#برشی_از_کتاب : #یکصد_قاعده_زندگی
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
قاعده 6 : "زندگی خود را وقف چیزی کنید"
اگر بخواهید بدانید چه چیزی مهم است و چه چیزی مهم نیست باید بدانید که زندگیتان را وقف چه چیزی کنید. البته این مسأله جواب درست یا غلط ندارد و موضوعی کاملاً شخصی است؛ اما اگر جوابی برای این مسأله داشته باشید خیلی مفید خواهد بود.
به عنوان مثال، زندگی من دو عامل محرکه داشته است:
(الف) یک نفر به من گفت: روح مهمترین همراه من است؛
(ب) تربیتام که همراه با کنجکاوی بود.
عامل نخست برای من به هیچوجه بار مذهبی نداشت. حسی بود که با من همراه شد. این روح مرا به فکر واداشت. شما چه رویکردی دارید؟ البته من هنوز سرنخی پیدا نکردهام. من کاوشها و تجربهها کردهام چیزها آموخته و اشتباهها کردهام، طالب و شاکر بودهام، کتابها خوانده مشاهدهها کرده و با این مسألهی مهم زندگیام کلنجارها رفتهام.
چگونه زندگی خود را در این سطح بهبود میبخشید؟
فکر میکنم به تنها نتیجهای که رسیدهام این است که باید تا حد ممکن زندگی درست و شرافتمندانه داشت، آسیبی که وارد میکنیم را به حداقل برسانیم و با کسانی که در ارتباط هستیم، با احترام و کرامت برخورد کنیم.
تربیت من در دورهی کودکی که البته همراه با کنجکاویام بود چطور باعث شد که زندگیام را به آن اختصاص دهم؟ من در آن دوره اختلالاتی داشتم و آنها را وسیلهی انگیزش قرار دادم نه وسیلهی ناامیدی. فکر میکنم خیلی افراد باید مثل من گذشتهی ناخوشایندشان را فراموش کنند و نگذارند که آن بر زمان حالشان تأثیر منفی بگذارد.
این چیزی است که من زندگیام را وقف آن کردهام. بله، شاید این کار احمقانه باشد؛ شاید من دیوانه باشم. اما دستکم چیزی دارم که روی آن تمرکز کنم؛ چیزی که (برای من) مهم است.
البته نمیروم همهجا جار بزنم که زندگیام را به فلانچیز اختصاص دادهام، این یک موضوع درونی است.
چیزی که من میتوانم توجهم را به آن جلب کنم. معیاری است که با آن میسنجم:
(الف) چه کار میکنم؛
(ب) چگونه عملکردی دارم؛
و (ج) به کجا دارم میروم.
مجبور نیستید اینها را با بوق و کَرنا اعلام کنید. لازم نیست به کسی چیزی بگویید (قاعدهی 1: "به کسی چیزی نگویید").
حتی لازم نیست آن را به صورت مفصّل و جزءجزء طرحریزی کنید و در ذهن بپرورید. یک رسالت درونی هم کفایت میکند. مثلاً رسالت «پارک دیسنیلند» این است: «شاد کردن مردم».
ببینید زندگیتان را وقف چه چیزی کردهاید. این کار باعث میشود بقیهی کارها خیلی راحتتر شود.
🆔 @sayehsokhan
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
قاعده 6 : "زندگی خود را وقف چیزی کنید"
اگر بخواهید بدانید چه چیزی مهم است و چه چیزی مهم نیست باید بدانید که زندگیتان را وقف چه چیزی کنید. البته این مسأله جواب درست یا غلط ندارد و موضوعی کاملاً شخصی است؛ اما اگر جوابی برای این مسأله داشته باشید خیلی مفید خواهد بود.
به عنوان مثال، زندگی من دو عامل محرکه داشته است:
(الف) یک نفر به من گفت: روح مهمترین همراه من است؛
(ب) تربیتام که همراه با کنجکاوی بود.
عامل نخست برای من به هیچوجه بار مذهبی نداشت. حسی بود که با من همراه شد. این روح مرا به فکر واداشت. شما چه رویکردی دارید؟ البته من هنوز سرنخی پیدا نکردهام. من کاوشها و تجربهها کردهام چیزها آموخته و اشتباهها کردهام، طالب و شاکر بودهام، کتابها خوانده مشاهدهها کرده و با این مسألهی مهم زندگیام کلنجارها رفتهام.
چگونه زندگی خود را در این سطح بهبود میبخشید؟
فکر میکنم به تنها نتیجهای که رسیدهام این است که باید تا حد ممکن زندگی درست و شرافتمندانه داشت، آسیبی که وارد میکنیم را به حداقل برسانیم و با کسانی که در ارتباط هستیم، با احترام و کرامت برخورد کنیم.
تربیت من در دورهی کودکی که البته همراه با کنجکاویام بود چطور باعث شد که زندگیام را به آن اختصاص دهم؟ من در آن دوره اختلالاتی داشتم و آنها را وسیلهی انگیزش قرار دادم نه وسیلهی ناامیدی. فکر میکنم خیلی افراد باید مثل من گذشتهی ناخوشایندشان را فراموش کنند و نگذارند که آن بر زمان حالشان تأثیر منفی بگذارد.
این چیزی است که من زندگیام را وقف آن کردهام. بله، شاید این کار احمقانه باشد؛ شاید من دیوانه باشم. اما دستکم چیزی دارم که روی آن تمرکز کنم؛ چیزی که (برای من) مهم است.
البته نمیروم همهجا جار بزنم که زندگیام را به فلانچیز اختصاص دادهام، این یک موضوع درونی است.
چیزی که من میتوانم توجهم را به آن جلب کنم. معیاری است که با آن میسنجم:
(الف) چه کار میکنم؛
(ب) چگونه عملکردی دارم؛
و (ج) به کجا دارم میروم.
مجبور نیستید اینها را با بوق و کَرنا اعلام کنید. لازم نیست به کسی چیزی بگویید (قاعدهی 1: "به کسی چیزی نگویید").
حتی لازم نیست آن را به صورت مفصّل و جزءجزء طرحریزی کنید و در ذهن بپرورید. یک رسالت درونی هم کفایت میکند. مثلاً رسالت «پارک دیسنیلند» این است: «شاد کردن مردم».
ببینید زندگیتان را وقف چه چیزی کردهاید. این کار باعث میشود بقیهی کارها خیلی راحتتر شود.
🆔 @sayehsokhan
#برشی_از_کتاب : #یکصد_قاعده_زندگی
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
قاعده 7 : "در تفکر خود منعطف باشید"
همینکه تفکّرتان شکل بگیرد و سفت و سخت شود، کارتان ساخته است. همینکه فکر کنید همه چیز را میدانید، فاتحهتان خوانده است. همینکه به فکر تغییر نیفتید عقب افتادهاید.
اگر بخواهید بیشترین نصیب را از زندگی داشته باشید باید همهی تفکّراتتان را باز و زندگی و اندیشهتان را منعطف نگه دارید. باید آمادهی همراهی با ناملایمات باشید.
خدای من! وقتی اصلاً انتظار این ناملایمات را نداشتید، یقهی شما را میچسبند. همینکه در یک قالب خاص میافتید آمادهی باختن شدهاید. اگر بخواهید بدانید منظورم چیست، باید تفکّرات خود را کاملاً مورد بازبینی قرار دهید.
تفکر منعطف چیزی مثل ورزشهای رزمی است – باید آمادهی جاخالی دادن، زیگزاگ رفتن، رد کردن، کنار کشیدن، حرکت کردن و همراه شدن باشید.
سعی کنید زندگی را نه یک دشمن بلکه یک دوست بدانید که دنبال یک حریف تمرینی میگردد. اگر منعطف باشید تفریح هم خواهید داشت. اگر تکان نخورید به احتمال زیاد با ضربهای نقش زمین خواهید شد.
ما همه الگوهایی ثابت در زندگی داریم. دوست داریم فلان صفت را به ما نسبت دهند و به نظرات و اعتقادمان افتخار کنیم؛ دوست داریم یک روزنامهی خاص بخوانیم؛ برنامههای تلویزیونی یا فیلمهای خاصی را تماشا کنیم؛ به مغازههای خاصی برویم؛ غذاهای خاصی بخوریم و لباسهای خاصی بپوشیم.
اگر خود را از دیگر گزینهها محروم کنیم خستهکننده، سرسخت و خشک میشویم و در نتیجه خیلی زود میبازیم.
باید زندگی را مجموعهای از ماجراجوییها بدانیم. هر ماجراجویی فرصتی برای تفریح، یادگیری، کاوش دنیا، گسترش حلقهی تجربهها و دوستان و وسعت دادن به افقهای فکری است. توقف ماجراجوییها یعنی توقف زندگی.
دفعهی بعد که فرصتی برای ماجراجویی، تغییر تفکر و خروج از خویشتن پیدا کردید، آن را غنیمت بشمارید و ببینید چه اتفاقی خواهد افتاد. اگر خیلی وحشت کردید یادتان باشد که همینکه این ماجرا تمام شود، دوباره میتوانید بروید توی لاک خودتان؛ البته اگر بخواهید.
البته اینطور هم نیست که به هر فرصتی پیش آمد بله بگویید. این هم نوعی انعطافناپذیری است.
اندیشمندانِ واقعاً منعطف میدانند چه وقت بگویند «نه» و چه وقت بگویند «بله».
اگر میخواهید بدانید که تفکر منعطفتان چقدر است، با چند روش میتوانید خود را امتحان کنید.
آیا کتابهایتان همه در یک زمینهاند؟ آیا تا به حال جملاتی از این قبیل بر زبان آوردهاید که: «من از اینجور آدمها هیچ شناختی ندارم» یا «من به اونجور جاها نمیروم»؟
اگر چنین است باید افقهای ذهن خود را گسترش دهید و غُل و زنجیرهای تفکرتان را پاره کنید.
🆔 @Sayehsokhan
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
قاعده 7 : "در تفکر خود منعطف باشید"
همینکه تفکّرتان شکل بگیرد و سفت و سخت شود، کارتان ساخته است. همینکه فکر کنید همه چیز را میدانید، فاتحهتان خوانده است. همینکه به فکر تغییر نیفتید عقب افتادهاید.
اگر بخواهید بیشترین نصیب را از زندگی داشته باشید باید همهی تفکّراتتان را باز و زندگی و اندیشهتان را منعطف نگه دارید. باید آمادهی همراهی با ناملایمات باشید.
خدای من! وقتی اصلاً انتظار این ناملایمات را نداشتید، یقهی شما را میچسبند. همینکه در یک قالب خاص میافتید آمادهی باختن شدهاید. اگر بخواهید بدانید منظورم چیست، باید تفکّرات خود را کاملاً مورد بازبینی قرار دهید.
تفکر منعطف چیزی مثل ورزشهای رزمی است – باید آمادهی جاخالی دادن، زیگزاگ رفتن، رد کردن، کنار کشیدن، حرکت کردن و همراه شدن باشید.
سعی کنید زندگی را نه یک دشمن بلکه یک دوست بدانید که دنبال یک حریف تمرینی میگردد. اگر منعطف باشید تفریح هم خواهید داشت. اگر تکان نخورید به احتمال زیاد با ضربهای نقش زمین خواهید شد.
ما همه الگوهایی ثابت در زندگی داریم. دوست داریم فلان صفت را به ما نسبت دهند و به نظرات و اعتقادمان افتخار کنیم؛ دوست داریم یک روزنامهی خاص بخوانیم؛ برنامههای تلویزیونی یا فیلمهای خاصی را تماشا کنیم؛ به مغازههای خاصی برویم؛ غذاهای خاصی بخوریم و لباسهای خاصی بپوشیم.
اگر خود را از دیگر گزینهها محروم کنیم خستهکننده، سرسخت و خشک میشویم و در نتیجه خیلی زود میبازیم.
باید زندگی را مجموعهای از ماجراجوییها بدانیم. هر ماجراجویی فرصتی برای تفریح، یادگیری، کاوش دنیا، گسترش حلقهی تجربهها و دوستان و وسعت دادن به افقهای فکری است. توقف ماجراجوییها یعنی توقف زندگی.
دفعهی بعد که فرصتی برای ماجراجویی، تغییر تفکر و خروج از خویشتن پیدا کردید، آن را غنیمت بشمارید و ببینید چه اتفاقی خواهد افتاد. اگر خیلی وحشت کردید یادتان باشد که همینکه این ماجرا تمام شود، دوباره میتوانید بروید توی لاک خودتان؛ البته اگر بخواهید.
البته اینطور هم نیست که به هر فرصتی پیش آمد بله بگویید. این هم نوعی انعطافناپذیری است.
اندیشمندانِ واقعاً منعطف میدانند چه وقت بگویند «نه» و چه وقت بگویند «بله».
اگر میخواهید بدانید که تفکر منعطفتان چقدر است، با چند روش میتوانید خود را امتحان کنید.
آیا کتابهایتان همه در یک زمینهاند؟ آیا تا به حال جملاتی از این قبیل بر زبان آوردهاید که: «من از اینجور آدمها هیچ شناختی ندارم» یا «من به اونجور جاها نمیروم»؟
اگر چنین است باید افقهای ذهن خود را گسترش دهید و غُل و زنجیرهای تفکرتان را پاره کنید.
🆔 @Sayehsokhan
#برشی_از_کتاب : #یکصد_قاعده_زندگی
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 8: "به دنیای بیرون علاقهمند شوید"
شاید تعجب کنید که چرا این قاعده به جای اینکه در بخش قواعد دنیا بیاید در اینجا مطرح شده است؟ به این دلیل که قاعده مربوط به خود شما میشود.
علاقهمند شدن به دنیای خارج بیشتر به رشد شما مربوط میشود نه به نفع دنیا.
لازم نیست از صبح تا شب به تماشای اخبار بپردازید بلکه با خواندن، شنیدن و صحبت کردن هم میتوانید از رویدادها مطلع شوید.
بازیگران موفقِ بازیِ قاعدهمندِ زندگی در باتلاقِ جزئیاتِ زندگیِ خود گیر نمیافتند و در یک حباب کوچک زندگی نمیکنند.
رسالت خود را در آگاهی از رویدادهای دنیا بدانید – در حوزههای حوادث، موسیقی، مُد، علم، فیلم، تغذیه، حمل و نقل و حتی تلویزیون.
بازیگرانِ موفقِ بازیِ قاعدهمندِ زندگی تقریبا در هر موضوعی باب گفتگو را باز میکنند چون به رویدادها علاقهمندند. لازم نیست تمام و کمال از همه چیز مطلع باشید؛ بلکه کافی است اطلاعاتی از اوضاع داشته باشید؛ چه از جامعهی خودتان، چه از آن سر دنیا.
خُب، این کارها چه سودی دارد؟ نخست اینکه شما را جالبتر میکند و جوان نگه میدارد.
چند روز پیش در ادارهی پست خانم سالمندی را دیدم که آمده بود دنبال شمارهی رمز ملّیاش. او میگفت: «شمارهی رمز ملّی، این همه شمارهی رمز. آخه توی این سن و سال، شمارهی رمز به چه درد من میخوره؟» جوابی که باید به این خانم داد این است: «البته که به این شمارهها نیاز داری. بدون این شمارهها چطور میخواهی مستمرّیات را بگیری؟»
قضیه مهمتر از این حرفهاست. ممکن است خیلی راحت دچار این ذهنیت شوید که «چون قبلاً فلانچیز را لازم نداشتهام، پس در آینده هم آن را لازم نخواهم داشت.» اگر دچار چنین ذهنیتی شویم، فرصت خوبی برای فرصت سوزی فراهم کردهایم!
خوشبختترین، متعادلترین و موفقترین افراد در زندگی کسانیاَند که بخشی از چیزی باشند؛ بخشی از دنیا؛ نه بریده از دنیا.
جالبترین جذابترین و خوشمَشرَبترین آدمها هم کسانیاَند که علاقهی زیادی به اتفاقاتی که در اطرافشان روی میدهد دارند.
یک روز صبح داشتم رادیو گوش میکردم. مصاحبهای با مدیر خدمات زندانهای آمریکا پخش میشد و موضوع صحبت هم اصلاحات کیفری بود؛ موضوعی که برای من جاذبهای نداشت (راستش را بخواهید کسی از دوستان یا آشنایانم در زندان نبود)
شاید بگویید من هم مثل همان پیرزن به مبحث فوق نیازی نداشتم اما حس کنجکاوی و علاقهمندی من برانگیخته شد و این موضوع برایم جالب شد. بد هم نبود.
🔶 علاقهمند شدن به دنیای خارج، بیشتر به رشد شما مربوط میشود نه به نفع دنیا
🆔 @Sayehsokhan
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 8: "به دنیای بیرون علاقهمند شوید"
شاید تعجب کنید که چرا این قاعده به جای اینکه در بخش قواعد دنیا بیاید در اینجا مطرح شده است؟ به این دلیل که قاعده مربوط به خود شما میشود.
علاقهمند شدن به دنیای خارج بیشتر به رشد شما مربوط میشود نه به نفع دنیا.
لازم نیست از صبح تا شب به تماشای اخبار بپردازید بلکه با خواندن، شنیدن و صحبت کردن هم میتوانید از رویدادها مطلع شوید.
بازیگران موفقِ بازیِ قاعدهمندِ زندگی در باتلاقِ جزئیاتِ زندگیِ خود گیر نمیافتند و در یک حباب کوچک زندگی نمیکنند.
رسالت خود را در آگاهی از رویدادهای دنیا بدانید – در حوزههای حوادث، موسیقی، مُد، علم، فیلم، تغذیه، حمل و نقل و حتی تلویزیون.
بازیگرانِ موفقِ بازیِ قاعدهمندِ زندگی تقریبا در هر موضوعی باب گفتگو را باز میکنند چون به رویدادها علاقهمندند. لازم نیست تمام و کمال از همه چیز مطلع باشید؛ بلکه کافی است اطلاعاتی از اوضاع داشته باشید؛ چه از جامعهی خودتان، چه از آن سر دنیا.
خُب، این کارها چه سودی دارد؟ نخست اینکه شما را جالبتر میکند و جوان نگه میدارد.
چند روز پیش در ادارهی پست خانم سالمندی را دیدم که آمده بود دنبال شمارهی رمز ملّیاش. او میگفت: «شمارهی رمز ملّی، این همه شمارهی رمز. آخه توی این سن و سال، شمارهی رمز به چه درد من میخوره؟» جوابی که باید به این خانم داد این است: «البته که به این شمارهها نیاز داری. بدون این شمارهها چطور میخواهی مستمرّیات را بگیری؟»
قضیه مهمتر از این حرفهاست. ممکن است خیلی راحت دچار این ذهنیت شوید که «چون قبلاً فلانچیز را لازم نداشتهام، پس در آینده هم آن را لازم نخواهم داشت.» اگر دچار چنین ذهنیتی شویم، فرصت خوبی برای فرصت سوزی فراهم کردهایم!
خوشبختترین، متعادلترین و موفقترین افراد در زندگی کسانیاَند که بخشی از چیزی باشند؛ بخشی از دنیا؛ نه بریده از دنیا.
جالبترین جذابترین و خوشمَشرَبترین آدمها هم کسانیاَند که علاقهی زیادی به اتفاقاتی که در اطرافشان روی میدهد دارند.
یک روز صبح داشتم رادیو گوش میکردم. مصاحبهای با مدیر خدمات زندانهای آمریکا پخش میشد و موضوع صحبت هم اصلاحات کیفری بود؛ موضوعی که برای من جاذبهای نداشت (راستش را بخواهید کسی از دوستان یا آشنایانم در زندان نبود)
شاید بگویید من هم مثل همان پیرزن به مبحث فوق نیازی نداشتم اما حس کنجکاوی و علاقهمندی من برانگیخته شد و این موضوع برایم جالب شد. بد هم نبود.
🔶 علاقهمند شدن به دنیای خارج، بیشتر به رشد شما مربوط میشود نه به نفع دنیا
🆔 @Sayehsokhan
#برشی_از_کتاب : #یکصد_قاعده_زندگی
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 9: " در جبههی فرشتگان باشید نه در جبههی شیطان"
هر روز در زندگی با انتخابهای متعددی روبهرو میشویم. عصارهی همهی اینها میشود انتخاب بین جبههی فرشتگان و جبههی شیاطین. چه گزینهای را انتخاب میکنید؟ متوجه منظورم نشدید؟ اجازه بدهید بیشتر توضیح بدهم.
هر یک از اعمال ما بر روی خانواده، اطرافیان، جامعه و در کل، بر دنیا تأثیر میگذارد. این تأثیر میتواند مثبت باشد یا منفی. انتخابهای ما تعیینکننده است. گاهی با انتخابهای مشکلی روبهرو میشویم. بین آنچه «خودمان» میخواهیم و آنچه برای دیگران خوب است میمانیم؛ بین رضایتمندی شخصی و شفقت نسبت به دیگران.
توجه داشته باشید که کسی نگفته این کار ساده است. اینکه تصمیم بگیریم در جبههی فرشتگان باشیم غالباً کار سختی است.
اما اگر بخواهیم در زندگی موفق باشیم –من موفقیت را با فاصله از رضایتمندی، خوشبختی یا خشنودی میسنجم- باید این انتخابمان آگاهانه باشد. این همان چیزی است که زندگیمان را وقف آن میکنیم؛ وقف فرشتگان؛ نه وقف شیاطین.
در صورتی که میخواهید بدانید انتخابتان چه بوده است، ببینید در موارد زیر چه احساس و واکنشی از خود نشان خواهید داد: وقتی در حال رانندگی هستید و ناگهان در ساعات پر ترافیک، اتومبیلی جلوی شما میپیچد؛
یا وقتی شدیداً عجله دارید و یک نفر جلوی شما را میگیرد و آدرس از شما میپرسد؛
یا اگر چند تا فرزند نوجوان داشته باشید و یکی از آنها با پلیس مشکلی پیدا کند؛
یا پولی به دوستی قرض بدهید و او آن را پس ندهد؛
یا اگر کسی شما را در برابر بقیهی همکاران احمق خطاب کند؛
یا اگر درخت همسایه وارد حریم خانهتان شود؛
یا اگر چکش روی انگشتتان بخورد؛ یا ... یا ... یا ... .
همانطور که گفتم این انتخابی است که هر روز چندین بار آن را تکرار میکنیم.
اگر قرار است این انتخاب مؤثر باشد باید آگاهانه شود.
کسی قرار نیست دقیقاً به شما بگوید که فرشته کیست و شیطان کدام است. این شمایید که باید معیارهای خود را تعیین کنید. البته آنقدرها هم سخت نیست. فکر میکنم بخش اعظم آن بدیهی است.
📌آیا انتخاب شما با آسیب و ممانعت همراه است؟
📌آیا بخشی از مسأله هستید یا بخشی از راهحل؟
📌 اگر کارهای خاصی بکنید آیا اوضاع بهتر میشود یا بدتر؟
شما باید فقط برای خودتان انتخاب کنید.
این تفسیر شماست که مهم است. حتی اگر نظر و انتخاب یک نفر با نظر و انتخاب شما کاملاً متفاوت است، لازم نیست به آنها بگویید که آنها در جبههی شیطاناند.
کاری که افراد میکنند بر اساس انتخابشان است و اگر چیزی برخلاف آن از شما بشنوند از شما تشکر نخواهند کرد. البته میتوانید مثل یک بینندهی خونسرد، آرام و بیطرف تماشا کنید و با خود چنین بیندیشید:
«اگر من بودم چنین کاری نمیکردم»
یا «فکر میکنم اینها جبههی فرشتگان را انتخاب کردهاند»
یا حتی «خدای من، چه کار زشتی!».
اما مجبور نیستید چیزی به زبان بیاورید
🆔 @Sayehsokhan
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 9: " در جبههی فرشتگان باشید نه در جبههی شیطان"
هر روز در زندگی با انتخابهای متعددی روبهرو میشویم. عصارهی همهی اینها میشود انتخاب بین جبههی فرشتگان و جبههی شیاطین. چه گزینهای را انتخاب میکنید؟ متوجه منظورم نشدید؟ اجازه بدهید بیشتر توضیح بدهم.
هر یک از اعمال ما بر روی خانواده، اطرافیان، جامعه و در کل، بر دنیا تأثیر میگذارد. این تأثیر میتواند مثبت باشد یا منفی. انتخابهای ما تعیینکننده است. گاهی با انتخابهای مشکلی روبهرو میشویم. بین آنچه «خودمان» میخواهیم و آنچه برای دیگران خوب است میمانیم؛ بین رضایتمندی شخصی و شفقت نسبت به دیگران.
توجه داشته باشید که کسی نگفته این کار ساده است. اینکه تصمیم بگیریم در جبههی فرشتگان باشیم غالباً کار سختی است.
اما اگر بخواهیم در زندگی موفق باشیم –من موفقیت را با فاصله از رضایتمندی، خوشبختی یا خشنودی میسنجم- باید این انتخابمان آگاهانه باشد. این همان چیزی است که زندگیمان را وقف آن میکنیم؛ وقف فرشتگان؛ نه وقف شیاطین.
در صورتی که میخواهید بدانید انتخابتان چه بوده است، ببینید در موارد زیر چه احساس و واکنشی از خود نشان خواهید داد: وقتی در حال رانندگی هستید و ناگهان در ساعات پر ترافیک، اتومبیلی جلوی شما میپیچد؛
یا وقتی شدیداً عجله دارید و یک نفر جلوی شما را میگیرد و آدرس از شما میپرسد؛
یا اگر چند تا فرزند نوجوان داشته باشید و یکی از آنها با پلیس مشکلی پیدا کند؛
یا پولی به دوستی قرض بدهید و او آن را پس ندهد؛
یا اگر کسی شما را در برابر بقیهی همکاران احمق خطاب کند؛
یا اگر درخت همسایه وارد حریم خانهتان شود؛
یا اگر چکش روی انگشتتان بخورد؛ یا ... یا ... یا ... .
همانطور که گفتم این انتخابی است که هر روز چندین بار آن را تکرار میکنیم.
اگر قرار است این انتخاب مؤثر باشد باید آگاهانه شود.
کسی قرار نیست دقیقاً به شما بگوید که فرشته کیست و شیطان کدام است. این شمایید که باید معیارهای خود را تعیین کنید. البته آنقدرها هم سخت نیست. فکر میکنم بخش اعظم آن بدیهی است.
📌آیا انتخاب شما با آسیب و ممانعت همراه است؟
📌آیا بخشی از مسأله هستید یا بخشی از راهحل؟
📌 اگر کارهای خاصی بکنید آیا اوضاع بهتر میشود یا بدتر؟
شما باید فقط برای خودتان انتخاب کنید.
این تفسیر شماست که مهم است. حتی اگر نظر و انتخاب یک نفر با نظر و انتخاب شما کاملاً متفاوت است، لازم نیست به آنها بگویید که آنها در جبههی شیطاناند.
کاری که افراد میکنند بر اساس انتخابشان است و اگر چیزی برخلاف آن از شما بشنوند از شما تشکر نخواهند کرد. البته میتوانید مثل یک بینندهی خونسرد، آرام و بیطرف تماشا کنید و با خود چنین بیندیشید:
«اگر من بودم چنین کاری نمیکردم»
یا «فکر میکنم اینها جبههی فرشتگان را انتخاب کردهاند»
یا حتی «خدای من، چه کار زشتی!».
اما مجبور نیستید چیزی به زبان بیاورید
🆔 @Sayehsokhan
#برشی_از_کتاب : #یکصد_قاعده_زندگی
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 10 : "تنها ماهیان مرده با جریان آب شنا میکنند"
زندگی سخت است. خدا را شکر که چنین است.
اگر زندگی راحت بود و همیشه در پَرِ قو زندگی میکردیم و امتحان و آزمایش نمیشدیم و در بوتهی زندگی نمیگداختیم، رشد نمیکردیم؛
چیزی یاد نمیگرفتیم؛
تغییر نکرده و فرصتی برای اثبات برتریمان پیدا نمیکردیم.
اگر زندگی به روزهای قشنگ خلاصه میشد که زود خسته میشدیم.
اگر باران نمیبارید، روزهای آفتابی صفایی نداشت.
اگر همهچیز راحت بود که نمیتوانستیم قویتر شویم.
پس باید شاکر باشیم که زندگی یک مبارزه است. این را هم به خاطر داشته باشید که فقط ماهیهای مرده با جریان آب شنا میکنند.
ما مجبور خواهیم شد با آبشارها، آببندها و سیلابهای خروشان بجنگیم.
چارهای نداریم. یا باید شنا کنیم یا باید بگذاریم آبْ ما را با خود ببرد.
هر حرکت دُمِمان و هر موج حاصل از بالههامان ما را قویتر خوشاندامتر و شادتر میکند.
آمارها نشان میدهد که بسیاری از مردان از بازنشستگی استقبال نمیکنند. خیلی از آنها کمی پس از تسویهحساب جان به جانآفرین تسلیم میکنند.
علت آن است که آنها دست از شنا در خلاف جهت جریان آب برمیدارند و در نتیجه، آب آنها را میبرد.
ماهی کوچولو، شنا کن. ماهی کوچولو، شنا کن.
سعی کنید هر مشکلی را فرصتی برای رشد ببینید. آنها شما را قویتر میکنند نه ضعیفتر.
فقط باری را که بتوانید حمل کنید بر دوش شما میگذارند؛ هرچند قبول دارم که گاهی این بار، فوق طاقت به نظر میرسد.
البته تلاش را پایانی نیست مگر استراحتهای کوتاه؛ مثل آبگیرهایی که در آنها سرعت حرکت آب کم است و میتوانیم کمی استراحت کنیم و خستگی درآوریم تا مانع بعدی از راه برسد.
🔶 این است زندگی و معنای آن؛ مجموعهای از مبارزهها و استراحتها.🔶
✍هر موقعیتی که در آن قرار دارید تغییر خواهد کرد. کجایید؟ در مرحلهی مبارزه یا استراحت؟ هوای بارانی یا آفتابی؟ در حال یادگیری یا در حال لذت بردن؟ ماهی مرده یا ماهی آزاد سالم؟
🆔 @Sayehsokhan
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 10 : "تنها ماهیان مرده با جریان آب شنا میکنند"
زندگی سخت است. خدا را شکر که چنین است.
اگر زندگی راحت بود و همیشه در پَرِ قو زندگی میکردیم و امتحان و آزمایش نمیشدیم و در بوتهی زندگی نمیگداختیم، رشد نمیکردیم؛
چیزی یاد نمیگرفتیم؛
تغییر نکرده و فرصتی برای اثبات برتریمان پیدا نمیکردیم.
اگر زندگی به روزهای قشنگ خلاصه میشد که زود خسته میشدیم.
اگر باران نمیبارید، روزهای آفتابی صفایی نداشت.
اگر همهچیز راحت بود که نمیتوانستیم قویتر شویم.
پس باید شاکر باشیم که زندگی یک مبارزه است. این را هم به خاطر داشته باشید که فقط ماهیهای مرده با جریان آب شنا میکنند.
ما مجبور خواهیم شد با آبشارها، آببندها و سیلابهای خروشان بجنگیم.
چارهای نداریم. یا باید شنا کنیم یا باید بگذاریم آبْ ما را با خود ببرد.
هر حرکت دُمِمان و هر موج حاصل از بالههامان ما را قویتر خوشاندامتر و شادتر میکند.
آمارها نشان میدهد که بسیاری از مردان از بازنشستگی استقبال نمیکنند. خیلی از آنها کمی پس از تسویهحساب جان به جانآفرین تسلیم میکنند.
علت آن است که آنها دست از شنا در خلاف جهت جریان آب برمیدارند و در نتیجه، آب آنها را میبرد.
ماهی کوچولو، شنا کن. ماهی کوچولو، شنا کن.
سعی کنید هر مشکلی را فرصتی برای رشد ببینید. آنها شما را قویتر میکنند نه ضعیفتر.
فقط باری را که بتوانید حمل کنید بر دوش شما میگذارند؛ هرچند قبول دارم که گاهی این بار، فوق طاقت به نظر میرسد.
البته تلاش را پایانی نیست مگر استراحتهای کوتاه؛ مثل آبگیرهایی که در آنها سرعت حرکت آب کم است و میتوانیم کمی استراحت کنیم و خستگی درآوریم تا مانع بعدی از راه برسد.
🔶 این است زندگی و معنای آن؛ مجموعهای از مبارزهها و استراحتها.🔶
✍هر موقعیتی که در آن قرار دارید تغییر خواهد کرد. کجایید؟ در مرحلهی مبارزه یا استراحت؟ هوای بارانی یا آفتابی؟ در حال یادگیری یا در حال لذت بردن؟ ماهی مرده یا ماهی آزاد سالم؟
🆔 @Sayehsokhan
#برشی_از_کتاب : #یکصد_قاعده_زندگی
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 11: "آخرین کسی باشید که صدایش را بالا میبرد"
این کار برای من واقعاً سخت است. دوست دارم داد بزنم. من در یک خانوادهی پرجمعیت و شلوغ بزرگ شدهام و فقط باید فریاد میزدی تا کسی صدایت را میشنید و توجه میکرد.
این کار نوعی اختلال است؟ بله. کاری هم از پیش میبرد؟ احتمالاً خیر.
یکی از پسرانم این ژن داد زدن را از من به ارث برده. قاعده 11 این است: آخرین کسی باشید که صدایش را بالا میبرد. اما یک تبصره هم آوردهام: اگر اول او داد بزند, من هم اجازه دارم در جوابش داد بزنم؛ اما واقعاً سخت تلاش میکنم این کار را نکنم.
از نظر من، داد زدن در هر شکلی ناپسند است؛ نشان میدهد که کنترل خود را از دست داده و در بحث شکست خوردهاید.
پسر یک کشیش نگاهی به یادداشتهای سخنرانی پدرش انداخت و دید که در گوشهای نوشته شده: «این قسمت از لحاظ استدلال و منطق ضعیف است. برای جبران آن داد بزن». فکر میکنم این حرف، لُبِّ کلام را نشان میدهد.
راستش را بخواهید من در شرایط مختلفی داد زدهام و البته پشیمان هم هستم. میدانم که به خاطر فروش چند تا دستگاه ویدئوی قراضه، کلَ راستهی وسایل صوتی و تصویری را روی سرم میگذاشتم و با صدای بلند بازارگرمی میکردم. آن روزها من به حرف کسی گوش نمیکردم؛ اما حالا میدانم که کار درستی نبود و با تمام وجود شرمندهام.
اگر شما هم مثل من و پسرم، ژن داد زدن را به ارث برده باشید، چهکار میکنید؟
فکر میکنم باید تا آنجا که میتوانیم از چنین موقعیتهای چالشانگیزی فاصله بگیریم. البته اگر بدانیم حق با ماست، خویشتنداری کار سختی است.
چیزهای زیادی باعث داد زدن میشوند؛ مثلاً در موقعیتهای زیادی که احساس میکنیم فقط با داد زدن و از کوره در رفتن میتوان حرف خود را به کرسی نشاند. اما در واقع که ما با آدمهای زنده و واقعی سر و کار داریم که آنها هم احساسات خاص خودشان را دارند و فریاد زدن موجه نیست- حتی اگر ابتدا آنها شروع کنند.
افراد در دو موقعیت از کوره در میروند: زمانی که حق با آنهاست و زمانی که میخواهند نیرنگ بزنند.
حالت اول مثل اینکه شما با اتومبیلتان از روی انگشت پای یک نفر عبور میکنید اما معذرتخواهی نمیکنید و قبول نمیکنید که اشتباه کردهاید. در این موقعیت طرف مقابل حق دارد فریاد بزند.
حالت دوم زمانی است که افراد برای پیش بردن کارشان به خشم متوسل میشوند- نوعی تهدید و ارعاب رفتاری. مُجازید به این افراد توجهی نکنید یا اینکه ابراز وجود کنید و موقعیت را کنترل کنید اما مُجاز نیستید متقابلاً فریاد بزنید.
میدانم، میدانم داد زدن در بسیاری از موقعیتها مناسب است؛ مثلاً وقتی سارقی را دیدهاید؛ یا بچهها اتاقشان را تمیز و مرتب نمیکنند؛ کامپیوترتان دوباره خراب شده و بخش تعمیرات آن را زود درست نمیکند؛ یا باز هم اراذل و اوباش دیوار منزل شما را با نقاشیها و یادداشتهایتان تزیین کردهاند! یا به مدت 20 دقیقه پشت خط هستید و چندینبار تماس گرفتهاید ولی هنوز مخابرات شمارهی مورد نظر را برای شما وصل نکرده است؛ یا همین که وارد مغازهای میشوید، فهرست جدید قیمتها را که همه گران شدهاند بر روی پیشخوان میگذارند؛ یا یک نفر خود را عمدا به نفهمی میزند و وانمود میکند که حرف شما را اشتباهی متوجه شده است و الی آخر
اما اگر این قاعده که «من داد نمیزنم» را آویزهی گوشتان کنید، معیار خوبی به شما میدهد و به عنوان انسانی شناخته میشوید که هر اتفاقی برایش روی بدهد فوقالعاده آرام است. دیگران به انسانهای آرام تکیه میکنند، احترام میگذارند و به آنها مسئولیت میدهند. انسانهای آرام ماندگارترند.
🆔 @Sayehsokhan
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 11: "آخرین کسی باشید که صدایش را بالا میبرد"
این کار برای من واقعاً سخت است. دوست دارم داد بزنم. من در یک خانوادهی پرجمعیت و شلوغ بزرگ شدهام و فقط باید فریاد میزدی تا کسی صدایت را میشنید و توجه میکرد.
این کار نوعی اختلال است؟ بله. کاری هم از پیش میبرد؟ احتمالاً خیر.
یکی از پسرانم این ژن داد زدن را از من به ارث برده. قاعده 11 این است: آخرین کسی باشید که صدایش را بالا میبرد. اما یک تبصره هم آوردهام: اگر اول او داد بزند, من هم اجازه دارم در جوابش داد بزنم؛ اما واقعاً سخت تلاش میکنم این کار را نکنم.
از نظر من، داد زدن در هر شکلی ناپسند است؛ نشان میدهد که کنترل خود را از دست داده و در بحث شکست خوردهاید.
پسر یک کشیش نگاهی به یادداشتهای سخنرانی پدرش انداخت و دید که در گوشهای نوشته شده: «این قسمت از لحاظ استدلال و منطق ضعیف است. برای جبران آن داد بزن». فکر میکنم این حرف، لُبِّ کلام را نشان میدهد.
راستش را بخواهید من در شرایط مختلفی داد زدهام و البته پشیمان هم هستم. میدانم که به خاطر فروش چند تا دستگاه ویدئوی قراضه، کلَ راستهی وسایل صوتی و تصویری را روی سرم میگذاشتم و با صدای بلند بازارگرمی میکردم. آن روزها من به حرف کسی گوش نمیکردم؛ اما حالا میدانم که کار درستی نبود و با تمام وجود شرمندهام.
اگر شما هم مثل من و پسرم، ژن داد زدن را به ارث برده باشید، چهکار میکنید؟
فکر میکنم باید تا آنجا که میتوانیم از چنین موقعیتهای چالشانگیزی فاصله بگیریم. البته اگر بدانیم حق با ماست، خویشتنداری کار سختی است.
چیزهای زیادی باعث داد زدن میشوند؛ مثلاً در موقعیتهای زیادی که احساس میکنیم فقط با داد زدن و از کوره در رفتن میتوان حرف خود را به کرسی نشاند. اما در واقع که ما با آدمهای زنده و واقعی سر و کار داریم که آنها هم احساسات خاص خودشان را دارند و فریاد زدن موجه نیست- حتی اگر ابتدا آنها شروع کنند.
افراد در دو موقعیت از کوره در میروند: زمانی که حق با آنهاست و زمانی که میخواهند نیرنگ بزنند.
حالت اول مثل اینکه شما با اتومبیلتان از روی انگشت پای یک نفر عبور میکنید اما معذرتخواهی نمیکنید و قبول نمیکنید که اشتباه کردهاید. در این موقعیت طرف مقابل حق دارد فریاد بزند.
حالت دوم زمانی است که افراد برای پیش بردن کارشان به خشم متوسل میشوند- نوعی تهدید و ارعاب رفتاری. مُجازید به این افراد توجهی نکنید یا اینکه ابراز وجود کنید و موقعیت را کنترل کنید اما مُجاز نیستید متقابلاً فریاد بزنید.
میدانم، میدانم داد زدن در بسیاری از موقعیتها مناسب است؛ مثلاً وقتی سارقی را دیدهاید؛ یا بچهها اتاقشان را تمیز و مرتب نمیکنند؛ کامپیوترتان دوباره خراب شده و بخش تعمیرات آن را زود درست نمیکند؛ یا باز هم اراذل و اوباش دیوار منزل شما را با نقاشیها و یادداشتهایتان تزیین کردهاند! یا به مدت 20 دقیقه پشت خط هستید و چندینبار تماس گرفتهاید ولی هنوز مخابرات شمارهی مورد نظر را برای شما وصل نکرده است؛ یا همین که وارد مغازهای میشوید، فهرست جدید قیمتها را که همه گران شدهاند بر روی پیشخوان میگذارند؛ یا یک نفر خود را عمدا به نفهمی میزند و وانمود میکند که حرف شما را اشتباهی متوجه شده است و الی آخر
اما اگر این قاعده که «من داد نمیزنم» را آویزهی گوشتان کنید، معیار خوبی به شما میدهد و به عنوان انسانی شناخته میشوید که هر اتفاقی برایش روی بدهد فوقالعاده آرام است. دیگران به انسانهای آرام تکیه میکنند، احترام میگذارند و به آنها مسئولیت میدهند. انسانهای آرام ماندگارترند.
🆔 @Sayehsokhan
#برشی_از_کتاب : #یکصد_قاعده_زندگی
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 12: "مشاور خود باشید"
ما همه در اعماق وجودمان منبعی از حکمت داریم که«شهود» نامیده میشود. گوشدادن به اینشهود، فرآیندیاست که بهآهستگی آموخته میشود. شروع آن اینگونه است: تشخیص ندا یا احساس خیلی ضعیفی که وقتی نباید این کار را انجام میدادید، انجام دادهاید. این یک صدای فوقالعاده آرام و آهسته است و اگرمیخواهید آن را بشنوید به سکوت و تمرکز نیاز دارید.
شما شاید اسمش را وجدان بگذارید. در اعماق وجود خود میدانید چه کار بدی انجام دادهاید. میدانید چهوقت باید معذرت بخواهید. جبران کنید و کارها را مرتب کنید. شما میدانید و من مطمئنم که شما میدانید. من میدانم چون همه میدانیم و نمیتوان از آن فرار کرد.
وقتی به این ندای درونی گوش کنید یا این احساس را پیدا کنید، متوجه خواهید شد که مفید است. این چیزی بالاتر از یک طوطی بیفکر است که پس از پایان کار میآید و روی شانهتان مینشیند و میگوید: «باز هم گند زدی».
نکتهی مهم اینجاست که شما ندای شهود را که به شما میگوید فلان کار درست است یا خیر را «قبل» از انجام کار میشنوید نه بعد از آن.
قبل از انجام کار آن را به پیشگاه درون عرضه کنید و ببینید چه واکنشی نشان میدهد.
وقتی به این کار عادت کنید برایتان راحت میشود.
تصور کنید در هر موقعیتی، کودکی در کنار شما ایستاده و باید آن را به او توضیح دهید. تصور کنید این کودک چنین سئوالهایی میپرسد: «چرا این کار را میکنی؟ چهکاری درست است و چهکاری غلط؟ آیا تو هم باید اینکار را بکنی؟» شما مجبورید جوابدهید. فقط در اینموقعیت شما هم سؤالها را میپرسید و هم به خودتان جوابمیدهید. متوجه خواهید شد که هر آنچه را که باید بدانید خود از قبل میدانید.
گوش کنید. همهچیز همینجاست. اگر بخواهید به یک مشاور اعتماد کنید آن مشاور چهکسی خواهد بود؟
عقل سلیم میگوید که خودتان مشاور خودتان باشید چون این شمایید که تمام واقعیتها، تجارب و اطلاعات را در مورد خودتان دارید.
هیچ کس دیگری چنین چیزهایی ندارد. هیچ کس نمیتواند وارد درون شما شود و دقیقاً ببیند چه خبر است.
برای روشن شدن موضوع، بیشتر توضیح میدهم. وقتی میگویم گوش کنید منظورم آن چیزی که در ذهنتان میگذرد نیست.
آن چیز بیشتر به سمت دیوانگی تمایل دارد تا عقل. نه، منظور من ندایی آرامتر و آهستهتر است.
از نظر بعضیها آن بیشتر یک احساس است تا ندا؛ چیزی که به آن «الهام» یا «شَم» میگوییم.
حتی اگر ندا باشد اصلاً سخن نمیگوید- برخلاف ذهن ما که یکریز وِرّاجی میکند.
اگر این ندا زبان به سخن بگشاید، در بین سیلی از کلمات که ذهن ما تولید میکند، گم میشود.
این بدان معنا نیست که ما باید حوادث آینده را پیشگویی کنیم.
نمیشود قطعاً بگویم کدام اسب در مسابقهی اسبدوانی یا کدام تیم فوتبال در جام جهانی اول میشود. مهم هم نیست.
کار مهمی که باید انجام دهیم این است که تصمیمات بزرگی بگیریم و ببینیم چرا فلان رفتار خاص را داریم. شما جواب اینها را از قبل میدانید؛ البته اگر از خود بپرسید.
🆔 @Sayehsokhan
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 12: "مشاور خود باشید"
ما همه در اعماق وجودمان منبعی از حکمت داریم که«شهود» نامیده میشود. گوشدادن به اینشهود، فرآیندیاست که بهآهستگی آموخته میشود. شروع آن اینگونه است: تشخیص ندا یا احساس خیلی ضعیفی که وقتی نباید این کار را انجام میدادید، انجام دادهاید. این یک صدای فوقالعاده آرام و آهسته است و اگرمیخواهید آن را بشنوید به سکوت و تمرکز نیاز دارید.
شما شاید اسمش را وجدان بگذارید. در اعماق وجود خود میدانید چه کار بدی انجام دادهاید. میدانید چهوقت باید معذرت بخواهید. جبران کنید و کارها را مرتب کنید. شما میدانید و من مطمئنم که شما میدانید. من میدانم چون همه میدانیم و نمیتوان از آن فرار کرد.
وقتی به این ندای درونی گوش کنید یا این احساس را پیدا کنید، متوجه خواهید شد که مفید است. این چیزی بالاتر از یک طوطی بیفکر است که پس از پایان کار میآید و روی شانهتان مینشیند و میگوید: «باز هم گند زدی».
نکتهی مهم اینجاست که شما ندای شهود را که به شما میگوید فلان کار درست است یا خیر را «قبل» از انجام کار میشنوید نه بعد از آن.
قبل از انجام کار آن را به پیشگاه درون عرضه کنید و ببینید چه واکنشی نشان میدهد.
وقتی به این کار عادت کنید برایتان راحت میشود.
تصور کنید در هر موقعیتی، کودکی در کنار شما ایستاده و باید آن را به او توضیح دهید. تصور کنید این کودک چنین سئوالهایی میپرسد: «چرا این کار را میکنی؟ چهکاری درست است و چهکاری غلط؟ آیا تو هم باید اینکار را بکنی؟» شما مجبورید جوابدهید. فقط در اینموقعیت شما هم سؤالها را میپرسید و هم به خودتان جوابمیدهید. متوجه خواهید شد که هر آنچه را که باید بدانید خود از قبل میدانید.
گوش کنید. همهچیز همینجاست. اگر بخواهید به یک مشاور اعتماد کنید آن مشاور چهکسی خواهد بود؟
عقل سلیم میگوید که خودتان مشاور خودتان باشید چون این شمایید که تمام واقعیتها، تجارب و اطلاعات را در مورد خودتان دارید.
هیچ کس دیگری چنین چیزهایی ندارد. هیچ کس نمیتواند وارد درون شما شود و دقیقاً ببیند چه خبر است.
برای روشن شدن موضوع، بیشتر توضیح میدهم. وقتی میگویم گوش کنید منظورم آن چیزی که در ذهنتان میگذرد نیست.
آن چیز بیشتر به سمت دیوانگی تمایل دارد تا عقل. نه، منظور من ندایی آرامتر و آهستهتر است.
از نظر بعضیها آن بیشتر یک احساس است تا ندا؛ چیزی که به آن «الهام» یا «شَم» میگوییم.
حتی اگر ندا باشد اصلاً سخن نمیگوید- برخلاف ذهن ما که یکریز وِرّاجی میکند.
اگر این ندا زبان به سخن بگشاید، در بین سیلی از کلمات که ذهن ما تولید میکند، گم میشود.
این بدان معنا نیست که ما باید حوادث آینده را پیشگویی کنیم.
نمیشود قطعاً بگویم کدام اسب در مسابقهی اسبدوانی یا کدام تیم فوتبال در جام جهانی اول میشود. مهم هم نیست.
کار مهمی که باید انجام دهیم این است که تصمیمات بزرگی بگیریم و ببینیم چرا فلان رفتار خاص را داریم. شما جواب اینها را از قبل میدانید؛ البته اگر از خود بپرسید.
🆔 @Sayehsokhan
#برشی_از_کتاب : #یکصد_قاعده_زندگی
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 13: "نترسید، غافلگیر نشوید، تردید نکنید، شک نکنید"
این چهار اصل از کجا آمدهاند؟ اینها اصول یک جنگجوی سامورایی قرن هفدهم است. اینها چهار کلید موفقیت زندگی - و البته شمشیر زنی - او هستند.
نترسید
هیچ چیز در این دنیا نباید باشد که شما از آن بترسید و اگر هست باید برای غلبه بر آن، کاری کنید.
در اینجا باید اعتراف کنم که من از ارتفاع میترسم. اگر بتوانم از جاهای مرتفع دوری میکنم. چند وقت پیش بام شیروانی خانهی سه طبقهی ما چکّه میکرد و مجبور شدم به پشتبام بروم و به حالت سینهخیز آن را تعمیر کنم. دندانهایم را به هم فشار میدادم و با خودم تکرار میکردم: «نترس، نترس» تا اینکه بالاخره موفق شدم.
البته به پایین نگاه نکردم. با ترس خود مقابله کرده و بر آن غلبه کنید.
غافلگیر نشوید
زندگی پر از شگفتی است. مگر نه؟ شما همینطوری آرام آرام در حال حرکت هستید که ناگهان با حادثهای عجیب و عظیم روبهرو میشوید.
اگر دقت کنید سرنخهایی وجود دارد که از وقوع آن خبر میدهند. پس غافلگیر نشوید چون هر موقعیتی تغییر میکند. پس چرا زندگی ما را اینقدر غافلگیر میکند؟ چون در خوابیم. بیدار شو تا کسی تو را غافلگیر نکند.
تردید نکنید
احتمال موفقیت را سبک و سنگین کرده و دست به کار شوید. اگر عقب بکشید، فرصتها از دست میروند. اگر بیش از حد فکر کنید هرگز حرکت نخواهید کرد. نگاهی به گزینهها بیندازید، انتخاب کنید تصمیم بگیرید و به سوی هدف حرکت کنید. این راز موفقیت است. تردید نکنید یعنی منتظر نشوید دیگران به شما کمک کنند یا برای شما تصمیم بگیرند. تردید نکنید یعنی اگر مجبورید کاری انجام دهید پس هرچه سریعتر اقدام کنید و از این حرکت لذت ببرید. اگر کاری برای انجام دادن وجود ندارد، پس منتظر شدن هم به درد نمیخورد.
شک نکنید
اگر تصمیمی گرفتهاید، آن را هزاران بار مرور نکنید! فکر کردن بس است. لذت ببرید. راحت و بیخیال باشید. نگران نباشید. فردا را که از شما نگرفتهاند. در مورد زندگی شک نکنید. همین است که هست. اعتماد به نفس داشته، متعهد باشید. از خودتان مطمئن بوده و وقتی خود را به راهی یا برنامهای متعهد میکنید، پس متعهد باقی بمانید. شک نکنید که راه درست را برگزیدهاید و موفق خواهید شد. به پیش بروید و به نظر خود کاملاً اعتماد کنید.
🆔 @Sayehsokhan
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 13: "نترسید، غافلگیر نشوید، تردید نکنید، شک نکنید"
این چهار اصل از کجا آمدهاند؟ اینها اصول یک جنگجوی سامورایی قرن هفدهم است. اینها چهار کلید موفقیت زندگی - و البته شمشیر زنی - او هستند.
نترسید
هیچ چیز در این دنیا نباید باشد که شما از آن بترسید و اگر هست باید برای غلبه بر آن، کاری کنید.
در اینجا باید اعتراف کنم که من از ارتفاع میترسم. اگر بتوانم از جاهای مرتفع دوری میکنم. چند وقت پیش بام شیروانی خانهی سه طبقهی ما چکّه میکرد و مجبور شدم به پشتبام بروم و به حالت سینهخیز آن را تعمیر کنم. دندانهایم را به هم فشار میدادم و با خودم تکرار میکردم: «نترس، نترس» تا اینکه بالاخره موفق شدم.
البته به پایین نگاه نکردم. با ترس خود مقابله کرده و بر آن غلبه کنید.
غافلگیر نشوید
زندگی پر از شگفتی است. مگر نه؟ شما همینطوری آرام آرام در حال حرکت هستید که ناگهان با حادثهای عجیب و عظیم روبهرو میشوید.
اگر دقت کنید سرنخهایی وجود دارد که از وقوع آن خبر میدهند. پس غافلگیر نشوید چون هر موقعیتی تغییر میکند. پس چرا زندگی ما را اینقدر غافلگیر میکند؟ چون در خوابیم. بیدار شو تا کسی تو را غافلگیر نکند.
تردید نکنید
احتمال موفقیت را سبک و سنگین کرده و دست به کار شوید. اگر عقب بکشید، فرصتها از دست میروند. اگر بیش از حد فکر کنید هرگز حرکت نخواهید کرد. نگاهی به گزینهها بیندازید، انتخاب کنید تصمیم بگیرید و به سوی هدف حرکت کنید. این راز موفقیت است. تردید نکنید یعنی منتظر نشوید دیگران به شما کمک کنند یا برای شما تصمیم بگیرند. تردید نکنید یعنی اگر مجبورید کاری انجام دهید پس هرچه سریعتر اقدام کنید و از این حرکت لذت ببرید. اگر کاری برای انجام دادن وجود ندارد، پس منتظر شدن هم به درد نمیخورد.
شک نکنید
اگر تصمیمی گرفتهاید، آن را هزاران بار مرور نکنید! فکر کردن بس است. لذت ببرید. راحت و بیخیال باشید. نگران نباشید. فردا را که از شما نگرفتهاند. در مورد زندگی شک نکنید. همین است که هست. اعتماد به نفس داشته، متعهد باشید. از خودتان مطمئن بوده و وقتی خود را به راهی یا برنامهای متعهد میکنید، پس متعهد باقی بمانید. شک نکنید که راه درست را برگزیدهاید و موفق خواهید شد. به پیش بروید و به نظر خود کاملاً اعتماد کنید.
🆔 @Sayehsokhan
#برشی_از_کتاب : #یکصد_قاعده_زندگی
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 14: "به جای «ایکاش آن کار را میکردم»، بگویید «آنکار را خواهم کرد»."
ای کاش! ای کاش...! اگر از این ای کاشها برای تغییر و پیشرفت در زندگی استفاده کنیم، میتوانند مفید باشند.
سه نوع «ای کاش آن را انجام داده بودم» وجود دارد:
ابتدا زمانی است که واقعاً احساس میکنید که فرصتی را از دست دادهاید؛
دوم زمانی به زبان میآید که شما کسی را میبینید که کار بزرگی انجام داده است و آرزو میکنید ای کاش شما میتوانستید آن کار را انجام دهید؛
نوع سوم بر زبان کسانی جاری میشود که همیشه علّافاند و میگویند: «از همان اول من بدشانس بودم.»
متأسفانه اگر پرندهی خوشبختی و اقبال بر سر این آدمها بنشیند و بخت و اقبال را به آنها تقدیم کند، آنها باز هم آن را از دست خواهند داد.
انسانها در نگاه کردن به دستاوردهای دیگران دو نوعاند:
گروهی که با حسادت به دیگران مینگرند و گروهی که دیگران را مایهی انگیزه میدانند.
اگر میگویید: «ای کاش چنان میکردم/ چنان میاندیشیدم/ آنجا بودم/ آن را میدیدم/ آن را تجربه میکردم/ آنها را ملاقات میکردم/ آن را میفهمیدم» باید یاد بگیرید که از این به بعد بگویید: «چنان خواهم کرد/ چنان خواهم اندیشید/ آنجا خواهم بود/ آن را خواهم دید/ آن را تجربه خواهم کرد/ آنها را ملاقات خواهم کرد/ آن را خواهم فهمید ...»
در بسیاری از موارد، چیزی را که آرزو میکنید، هنوز قابل دسترس است- حتی اگر ظاهرش فرق کرده باشد. مثلاً از اینکه به فلان سفر در فلان مکان نرفتهاید نباید ناراحت باشید. میتوانید برنامهریزی کنید و در زمانی که سرتان خلوت شد یا فرصتی پیدا کردید به این سفر بروید
البته اگر حالا 34 ساله هستید و افسوس میخورید که چون در سن 14 سالگی ورزش را کنار گذاشتهاید، نتوانستهاید مدال طلای دوی 400 متر المپیک را ببرید، این افسوس سودی ندارد. شما باید تصمیم قاطع بگیرید و نگذارید فرصتهای بیشتر از دست بروند. مثلاً میتوانید به کلاس آموزش شیرجه بروید تا 20 سال دیگر نگویید: «ای کاش شیرجه بلد بودم».
🎈🎈انسانها در نگاه کردن به دستاوردهای دیگران دو نوعاند:
گروهی که با حسرت به دیگران مینگرند
و گروهی که دیگران را مایهی انگیزه میدانند.🎈🎈
🆔 @Sayehsokhan
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 14: "به جای «ایکاش آن کار را میکردم»، بگویید «آنکار را خواهم کرد»."
ای کاش! ای کاش...! اگر از این ای کاشها برای تغییر و پیشرفت در زندگی استفاده کنیم، میتوانند مفید باشند.
سه نوع «ای کاش آن را انجام داده بودم» وجود دارد:
ابتدا زمانی است که واقعاً احساس میکنید که فرصتی را از دست دادهاید؛
دوم زمانی به زبان میآید که شما کسی را میبینید که کار بزرگی انجام داده است و آرزو میکنید ای کاش شما میتوانستید آن کار را انجام دهید؛
نوع سوم بر زبان کسانی جاری میشود که همیشه علّافاند و میگویند: «از همان اول من بدشانس بودم.»
متأسفانه اگر پرندهی خوشبختی و اقبال بر سر این آدمها بنشیند و بخت و اقبال را به آنها تقدیم کند، آنها باز هم آن را از دست خواهند داد.
انسانها در نگاه کردن به دستاوردهای دیگران دو نوعاند:
گروهی که با حسادت به دیگران مینگرند و گروهی که دیگران را مایهی انگیزه میدانند.
اگر میگویید: «ای کاش چنان میکردم/ چنان میاندیشیدم/ آنجا بودم/ آن را میدیدم/ آن را تجربه میکردم/ آنها را ملاقات میکردم/ آن را میفهمیدم» باید یاد بگیرید که از این به بعد بگویید: «چنان خواهم کرد/ چنان خواهم اندیشید/ آنجا خواهم بود/ آن را خواهم دید/ آن را تجربه خواهم کرد/ آنها را ملاقات خواهم کرد/ آن را خواهم فهمید ...»
در بسیاری از موارد، چیزی را که آرزو میکنید، هنوز قابل دسترس است- حتی اگر ظاهرش فرق کرده باشد. مثلاً از اینکه به فلان سفر در فلان مکان نرفتهاید نباید ناراحت باشید. میتوانید برنامهریزی کنید و در زمانی که سرتان خلوت شد یا فرصتی پیدا کردید به این سفر بروید
البته اگر حالا 34 ساله هستید و افسوس میخورید که چون در سن 14 سالگی ورزش را کنار گذاشتهاید، نتوانستهاید مدال طلای دوی 400 متر المپیک را ببرید، این افسوس سودی ندارد. شما باید تصمیم قاطع بگیرید و نگذارید فرصتهای بیشتر از دست بروند. مثلاً میتوانید به کلاس آموزش شیرجه بروید تا 20 سال دیگر نگویید: «ای کاش شیرجه بلد بودم».
🎈🎈انسانها در نگاه کردن به دستاوردهای دیگران دو نوعاند:
گروهی که با حسرت به دیگران مینگرند
و گروهی که دیگران را مایهی انگیزه میدانند.🎈🎈
🆔 @Sayehsokhan
#برشی_از_کتاب : #یکصد_قاعده_زندگی
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 15 : "تا ده بشمارید تا خشمتان فرونشیند"
هر از گاهی کسی یا چیزی واقعاً شما را آزردهخاطر میکند. اما شما حالا بازیگرِ بازیِ قاعدهمندِ زندگی هستید و از کوره در نمیروید. چطور؟ پاسخ این سؤال یکی از آن گوهرهای حکمت است.
زیر لب تا ده بشمارید و امیدوار باشید و دعا کنید که خشمتان فرونشیند. این شیوه برای من مفید است و این چند ثانیهی حیاتی به من کمک میکند بر خود مسلط شده و به یاد آورم که چه کسی و کجا هستم. وقتی فکرم را جمع و جور میکنم و آرام میشوم، واکنش مناسبی از خود نشان میدهم.
شمردن تا ده خیلی مهم است. باور کنید مفید است. دوست ندارید؟ پس یک چیز دیگر انتخاب کنید. مثلاً یک شعر کوتاه یا حتی لطیفهای تا هم شاد شوید و هم آرامش پیدا کنید.
کسی از شما سؤالی میپرسد و مطمئن نیستید جوابی که میدهید درست یا غلط است. تا ده بشمارید بعد جواب دهید. در این صورت دیگران فکر میکنند شما بسیار دانا، اندیشمند و دقیق هستید. (البته حواستان باشد که نگویید تا ده شمردهاید!) معنای دیگر «اول اندیشه وانگهی گفتار» این است که تأمل خیلی میتواند جلوی دردسرها را بگیرد.
اگر در یک موقعیت رویارویی قرار میگیرید، تا ده شمردن فوقالعاده مفید است. روزی در یکی از قسمتهای پایین شهر، شدیدا گرسنه بودم. وارد یک فروشگاه که ماهی و سیبزمینی سرخکرده سِرو میکرد شدم و غذا سفارش دادم.
یکی از مشتریان که آدم خوشقلب و درعینحال خشنی بود در گوش من نجوا کرد که وقتی از فروشگاه خارج شدم، مواظب خودم باشم. علت را پرسیدم. او گفت: «وقتی از اینجا بیرون بروی، چند تا از اراذل و اوباش محل آنقدر تو را میزنند تا غذایی که خوردهای بالا بیاوری. پس بهتر است تا آخر عمر همینجا بمانی!»
با دلشوره از فروشگاه خارج شدم. دلشوره که چه عرض کنم ترسیده بودم؛ اما دکمههای لباسم را بستم. نفس عمیقی کشیدم و همانجا ایستادم و شروع کردم به نگاه کردن به جوانها. چشم توی چشم هم انداخته بودیم که من تا ده شمردم و محکم شروع کردم به قدم زدن به سمتشان. وقتی به آنها رسیدم هنوز داشتم میشمردم. آنها روی خود را برگرداندند و من هم به راهم ادامه دادم. مزّهی غذای فروشگاه هنوز زیر زبانم هست.
🆔 @Sayehsokhan
نوشته: #ریچارد_تمپلار
ترجمه: #ابوذر_کرمی
ناشر: #سایه_سخن
قاعده 15 : "تا ده بشمارید تا خشمتان فرونشیند"
هر از گاهی کسی یا چیزی واقعاً شما را آزردهخاطر میکند. اما شما حالا بازیگرِ بازیِ قاعدهمندِ زندگی هستید و از کوره در نمیروید. چطور؟ پاسخ این سؤال یکی از آن گوهرهای حکمت است.
زیر لب تا ده بشمارید و امیدوار باشید و دعا کنید که خشمتان فرونشیند. این شیوه برای من مفید است و این چند ثانیهی حیاتی به من کمک میکند بر خود مسلط شده و به یاد آورم که چه کسی و کجا هستم. وقتی فکرم را جمع و جور میکنم و آرام میشوم، واکنش مناسبی از خود نشان میدهم.
شمردن تا ده خیلی مهم است. باور کنید مفید است. دوست ندارید؟ پس یک چیز دیگر انتخاب کنید. مثلاً یک شعر کوتاه یا حتی لطیفهای تا هم شاد شوید و هم آرامش پیدا کنید.
کسی از شما سؤالی میپرسد و مطمئن نیستید جوابی که میدهید درست یا غلط است. تا ده بشمارید بعد جواب دهید. در این صورت دیگران فکر میکنند شما بسیار دانا، اندیشمند و دقیق هستید. (البته حواستان باشد که نگویید تا ده شمردهاید!) معنای دیگر «اول اندیشه وانگهی گفتار» این است که تأمل خیلی میتواند جلوی دردسرها را بگیرد.
اگر در یک موقعیت رویارویی قرار میگیرید، تا ده شمردن فوقالعاده مفید است. روزی در یکی از قسمتهای پایین شهر، شدیدا گرسنه بودم. وارد یک فروشگاه که ماهی و سیبزمینی سرخکرده سِرو میکرد شدم و غذا سفارش دادم.
یکی از مشتریان که آدم خوشقلب و درعینحال خشنی بود در گوش من نجوا کرد که وقتی از فروشگاه خارج شدم، مواظب خودم باشم. علت را پرسیدم. او گفت: «وقتی از اینجا بیرون بروی، چند تا از اراذل و اوباش محل آنقدر تو را میزنند تا غذایی که خوردهای بالا بیاوری. پس بهتر است تا آخر عمر همینجا بمانی!»
با دلشوره از فروشگاه خارج شدم. دلشوره که چه عرض کنم ترسیده بودم؛ اما دکمههای لباسم را بستم. نفس عمیقی کشیدم و همانجا ایستادم و شروع کردم به نگاه کردن به جوانها. چشم توی چشم هم انداخته بودیم که من تا ده شمردم و محکم شروع کردم به قدم زدن به سمتشان. وقتی به آنها رسیدم هنوز داشتم میشمردم. آنها روی خود را برگرداندند و من هم به راهم ادامه دادم. مزّهی غذای فروشگاه هنوز زیر زبانم هست.
🆔 @Sayehsokhan