
قیصر امینپور، در سال ۱۳۶۳ بار دیگر اما در رشته زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۱۳۷۶ از پایاننامه دکترای خود با راهنمایی دکتر #محمدرضا_شفیعی_کدکنی با عنوان "سنت و نوآوری در شعر معاصر" دفاع کرد. این پایاننامه در سال ۱۳۸۳ و از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.
او در سال ۱۳۵۸، از جمله شاعرانی بود که در شکلگیری و استمرار فعالیتهای واحد شعر حوزه هنری تا سال ۱۳۶۶ تأثیر گذار بود.
وی طی این دوران مسئولیت صفحه شعرِ هفتهنامه سروش را بر عهده داشت و اولین مجموعه شعر خود را در سال ۱۳۶۳ منتشر کرد.
اولین مجموعه او "در کوچه آفتاب" دفتری از رباعی و دوبیتی بود و به دنبال آن "تنفس صبح" تعدادی از غزلها و حدود بیست شعر نیمایی که بعضی به اشتباه این اشعار را سپید میپندارند را در بر میگرفت. این کتاب از سوی انتشارات حوزه هنری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی به چاپ رسید.
امین پور هیچگاه اشعار فاقد وزن نسرود و در عین حال این نوع شعر را نیز هرگز رد نکرد.
دکتر قیصر امینپور، تدریس در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز کرد و سپس در سال ۱۳۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد.
وی همچنین در سال ۱۳۶۸ موفق به کسب جایزه نیما یوشیج، موسوم به "مرغ آمین بلورین" شد.
دکتر امینپور در سال ۱۳۸۲ بهعنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی برگزیده شد.
وی در ٨ آبان سال ۱۳۸۶ بر اثر بیماری کلیه و قلب در بیمارستان دی تهران دار فانی را وداع گفت.
با آنکه جز سکوت جوابم نمیدهی
در هر سوال از همه پرسیدهام تو را
از شعر و استعاره و تشبیه برتری
با هیچکس بجز تو نسنجیدهام تو را...
۸ آبان سالروز درگذشت دکتر قیصر امین پور
روحش شاد 🌹
🆔 @Sayehsokhan
حافظ
همهٔ لحظاتِ ماست.
▪️در روزگار کودکی من در خراسان در روز گفته میشد «نَمَک» و در شبِ دیگر «طعام» نام داشت و یک ترس حرمتی وجود داشت که اسم نمک را نمیآوردند. این همان تابو است یا اینکه فردی نام همسر خود را نمیآورد بلکه میگوید «خواهرِ نوروزعلی».
در تاریخِ یک جامعه هرچه آگاهی و قانون بیشتر باشد تابوها در آن کمترند. تاریخ ما تاریخِ طلوع و غروب تابوهاست. یک چیزی تابو میشود و همین میشود که شرایط اجتماعی و اقتصادیش را از دست داد از بین میرود. همهٔ آنچه به دلیل پرهیز یا به دلیل احترام تابو شده ترسی در دلِ انسان ایجاد میکند. بخش مهمی از تابوها زیر مجموعهٔ خرافات محسوب میشود. قدرت، پشت سنگر این تابوها ایجاد میشود. جامعهٔ بشری همیشه گرفتار آن است و هرچه دموکراسی و قانون رشد کند این تابوها کمتر میشود.
این کار هنر است که تسخیر میکند و خلع سلاح میکند. غیرت و ناموس هم از همین تابوها است. مثلاً بخش اعظم دیوان سنایی مصادیق تجاوز به تابوهای اجتماعی است، از جمله کلمهٔ محتسب یا کلمهٔ شیخ که مقابل رند است.
محتسب شیخ شد و فسقِ خود از یاد ببُرد
قصهٔ ماست که در هر سربازار بماند
خود زهّاد از این شعر لذّتی میبرند که من و شما نمیبریم.
در کنار عقل فردوسی که صدای اعتزال است و عشق مولوی که صدای اشعریت است یک صدای حیرت هم هست که بلندترین صدای آن را خیام سر میدهد. چه بهتر که به آن ادبیات خیامی بگوییم.
حافظ در پایان دورهٔ کلاسیسیسمِ ادبیات فارسی هر سه صدا را با خود دارد. به همین دلیل هیچیک از دواوین، به اندازهٔ دیوان حافظ مورد توجه همهٔ لحظات ما نیست.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
این کیمیای هستی،
[دربارهٔ شعر حافظ]
جلدسوم، ۳۰۹ - ۳۱۲
@Shafiei_kadkani
🆔 @Sayehsokhan
همهٔ لحظاتِ ماست.
▪️در روزگار کودکی من در خراسان در روز گفته میشد «نَمَک» و در شبِ دیگر «طعام» نام داشت و یک ترس حرمتی وجود داشت که اسم نمک را نمیآوردند. این همان تابو است یا اینکه فردی نام همسر خود را نمیآورد بلکه میگوید «خواهرِ نوروزعلی».
در تاریخِ یک جامعه هرچه آگاهی و قانون بیشتر باشد تابوها در آن کمترند. تاریخ ما تاریخِ طلوع و غروب تابوهاست. یک چیزی تابو میشود و همین میشود که شرایط اجتماعی و اقتصادیش را از دست داد از بین میرود. همهٔ آنچه به دلیل پرهیز یا به دلیل احترام تابو شده ترسی در دلِ انسان ایجاد میکند. بخش مهمی از تابوها زیر مجموعهٔ خرافات محسوب میشود. قدرت، پشت سنگر این تابوها ایجاد میشود. جامعهٔ بشری همیشه گرفتار آن است و هرچه دموکراسی و قانون رشد کند این تابوها کمتر میشود.
این کار هنر است که تسخیر میکند و خلع سلاح میکند. غیرت و ناموس هم از همین تابوها است. مثلاً بخش اعظم دیوان سنایی مصادیق تجاوز به تابوهای اجتماعی است، از جمله کلمهٔ محتسب یا کلمهٔ شیخ که مقابل رند است.
محتسب شیخ شد و فسقِ خود از یاد ببُرد
قصهٔ ماست که در هر سربازار بماند
خود زهّاد از این شعر لذّتی میبرند که من و شما نمیبریم.
در کنار عقل فردوسی که صدای اعتزال است و عشق مولوی که صدای اشعریت است یک صدای حیرت هم هست که بلندترین صدای آن را خیام سر میدهد. چه بهتر که به آن ادبیات خیامی بگوییم.
حافظ در پایان دورهٔ کلاسیسیسمِ ادبیات فارسی هر سه صدا را با خود دارد. به همین دلیل هیچیک از دواوین، به اندازهٔ دیوان حافظ مورد توجه همهٔ لحظات ما نیست.
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
این کیمیای هستی،
[دربارهٔ شعر حافظ]
جلدسوم، ۳۰۹ - ۳۱۲
@Shafiei_kadkani
🆔 @Sayehsokhan