خاطره ای را مرحوم نجف دریابندری درباره جمالزاده (نقل در کتاب "گفتگو با نجف دریابندری" از مهدی مظفری ساوجی، مروارید) تعریف می کند که خواندنی است:
قرار شد با یکی از دوستانی که با محمدعلی جمالزاده و بنده دوستی داشت به ملاقات با وی در سوئیس برویم. می گوید جمالزاده اظهار خوشحالی کرد و گفت که فلانی یعنی بنده را می شناسد. اما موقع ملاقات به شکلی برخورد کرد که انگار مرا نمی شناسد: گفت شما که تشریف آوردید بنده را ببینید، معنی اش این است که فقط من باید حرف بزنم. شما حرف نمی زنید. گفتم خیلی خوب، اگر شما حرفهای جالب بزنید ما گوش می دهیم. گفت نه. من ممکن است حرفهای جالب هم نزنم. باید حرف بزنم.حالا جالب یا غیرجالب. من همگفتم بسیار خوب، شما حرف بزنید. ما گوش می دهیم. اصلا هم اشاره نکرد به این که آقای روشنگر به او تلفن زده و ایشانهمگفته که بنده را می شناسند. هیچ آشنایی نداد که مرا می شناسد. یا نه. بعد شروع کرد به حرف زدن. در حدود شاید یک ساعت. بعد همگفت، خوب دیگر، منخسته شدم. بهتر است بساطمان را جمع کنیم.
ماجرای دیگر را رضا سیدحسینی تعریف کرد که از اینجالب تر است. می گوید با جمالزاده هماهنگ کردیم و قرار شد با یکی از دوستانم فلان روز و ساعت در سوئیس خدمت برسیم. دیدیم جمالزاده از آپارتمان کوچک شصت هفتاد متری پایین آمد و روی یکی از صندلیهای چمنی جلوی ساختمان نشسته و منتظر آنهاست. همانجا نشستیم و شروع به حرف زدن می کند. اصولا آدم حرافی بود. می گوید شما لازم نیستحرف بزنید، منحرف می زنم.... بعد که صحبتشهایش تمام می شود می گوید خیلی خوب من دیگر باید بروم. اینها هممی گویند خیلی متشکر و با او خداحافظی می کنند. در حینجدایی به آنها می گوید شما که تلفن زدید من فکر کردم قاتل من هستید و آمده اید مرا بکشید. این است که آمدم اینجا و گفتم اگر قرار است مرا بکشید بهتر است اینجا بکشید. در خیابان بهتر از داخل خانه است. بعد دست می کند در جیبش و کاغذی در می آورد که روی آن به زبانفرانسه به اداره شهربانی سوئیس نوشتهبود که دو نفر ایرانی آمدند مرا کشتند. می گوید من این را هم نوشتم و در جیبم گذاشتم که مشخص بشود. حالا می بینم که شماها قاتل نیستید و آدمهای خوبی هستید.... دریابندری می گوید شاید هم شوخی می کرده.
البته پیشینه هایی مستند برای توجیه ترس و واهمه جمالزاده وجود داشت اما این یکی انگار مایه داستانی هم دارد...
#حمید_محسنی #نجف_دریابندری #گفتگوبانجفدریابندری #محمدعلی_جمالزاده #مهدی_مظفری_ساوجی #نشرمروارید
#hamidmohseni
🆔 @Sayehsokhan
قرار شد با یکی از دوستانی که با محمدعلی جمالزاده و بنده دوستی داشت به ملاقات با وی در سوئیس برویم. می گوید جمالزاده اظهار خوشحالی کرد و گفت که فلانی یعنی بنده را می شناسد. اما موقع ملاقات به شکلی برخورد کرد که انگار مرا نمی شناسد: گفت شما که تشریف آوردید بنده را ببینید، معنی اش این است که فقط من باید حرف بزنم. شما حرف نمی زنید. گفتم خیلی خوب، اگر شما حرفهای جالب بزنید ما گوش می دهیم. گفت نه. من ممکن است حرفهای جالب هم نزنم. باید حرف بزنم.حالا جالب یا غیرجالب. من همگفتم بسیار خوب، شما حرف بزنید. ما گوش می دهیم. اصلا هم اشاره نکرد به این که آقای روشنگر به او تلفن زده و ایشانهمگفته که بنده را می شناسند. هیچ آشنایی نداد که مرا می شناسد. یا نه. بعد شروع کرد به حرف زدن. در حدود شاید یک ساعت. بعد همگفت، خوب دیگر، منخسته شدم. بهتر است بساطمان را جمع کنیم.
ماجرای دیگر را رضا سیدحسینی تعریف کرد که از اینجالب تر است. می گوید با جمالزاده هماهنگ کردیم و قرار شد با یکی از دوستانم فلان روز و ساعت در سوئیس خدمت برسیم. دیدیم جمالزاده از آپارتمان کوچک شصت هفتاد متری پایین آمد و روی یکی از صندلیهای چمنی جلوی ساختمان نشسته و منتظر آنهاست. همانجا نشستیم و شروع به حرف زدن می کند. اصولا آدم حرافی بود. می گوید شما لازم نیستحرف بزنید، منحرف می زنم.... بعد که صحبتشهایش تمام می شود می گوید خیلی خوب من دیگر باید بروم. اینها هممی گویند خیلی متشکر و با او خداحافظی می کنند. در حینجدایی به آنها می گوید شما که تلفن زدید من فکر کردم قاتل من هستید و آمده اید مرا بکشید. این است که آمدم اینجا و گفتم اگر قرار است مرا بکشید بهتر است اینجا بکشید. در خیابان بهتر از داخل خانه است. بعد دست می کند در جیبش و کاغذی در می آورد که روی آن به زبانفرانسه به اداره شهربانی سوئیس نوشتهبود که دو نفر ایرانی آمدند مرا کشتند. می گوید من این را هم نوشتم و در جیبم گذاشتم که مشخص بشود. حالا می بینم که شماها قاتل نیستید و آدمهای خوبی هستید.... دریابندری می گوید شاید هم شوخی می کرده.
البته پیشینه هایی مستند برای توجیه ترس و واهمه جمالزاده وجود داشت اما این یکی انگار مایه داستانی هم دارد...
#حمید_محسنی #نجف_دریابندری #گفتگوبانجفدریابندری #محمدعلی_جمالزاده #مهدی_مظفری_ساوجی #نشرمروارید
#hamidmohseni
🆔 @Sayehsokhan
📚 معرفی کتاب: سر و ته یک کرباس
✍ سید #محمدعلی_جمالزاده
📇انتشارات: سخن
کتاب درباره داستان و سرنوشت کودکی نویسنده است و از آن جایی که میدان آن حوادث و وقایع اصفهان است، آن را میتوان "اصفهان نامه" نیز خواند.
راوی پس از ۳۵ سال به اصفهان بازگشته، در حالی که پرسه زدن در اطراف دنیا، جز آلودگی و پریشانی و تلخکامی حاصلی برای او نداشته است. او اینک کنار زاینده رود نشسته و گذر شتابناک عمر را مرور میکند.
نویسنده هنگام توصیف زندگی پدر خود، روحانی مشروطهخواهی که عمرش به درگیری متعصبان و حکام گذشت، وضع سیاسی-اجتماعی ایران در دوره مشروطه را شرح میدهد و زمینههای شکلگیری روحیه دموکرات و تعصب گریز خود را مینمایاند.
🆔 @sayehsokhan
✍ سید #محمدعلی_جمالزاده
📇انتشارات: سخن
کتاب درباره داستان و سرنوشت کودکی نویسنده است و از آن جایی که میدان آن حوادث و وقایع اصفهان است، آن را میتوان "اصفهان نامه" نیز خواند.
راوی پس از ۳۵ سال به اصفهان بازگشته، در حالی که پرسه زدن در اطراف دنیا، جز آلودگی و پریشانی و تلخکامی حاصلی برای او نداشته است. او اینک کنار زاینده رود نشسته و گذر شتابناک عمر را مرور میکند.
نویسنده هنگام توصیف زندگی پدر خود، روحانی مشروطهخواهی که عمرش به درگیری متعصبان و حکام گذشت، وضع سیاسی-اجتماعی ایران در دوره مشروطه را شرح میدهد و زمینههای شکلگیری روحیه دموکرات و تعصب گریز خود را مینمایاند.
🆔 @sayehsokhan