Forwarded from کافه پذیرش
#جالب_و_خواندنی
دوستی داشتم که در کشوری ماموریت داشت، خاطره ای را اینچنین نقل کردند:
برای انجام کار بانکی در قسمتی از شهر دنبال بانک میگشتم دنبال ساختمان شیک با تابلوی زیبا بودم اولین مکان که به چشمم خورد به سمتش حرکت کردم نزدیکتر که شدم متوجه شدم که یک مدرسه است با خودم گفتم احسنت چه مدرسه ی خوبی در ذهن ناخودآگاهم دنبال مکانی شیکتر و مهمتر برای بانک میگشتم با وجود اینکه یکبار از در بانک رد شده بودم اما مجبور شدم از شخصی آدرس بانک را بگیرم که یک تابلو و ساختمان قدیمی و معمولی رو بهم نشان داد تعجب کردم کار بانکی که تموم شد طاقت نیاوردم وبه رییس بانک گفتم چرا ساختمان بانک از مدرسه ضعیفتر است؟!
او هم تعجب کرد و توضیح داد که ما کلا هشت نفر کارمند هستیم که فقط کاغذهای رنگی (پول) رو جابجا میکنیم.
اگر زلزله هم بیاید فقط هشت نفر خواهد مرد ولی در مدرسه پانصد سرمایه گرانقیمت (دانش آموز) با سی چهل استاد هستند که اگر آسیب ببینند خسارتش جبران ناپذیره.
ما بهترین ساختمانها و امکانات رو به مدرسه ها میدیم چون آینده کشورمان در مدارس ساخته میشود.
منم به فکر فرو رفتم که در کشور خودم بهترین ساختمانها برای استانداریها، فرمانداریها، شهرداریها، بانکها و... ساخته میشود؛
و مدرسه کلا فراموش شده و کلاسهای چند شیفته با چهل دانش آموز و ...
آموزش زیر بنای همه مسائل است...
🌷 @Acceptance_cafe 🌷
دوستی داشتم که در کشوری ماموریت داشت، خاطره ای را اینچنین نقل کردند:
برای انجام کار بانکی در قسمتی از شهر دنبال بانک میگشتم دنبال ساختمان شیک با تابلوی زیبا بودم اولین مکان که به چشمم خورد به سمتش حرکت کردم نزدیکتر که شدم متوجه شدم که یک مدرسه است با خودم گفتم احسنت چه مدرسه ی خوبی در ذهن ناخودآگاهم دنبال مکانی شیکتر و مهمتر برای بانک میگشتم با وجود اینکه یکبار از در بانک رد شده بودم اما مجبور شدم از شخصی آدرس بانک را بگیرم که یک تابلو و ساختمان قدیمی و معمولی رو بهم نشان داد تعجب کردم کار بانکی که تموم شد طاقت نیاوردم وبه رییس بانک گفتم چرا ساختمان بانک از مدرسه ضعیفتر است؟!
او هم تعجب کرد و توضیح داد که ما کلا هشت نفر کارمند هستیم که فقط کاغذهای رنگی (پول) رو جابجا میکنیم.
اگر زلزله هم بیاید فقط هشت نفر خواهد مرد ولی در مدرسه پانصد سرمایه گرانقیمت (دانش آموز) با سی چهل استاد هستند که اگر آسیب ببینند خسارتش جبران ناپذیره.
ما بهترین ساختمانها و امکانات رو به مدرسه ها میدیم چون آینده کشورمان در مدارس ساخته میشود.
منم به فکر فرو رفتم که در کشور خودم بهترین ساختمانها برای استانداریها، فرمانداریها، شهرداریها، بانکها و... ساخته میشود؛
و مدرسه کلا فراموش شده و کلاسهای چند شیفته با چهل دانش آموز و ...
آموزش زیر بنای همه مسائل است...
🌷 @Acceptance_cafe 🌷
Forwarded from کافه پذیرش
#جالب_و_خواندنی
در بهار ۱۳۸۳ زلزله ای آمد که در تهران هم به شدت احساس شد. هنگام زلزله مهمان منزلی در یک مجتمع مسکونی بودیم که مهندسش مرحوم وحید میرزاده بود (از یاران نزدیک مهندس سحابی که شب انتخابات مجلس ششم شورای نگهبان او را رد صلاحیت کرد تا نتواند برای نمایندگی شهرش کرمانشاه رقابت کند).
وقتی زلزله آپارتمان را لرزاند همه وحشت زده به سمت در خروجی هجوم بردند اما مرحوم میرزاده از جایش تکان نخورد. گفتیم چرا نمی آیید؟ گفت می دانم چه ساخته ام، تضمین می کنم تا ۹ درجه مقاوم است!
در مجتمعی که ایشان سازنده اش بود یک واحد ۸۵ متری پیش خرید کرده بودیم، وقتی تمام شد ۱۰۶ متری تحویلمان داد. گفتیم چرا؟ گفت سود پروژه بیشتر از پیش بینی اولیه بود. اخلاقا خودش را ملزم دانسته بود ما را هم در آن شریک کند!
روحش شاد.
@BBCHosseinBastani
🌷 @Acceptance_cafe 🌷
در بهار ۱۳۸۳ زلزله ای آمد که در تهران هم به شدت احساس شد. هنگام زلزله مهمان منزلی در یک مجتمع مسکونی بودیم که مهندسش مرحوم وحید میرزاده بود (از یاران نزدیک مهندس سحابی که شب انتخابات مجلس ششم شورای نگهبان او را رد صلاحیت کرد تا نتواند برای نمایندگی شهرش کرمانشاه رقابت کند).
وقتی زلزله آپارتمان را لرزاند همه وحشت زده به سمت در خروجی هجوم بردند اما مرحوم میرزاده از جایش تکان نخورد. گفتیم چرا نمی آیید؟ گفت می دانم چه ساخته ام، تضمین می کنم تا ۹ درجه مقاوم است!
در مجتمعی که ایشان سازنده اش بود یک واحد ۸۵ متری پیش خرید کرده بودیم، وقتی تمام شد ۱۰۶ متری تحویلمان داد. گفتیم چرا؟ گفت سود پروژه بیشتر از پیش بینی اولیه بود. اخلاقا خودش را ملزم دانسته بود ما را هم در آن شریک کند!
روحش شاد.
@BBCHosseinBastani
🌷 @Acceptance_cafe 🌷
Forwarded from کافه پذیرش
#جالب_و_خواندنی
کتابنخوانانِ کتابنَخَرِ قانونگذار!
از میان حدود ۲۰ نمایندهی مجلس که به سؤالات گزارشگر جواب دادهاند، فقط دو نفر کتاب میخواندند. حیف است برخی جوابها به این پرسشها را نخوانید. آخری را، که یکتنه جور بقیه را میکشد، برای دقنکردنتان آوردهام!
❓آیا کتاب میخوانید؟ نام آخرین کتابی که خواندید چه بوده و قیمتش چقدر بوده؟ آیا به سینما میروید و اگر میروید، بلیت سینما الان چقدر است. با تئاتر چقدر آشنایید و آیا از قیمت بلیتهای آن خبر دارید؟
✔️ حاجی دلیگانی: کتاب خیلی میخرم. آخرین آن را هم چند روز پیش خریدم، ولی قیمت آن را نمیدانم. به بقیهی سؤالات نمیخواهم جواب بدهم.
✔️ محمدرضا نجفی: هر آدم زنده ای باید کتاب بخواند، من هم گاهی میخوانم. الان هم یک کتاب هست که در حال مطالعه آن هستم و دربارهی اقتصاد است اما اسم آن را نمیدانم، به قیمت آن هم توجهی نکردم. خیلی وقت است که سینما نرفتهام، از قیمت بلیت سینما هم خبر ندارم، تئاتر هم نمیروم و از قیمتهای بلیت آن هم خبر ندارم.
✔️ محسن علوی: آخرین سال دانشگاه آخرین کتاب را خواندهام، خیلی وقت کتاب ندارم اما قرآن میخوانم و از قیمتها هم خبر ندارم. البته قیمتها متفاوت است و جنس خوب و بد هم دارد. سینما هم اصلاً نمیروم و قیمت بلیت آن را نمیدانم، تئاتر هم اصلاً نمیروم.
✔️ عباس گودرزی: آخرین کتاب مجموعهی مدوّنی از فرمایشات حضرت امام و نامههای مهمی که امام به مسئولان داشتند بود. اسم کتاب را هم فراموش کردهام، به قیمت آن هم توجه نکردم.
✔️ دیباجی: از زمانی که مجلس آمدهام کتاب نخواندهام و آخرین کتابی هم که خواندهام نهج البلاغه بوده است. اصلاً از قیمتها خبر ندارم. اگر میشود توی این فاز از من سؤال نکنید. سینما و تئاتر نمیروم مگر اینکه مراسمی باشد و از جایی دعوت شده باشم.
✔️ شهروز برزگر: خیلی کم کتاب میخوانم و قیمت آن را هم نمیدانم، اما یک کتابی را که چند سال پیش به زبان انگلیسی نوشته شده بود که دربارهی سلماس بود مطالعه میکردم که حدود ۸۷ هزار تومان خریده بودم. اسم کتاب را متأسفانه به یاد نمیآورم. سینما هم تا امروز که ۴۲ سال دارم نرفتهام، تئاتر هم اگر جایی دعوت کنند میروم.
✔️ محسن کوهکن: به دلیل مشغلهی زیاد کاری خیلی کتاب نمیتوانم بخوانم، سینما و تئاتر هم نمی روم و از قیمت بلیتهای آنها اطلاعاتی ندارم.
✔️ هادی شوشتری: حدود هشت هزار جلد کتاب در کتابخانهام دارم. آخرین کتابی هم که خواندم به اسم فرستاده بود، سینما و تئاتر هم کم و بیش میروم.
✔️ محمدجواد فتحی: حدود پنج هزار جلد کتاب دارم و آخرین کتاب هم که خواندهام به اسم شبهخاطرات دکتر علی بهزادی بود و سه جلدی هم بود، قیمت هم چون دست دوم تهیه کرده بودم حدود ۱۳۰ هزار تومان. اما سینما و تئاتر خیلی نمیروم و آخرین باری که تئاتر رفتم، قیمت آن حدود ۲۵ هزار تومان بوده است.
بسیاری از نمایندگان راضی به مصاحبه نشدند و بسیاری از نمایندهها، از جمله یک نفر از اعضای هیئت رئیسه و چند تن از اعضای کمیسیون فرهنگی مجلس، بعد از مصاحبه خواستند که مصاحبهشان منتشر نشود.
منبع: goo.gl/MjYVsF
@khabGard
🌷 @Acceptance_cafe 🌷
کتابنخوانانِ کتابنَخَرِ قانونگذار!
از میان حدود ۲۰ نمایندهی مجلس که به سؤالات گزارشگر جواب دادهاند، فقط دو نفر کتاب میخواندند. حیف است برخی جوابها به این پرسشها را نخوانید. آخری را، که یکتنه جور بقیه را میکشد، برای دقنکردنتان آوردهام!
❓آیا کتاب میخوانید؟ نام آخرین کتابی که خواندید چه بوده و قیمتش چقدر بوده؟ آیا به سینما میروید و اگر میروید، بلیت سینما الان چقدر است. با تئاتر چقدر آشنایید و آیا از قیمت بلیتهای آن خبر دارید؟
✔️ حاجی دلیگانی: کتاب خیلی میخرم. آخرین آن را هم چند روز پیش خریدم، ولی قیمت آن را نمیدانم. به بقیهی سؤالات نمیخواهم جواب بدهم.
✔️ محمدرضا نجفی: هر آدم زنده ای باید کتاب بخواند، من هم گاهی میخوانم. الان هم یک کتاب هست که در حال مطالعه آن هستم و دربارهی اقتصاد است اما اسم آن را نمیدانم، به قیمت آن هم توجهی نکردم. خیلی وقت است که سینما نرفتهام، از قیمت بلیت سینما هم خبر ندارم، تئاتر هم نمیروم و از قیمتهای بلیت آن هم خبر ندارم.
✔️ محسن علوی: آخرین سال دانشگاه آخرین کتاب را خواندهام، خیلی وقت کتاب ندارم اما قرآن میخوانم و از قیمتها هم خبر ندارم. البته قیمتها متفاوت است و جنس خوب و بد هم دارد. سینما هم اصلاً نمیروم و قیمت بلیت آن را نمیدانم، تئاتر هم اصلاً نمیروم.
✔️ عباس گودرزی: آخرین کتاب مجموعهی مدوّنی از فرمایشات حضرت امام و نامههای مهمی که امام به مسئولان داشتند بود. اسم کتاب را هم فراموش کردهام، به قیمت آن هم توجه نکردم.
✔️ دیباجی: از زمانی که مجلس آمدهام کتاب نخواندهام و آخرین کتابی هم که خواندهام نهج البلاغه بوده است. اصلاً از قیمتها خبر ندارم. اگر میشود توی این فاز از من سؤال نکنید. سینما و تئاتر نمیروم مگر اینکه مراسمی باشد و از جایی دعوت شده باشم.
✔️ شهروز برزگر: خیلی کم کتاب میخوانم و قیمت آن را هم نمیدانم، اما یک کتابی را که چند سال پیش به زبان انگلیسی نوشته شده بود که دربارهی سلماس بود مطالعه میکردم که حدود ۸۷ هزار تومان خریده بودم. اسم کتاب را متأسفانه به یاد نمیآورم. سینما هم تا امروز که ۴۲ سال دارم نرفتهام، تئاتر هم اگر جایی دعوت کنند میروم.
✔️ محسن کوهکن: به دلیل مشغلهی زیاد کاری خیلی کتاب نمیتوانم بخوانم، سینما و تئاتر هم نمی روم و از قیمت بلیتهای آنها اطلاعاتی ندارم.
✔️ هادی شوشتری: حدود هشت هزار جلد کتاب در کتابخانهام دارم. آخرین کتابی هم که خواندم به اسم فرستاده بود، سینما و تئاتر هم کم و بیش میروم.
✔️ محمدجواد فتحی: حدود پنج هزار جلد کتاب دارم و آخرین کتاب هم که خواندهام به اسم شبهخاطرات دکتر علی بهزادی بود و سه جلدی هم بود، قیمت هم چون دست دوم تهیه کرده بودم حدود ۱۳۰ هزار تومان. اما سینما و تئاتر خیلی نمیروم و آخرین باری که تئاتر رفتم، قیمت آن حدود ۲۵ هزار تومان بوده است.
بسیاری از نمایندگان راضی به مصاحبه نشدند و بسیاری از نمایندهها، از جمله یک نفر از اعضای هیئت رئیسه و چند تن از اعضای کمیسیون فرهنگی مجلس، بعد از مصاحبه خواستند که مصاحبهشان منتشر نشود.
منبع: goo.gl/MjYVsF
@khabGard
🌷 @Acceptance_cafe 🌷
تابناک | TABNAK
تحقیق میدانی «تابناک»؛ نمایندگان مجلس چقدر کتاب می خوانند؟!
برخی نمایندگان در پاسخ به اینکه آیا کتاب می خوانید، اسم آخرین کتابی که خوانید چه بود و قیمت آن چقدر بود، آیا به سینما می روید و اگر می روید، بلیت سینما الان چقدر است و همچنین با تئاتر چقدر آشنا هستید و از قیمت بلیت های آن خبر دارید، پاسخ های جالبی به تابناک…
#جالب_و_خواندنی
داستان کوتاه
در شهر وينسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد به نام "زنان وفادار!" که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آنرا تعريف ميکنند
در سال 1140 میلادی شاه کنراد سوم شهر را تسخير ميکند و مردم به اين قلعه پناه می برند و فرمانده دشمن پيام ميدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان وبچه ها ازقلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترين دارایی خودشان را هم بردارند و بروند
به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند
قيافه فرمانده ديدنی بود وقتی ديد
هر زنی شوهر خودش را کول کرده
و دارد از قلعه خارج ميشود ...!
زنان مجرد هم پدر يا برادرشان را حمل ميکردند
شاه خنده اش ميگيرد، اما خلف وعده نمی کند و اجازه ميدهد بروند
و اين قلعه از آنزمان تا به امروز به نام "قلعه زنان وفادار" شناخته ميشود
اينکه با ارزش ترين چيز زندگی مردم آنجا پول و چیزهای مادی نبود
و اينکه اينقدر باهوش بودند
که زندگی عزيزان خود را نجات دادند تحسين برانگيز است
@naabak_nab
🆔 @sayehsokhan
داستان کوتاه
در شهر وينسبرگ آلمان قلعه ای وجود دارد به نام "زنان وفادار!" که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آنرا تعريف ميکنند
در سال 1140 میلادی شاه کنراد سوم شهر را تسخير ميکند و مردم به اين قلعه پناه می برند و فرمانده دشمن پيام ميدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان وبچه ها ازقلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزش ترين دارایی خودشان را هم بردارند و بروند
به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشند
قيافه فرمانده ديدنی بود وقتی ديد
هر زنی شوهر خودش را کول کرده
و دارد از قلعه خارج ميشود ...!
زنان مجرد هم پدر يا برادرشان را حمل ميکردند
شاه خنده اش ميگيرد، اما خلف وعده نمی کند و اجازه ميدهد بروند
و اين قلعه از آنزمان تا به امروز به نام "قلعه زنان وفادار" شناخته ميشود
اينکه با ارزش ترين چيز زندگی مردم آنجا پول و چیزهای مادی نبود
و اينکه اينقدر باهوش بودند
که زندگی عزيزان خود را نجات دادند تحسين برانگيز است
@naabak_nab
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
نوشته ای از #دالتون_ترومبو
نویسنده و فیلم نامه نویس آمریکائی
یادم هست پیش از ازدواج، مدتی با همسرم همکار بودم. فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید. ناگفته هم نماند؛ خودم بدم نمیآمد که او این قدر شیفتهی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده!
ما با هم #ازدواج کردیم. سالِ اول را پشت سر گذاشتیم و مثلِ همهی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جداییمان، چراغِ راهِ آینده رفتارهایم شده؛
-«منو باش که خیال میکردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!...ولی میبینم الآن هیچچی نیستی!... یه #آدم_ِمعمولی!»
امروز که دقت میکنم، میبینم تقریبا همه ما در طولِ زندگی، به لحظهیی میرسیم که آدمهای خاص و افسانه ای مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی میشوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوشمان میآید، بُت درست کنیم و از آنها ابر انسان بسازیم
و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
واقعیت آن است که همه، #آدمها_معمولی هستند. حتی آنهایی که ما ابرانسان میپنداریم هم وقتی دستشویی میروند....،
وقتی میخوابند، آبِ دهنشان روی بالش میریزد
آنها هم دچار اسهال و یبوست میشوند، میترسند، دروغ میگویند، عرقِشان بوی گند میدهد و دهنشان سرِ صبح، بوی خُسفهی خَر!
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تآتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربی ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چارهی کار این بود که از آنها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولا این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است. در قدم بعد، سعی کردم بهشان نشان دهم که من هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، نیازهای طبیعی دارم. عصبانی میشوم، غمگین میشوم، گرسنه میشوم، میشاشم، دست و بالم درد میگیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همهی آدمها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:
اول؛ #احترام:
حتى جلوی پای یک پسربچهی ۷ ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ ۵ ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران #احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزشتر و مهمترند.
و بعد؛ #راستگویی!
به عقیدهی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگتر و انسانیتر از #راستگویی نیست. اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوقها هم میآید.
به یک دلدادهی شیفته باید گفت:
-«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه میبینی، در خلوتش، یک شامپانزهی تمامعیار میشود!... تو با یک #آدمِ _معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!»
همهی ما آدمایم. آدمهای خیلی معمولی...
🆔 @sayehsokhan
نوشته ای از #دالتون_ترومبو
نویسنده و فیلم نامه نویس آمریکائی
یادم هست پیش از ازدواج، مدتی با همسرم همکار بودم. فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید. ناگفته هم نماند؛ خودم بدم نمیآمد که او این قدر شیفتهی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده!
ما با هم #ازدواج کردیم. سالِ اول را پشت سر گذاشتیم و مثلِ همهی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم. در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جداییمان، چراغِ راهِ آینده رفتارهایم شده؛
-«منو باش که خیال میکردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!...ولی میبینم الآن هیچچی نیستی!... یه #آدم_ِمعمولی!»
امروز که دقت میکنم، میبینم تقریبا همه ما در طولِ زندگی، به لحظهیی میرسیم که آدمهای خاص و افسانه ای مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی میشوند. و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به طرزِ وحشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.
ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوشمان میآید، بُت درست کنیم و از آنها ابر انسان بسازیم
و وقتی آن شخصیتِ ابرانسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.
واقعیت آن است که همه، #آدمها_معمولی هستند. حتی آنهایی که ما ابرانسان میپنداریم هم وقتی دستشویی میروند....،
وقتی میخوابند، آبِ دهنشان روی بالش میریزد
آنها هم دچار اسهال و یبوست میشوند، میترسند، دروغ میگویند، عرقِشان بوی گند میدهد و دهنشان سرِ صبح، بوی خُسفهی خَر!
بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تآتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربی ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی ست!
اولین چارهی کار این بود که از آنها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولا این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است. در قدم بعد، سعی کردم بهشان نشان دهم که من هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، نیازهای طبیعی دارم. عصبانی میشوم، غمگین میشوم، گرسنه میشوم، میشاشم، دست و بالم درد میگیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همهی آدمها دارند.
اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:
اول؛ #احترام:
حتى جلوی پای یک پسربچهی ۷ ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ ۵ ساله از در عبور کرد. باید آن قدر به دیگران #احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزشتر و مهمترند.
و بعد؛ #راستگویی!
به عقیدهی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگتر و انسانیتر از #راستگویی نیست. اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگترین سدهایی ست که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.
اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همهی آدمهای دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.
اینهایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوقها هم میآید.
به یک دلدادهی شیفته باید گفت:
-«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه میبینی، در خلوتش، یک شامپانزهی تمامعیار میشود!... تو با یک #آدمِ _معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!»
همهی ما آدمایم. آدمهای خیلی معمولی...
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
آیا اگر بخواهید در برابر جمعی از مردم سخن بگویید #عصبی می شوید؟
آیا دل پیچه می گیرید ؟
تنفستان تند می شود؟
#ضربان_قلب تان بالا می رود ؟
دستتان می لرزد؟
باید یاد بگیریم چگونه از این احساسات به سود خود استفاده کنیم،بالا رفتن ضربان قلب دشمن انسان نیست، بلکه #حامی اوست.
این بار که در مرکز توجه جمعی قرار گرفتید و میزان آدرنالین خونتان بالا رفت نام آن را #هیجان بگذارید نه #ترس ...
👤 #آنتونی_رابینز
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
آیا اگر بخواهید در برابر جمعی از مردم سخن بگویید #عصبی می شوید؟
آیا دل پیچه می گیرید ؟
تنفستان تند می شود؟
#ضربان_قلب تان بالا می رود ؟
دستتان می لرزد؟
باید یاد بگیریم چگونه از این احساسات به سود خود استفاده کنیم،بالا رفتن ضربان قلب دشمن انسان نیست، بلکه #حامی اوست.
این بار که در مرکز توجه جمعی قرار گرفتید و میزان آدرنالین خونتان بالا رفت نام آن را #هیجان بگذارید نه #ترس ...
👤 #آنتونی_رابینز
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
#داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند
روزی دریک مراسم هم سرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان هم سرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود…
#کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی بری طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!"
#داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه هم سرایی آواز می خواندم, زندگی پراز رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!
*می توان گفت نیکی و بدی یک چهره دارند؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام كى و كجا سر راه انسان قرار بگیرند...
🆔 @sayehsokhan
#داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند
روزی دریک مراسم هم سرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان هم سرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود…
#کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی بری طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!"
#داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه هم سرایی آواز می خواندم, زندگی پراز رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!
*می توان گفت نیکی و بدی یک چهره دارند؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام كى و كجا سر راه انسان قرار بگیرند...
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
"قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید"
روزی نوهی سرهنگ ساندرس به او گفت: بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری؟
او که نوه اش را خیلی دوست داشت، گفت: حتماً عزیزم.
حساب کرد ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی میگیرم و حتی در مخارج خانه هم می مانم. شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت.
در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود: قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید. او شروع کرد به نوشتن.
دوباره نوه اش آمد و گفت: بابا بزرگ داری چه کار می کنی؟
پدربزرگ گفت: دارم کارهایی که بلدم را مینویسم. پسرک گفت: بابابزرگ بنویس مرغ های خوشمزه درست می کنی. درست بود.
پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه مرغ ها شگفت انگیز می شد.
او راهش را پیدا کرد. پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما صاحب آنجا قبول نکرد، دومین رستوران نه، سومین رستوران نه، او به ۶۲۳ رستوران مراجعه کرد و ششصدوبیست و چهارمین رستوران حاضر شد از پودر مرغ استفاده کند.
امروز کارخانه پودر مرغ کنتاکی در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد و اگر در آمریکا کسی بخواهد عکس سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را جلوی در رستورانش بزند، باید ۵۰ هزار دلار به این شرکت پرداخت کند...
#آنتونی_رابینز
🆔 @sayehsokhan
"قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید"
روزی نوهی سرهنگ ساندرس به او گفت: بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری؟
او که نوه اش را خیلی دوست داشت، گفت: حتماً عزیزم.
حساب کرد ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی میگیرم و حتی در مخارج خانه هم می مانم. شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت.
در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود: قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید. او شروع کرد به نوشتن.
دوباره نوه اش آمد و گفت: بابا بزرگ داری چه کار می کنی؟
پدربزرگ گفت: دارم کارهایی که بلدم را مینویسم. پسرک گفت: بابابزرگ بنویس مرغ های خوشمزه درست می کنی. درست بود.
پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه مرغ ها شگفت انگیز می شد.
او راهش را پیدا کرد. پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما صاحب آنجا قبول نکرد، دومین رستوران نه، سومین رستوران نه، او به ۶۲۳ رستوران مراجعه کرد و ششصدوبیست و چهارمین رستوران حاضر شد از پودر مرغ استفاده کند.
امروز کارخانه پودر مرغ کنتاکی در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد و اگر در آمریکا کسی بخواهد عکس سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را جلوی در رستورانش بزند، باید ۵۰ هزار دلار به این شرکت پرداخت کند...
#آنتونی_رابینز
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
١٠ دلیل که باید عاشق شکست باشید:
🗝در درازمدت از شکست بیشتر از موفقیت نفع میبرید.
🏆موفقیت بینظیر است، اما شکست هم فواید قابل توجهی دارد. فهرست زیر بر اساس گفتوگو با یکی از برترین سخنرانهای انگیزشی و نویسندهی شهامت شکست تهیه شدهاست.
✔️۱. شکست بیشتر از موفقیت به شما درس میدهد، به ویژه دربارهی خودتان.
✔️۲. شکست فروتنی شما را تجدید میکند و هدفمندیتان را تقویت میکند.
✔️۳. شکست بهترین فرصت را فراهم میکند تا ایدههای جدید را امتحان کنید.
✔️۴. شکست کمک میکند اصلاحاتی انجام دهید تا در مسیر هدفتان باقی بمانید.
✔️۵. شکست شما را پختهتر و انعطافپذیرتر میکند.
✔️۶. شکست به شما یادآوری میکند نسبت به خودتان و اطرافیانتان مهربانتر باشید.
✔️۷. شکست مدال شهامت است، چون شما جرأت داشتید ریسک کنید.
✔️۸. شکست حس بسیار مهم صبوری را تقویت میکند.
✔️۹. شکست به شما هشدار میدهد مسائل را به خودتان نگیرید (یا بیش از حد جدی نگیرید).
✔️۱۰. شکست عزت نفستان را بر پایهی شخصیتتان میسازد، نه کاری که انجام میدهید.
📚آرت مورتل
🆔 @sayehsokhan
١٠ دلیل که باید عاشق شکست باشید:
🗝در درازمدت از شکست بیشتر از موفقیت نفع میبرید.
🏆موفقیت بینظیر است، اما شکست هم فواید قابل توجهی دارد. فهرست زیر بر اساس گفتوگو با یکی از برترین سخنرانهای انگیزشی و نویسندهی شهامت شکست تهیه شدهاست.
✔️۱. شکست بیشتر از موفقیت به شما درس میدهد، به ویژه دربارهی خودتان.
✔️۲. شکست فروتنی شما را تجدید میکند و هدفمندیتان را تقویت میکند.
✔️۳. شکست بهترین فرصت را فراهم میکند تا ایدههای جدید را امتحان کنید.
✔️۴. شکست کمک میکند اصلاحاتی انجام دهید تا در مسیر هدفتان باقی بمانید.
✔️۵. شکست شما را پختهتر و انعطافپذیرتر میکند.
✔️۶. شکست به شما یادآوری میکند نسبت به خودتان و اطرافیانتان مهربانتر باشید.
✔️۷. شکست مدال شهامت است، چون شما جرأت داشتید ریسک کنید.
✔️۸. شکست حس بسیار مهم صبوری را تقویت میکند.
✔️۹. شکست به شما هشدار میدهد مسائل را به خودتان نگیرید (یا بیش از حد جدی نگیرید).
✔️۱۰. شکست عزت نفستان را بر پایهی شخصیتتان میسازد، نه کاری که انجام میدهید.
📚آرت مورتل
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
قاضی: اسم؟
برشت: شما خودتون می دونین
قاضی: میدونیم اما شما خودت باید بگی.
برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه میکنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟
قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟
برشت: من که گفتم. برشت هستم.
قاضی: ازدواج کرده اید؟
برشت : بعله
قاضی: با چه کسی؟
برشت: با یک زن
خنده حضار در دادگاه
قاضی: شما دادگاه رو مسخره میکنید؟
برشت: نه این طور نیست.
قاضی: پس چرا میگویید با یک زن ازدواج کردهاید؟
برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کردهام!
قاضی: کسی را دیدهاید با یک مرد ازدواج کند؟
برشت: بعله!
قاضی: چه کسی؟
برشت: همسر من ؛ او با یک مرد ازدواج کرده است.
برتولت برشت
🆔 @sayehsokhan
قاضی: اسم؟
برشت: شما خودتون می دونین
قاضی: میدونیم اما شما خودت باید بگی.
برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه میکنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟
قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟
برشت: من که گفتم. برشت هستم.
قاضی: ازدواج کرده اید؟
برشت : بعله
قاضی: با چه کسی؟
برشت: با یک زن
خنده حضار در دادگاه
قاضی: شما دادگاه رو مسخره میکنید؟
برشت: نه این طور نیست.
قاضی: پس چرا میگویید با یک زن ازدواج کردهاید؟
برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کردهام!
قاضی: کسی را دیدهاید با یک مرد ازدواج کند؟
برشت: بعله!
قاضی: چه کسی؟
برشت: همسر من ؛ او با یک مرد ازدواج کرده است.
برتولت برشت
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
روزی، اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته گلی زیبا روی یکی از صندلی ها نشسته بود. مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بینهایت شیفته زیبایی و شکوه دسته گل شده بود و لحظه ای از آن چشم برنمیداشت.
زمان پیاده شدن پیرمرد فرا رسید.
قبل از توقف اتوبوس در ایستگاه، پیرمرد از جا برخاست، به سوی دخترک رفت و دسته گل را به او داد و گفت: متوجه شدم که تو عاشق این گل ها شده ای... آنها را برای همسرم خریده بودم و اکنون مطمئنم که او از اینکه آنها را به تو بدهم خوشحال تر خواهد شد.
دخترک با خوشحالی دسته گل را پذیرفت و با چشمانش پیرمرد را که از اتوبوس پایین می رفت بدرقه کرد و با تعجب دید که پیرمرد به سوی دروازه آرامگاه خصوصی آن سوی خیابان رفت و کنار نزدیک در ورودی نشست.
#پائولو_کوئیلو
🆔 @sayehsokhan
روزی، اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته گلی زیبا روی یکی از صندلی ها نشسته بود. مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بینهایت شیفته زیبایی و شکوه دسته گل شده بود و لحظه ای از آن چشم برنمیداشت.
زمان پیاده شدن پیرمرد فرا رسید.
قبل از توقف اتوبوس در ایستگاه، پیرمرد از جا برخاست، به سوی دخترک رفت و دسته گل را به او داد و گفت: متوجه شدم که تو عاشق این گل ها شده ای... آنها را برای همسرم خریده بودم و اکنون مطمئنم که او از اینکه آنها را به تو بدهم خوشحال تر خواهد شد.
دخترک با خوشحالی دسته گل را پذیرفت و با چشمانش پیرمرد را که از اتوبوس پایین می رفت بدرقه کرد و با تعجب دید که پیرمرد به سوی دروازه آرامگاه خصوصی آن سوی خیابان رفت و کنار نزدیک در ورودی نشست.
#پائولو_کوئیلو
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
💢خوشبینی زنان طول عمرشان را زیاد میکند
زنانی که نسبت به آیندهشان خوشبین هستند، ممکن است عمر طولانیتری داشته باشند.
به گزارش رویترز پژوهشگران در دپارتمان علوم اجتماعی دانشکده بهداشت عمومی دانشگاه هاروارد که این بررسی را انجام دادهاند، میگویند، بر اساس یافتههایشان زنان خوشبین کمتر در معرض خطر مرگ به علت سکته مغزی، بیماریهای تنفسی، عفونت و سرطان قرار دارند.
به گفته این پژوهشگران، بررسیهای پیشین هم نشان دادهاند افراد خوشبین عادات سالمتری در زندگی دارند، ازجمله بیشتر ورزش میکنند، رژیمهای غذایی سالمتری دارند و کیفیت خوابشان بهتر است.
آنان میگویند دیدگاه مثبت به زندگی میتواند مستقیماً بر روندهای زیستی در بدن تأثیر بگذارد. تحقیقات قبلی هم نشاندهنده همراهی خوشبینی بیشتر با میزان کمتر التهاب، سطوح پایینتر چربیهای خون و مقدار بیشتر مواد آنتیاکسیدانها در بدن بودهاند.
در این بررسی جدید سوابق ۷۰۰۰۰ زن را که در یک تحقیق طولانی شرکت داشتند و هر دو سال یکبار در فاصله سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۲ از آنان پرسش شده بود، مورد بازبینی قرار گرفت.
پژوهشگران میزان خوشبینی و سایر عوامل احتمالی مؤثر بر آن مانند نژاد، فشارخون بالا، رژیم غذایی و فعالیت بدنی را در نظر گرفتند.
تجزیه و تحلیل دادهها نشان داد که خطر مرگ به علت هر بیماری در طول این مدت در بین زنان خوشبین نسبت به زنان با خوشبینی کمتر حدود ۳۰ درصد پایینتر بوده است.
همچنین در زنان که بیشترین مقدار خوشبینی را داشتند، خطر مرگ ناشی از سرطان ۱۶ درصد کمتر، خطر مرگ ناشی بیماری قلبی، سکته مغزی یا بیماری تنفسی حدوداً ۴۰ درصد کمتر و خطر مرگ ناشی از عفونت ۵۰ درصد کمتر بود.
مقدار خوشبینی در این بررسی بر اساس نظر این زنان درباره عباراتی مانند «در یک وضعیت نامعین، انتظار دارم که با بهترین اتفاقها روبرو شوم» اندازهگیری شده بود.
البته این بررسی فقط همراهی میان خوشبینی و افزایش طول عمر را نشان میدهد، اما رابطه سببی میان این دو را ثابت نمیکند،
کارشناسان میگویند در جهت عکس رفتارهای سالم هم ممکن است خوشبینی را افزایش دهند.
اگر شخصی احساس سلامت و انرژی کند، سادهتر است که خوشبین هم باشد. فردی که سبک زندگی سالمی را انتخاب میکند، با احتمال بیشتری ممکن است شکرگزار زندگیاش باشد و با احتمال بیشتری روابط عمیقتر با دیگران برقرار کند و از شغلش راضی باشد.
شکرگزاری، راه رسیدن به آرامش
یافتههای این بررسی در ژورنال اپیدمیولوژی آمریکا منتشر شده است. منبع: همشهری آن لاین
🆔 @sayehsokhan
💢خوشبینی زنان طول عمرشان را زیاد میکند
زنانی که نسبت به آیندهشان خوشبین هستند، ممکن است عمر طولانیتری داشته باشند.
به گزارش رویترز پژوهشگران در دپارتمان علوم اجتماعی دانشکده بهداشت عمومی دانشگاه هاروارد که این بررسی را انجام دادهاند، میگویند، بر اساس یافتههایشان زنان خوشبین کمتر در معرض خطر مرگ به علت سکته مغزی، بیماریهای تنفسی، عفونت و سرطان قرار دارند.
به گفته این پژوهشگران، بررسیهای پیشین هم نشان دادهاند افراد خوشبین عادات سالمتری در زندگی دارند، ازجمله بیشتر ورزش میکنند، رژیمهای غذایی سالمتری دارند و کیفیت خوابشان بهتر است.
آنان میگویند دیدگاه مثبت به زندگی میتواند مستقیماً بر روندهای زیستی در بدن تأثیر بگذارد. تحقیقات قبلی هم نشاندهنده همراهی خوشبینی بیشتر با میزان کمتر التهاب، سطوح پایینتر چربیهای خون و مقدار بیشتر مواد آنتیاکسیدانها در بدن بودهاند.
در این بررسی جدید سوابق ۷۰۰۰۰ زن را که در یک تحقیق طولانی شرکت داشتند و هر دو سال یکبار در فاصله سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۲ از آنان پرسش شده بود، مورد بازبینی قرار گرفت.
پژوهشگران میزان خوشبینی و سایر عوامل احتمالی مؤثر بر آن مانند نژاد، فشارخون بالا، رژیم غذایی و فعالیت بدنی را در نظر گرفتند.
تجزیه و تحلیل دادهها نشان داد که خطر مرگ به علت هر بیماری در طول این مدت در بین زنان خوشبین نسبت به زنان با خوشبینی کمتر حدود ۳۰ درصد پایینتر بوده است.
همچنین در زنان که بیشترین مقدار خوشبینی را داشتند، خطر مرگ ناشی از سرطان ۱۶ درصد کمتر، خطر مرگ ناشی بیماری قلبی، سکته مغزی یا بیماری تنفسی حدوداً ۴۰ درصد کمتر و خطر مرگ ناشی از عفونت ۵۰ درصد کمتر بود.
مقدار خوشبینی در این بررسی بر اساس نظر این زنان درباره عباراتی مانند «در یک وضعیت نامعین، انتظار دارم که با بهترین اتفاقها روبرو شوم» اندازهگیری شده بود.
البته این بررسی فقط همراهی میان خوشبینی و افزایش طول عمر را نشان میدهد، اما رابطه سببی میان این دو را ثابت نمیکند،
کارشناسان میگویند در جهت عکس رفتارهای سالم هم ممکن است خوشبینی را افزایش دهند.
اگر شخصی احساس سلامت و انرژی کند، سادهتر است که خوشبین هم باشد. فردی که سبک زندگی سالمی را انتخاب میکند، با احتمال بیشتری ممکن است شکرگزار زندگیاش باشد و با احتمال بیشتری روابط عمیقتر با دیگران برقرار کند و از شغلش راضی باشد.
شکرگزاری، راه رسیدن به آرامش
یافتههای این بررسی در ژورنال اپیدمیولوژی آمریکا منتشر شده است. منبع: همشهری آن لاین
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
تا سال 1954 باور تمام دنيا بر این بود که یک انسان نمی تواند یک مایل را زیر ۴ دقیقه بدود.
آنها باور داشتند که انسان محدودیتهای فیزیکی دارد که هیچگاه نخواهد توانست یک مایل را زیر چهار دقیقه بدود!
تا اینکه سر و کله راجر بنستر پیدا شد و در یک مسابقه یک مایل را در کمتر از ۴ دقیقه دوید.
از آن به بعد در یکسال حدود بیست هزارنفر این رکورد را زدند و کم کم این کار به سطح دبیرستانها کشیده شد !!
چه چیزی فرق کرد؟ درعرض یکسال؟
هیچ چیز فقط یک کلمه : باور
🆔 @sayehsokhan
تا سال 1954 باور تمام دنيا بر این بود که یک انسان نمی تواند یک مایل را زیر ۴ دقیقه بدود.
آنها باور داشتند که انسان محدودیتهای فیزیکی دارد که هیچگاه نخواهد توانست یک مایل را زیر چهار دقیقه بدود!
تا اینکه سر و کله راجر بنستر پیدا شد و در یک مسابقه یک مایل را در کمتر از ۴ دقیقه دوید.
از آن به بعد در یکسال حدود بیست هزارنفر این رکورد را زدند و کم کم این کار به سطح دبیرستانها کشیده شد !!
چه چیزی فرق کرد؟ درعرض یکسال؟
هیچ چیز فقط یک کلمه : باور
🆔 @sayehsokhan
#جالب_و_خواندنی
تنها کسی که بیشترین درجه ی بدبختی را شناخته باشد می تواند بیشترین درجه خوشبختی را نیز درک کند.
انسان باید در حال مرگ باشد تا بداند زنده بودن چقدر خوب است.
( الکساندر_دوما
از رمان: کنت مونت کریستو)
🆔 @sayehsokhan
تنها کسی که بیشترین درجه ی بدبختی را شناخته باشد می تواند بیشترین درجه خوشبختی را نیز درک کند.
انسان باید در حال مرگ باشد تا بداند زنده بودن چقدر خوب است.
( الکساندر_دوما
از رمان: کنت مونت کریستو)
🆔 @sayehsokhan