#جالب_و_خواندنی
#داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند
روزی دریک مراسم هم سرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان هم سرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود…
#کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی بری طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!"
#داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه هم سرایی آواز می خواندم, زندگی پراز رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!
*می توان گفت نیکی و بدی یک چهره دارند؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام كى و كجا سر راه انسان قرار بگیرند...
🆔 @sayehsokhan
#داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند
روزی دریک مراسم هم سرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان هم سرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود…
#کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی بری طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!"
#داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه هم سرایی آواز می خواندم, زندگی پراز رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!
*می توان گفت نیکی و بدی یک چهره دارند؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام كى و كجا سر راه انسان قرار بگیرند...
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
"قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید"
روزی نوهی سرهنگ ساندرس به او گفت: بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری؟
او که نوه اش را خیلی دوست داشت، گفت: حتماً عزیزم.
حساب کرد ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی میگیرم و حتی در مخارج خانه هم می مانم. شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت.
در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود: قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید. او شروع کرد به نوشتن.
دوباره نوه اش آمد و گفت: بابا بزرگ داری چه کار می کنی؟
پدربزرگ گفت: دارم کارهایی که بلدم را مینویسم. پسرک گفت: بابابزرگ بنویس مرغ های خوشمزه درست می کنی. درست بود.
پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه مرغ ها شگفت انگیز می شد.
او راهش را پیدا کرد. پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما صاحب آنجا قبول نکرد، دومین رستوران نه، سومین رستوران نه، او به ۶۲۳ رستوران مراجعه کرد و ششصدوبیست و چهارمین رستوران حاضر شد از پودر مرغ استفاده کند.
امروز کارخانه پودر مرغ کنتاکی در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد و اگر در آمریکا کسی بخواهد عکس سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را جلوی در رستورانش بزند، باید ۵۰ هزار دلار به این شرکت پرداخت کند...
#آنتونی_رابینز
🆔 @sayehsokhan
"قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید"
روزی نوهی سرهنگ ساندرس به او گفت: بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری؟
او که نوه اش را خیلی دوست داشت، گفت: حتماً عزیزم.
حساب کرد ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی میگیرم و حتی در مخارج خانه هم می مانم. شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت.
در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود: قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید. او شروع کرد به نوشتن.
دوباره نوه اش آمد و گفت: بابا بزرگ داری چه کار می کنی؟
پدربزرگ گفت: دارم کارهایی که بلدم را مینویسم. پسرک گفت: بابابزرگ بنویس مرغ های خوشمزه درست می کنی. درست بود.
پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه مرغ ها شگفت انگیز می شد.
او راهش را پیدا کرد. پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما صاحب آنجا قبول نکرد، دومین رستوران نه، سومین رستوران نه، او به ۶۲۳ رستوران مراجعه کرد و ششصدوبیست و چهارمین رستوران حاضر شد از پودر مرغ استفاده کند.
امروز کارخانه پودر مرغ کنتاکی در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد و اگر در آمریکا کسی بخواهد عکس سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را جلوی در رستورانش بزند، باید ۵۰ هزار دلار به این شرکت پرداخت کند...
#آنتونی_رابینز
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
١٠ دلیل که باید عاشق شکست باشید:
🗝در درازمدت از شکست بیشتر از موفقیت نفع میبرید.
🏆موفقیت بینظیر است، اما شکست هم فواید قابل توجهی دارد. فهرست زیر بر اساس گفتوگو با یکی از برترین سخنرانهای انگیزشی و نویسندهی شهامت شکست تهیه شدهاست.
✔️۱. شکست بیشتر از موفقیت به شما درس میدهد، به ویژه دربارهی خودتان.
✔️۲. شکست فروتنی شما را تجدید میکند و هدفمندیتان را تقویت میکند.
✔️۳. شکست بهترین فرصت را فراهم میکند تا ایدههای جدید را امتحان کنید.
✔️۴. شکست کمک میکند اصلاحاتی انجام دهید تا در مسیر هدفتان باقی بمانید.
✔️۵. شکست شما را پختهتر و انعطافپذیرتر میکند.
✔️۶. شکست به شما یادآوری میکند نسبت به خودتان و اطرافیانتان مهربانتر باشید.
✔️۷. شکست مدال شهامت است، چون شما جرأت داشتید ریسک کنید.
✔️۸. شکست حس بسیار مهم صبوری را تقویت میکند.
✔️۹. شکست به شما هشدار میدهد مسائل را به خودتان نگیرید (یا بیش از حد جدی نگیرید).
✔️۱۰. شکست عزت نفستان را بر پایهی شخصیتتان میسازد، نه کاری که انجام میدهید.
📚آرت مورتل
🆔 @sayehsokhan
١٠ دلیل که باید عاشق شکست باشید:
🗝در درازمدت از شکست بیشتر از موفقیت نفع میبرید.
🏆موفقیت بینظیر است، اما شکست هم فواید قابل توجهی دارد. فهرست زیر بر اساس گفتوگو با یکی از برترین سخنرانهای انگیزشی و نویسندهی شهامت شکست تهیه شدهاست.
✔️۱. شکست بیشتر از موفقیت به شما درس میدهد، به ویژه دربارهی خودتان.
✔️۲. شکست فروتنی شما را تجدید میکند و هدفمندیتان را تقویت میکند.
✔️۳. شکست بهترین فرصت را فراهم میکند تا ایدههای جدید را امتحان کنید.
✔️۴. شکست کمک میکند اصلاحاتی انجام دهید تا در مسیر هدفتان باقی بمانید.
✔️۵. شکست شما را پختهتر و انعطافپذیرتر میکند.
✔️۶. شکست به شما یادآوری میکند نسبت به خودتان و اطرافیانتان مهربانتر باشید.
✔️۷. شکست مدال شهامت است، چون شما جرأت داشتید ریسک کنید.
✔️۸. شکست حس بسیار مهم صبوری را تقویت میکند.
✔️۹. شکست به شما هشدار میدهد مسائل را به خودتان نگیرید (یا بیش از حد جدی نگیرید).
✔️۱۰. شکست عزت نفستان را بر پایهی شخصیتتان میسازد، نه کاری که انجام میدهید.
📚آرت مورتل
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
قاضی: اسم؟
برشت: شما خودتون می دونین
قاضی: میدونیم اما شما خودت باید بگی.
برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه میکنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟
قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟
برشت: من که گفتم. برشت هستم.
قاضی: ازدواج کرده اید؟
برشت : بعله
قاضی: با چه کسی؟
برشت: با یک زن
خنده حضار در دادگاه
قاضی: شما دادگاه رو مسخره میکنید؟
برشت: نه این طور نیست.
قاضی: پس چرا میگویید با یک زن ازدواج کردهاید؟
برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کردهام!
قاضی: کسی را دیدهاید با یک مرد ازدواج کند؟
برشت: بعله!
قاضی: چه کسی؟
برشت: همسر من ؛ او با یک مرد ازدواج کرده است.
برتولت برشت
🆔 @sayehsokhan
قاضی: اسم؟
برشت: شما خودتون می دونین
قاضی: میدونیم اما شما خودت باید بگی.
برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه میکنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟
قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟
برشت: من که گفتم. برشت هستم.
قاضی: ازدواج کرده اید؟
برشت : بعله
قاضی: با چه کسی؟
برشت: با یک زن
خنده حضار در دادگاه
قاضی: شما دادگاه رو مسخره میکنید؟
برشت: نه این طور نیست.
قاضی: پس چرا میگویید با یک زن ازدواج کردهاید؟
برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کردهام!
قاضی: کسی را دیدهاید با یک مرد ازدواج کند؟
برشت: بعله!
قاضی: چه کسی؟
برشت: همسر من ؛ او با یک مرد ازدواج کرده است.
برتولت برشت
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
روزی، اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته گلی زیبا روی یکی از صندلی ها نشسته بود. مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بینهایت شیفته زیبایی و شکوه دسته گل شده بود و لحظه ای از آن چشم برنمیداشت.
زمان پیاده شدن پیرمرد فرا رسید.
قبل از توقف اتوبوس در ایستگاه، پیرمرد از جا برخاست، به سوی دخترک رفت و دسته گل را به او داد و گفت: متوجه شدم که تو عاشق این گل ها شده ای... آنها را برای همسرم خریده بودم و اکنون مطمئنم که او از اینکه آنها را به تو بدهم خوشحال تر خواهد شد.
دخترک با خوشحالی دسته گل را پذیرفت و با چشمانش پیرمرد را که از اتوبوس پایین می رفت بدرقه کرد و با تعجب دید که پیرمرد به سوی دروازه آرامگاه خصوصی آن سوی خیابان رفت و کنار نزدیک در ورودی نشست.
#پائولو_کوئیلو
🆔 @sayehsokhan
روزی، اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته گلی زیبا روی یکی از صندلی ها نشسته بود. مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بینهایت شیفته زیبایی و شکوه دسته گل شده بود و لحظه ای از آن چشم برنمیداشت.
زمان پیاده شدن پیرمرد فرا رسید.
قبل از توقف اتوبوس در ایستگاه، پیرمرد از جا برخاست، به سوی دخترک رفت و دسته گل را به او داد و گفت: متوجه شدم که تو عاشق این گل ها شده ای... آنها را برای همسرم خریده بودم و اکنون مطمئنم که او از اینکه آنها را به تو بدهم خوشحال تر خواهد شد.
دخترک با خوشحالی دسته گل را پذیرفت و با چشمانش پیرمرد را که از اتوبوس پایین می رفت بدرقه کرد و با تعجب دید که پیرمرد به سوی دروازه آرامگاه خصوصی آن سوی خیابان رفت و کنار نزدیک در ورودی نشست.
#پائولو_کوئیلو
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
💢خوشبینی زنان طول عمرشان را زیاد میکند
زنانی که نسبت به آیندهشان خوشبین هستند، ممکن است عمر طولانیتری داشته باشند.
به گزارش رویترز پژوهشگران در دپارتمان علوم اجتماعی دانشکده بهداشت عمومی دانشگاه هاروارد که این بررسی را انجام دادهاند، میگویند، بر اساس یافتههایشان زنان خوشبین کمتر در معرض خطر مرگ به علت سکته مغزی، بیماریهای تنفسی، عفونت و سرطان قرار دارند.
به گفته این پژوهشگران، بررسیهای پیشین هم نشان دادهاند افراد خوشبین عادات سالمتری در زندگی دارند، ازجمله بیشتر ورزش میکنند، رژیمهای غذایی سالمتری دارند و کیفیت خوابشان بهتر است.
آنان میگویند دیدگاه مثبت به زندگی میتواند مستقیماً بر روندهای زیستی در بدن تأثیر بگذارد. تحقیقات قبلی هم نشاندهنده همراهی خوشبینی بیشتر با میزان کمتر التهاب، سطوح پایینتر چربیهای خون و مقدار بیشتر مواد آنتیاکسیدانها در بدن بودهاند.
در این بررسی جدید سوابق ۷۰۰۰۰ زن را که در یک تحقیق طولانی شرکت داشتند و هر دو سال یکبار در فاصله سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۲ از آنان پرسش شده بود، مورد بازبینی قرار گرفت.
پژوهشگران میزان خوشبینی و سایر عوامل احتمالی مؤثر بر آن مانند نژاد، فشارخون بالا، رژیم غذایی و فعالیت بدنی را در نظر گرفتند.
تجزیه و تحلیل دادهها نشان داد که خطر مرگ به علت هر بیماری در طول این مدت در بین زنان خوشبین نسبت به زنان با خوشبینی کمتر حدود ۳۰ درصد پایینتر بوده است.
همچنین در زنان که بیشترین مقدار خوشبینی را داشتند، خطر مرگ ناشی از سرطان ۱۶ درصد کمتر، خطر مرگ ناشی بیماری قلبی، سکته مغزی یا بیماری تنفسی حدوداً ۴۰ درصد کمتر و خطر مرگ ناشی از عفونت ۵۰ درصد کمتر بود.
مقدار خوشبینی در این بررسی بر اساس نظر این زنان درباره عباراتی مانند «در یک وضعیت نامعین، انتظار دارم که با بهترین اتفاقها روبرو شوم» اندازهگیری شده بود.
البته این بررسی فقط همراهی میان خوشبینی و افزایش طول عمر را نشان میدهد، اما رابطه سببی میان این دو را ثابت نمیکند،
کارشناسان میگویند در جهت عکس رفتارهای سالم هم ممکن است خوشبینی را افزایش دهند.
اگر شخصی احساس سلامت و انرژی کند، سادهتر است که خوشبین هم باشد. فردی که سبک زندگی سالمی را انتخاب میکند، با احتمال بیشتری ممکن است شکرگزار زندگیاش باشد و با احتمال بیشتری روابط عمیقتر با دیگران برقرار کند و از شغلش راضی باشد.
شکرگزاری، راه رسیدن به آرامش
یافتههای این بررسی در ژورنال اپیدمیولوژی آمریکا منتشر شده است. منبع: همشهری آن لاین
🆔 @sayehsokhan
💢خوشبینی زنان طول عمرشان را زیاد میکند
زنانی که نسبت به آیندهشان خوشبین هستند، ممکن است عمر طولانیتری داشته باشند.
به گزارش رویترز پژوهشگران در دپارتمان علوم اجتماعی دانشکده بهداشت عمومی دانشگاه هاروارد که این بررسی را انجام دادهاند، میگویند، بر اساس یافتههایشان زنان خوشبین کمتر در معرض خطر مرگ به علت سکته مغزی، بیماریهای تنفسی، عفونت و سرطان قرار دارند.
به گفته این پژوهشگران، بررسیهای پیشین هم نشان دادهاند افراد خوشبین عادات سالمتری در زندگی دارند، ازجمله بیشتر ورزش میکنند، رژیمهای غذایی سالمتری دارند و کیفیت خوابشان بهتر است.
آنان میگویند دیدگاه مثبت به زندگی میتواند مستقیماً بر روندهای زیستی در بدن تأثیر بگذارد. تحقیقات قبلی هم نشاندهنده همراهی خوشبینی بیشتر با میزان کمتر التهاب، سطوح پایینتر چربیهای خون و مقدار بیشتر مواد آنتیاکسیدانها در بدن بودهاند.
در این بررسی جدید سوابق ۷۰۰۰۰ زن را که در یک تحقیق طولانی شرکت داشتند و هر دو سال یکبار در فاصله سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۲ از آنان پرسش شده بود، مورد بازبینی قرار گرفت.
پژوهشگران میزان خوشبینی و سایر عوامل احتمالی مؤثر بر آن مانند نژاد، فشارخون بالا، رژیم غذایی و فعالیت بدنی را در نظر گرفتند.
تجزیه و تحلیل دادهها نشان داد که خطر مرگ به علت هر بیماری در طول این مدت در بین زنان خوشبین نسبت به زنان با خوشبینی کمتر حدود ۳۰ درصد پایینتر بوده است.
همچنین در زنان که بیشترین مقدار خوشبینی را داشتند، خطر مرگ ناشی از سرطان ۱۶ درصد کمتر، خطر مرگ ناشی بیماری قلبی، سکته مغزی یا بیماری تنفسی حدوداً ۴۰ درصد کمتر و خطر مرگ ناشی از عفونت ۵۰ درصد کمتر بود.
مقدار خوشبینی در این بررسی بر اساس نظر این زنان درباره عباراتی مانند «در یک وضعیت نامعین، انتظار دارم که با بهترین اتفاقها روبرو شوم» اندازهگیری شده بود.
البته این بررسی فقط همراهی میان خوشبینی و افزایش طول عمر را نشان میدهد، اما رابطه سببی میان این دو را ثابت نمیکند،
کارشناسان میگویند در جهت عکس رفتارهای سالم هم ممکن است خوشبینی را افزایش دهند.
اگر شخصی احساس سلامت و انرژی کند، سادهتر است که خوشبین هم باشد. فردی که سبک زندگی سالمی را انتخاب میکند، با احتمال بیشتری ممکن است شکرگزار زندگیاش باشد و با احتمال بیشتری روابط عمیقتر با دیگران برقرار کند و از شغلش راضی باشد.
شکرگزاری، راه رسیدن به آرامش
یافتههای این بررسی در ژورنال اپیدمیولوژی آمریکا منتشر شده است. منبع: همشهری آن لاین
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
تا سال 1954 باور تمام دنيا بر این بود که یک انسان نمی تواند یک مایل را زیر ۴ دقیقه بدود.
آنها باور داشتند که انسان محدودیتهای فیزیکی دارد که هیچگاه نخواهد توانست یک مایل را زیر چهار دقیقه بدود!
تا اینکه سر و کله راجر بنستر پیدا شد و در یک مسابقه یک مایل را در کمتر از ۴ دقیقه دوید.
از آن به بعد در یکسال حدود بیست هزارنفر این رکورد را زدند و کم کم این کار به سطح دبیرستانها کشیده شد !!
چه چیزی فرق کرد؟ درعرض یکسال؟
هیچ چیز فقط یک کلمه : باور
🆔 @sayehsokhan
تا سال 1954 باور تمام دنيا بر این بود که یک انسان نمی تواند یک مایل را زیر ۴ دقیقه بدود.
آنها باور داشتند که انسان محدودیتهای فیزیکی دارد که هیچگاه نخواهد توانست یک مایل را زیر چهار دقیقه بدود!
تا اینکه سر و کله راجر بنستر پیدا شد و در یک مسابقه یک مایل را در کمتر از ۴ دقیقه دوید.
از آن به بعد در یکسال حدود بیست هزارنفر این رکورد را زدند و کم کم این کار به سطح دبیرستانها کشیده شد !!
چه چیزی فرق کرد؟ درعرض یکسال؟
هیچ چیز فقط یک کلمه : باور
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
تنها کسی که بیشترین درجه ی بدبختی را شناخته باشد می تواند بیشترین درجه خوشبختی را نیز درک کند.
انسان باید در حال مرگ باشد تا بداند زنده بودن چقدر خوب است.
( الکساندر_دوما
از رمان: کنت مونت کریستو)
🆔 @sayehsokhan
تنها کسی که بیشترین درجه ی بدبختی را شناخته باشد می تواند بیشترین درجه خوشبختی را نیز درک کند.
انسان باید در حال مرگ باشد تا بداند زنده بودن چقدر خوب است.
( الکساندر_دوما
از رمان: کنت مونت کریستو)
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
آن جا یک قهوه خانه بود.
اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای.
چرا؟
دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا مینشستیم ونفری یک استکان چای میخوردیم؟
عجله،
همیشه عجله...
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کشته ام...
📚روزگار سپری شده مردم سالخورده
👤محمود دولت آبادی
🆔 @sayehsokhan
آن جا یک قهوه خانه بود.
اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای.
چرا؟
دنیا خراب می شد اگر دقایقی آن جا مینشستیم ونفری یک استکان چای میخوردیم؟
عجله،
همیشه عجله...
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کشته ام...
📚روزگار سپری شده مردم سالخورده
👤محمود دولت آبادی
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
"من یک زنم"
عاقد گفت عروس خانوم وكيلم؟
گفتند عروس رفته گل بچينه. دوباره پرسيد وكيلم عروس خانوم؟
- عروس رفته گلاب بياره.
عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟
عروس رفته...
عروس رفته بود.
پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى كردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد.
داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس.
شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابيدند، زده بود به چاك.
مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى كوچه.
شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند.لاى طناب هاى رخت. پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده! نامحرمها را رفتند بيرون. كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكيلم؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند. كمال زير لب غراحمد آدمت مى كنم جووووجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته.
فرداى عروسى شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد.
شيرين شد زهره.
زهره تمرين كرد يواش حرف بزند. كمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو.
زهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار. فاميل ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده.
بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد.
خواهرها گفتند دلت نگيره برادر!
زهره قسمتت نبود. برايت يك دختر چهارده ساله پسنديده ايم به نام شربت.
بریده ای از کتاب:
من یک زنم
🆔 @sayehsokhan
"من یک زنم"
عاقد گفت عروس خانوم وكيلم؟
گفتند عروس رفته گل بچينه. دوباره پرسيد وكيلم عروس خانوم؟
- عروس رفته گلاب بياره.
عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟
عروس رفته...
عروس رفته بود.
پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى كردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد.
داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس.
شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابيدند، زده بود به چاك.
مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى كوچه.
شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند.لاى طناب هاى رخت. پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده! نامحرمها را رفتند بيرون. كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت.
عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكيلم؟
پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند. كمال زير لب غراحمد آدمت مى كنم جووووجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته.
فرداى عروسى شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد.
شيرين شد زهره.
زهره تمرين كرد يواش حرف بزند. كمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو.
زهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار. فاميل ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده.
بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد.
خواهرها گفتند دلت نگيره برادر!
زهره قسمتت نبود. برايت يك دختر چهارده ساله پسنديده ايم به نام شربت.
بریده ای از کتاب:
من یک زنم
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
"تمایل شدیدی دارم که شما را برای همیشه دوست بدارم."
این جملهیِ به ظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوانید.
از کلمهیِ عشق مهمتر، کلمههایِ "همیشه" و "تمایل" است!
آنچه بین آن دو جریان داشت، عشق نبود، جاودانگی بود ..
میلان کوندرا
🆔 @sayehsokhan
"تمایل شدیدی دارم که شما را برای همیشه دوست بدارم."
این جملهیِ به ظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوانید.
از کلمهیِ عشق مهمتر، کلمههایِ "همیشه" و "تمایل" است!
آنچه بین آن دو جریان داشت، عشق نبود، جاودانگی بود ..
میلان کوندرا
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
بعضی موقعها باید ایستاد، یه نگاه به دور و بر انداخت، شاید دیگر برنده شدن توی همهی مسابقهها ارزشاش را لااقل برای خودت از دست داده باشد. شاید سرعتات از حدش گذشته باشد. شاید بفهمی که برای هیچ و پوچ داری سرعت میگیری. شاید بفهمی که زندگی کوتاهتر از آنیست که تمامش را در مسابقه بگذرانی.
بعضی لحظههای زندگی را باید مزه مزه کرد،
حتی تلخیهایش را؛ بعضیها را باید آهسته، آهسته تجربه کرد.
#میلان_کوندرا
🆔 @Sayehsokhan
بعضی موقعها باید ایستاد، یه نگاه به دور و بر انداخت، شاید دیگر برنده شدن توی همهی مسابقهها ارزشاش را لااقل برای خودت از دست داده باشد. شاید سرعتات از حدش گذشته باشد. شاید بفهمی که برای هیچ و پوچ داری سرعت میگیری. شاید بفهمی که زندگی کوتاهتر از آنیست که تمامش را در مسابقه بگذرانی.
بعضی لحظههای زندگی را باید مزه مزه کرد،
حتی تلخیهایش را؛ بعضیها را باید آهسته، آهسته تجربه کرد.
#میلان_کوندرا
🆔 @Sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
آری از پشت کوه آمده ام...!
چه می دانستم اينور کوه بايد براي ثروت، حرام خورد... برای عشق، خيانت کرد... براي خوب ديده شدن، ديگري را بد نشان داد... و برای به عرش رسيدن، بايد ديگري را به فرش کشاند...!
وقتی هم با تمام سادگی دليلش را مي پرسم ، میگويند: " از پشت کوه آمدهای...! "
ترجيح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغهام سالم بازگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اينکه اينورِ کوه باشم و گرگوار ، انسانیت را بدَرَم...!
👤 محمد بهمن بيگی
🆔 @Sayehsokhan
آری از پشت کوه آمده ام...!
چه می دانستم اينور کوه بايد براي ثروت، حرام خورد... برای عشق، خيانت کرد... براي خوب ديده شدن، ديگري را بد نشان داد... و برای به عرش رسيدن، بايد ديگري را به فرش کشاند...!
وقتی هم با تمام سادگی دليلش را مي پرسم ، میگويند: " از پشت کوه آمدهای...! "
ترجيح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغهام سالم بازگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اينکه اينورِ کوه باشم و گرگوار ، انسانیت را بدَرَم...!
👤 محمد بهمن بيگی
🆔 @Sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
آری از پشت کوه آمده ام...!
چه می دانستم اينور کوه بايد براي ثروت، حرام خورد... برای عشق، خيانت کرد... براي خوب ديده شدن، ديگري را بد نشان داد... و برای به عرش رسيدن، بايد ديگري را به فرش کشاند...!
وقتی هم با تمام سادگی دليلش را مي پرسم ، میگويند: " از پشت کوه آمدهای...! "
ترجيح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغهام سالم بازگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اينکه اينورِ کوه باشم و گرگوار ، انسانیت را بدَرَم...!
👤 #محمد_بهمن_بيگی
🆔@Sayehsokhan
آری از پشت کوه آمده ام...!
چه می دانستم اينور کوه بايد براي ثروت، حرام خورد... برای عشق، خيانت کرد... براي خوب ديده شدن، ديگري را بد نشان داد... و برای به عرش رسيدن، بايد ديگري را به فرش کشاند...!
وقتی هم با تمام سادگی دليلش را مي پرسم ، میگويند: " از پشت کوه آمدهای...! "
ترجيح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغهام سالم بازگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اينکه اينورِ کوه باشم و گرگوار ، انسانیت را بدَرَم...!
👤 #محمد_بهمن_بيگی
🆔@Sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
راز سایه
چرا به داستانتان میچسبید؟
یک بار داستانی در مورد زنی خواندم که در دریاچهای شنا میکرد در حالی که سنگی در دست داشت. وقتی به وسط دریاچه رسید، وزن سنگ رفته رفته او را به زیر آب کشید. مردمی که از ساحل نظارهگر او بودند، فریاد زدند: آن سنگ را رها کن. اما آن زن همچنان سنگ را در دست داشت و رفته رفته غرق میشد. مردم با صدای بلندتر فریاد زدند: آن سنگ را رها کن. اما باز هم آن زن با در دست داشتن سنگ، میکوشید شنا کند و خود را نجات دهد. مردم دوباره از او خواستند که سنگ را رها کند. زن که از نظرها پنهان شده بود، برای آخرین بار صدایش به گوش رسید که می گفت: نمی توانم. این سنگ مال من است.
هر یک از ما داستانی داریم که منحصر به خودمان است و همانند اثر انگشت، ما را از دیگران متمایز میکند. محتویات این داستان مملو از رویدادها و افرادی است که هر یک اثری در زندگی مان بر جای گذاشته و در روحمان تاثیرگذار بوده است. چه زندگیمان تحت تاثیر والدینی خوب بوده، چه تحت تاثیر نوعی بیماری در دوران کودکی و چه آموزگاری تاثیرگذار، هر یک از اینها در وجود ما ریشه دوانده و به بخشی جدایی ناپذیر از وجودمان تبدیل شده است. نتیجهی حاصل از این رویدادها و درکی که از آن پدید میآید، به بخشی از روح و وجودمان تبدیل میشود و متن داستان زندگیمان را میسازد.
میخواهم به شما اطمینان دهم که داستانتان بد و ناخوشایند نیست. در واقع بسیار احتمالا ارزشمندترین داراییتان محسوب میشود. اما بسیار حیاتی است بدانید که این داستان برایتان محدودیت پدید میآورد و اجازه نمیدهد به نفس متعالی و کامل خود دست یابید. ولی به محض اینکه آن را بشناسید، با آن کنار بیایید و بخشهای ارزشمند آن را کشف کنید و بیرون آورید، میتوانید از افکار کمارزش بیرون آیید و به سوی دستیابی به رویاهای ارزشمند و پرشکوهتان گام بردارید.
داستان راز سایه هر یک از ما مجموعهای است سرشار از احساسات، باورها و نتیجهگیریهایی که در طول زندگی با آنها روبه رو میشویم. داستان ما سنگین است زیرا در ضمیر ما حک شده است و ضمیر همواره جدی و ساعی است.
کمتر پیش میآید که ضمیر آدمی دچار عشق و شوری کودکانه شود. زیرا معمولا به نکات منفی توجه دارد و داستانمان بر اساس چه میشد، میبایست چه کار میکردم، یا ممکن بود چه اتفاقی بیفتد، پایه ریزی میشود.
کتاب: راز_سایه
دبی فورد
🆔 @Sayehsokhan
راز سایه
چرا به داستانتان میچسبید؟
یک بار داستانی در مورد زنی خواندم که در دریاچهای شنا میکرد در حالی که سنگی در دست داشت. وقتی به وسط دریاچه رسید، وزن سنگ رفته رفته او را به زیر آب کشید. مردمی که از ساحل نظارهگر او بودند، فریاد زدند: آن سنگ را رها کن. اما آن زن همچنان سنگ را در دست داشت و رفته رفته غرق میشد. مردم با صدای بلندتر فریاد زدند: آن سنگ را رها کن. اما باز هم آن زن با در دست داشتن سنگ، میکوشید شنا کند و خود را نجات دهد. مردم دوباره از او خواستند که سنگ را رها کند. زن که از نظرها پنهان شده بود، برای آخرین بار صدایش به گوش رسید که می گفت: نمی توانم. این سنگ مال من است.
هر یک از ما داستانی داریم که منحصر به خودمان است و همانند اثر انگشت، ما را از دیگران متمایز میکند. محتویات این داستان مملو از رویدادها و افرادی است که هر یک اثری در زندگی مان بر جای گذاشته و در روحمان تاثیرگذار بوده است. چه زندگیمان تحت تاثیر والدینی خوب بوده، چه تحت تاثیر نوعی بیماری در دوران کودکی و چه آموزگاری تاثیرگذار، هر یک از اینها در وجود ما ریشه دوانده و به بخشی جدایی ناپذیر از وجودمان تبدیل شده است. نتیجهی حاصل از این رویدادها و درکی که از آن پدید میآید، به بخشی از روح و وجودمان تبدیل میشود و متن داستان زندگیمان را میسازد.
میخواهم به شما اطمینان دهم که داستانتان بد و ناخوشایند نیست. در واقع بسیار احتمالا ارزشمندترین داراییتان محسوب میشود. اما بسیار حیاتی است بدانید که این داستان برایتان محدودیت پدید میآورد و اجازه نمیدهد به نفس متعالی و کامل خود دست یابید. ولی به محض اینکه آن را بشناسید، با آن کنار بیایید و بخشهای ارزشمند آن را کشف کنید و بیرون آورید، میتوانید از افکار کمارزش بیرون آیید و به سوی دستیابی به رویاهای ارزشمند و پرشکوهتان گام بردارید.
داستان راز سایه هر یک از ما مجموعهای است سرشار از احساسات، باورها و نتیجهگیریهایی که در طول زندگی با آنها روبه رو میشویم. داستان ما سنگین است زیرا در ضمیر ما حک شده است و ضمیر همواره جدی و ساعی است.
کمتر پیش میآید که ضمیر آدمی دچار عشق و شوری کودکانه شود. زیرا معمولا به نکات منفی توجه دارد و داستانمان بر اساس چه میشد، میبایست چه کار میکردم، یا ممکن بود چه اتفاقی بیفتد، پایه ریزی میشود.
کتاب: راز_سایه
دبی فورد
🆔 @Sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
... زندگی
حتا وقتی انکارش میکنی حتا وقتی نادیدهاش میگیری، حتا وقتی نمیخواهیاش از تو قویتر است. از هر چیز دیگری قویتر است.
آدمهایی که از بازداشتگاههای اجباری برگشتند دوباره زاد و ولد کردند.
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوختهشدن خانههاشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینیهای هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند.
باور کردنی نیست اما همینگونه است.
زندگی از هر چیز دیگری قویتر است...!
📚 من او را دوست داشتم
👤 آنا گاوالدا
مترجم: الهام دارچینیان
🆔 @Sayehsokhan
... زندگی
حتا وقتی انکارش میکنی حتا وقتی نادیدهاش میگیری، حتا وقتی نمیخواهیاش از تو قویتر است. از هر چیز دیگری قویتر است.
آدمهایی که از بازداشتگاههای اجباری برگشتند دوباره زاد و ولد کردند.
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوختهشدن خانههاشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینیهای هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند.
باور کردنی نیست اما همینگونه است.
زندگی از هر چیز دیگری قویتر است...!
📚 من او را دوست داشتم
👤 آنا گاوالدا
مترجم: الهام دارچینیان
🆔 @Sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
میگویند آقامحمدخان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه با اسبش میتاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین میشده. بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، زنگولهای آویزان میکرده. در نهایت هم رهایش میکرده.
تا اینجای داستان مشکلی نیست. درست است روباه مسافت، زیادی را دَویده، وحشت کرده، خسته هم شده، اما زنده و سالم است. هم جانش را دارد، هم دُمش را. پوستش هم سر جای خودش است. میماند فقط آن زنگوله!...
از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا میکند. دیگر نمیتواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری میدهد. بنابراین «گرسنه» میماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند. از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را هم «آشفته» میکند، «آرامش»اش را به هم میزند.
دقیقا این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد. دنبال خودش میکند، خودش را اسیر توهماتش میکند. زنگولهای از افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند. بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای تکان دادن پشت سر هم یک زنگوله...
🆔 @Sayehsokhan
میگویند آقامحمدخان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه با اسبش میتاخته تا جایی که روباه از فرط خستگی نقش زمین میشده. بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، زنگولهای آویزان میکرده. در نهایت هم رهایش میکرده.
تا اینجای داستان مشکلی نیست. درست است روباه مسافت، زیادی را دَویده، وحشت کرده، خسته هم شده، اما زنده و سالم است. هم جانش را دارد، هم دُمش را. پوستش هم سر جای خودش است. میماند فقط آن زنگوله!...
از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا میکند. دیگر نمیتواند شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری میدهد. بنابراین «گرسنه» میماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند. از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را هم «آشفته» میکند، «آرامش»اش را به هم میزند.
دقیقا این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد. دنبال خودش میکند، خودش را اسیر توهماتش میکند. زنگولهای از افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند. بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای تکان دادن پشت سر هم یک زنگوله...
🆔 @Sayehsokhan