#زیستن_و_رقابت در «#گروه_زندگی»
دکتر محمد فاضلی
عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی
✅ شب قرعهکشی گروهبندی جام جهانی فوتبال نوشتم «ما با بزرگان دیده میشویم و اوج میگیریم» (نگاه کنید به: https://t.me/fazeli_mohammad/1215). استدلالم این بود که اگر تیم آمادهای باشیم همگروهی با اسپانیا و پرتغال خوششانسی ماست. نوشتم «میلیاردها نفر برای دیدن بازی اسپانیا و پرتغال به تلویزیونها چشم میدوزند، اما ناگزیرند ما را هم ببینند و اگر تا آن زمان خوب آماده شده باشیم، در حالی که آمادهاند تا اسپانیا و پرتغال را ببینند، ما را تحسین خواهند کرد.» همان جا نوشتم که اگر فوتبال را درسی برای زندگی بدانیم «از بودن با بزرگان استقبال خواهیم کرد؛ حتماً تلاش خواهیم کرد در سایر عرصهها هم کنار بزرگان بایستیم.» حرفم این بود که باید کاری کنیم که در اقتصاد و فرهنگ هم کنار بزرگان دنیا بایستیم.
✅ #کاش_قاعده_بازی_های_دنیا_اجازه_میداد تا مثل فوتبال #بیدردسر_کنار_بزرگان_بایستیم و دیده شویم. عادل فردوسیپور جملهای را بعد از تمام شدن بازی و در میان هیاهو گفت که کمتر شنیده شد، جملهای زیرکانه و دردناک از همانها که جزئی از سبک گزارشگری اوست: «#فقط_در_فوتبال_است_که_ما_زود_به_آرزوهامون_میرسیم.» ادامه منطقی جمله میتواند این باشد امروز «فقط در فوتبال است که در میان بزرگان قرار میگیریم و فرصت دیدهشدن پیدا میکنیم.» این مردم ما را میآزارد، خسته میکند و شادی را از ایشان میگیرد.
✅ کنار بزرگان دنیای فوتبال بودن به ما اجازه داده است شادمان و امیدوار باشیم. تصویر ردهبندی گروه ما را نگاه کنید. ما بالاتر از اسپانیا و پرتغال ایستادهایم و حتی این ردهبندی اگر فقط تا آخر دومین بازی ما طول بکشد، نزدیک به یک هفته بالاتر از غولها ایستادهایم؛ ما در این دنیای رسانهایشده، یک هفته بالاتر از آنها میایستیم، در کانون توجه رسانههای و کمپ تیم ملی ما با حضور رسانهها شلوغتر خواهد شد.
✅ همه اینها نشان میدهد #ما_در_گروه_مرگ_نیستیم، این گروه برای ما «گروه زندگی» است. زیستن و رقابت در گروه زندگی است که مردم را شادمانه به میان خیابان کشیده است، غصهها برای ساعاتی فراموش شدهاند، امید پر گشوده، همدلی موج میزند و جهانی به انتظار هنرنمایی ما در برابر غولها نشسته است.
✅ کاش زیستن در «گروه زندگی» را بیرون از دنیای فوتبال هم جدی بگیریم. شاید اگر در «گروه زندگی» این جهان میزیستیم، فرصت میداشتیم با تیمهای ملی فوتبال قدرتمندتری هم مسابقه تدارکاتی داشته باشیم، و کشورهای جهان از مسابقه دادن با ما خودداری نکنند. آن وقت مجبور نمیشدیم رقیب تدارکاتی تیم «کوزوو» باشیم و دست آخر بازی هم لغو شود. بیست دقیقه اول بازی ایران و مراکش میشد ترس از بودن در میادین بزرگ را در تیم ملی ما دید. زیستن در «گروه مرگ» را درونی کرده بودند، میدانندیدگی و با بزرگان بازی نکردن، به درونی کردن تفکر زیستن در «گروه مرگ» دامن زده بود. اگر با زیستن در «گروه زندگی» جهان، فرصت دیدار با بزرگان یافته بودیم، بیست دقیقه اول زیر فشار سنگین مراکش نمیماندیم.
✅ شادیم و #شادی_حق_مسلم_ماست، و «فقط در فوتبال است که ما زود به آرزوهامون میرسیم» اما تا وقتی تفکر «گروه زندگی» را جدی و در حیات خود جاری نکنیم، شادیهای ما به اتفاقات گره میخورند، عین این اتفاق که مدافع مراکش گل به خودی بزند – هر چند این اتفاق محصول تلاش جانانه، مقاومت و مبارزه وطندوستانه ما باشد – و شادیهای ما رویه معمول زندگی نخواهد شد. زیستن و رقابت کردن هوشیارانه در «گروه زندگی» این جهان، راهی به سوی شادی، امیدواری، انسجام و اتحاد ایران است. تفکر «زیستن و رقابت در گروه زندگی» را از این جام جهانی آغاز کنیم.
#گروه_زندگی_نه_گروه_مرگ
#زیستن_و_رقابت_در_گروه_زندگی
🆔 @SayehSokhan
دکتر محمد فاضلی
عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی
✅ شب قرعهکشی گروهبندی جام جهانی فوتبال نوشتم «ما با بزرگان دیده میشویم و اوج میگیریم» (نگاه کنید به: https://t.me/fazeli_mohammad/1215). استدلالم این بود که اگر تیم آمادهای باشیم همگروهی با اسپانیا و پرتغال خوششانسی ماست. نوشتم «میلیاردها نفر برای دیدن بازی اسپانیا و پرتغال به تلویزیونها چشم میدوزند، اما ناگزیرند ما را هم ببینند و اگر تا آن زمان خوب آماده شده باشیم، در حالی که آمادهاند تا اسپانیا و پرتغال را ببینند، ما را تحسین خواهند کرد.» همان جا نوشتم که اگر فوتبال را درسی برای زندگی بدانیم «از بودن با بزرگان استقبال خواهیم کرد؛ حتماً تلاش خواهیم کرد در سایر عرصهها هم کنار بزرگان بایستیم.» حرفم این بود که باید کاری کنیم که در اقتصاد و فرهنگ هم کنار بزرگان دنیا بایستیم.
✅ #کاش_قاعده_بازی_های_دنیا_اجازه_میداد تا مثل فوتبال #بیدردسر_کنار_بزرگان_بایستیم و دیده شویم. عادل فردوسیپور جملهای را بعد از تمام شدن بازی و در میان هیاهو گفت که کمتر شنیده شد، جملهای زیرکانه و دردناک از همانها که جزئی از سبک گزارشگری اوست: «#فقط_در_فوتبال_است_که_ما_زود_به_آرزوهامون_میرسیم.» ادامه منطقی جمله میتواند این باشد امروز «فقط در فوتبال است که در میان بزرگان قرار میگیریم و فرصت دیدهشدن پیدا میکنیم.» این مردم ما را میآزارد، خسته میکند و شادی را از ایشان میگیرد.
✅ کنار بزرگان دنیای فوتبال بودن به ما اجازه داده است شادمان و امیدوار باشیم. تصویر ردهبندی گروه ما را نگاه کنید. ما بالاتر از اسپانیا و پرتغال ایستادهایم و حتی این ردهبندی اگر فقط تا آخر دومین بازی ما طول بکشد، نزدیک به یک هفته بالاتر از غولها ایستادهایم؛ ما در این دنیای رسانهایشده، یک هفته بالاتر از آنها میایستیم، در کانون توجه رسانههای و کمپ تیم ملی ما با حضور رسانهها شلوغتر خواهد شد.
✅ همه اینها نشان میدهد #ما_در_گروه_مرگ_نیستیم، این گروه برای ما «گروه زندگی» است. زیستن و رقابت در گروه زندگی است که مردم را شادمانه به میان خیابان کشیده است، غصهها برای ساعاتی فراموش شدهاند، امید پر گشوده، همدلی موج میزند و جهانی به انتظار هنرنمایی ما در برابر غولها نشسته است.
✅ کاش زیستن در «گروه زندگی» را بیرون از دنیای فوتبال هم جدی بگیریم. شاید اگر در «گروه زندگی» این جهان میزیستیم، فرصت میداشتیم با تیمهای ملی فوتبال قدرتمندتری هم مسابقه تدارکاتی داشته باشیم، و کشورهای جهان از مسابقه دادن با ما خودداری نکنند. آن وقت مجبور نمیشدیم رقیب تدارکاتی تیم «کوزوو» باشیم و دست آخر بازی هم لغو شود. بیست دقیقه اول بازی ایران و مراکش میشد ترس از بودن در میادین بزرگ را در تیم ملی ما دید. زیستن در «گروه مرگ» را درونی کرده بودند، میدانندیدگی و با بزرگان بازی نکردن، به درونی کردن تفکر زیستن در «گروه مرگ» دامن زده بود. اگر با زیستن در «گروه زندگی» جهان، فرصت دیدار با بزرگان یافته بودیم، بیست دقیقه اول زیر فشار سنگین مراکش نمیماندیم.
✅ شادیم و #شادی_حق_مسلم_ماست، و «فقط در فوتبال است که ما زود به آرزوهامون میرسیم» اما تا وقتی تفکر «گروه زندگی» را جدی و در حیات خود جاری نکنیم، شادیهای ما به اتفاقات گره میخورند، عین این اتفاق که مدافع مراکش گل به خودی بزند – هر چند این اتفاق محصول تلاش جانانه، مقاومت و مبارزه وطندوستانه ما باشد – و شادیهای ما رویه معمول زندگی نخواهد شد. زیستن و رقابت کردن هوشیارانه در «گروه زندگی» این جهان، راهی به سوی شادی، امیدواری، انسجام و اتحاد ایران است. تفکر «زیستن و رقابت در گروه زندگی» را از این جام جهانی آغاز کنیم.
#گروه_زندگی_نه_گروه_مرگ
#زیستن_و_رقابت_در_گروه_زندگی
🆔 @SayehSokhan
Telegram
دغدغه ایران
ما با بزرگان دیده میشویم و اوج میگیریم
(محمد فاضلی)
✅ عجب بدشانسی بزرگی!! قرار گرفتن در کنار اسپانیا، پرتغال و مراکش در جام جهانی؛ آیا آرزوها برای صعود بر باد میرود؟ پاسخ این سؤال به میزان آمادگی در یک سال آینده، بازیهای تدارکاتی، و فراهم کردن اسباب بزرگی…
(محمد فاضلی)
✅ عجب بدشانسی بزرگی!! قرار گرفتن در کنار اسپانیا، پرتغال و مراکش در جام جهانی؛ آیا آرزوها برای صعود بر باد میرود؟ پاسخ این سؤال به میزان آمادگی در یک سال آینده، بازیهای تدارکاتی، و فراهم کردن اسباب بزرگی…
#کاش_میشد!
کاش می شد خنده را تدریس کرد
کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد
کاش می شد عشق را تعلیم داد
ناامیدان را امید و بیم داد
شاد بود و شادمانی را ستود
با نشاط دیگران ، دلشاد بود
کاش می شد دشمنی را سر برید
دوستی را مثل شربت سر کشید
دشمن بی رحمی و اجحاف بود
دوستدار نیکی و انصاف بود
کاش می شد پشت پا زد بر غرور
دور شد از خود پسندی، دور دور
با صفا و یکدل و آزاده بود
مثل شبنم بی ریا و ساده بود
از دو رنگی و ریا پرهیز کرد
کینه را در سینه حلق آویز کرد
کاش می شد ساده و آزاد زیست
در جهانی خرم و آباد زیست
🆔 @sayehsokhan
کاش می شد خنده را تدریس کرد
کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد
کاش می شد عشق را تعلیم داد
ناامیدان را امید و بیم داد
شاد بود و شادمانی را ستود
با نشاط دیگران ، دلشاد بود
کاش می شد دشمنی را سر برید
دوستی را مثل شربت سر کشید
دشمن بی رحمی و اجحاف بود
دوستدار نیکی و انصاف بود
کاش می شد پشت پا زد بر غرور
دور شد از خود پسندی، دور دور
با صفا و یکدل و آزاده بود
مثل شبنم بی ریا و ساده بود
از دو رنگی و ریا پرهیز کرد
کینه را در سینه حلق آویز کرد
کاش می شد ساده و آزاد زیست
در جهانی خرم و آباد زیست
🆔 @sayehsokhan
Forwarded from عکس نگار
🌻زندگی بدون نفت!
✍🏼مرتضیعنایتی
🟢 در سفر چند روزهی قشم؛ یک روز در جزیرهی هرمز بهطور فشرده گشتی زدیم؛ همراه «وحید» از جوانان خونگرم و مهماننوازِ بومی منطقه - رانندهی وَنیکه ظاهراً فقط مسئولیت رانندگی را داشت در همراهی با مسئول تور و گروههای دیگه، شاید بدون هیچ آموزشی در امر گردشگری! اما وحید چنان باذوق و هیجان و از دلوجون از جزیره و جمعیت ۷۰۰۰نفره و تاریخچهی آن برامون حرف میزد که در لابلای کلام و نفسهاش دغدغهی زندگی و نیازش به گردشگر و گردشگری و رنگی شدن سفرهشون در این ایام موج میزد ... از آرزوهای خودش برای زندگی و از نقطه به نقطهی جزیره چنان به وضوح(با اطلاعات و شناخت خودش) و اشتیاق حرف میزد، که احساس تعلق و مالکیت را میشد از ابرازات و دغدغههاش ملموسانه حس کرد... از صادرات خاک سرخ جزیره و مانعشدن مردم از آن ... وحید میگفت مردم اینجا وقتی فصل گردشگری میشه به زندگی امیدوار میشن، میگفت بیشتر مردم کارت یارانهشون نزد بقالی و نونوایی در گِروِ ، و در ایام پر مسافر از بدهیهاشون کم میشه ... در مسیر - چهاردیواریهایی از بلوک سیمانی نشونمون داد که بنا بود خونه بشه! و ولشده بود به اَمونخدا! میگفت مسکن مِهرِ و چندسالیه که همینجوری مونده، و اهالی بهش میگن خونههای ۹۹ساله! میگفت بودجهشو خوردن! چندتایی هم ساختمون نشونمون داد که میگفت: بنابود کارخونه شه و همینجوری ولشده(شایدم باهاش وامهای میلیاردی گرفتن)... در کنار خونههای ساده و محقر جزیره، ساختمونهای آجری مجهزی هم دیدیم؛ از نهادهای دولتی و دفتر امامجمعه و ...
همراه این توضیحات نمیشد زیباییهای طبیعی جزیره و ماشینای گروههای دیگهی گردشگررو که از کنارمون با صدای آهنگ و دستزدن و شادیکردن رد میشدن ... ندید و نشنید! حرفای وحیدرو انگاری همزمان ازدوصدا میشنیدی؛ یکی صدای زیبایی و طبیعت و ثروت، یکی هم از فقر و بدبختی و حسرت ... انگاری هرکاری میکردی نمیشد یهپارچه لذت ببری ... چون افسوس و غمی که از حرفای وحید میشنیدی بهقدری تأثیر داشت که یهعالمه کاش و آرزو را بالا میاورد ...
#کاش حاکمیت بهواقع قید نفترو بزنه و دَرِ این کشوررو وا کنه!
شاید اینگوشهای، فقط گوشهای از نعمت و برکتی که ما در این سرزمینِ چهارفصلِ پُرفرصت داریم باشه! نقطه به نقطهی سرزمین ایران؛ از جنوب و شرق و غرب و شمال و مرکز؛ همه و همه ...کویر و کهکیلویه و لرستان و سیستان و خوزستانو آذربایجان و کردستان و کنارههای خزر و خلیجفارس و ... همگی گردشگر پذیر و درآمدزاست ...ما؛ به فرمودههای همهی مسئولین و دستاندرکاران و کارشناسان!!؛ هرگز و هرگز به نفت نیازی نداریم و میتوانیم با حفظ استقلال و تمامیت ارضی با قدرت و توانمندی برای همهی مردم ایران #بدون_تبعیض و توسعهی مرکزی! رفاه و آسایش فراهم کنیم.
فقط نیاز داریم به یک تصمیم بزرگ:
- بازشدن درهای کشور به روی همهی دنیا
- تغییر نگرش در پذیرش گردشگر
🌻این #تصمیم_بزرگ تمام انرژیهای انسانی و مادی کشور و همهی ایرانیان جهان را بهکارمیگیرد و ما میتوانیم ایرانی توانمند و شاد داشته باشیم و در صلح بدون وابستگی و قدرتمند؛ درپناه خدا زندگی کنیم .
✍🏼مرتضیعنایتی
🟢 در سفر چند روزهی قشم؛ یک روز در جزیرهی هرمز بهطور فشرده گشتی زدیم؛ همراه «وحید» از جوانان خونگرم و مهماننوازِ بومی منطقه - رانندهی وَنیکه ظاهراً فقط مسئولیت رانندگی را داشت در همراهی با مسئول تور و گروههای دیگه، شاید بدون هیچ آموزشی در امر گردشگری! اما وحید چنان باذوق و هیجان و از دلوجون از جزیره و جمعیت ۷۰۰۰نفره و تاریخچهی آن برامون حرف میزد که در لابلای کلام و نفسهاش دغدغهی زندگی و نیازش به گردشگر و گردشگری و رنگی شدن سفرهشون در این ایام موج میزد ... از آرزوهای خودش برای زندگی و از نقطه به نقطهی جزیره چنان به وضوح(با اطلاعات و شناخت خودش) و اشتیاق حرف میزد، که احساس تعلق و مالکیت را میشد از ابرازات و دغدغههاش ملموسانه حس کرد... از صادرات خاک سرخ جزیره و مانعشدن مردم از آن ... وحید میگفت مردم اینجا وقتی فصل گردشگری میشه به زندگی امیدوار میشن، میگفت بیشتر مردم کارت یارانهشون نزد بقالی و نونوایی در گِروِ ، و در ایام پر مسافر از بدهیهاشون کم میشه ... در مسیر - چهاردیواریهایی از بلوک سیمانی نشونمون داد که بنا بود خونه بشه! و ولشده بود به اَمونخدا! میگفت مسکن مِهرِ و چندسالیه که همینجوری مونده، و اهالی بهش میگن خونههای ۹۹ساله! میگفت بودجهشو خوردن! چندتایی هم ساختمون نشونمون داد که میگفت: بنابود کارخونه شه و همینجوری ولشده(شایدم باهاش وامهای میلیاردی گرفتن)... در کنار خونههای ساده و محقر جزیره، ساختمونهای آجری مجهزی هم دیدیم؛ از نهادهای دولتی و دفتر امامجمعه و ...
همراه این توضیحات نمیشد زیباییهای طبیعی جزیره و ماشینای گروههای دیگهی گردشگررو که از کنارمون با صدای آهنگ و دستزدن و شادیکردن رد میشدن ... ندید و نشنید! حرفای وحیدرو انگاری همزمان ازدوصدا میشنیدی؛ یکی صدای زیبایی و طبیعت و ثروت، یکی هم از فقر و بدبختی و حسرت ... انگاری هرکاری میکردی نمیشد یهپارچه لذت ببری ... چون افسوس و غمی که از حرفای وحید میشنیدی بهقدری تأثیر داشت که یهعالمه کاش و آرزو را بالا میاورد ...
#کاش حاکمیت بهواقع قید نفترو بزنه و دَرِ این کشوررو وا کنه!
شاید اینگوشهای، فقط گوشهای از نعمت و برکتی که ما در این سرزمینِ چهارفصلِ پُرفرصت داریم باشه! نقطه به نقطهی سرزمین ایران؛ از جنوب و شرق و غرب و شمال و مرکز؛ همه و همه ...کویر و کهکیلویه و لرستان و سیستان و خوزستانو آذربایجان و کردستان و کنارههای خزر و خلیجفارس و ... همگی گردشگر پذیر و درآمدزاست ...ما؛ به فرمودههای همهی مسئولین و دستاندرکاران و کارشناسان!!؛ هرگز و هرگز به نفت نیازی نداریم و میتوانیم با حفظ استقلال و تمامیت ارضی با قدرت و توانمندی برای همهی مردم ایران #بدون_تبعیض و توسعهی مرکزی! رفاه و آسایش فراهم کنیم.
فقط نیاز داریم به یک تصمیم بزرگ:
- بازشدن درهای کشور به روی همهی دنیا
- تغییر نگرش در پذیرش گردشگر
🌻این #تصمیم_بزرگ تمام انرژیهای انسانی و مادی کشور و همهی ایرانیان جهان را بهکارمیگیرد و ما میتوانیم ایرانی توانمند و شاد داشته باشیم و در صلح بدون وابستگی و قدرتمند؛ درپناه خدا زندگی کنیم .
Forwarded from мфŗτěżǻ ẸŊǻỸǻτỉ
⚫️ درمیان اخبار #کرونایی ...
از خبر «محمود خیامی بنیانگذار ایران ناسیونال درگذشت»...
#متأسف شدم، و با تماشای فیلم پیوست و شنیدن بخشیاز گفتههای ایشان و دغدغههایش، همراه دلبستگیاش به ایران بسیار #اندوهگین شدم، و #ناامید از این بیتوجهیها و بیاعتناییهایی که چهلویکسال است، با پافشاری و اصرار به جداسازیها میکنیم، جستهگریخته اخباری از دعوت امثال خیامیها در دوران ریاست هاشمی-رفسنجانی برای مساعدت و همکاری و سرمایهگذاری شنیده میشد و مخالفین با نفوذشان مانع ورود جریانهای دلسوز شدند و این روند ادامه داشته و دارد ... تا جایی رسیدیم که وضعیت اقتصادیمان تمام آرزوهایمان را به ناامیدی کشانده است ...
#کاش
🌻حاکمیت توجهی به تجربهی چهاردههی خود کند؛ با نیت؛ صلح و دوستی و اجرای عدالت و انصاف برای بهتر باهمبودن و مشارکت عمومی با احترام به کرامت انسانها در راه توسعه ... و تجدید اصلاح روابط بینالملل همراه با آشتی ملی و تقویت گفتمان ...
🌻شاید امیدبه زندگی همراه نشاط به جامعه بازگردد ...
تا بتوانیم از توانمندیهای انسانی - مادی و معنوی همهی ایران و ایرانیان باهمدیگر در صلح بهرهمند شویم ...
🌻برای هر ایرانی و ایرانیآباد🇮🇷
از خبر «محمود خیامی بنیانگذار ایران ناسیونال درگذشت»...
#متأسف شدم، و با تماشای فیلم پیوست و شنیدن بخشیاز گفتههای ایشان و دغدغههایش، همراه دلبستگیاش به ایران بسیار #اندوهگین شدم، و #ناامید از این بیتوجهیها و بیاعتناییهایی که چهلویکسال است، با پافشاری و اصرار به جداسازیها میکنیم، جستهگریخته اخباری از دعوت امثال خیامیها در دوران ریاست هاشمی-رفسنجانی برای مساعدت و همکاری و سرمایهگذاری شنیده میشد و مخالفین با نفوذشان مانع ورود جریانهای دلسوز شدند و این روند ادامه داشته و دارد ... تا جایی رسیدیم که وضعیت اقتصادیمان تمام آرزوهایمان را به ناامیدی کشانده است ...
#کاش
🌻حاکمیت توجهی به تجربهی چهاردههی خود کند؛ با نیت؛ صلح و دوستی و اجرای عدالت و انصاف برای بهتر باهمبودن و مشارکت عمومی با احترام به کرامت انسانها در راه توسعه ... و تجدید اصلاح روابط بینالملل همراه با آشتی ملی و تقویت گفتمان ...
🌻شاید امیدبه زندگی همراه نشاط به جامعه بازگردد ...
تا بتوانیم از توانمندیهای انسانی - مادی و معنوی همهی ایران و ایرانیان باهمدیگر در صلح بهرهمند شویم ...
🌻برای هر ایرانی و ایرانیآباد🇮🇷
Telegram
attach 📎
Forwarded from نگاه ما (мфŗτěżǻ ẸŊǻỸǻτỉ)
#دید_و_بازدید_نوروز
#سنتی_مدرن
#کرونایی
قدیم ندیما که ما بچه بودیم ایام عید دیدوبازدیدا رنگوبوی عجیبی داشت، همه که تلفن نداشتند و بعدشهم هماهنگی و اینجور چیزا رسم نبود، یه قانون نانوشتهای بود که بین همه اجرا میشد و معمولاً اول دیدن بزرگترها میرفتند و همه میدونستند چه روزهایی باید برن دیدن چه کسانی و کیا چهموقع میان بازدید، تو این حین و بین گاهی هم میرفتی خونهی طرف میدیدی نیست و با یه یادداشتی و اعلام به همسایهای تکلیف انجام میشد و از گردن ساقط! و گاهی هم در یهروز چند بار آدمها رو میدیدی؛ خونهی خودت ! خونهی خودش! خونهی اونا😂. پارهای وقتهاهم از این دیدار تکراری خوشحال و گاهی ناراضی! سنت عیدانه بگینگی با وجود خشنودی یه «باید»ی هم داشت که رنگ و بوی تکلیف گرفته بود ... اما ذوق ما بچهها پوشیدن لباس نو و گرفتن عیدی و بازی با همسالان بود.
بعدها که بزرگ شدیم تا مدتی ماهم همین رَسمرو پیاده میکردیم، تا به مرور هرقدر تجملات و تشریفات زیادتر شد از کیفیت این مراسم کم میشد تا یواش یواش رفتواومدا انتخابی شد، حرف و حدیثهم بیشتر... و دیدوبازدیدا کم و کمتر تا اینکه انتخابی شد... برمبنای مشترکات بینهم و نوع رابطه و رفاقت و صمیمیتهاو یا ... مَخلص کلام آیین نوروز و عید بیشتر سلیقهای شد! و از اون «باید» و تکلیف دراومد و مسافرت رفتنهم بیشتر شد...
تا اینکه سروکلهی کرونا پیدا شد!
#نوروز_کرونایی! همهی قواعد رو بهطور کلی بهم زد، دیدوبازدید و سفر و همهرو ... حتی خرید شب عید رو ... شیرینی و آجیلرو... انگاری با سرعتی که داشتیم میرفتیم چپ کردیم و دربوداغون شدیم ... قرنطینه!
ایوای این دیگه چه بلاییه؟! مگه میشه! مگه داریم! اما شد! طوریکه بیرون رفتن از خونه هم ممنوع شد! چه رسد به ...
اولین روز عید مثل دوران بچگیما شد! جنبوجوش و ولع دلتنگی و رسموآیین خودشرو با هجمهی تلفنها و پیامکهای مجازی... نشون داد! ترافیکی در تلفنها بود که عطش نیاز به ارتباط رو آشکار میکرد! انگار تازه فهمیدیم باخودمون دراین سالها چهها کردیم...
مثلاینکه «باید»های نوروز کرونایی با منع دیدار، دستدادن بهم، درآغوش گرفتن، بوسیدن و دورهم نشستن و همه و همهی آنچه که مدتها ازش دور شده بودیم و یا با اکراه بهش عمل میکردیم رو فریاد میزد!
و بخش غمانگیز نوروز امسال؛ محرومیت از دیدن عزیزان و فرزندان و والدین، در آغوش کشیدن و بوییدن و بوسیدنشان است ...
فاصلهای که کرونا بینمون انداخته رو دوستش نداریم، چون مابههم محتاجیم، ما باهم زندهایم، فهمیدیم از امکاناتمون بدون باهمبودن نمیتونیم با راحتی لذت ببریم.
#کاش نوروز کرونایی را نقطهی عطفی در زندگی برای بیشتر و بهتر باهمبودنمون کنیم.
✍🏼 مرتضی عنایتی
#قدر_همدیگر_بدانیم
#سلامتی_خودرا_بادیگران_بخواهیم
#در_خانه_بمانیم
@Negah_Ma_ir
#سنتی_مدرن
#کرونایی
قدیم ندیما که ما بچه بودیم ایام عید دیدوبازدیدا رنگوبوی عجیبی داشت، همه که تلفن نداشتند و بعدشهم هماهنگی و اینجور چیزا رسم نبود، یه قانون نانوشتهای بود که بین همه اجرا میشد و معمولاً اول دیدن بزرگترها میرفتند و همه میدونستند چه روزهایی باید برن دیدن چه کسانی و کیا چهموقع میان بازدید، تو این حین و بین گاهی هم میرفتی خونهی طرف میدیدی نیست و با یه یادداشتی و اعلام به همسایهای تکلیف انجام میشد و از گردن ساقط! و گاهی هم در یهروز چند بار آدمها رو میدیدی؛ خونهی خودت ! خونهی خودش! خونهی اونا😂. پارهای وقتهاهم از این دیدار تکراری خوشحال و گاهی ناراضی! سنت عیدانه بگینگی با وجود خشنودی یه «باید»ی هم داشت که رنگ و بوی تکلیف گرفته بود ... اما ذوق ما بچهها پوشیدن لباس نو و گرفتن عیدی و بازی با همسالان بود.
بعدها که بزرگ شدیم تا مدتی ماهم همین رَسمرو پیاده میکردیم، تا به مرور هرقدر تجملات و تشریفات زیادتر شد از کیفیت این مراسم کم میشد تا یواش یواش رفتواومدا انتخابی شد، حرف و حدیثهم بیشتر... و دیدوبازدیدا کم و کمتر تا اینکه انتخابی شد... برمبنای مشترکات بینهم و نوع رابطه و رفاقت و صمیمیتهاو یا ... مَخلص کلام آیین نوروز و عید بیشتر سلیقهای شد! و از اون «باید» و تکلیف دراومد و مسافرت رفتنهم بیشتر شد...
تا اینکه سروکلهی کرونا پیدا شد!
#نوروز_کرونایی! همهی قواعد رو بهطور کلی بهم زد، دیدوبازدید و سفر و همهرو ... حتی خرید شب عید رو ... شیرینی و آجیلرو... انگاری با سرعتی که داشتیم میرفتیم چپ کردیم و دربوداغون شدیم ... قرنطینه!
ایوای این دیگه چه بلاییه؟! مگه میشه! مگه داریم! اما شد! طوریکه بیرون رفتن از خونه هم ممنوع شد! چه رسد به ...
اولین روز عید مثل دوران بچگیما شد! جنبوجوش و ولع دلتنگی و رسموآیین خودشرو با هجمهی تلفنها و پیامکهای مجازی... نشون داد! ترافیکی در تلفنها بود که عطش نیاز به ارتباط رو آشکار میکرد! انگار تازه فهمیدیم باخودمون دراین سالها چهها کردیم...
مثلاینکه «باید»های نوروز کرونایی با منع دیدار، دستدادن بهم، درآغوش گرفتن، بوسیدن و دورهم نشستن و همه و همهی آنچه که مدتها ازش دور شده بودیم و یا با اکراه بهش عمل میکردیم رو فریاد میزد!
و بخش غمانگیز نوروز امسال؛ محرومیت از دیدن عزیزان و فرزندان و والدین، در آغوش کشیدن و بوییدن و بوسیدنشان است ...
فاصلهای که کرونا بینمون انداخته رو دوستش نداریم، چون مابههم محتاجیم، ما باهم زندهایم، فهمیدیم از امکاناتمون بدون باهمبودن نمیتونیم با راحتی لذت ببریم.
#کاش نوروز کرونایی را نقطهی عطفی در زندگی برای بیشتر و بهتر باهمبودنمون کنیم.
✍🏼 مرتضی عنایتی
#قدر_همدیگر_بدانیم
#سلامتی_خودرا_بادیگران_بخواهیم
#در_خانه_بمانیم
@Negah_Ma_ir