Forwarded from ساسان حبیبوند
📌 اطلاعیه مهم:
"توقف همکاری با نشر رشد فرهنگ"
(ادامه پست بالا)
ج. نسخه الکترونیکی همه آثار همچنان از نشر طاقچه قابل تهیه است.
د. نسخه کاغذی این آثار بهزودی توسط نشر دیگری تولید و عرضه خواهد شد و جزئیات آن را اعلام خواهیم کرد.
لطفا به دوستان و علاقمندان اطلاعرسانی بفرمایید.
متشکرم
ساسان حبیبوند
@sasanhabibvand
"توقف همکاری با نشر رشد فرهنگ"
(ادامه پست بالا)
ج. نسخه الکترونیکی همه آثار همچنان از نشر طاقچه قابل تهیه است.
د. نسخه کاغذی این آثار بهزودی توسط نشر دیگری تولید و عرضه خواهد شد و جزئیات آن را اعلام خواهیم کرد.
لطفا به دوستان و علاقمندان اطلاعرسانی بفرمایید.
متشکرم
ساسان حبیبوند
@sasanhabibvand
🌀 «سوال انحرافی»
سریال تاریخی «جواهری در قصر» را میبینم. دخترکی از سن هفت سالگی به قصر پادشاه کره راه مییابد. در آشپزخانه سلطنتی مشغول به کار میشود، جایی که پدر و مادرش در استخدام دربار بودند و همه عمر ناکام خود را در آن به خدمت سلطان سپری کردند.
در آشپزخانه سلطنتی همه در حال کار و تلاش برای تهیه غذای هرچه بهتر برای پادشاه هستند. همه از صبح تا شب سعی میکنند کارمند و آشپز خوبی باشند تا نظر مقامات بالاتر را تأمین کنند و به موقعیت بالاتری ارتقاء بیایند. یانگوم هم همه آرزویش همین است: رسیدن به مقام مدیر آشپزخانه سلطنتی. او و صدها خدمتگزار و آشپز دیگر شبانهروز در این راه تلاش میکنند و با یکدیگر در رقابتاند و در این راه، رنج و دلهره فراوانی را تحمل میکنند. آنها حق خروج از محدوده آشپزخانه دربار را ندارند و زندگیشان همیشه در همان دایره طی میشود، حتی اگر به بالاترین مقام برسند. امکان زندگی آزاد و کار مستقل یا حتی ازدواج را ندارند و در کاخ مجلل و زیبا اسیرند، با آیندهای معین و محدود و آرزوهایی به همان اندازه محدود و مشخص...
🔹 این وضعیت بسیار شبیه «حکایت بردهها»ست که در رمان «#بندباز» آوردهام. بردهها همه دلخوشیشان تأمین نظر ارباب بود و در این راه همه عمر و زندگی و توان خود را خرج میکردند و اساسا نظری درباره زندگی غیر از این نداشتند....
محیطی که در آن متولد میشوید از لحظه تولد مساله خاصی را پیش پای شما میگذارد و از شما میخواهد آن را حل کنید. همهچیز ناخواسته به شما القاء میکند که این است اولویت زندگی، این است آنچه که باید فکر و ذهنت مشغول آن باشد.
🔹 شما میبینید که اطرافیان هم همگی مشغول رسیدگی به همان مسأله هستند. همهجا بحث و گفتگو درباره آن مسأله است. گروهی با آن موافقاند، گروهی مخالفاند و گروه سومی هم هنوز تصمیم نگرفتهاند. حتی گروه دیگری هستند که گروههای قبلی را تخطئه میکنند، ولی مسأله مهم همان است، حتی برای آنها که انکارش میکنند.
🔹 در این شرایط تنها چیزی که بهندرت پرسیده میشود این است که چه کسی گفته که مساله اصلی زندگی همین است؟ چرا این موضوع باید ما را دائم به خود مشغول کند؟ آیا مساله مهمتر یا فوریتری در دنیا وجود ندارد که باید به آن پرداخت؟ اگر در محیط و فرهنگ و تاریخ دیگری متولد میشدیم آیا باز هم همین، مسأله اصلی ما بود؟
🔹 در یک محیط دینی، این وضع در مورد باورهای دینی وجود دارد. از کودکی شما میبینید که همهجا صحبت از دین و دستورات آن است. گروهی پیرو آناند، گروهی مخالف آن، گروه دیگری هم همچنان در شک و تعلیق. آیا فلانی واقعا برحق است یا برباطل؟ آیا این کتاب واقعا آسمانی است یا زاده ذهن خود آن پیشوا؟ آیا خدای این دین یک موجود واقعی است یا تخیلی؟ خصوصیات او چیست و چرا چنین گفته و چنان کرده است؟ همهجا حرف همین است و بحث همین، و همه مستقیم یا غیرمستقیم درگیر این مسائل هستند. کمتر کسی در اصل مسأله شک میکند: این که اصلا چه کسی گفت که مسأله ما باید این باشد؟ چرا اولین و مقدمترین مطلب این است و به هر ضرب و زوری شده باید حلش کرد؟ چرا باید زندگی و اخلاق و سعادت و اندیشه و احساس و همه چیز، مشروط و معلق و دنبالهروی این مسأله باشد؟
اگر جواب درستی برای این سوالها پیدا نکنیم بسا که در دام سوال تحمیلی افتاده باشیم، یک سوال انحرافی.
🔹 یک چیز مسلم است و آن اینکه دین آمده است تا طبق ادعای خودش آدمها را به رشد و اخلاق نیکو و سعادت برساند. درست یا غلطش را کاری نداریم، این ادعای خود دین است و البته همه مکاتب، از مکتب زرتشت و مانی و فلوطین گرفته تا آیین کنفوسیوس و دائو و مارکسیسم و مائوئیسم و حتی شعار ابلهانی چون استالین و پوتین. یعنی فلسفه وجودی هر ایسم و آیینی، خدمت به سعادت و پیشرفت انسان است. یعنی چه؟ یعنی انسانی هست که خواسته او یافتن سعادت و شادکامی است. برای تحقق هدف او هم روشها و متدهای مختلفی وجود دارد. یکی از آن روشها هم راه و رسم آن دین یا ایسم است.
🔹 پس مسئله اصلی، شمای انسان هستید و شادی و سعادت شما. سوال اصلی هم این است که چه راه و روشی میتواند شما را به این مقصد برساند. آنها وسیلهاند و شما هدف. پس اولین مطلبی که عقلا و منطقا باید برای شما مطرح باشد این است که شما درپی چه هستید و شما از زندگی چه میخواهید و شما را چه چیز اقناع میکند، نه اینکه چه دینی شما را تایید خواهد کرد یا شما از نظر فلان شخص یا مکتب، آدم خوبی خواهید بود یا نه. این یک مطلب.
www.sasanhabibvand.com
ادامه👇👇
سریال تاریخی «جواهری در قصر» را میبینم. دخترکی از سن هفت سالگی به قصر پادشاه کره راه مییابد. در آشپزخانه سلطنتی مشغول به کار میشود، جایی که پدر و مادرش در استخدام دربار بودند و همه عمر ناکام خود را در آن به خدمت سلطان سپری کردند.
در آشپزخانه سلطنتی همه در حال کار و تلاش برای تهیه غذای هرچه بهتر برای پادشاه هستند. همه از صبح تا شب سعی میکنند کارمند و آشپز خوبی باشند تا نظر مقامات بالاتر را تأمین کنند و به موقعیت بالاتری ارتقاء بیایند. یانگوم هم همه آرزویش همین است: رسیدن به مقام مدیر آشپزخانه سلطنتی. او و صدها خدمتگزار و آشپز دیگر شبانهروز در این راه تلاش میکنند و با یکدیگر در رقابتاند و در این راه، رنج و دلهره فراوانی را تحمل میکنند. آنها حق خروج از محدوده آشپزخانه دربار را ندارند و زندگیشان همیشه در همان دایره طی میشود، حتی اگر به بالاترین مقام برسند. امکان زندگی آزاد و کار مستقل یا حتی ازدواج را ندارند و در کاخ مجلل و زیبا اسیرند، با آیندهای معین و محدود و آرزوهایی به همان اندازه محدود و مشخص...
🔹 این وضعیت بسیار شبیه «حکایت بردهها»ست که در رمان «#بندباز» آوردهام. بردهها همه دلخوشیشان تأمین نظر ارباب بود و در این راه همه عمر و زندگی و توان خود را خرج میکردند و اساسا نظری درباره زندگی غیر از این نداشتند....
محیطی که در آن متولد میشوید از لحظه تولد مساله خاصی را پیش پای شما میگذارد و از شما میخواهد آن را حل کنید. همهچیز ناخواسته به شما القاء میکند که این است اولویت زندگی، این است آنچه که باید فکر و ذهنت مشغول آن باشد.
🔹 شما میبینید که اطرافیان هم همگی مشغول رسیدگی به همان مسأله هستند. همهجا بحث و گفتگو درباره آن مسأله است. گروهی با آن موافقاند، گروهی مخالفاند و گروه سومی هم هنوز تصمیم نگرفتهاند. حتی گروه دیگری هستند که گروههای قبلی را تخطئه میکنند، ولی مسأله مهم همان است، حتی برای آنها که انکارش میکنند.
🔹 در این شرایط تنها چیزی که بهندرت پرسیده میشود این است که چه کسی گفته که مساله اصلی زندگی همین است؟ چرا این موضوع باید ما را دائم به خود مشغول کند؟ آیا مساله مهمتر یا فوریتری در دنیا وجود ندارد که باید به آن پرداخت؟ اگر در محیط و فرهنگ و تاریخ دیگری متولد میشدیم آیا باز هم همین، مسأله اصلی ما بود؟
🔹 در یک محیط دینی، این وضع در مورد باورهای دینی وجود دارد. از کودکی شما میبینید که همهجا صحبت از دین و دستورات آن است. گروهی پیرو آناند، گروهی مخالف آن، گروه دیگری هم همچنان در شک و تعلیق. آیا فلانی واقعا برحق است یا برباطل؟ آیا این کتاب واقعا آسمانی است یا زاده ذهن خود آن پیشوا؟ آیا خدای این دین یک موجود واقعی است یا تخیلی؟ خصوصیات او چیست و چرا چنین گفته و چنان کرده است؟ همهجا حرف همین است و بحث همین، و همه مستقیم یا غیرمستقیم درگیر این مسائل هستند. کمتر کسی در اصل مسأله شک میکند: این که اصلا چه کسی گفت که مسأله ما باید این باشد؟ چرا اولین و مقدمترین مطلب این است و به هر ضرب و زوری شده باید حلش کرد؟ چرا باید زندگی و اخلاق و سعادت و اندیشه و احساس و همه چیز، مشروط و معلق و دنبالهروی این مسأله باشد؟
اگر جواب درستی برای این سوالها پیدا نکنیم بسا که در دام سوال تحمیلی افتاده باشیم، یک سوال انحرافی.
🔹 یک چیز مسلم است و آن اینکه دین آمده است تا طبق ادعای خودش آدمها را به رشد و اخلاق نیکو و سعادت برساند. درست یا غلطش را کاری نداریم، این ادعای خود دین است و البته همه مکاتب، از مکتب زرتشت و مانی و فلوطین گرفته تا آیین کنفوسیوس و دائو و مارکسیسم و مائوئیسم و حتی شعار ابلهانی چون استالین و پوتین. یعنی فلسفه وجودی هر ایسم و آیینی، خدمت به سعادت و پیشرفت انسان است. یعنی چه؟ یعنی انسانی هست که خواسته او یافتن سعادت و شادکامی است. برای تحقق هدف او هم روشها و متدهای مختلفی وجود دارد. یکی از آن روشها هم راه و رسم آن دین یا ایسم است.
🔹 پس مسئله اصلی، شمای انسان هستید و شادی و سعادت شما. سوال اصلی هم این است که چه راه و روشی میتواند شما را به این مقصد برساند. آنها وسیلهاند و شما هدف. پس اولین مطلبی که عقلا و منطقا باید برای شما مطرح باشد این است که شما درپی چه هستید و شما از زندگی چه میخواهید و شما را چه چیز اقناع میکند، نه اینکه چه دینی شما را تایید خواهد کرد یا شما از نظر فلان شخص یا مکتب، آدم خوبی خواهید بود یا نه. این یک مطلب.
www.sasanhabibvand.com
ادامه👇👇
ادامه👆👆
🔹 مطلب دیگر آنکه شما باید طرح و برنامهای برای رشد و سعادت و انسان نیکی شدن داشته باشید و بعد، دین یا آیینی انتخاب کنید تا در خدمت آن هدف قرار بگیرد. اگ چنین قصد یا برنامهای نداشته باشید صحبت از اینکه فلان دین، خوب است و فلان آموزگار، برحق است و امثال آن، یک چیز بیجا و بیمعنی است.
مقصود آن نیست که آموزههای دینی بیارزش یا غلط است، تعالیم آن دین یا پیامبر ممکن است بسیار هم مفید و رهاییبخش باشد ولی این برای کسی است که ابتدا خود را شناخته باشد و قصد و هدف خودش را روشن کرده است، و بعد احساس نیاز کرده که برای آن هدف، کمک فلان مکتب میتواند راهگشا باشد و تصمیم گرفته برای نیل به مقصودش از آن استفاده کند، نه برای کسی که نمیداند هدف زندگیاش چیست و از دنیا چه میخواهد...
🔹 آدمهای بیشماری را میبینیم که بدون اینکه از خود پرسیده باشند: من کیستم؟ نیازها و استعدادهای من چیست؟ چه چیز وجود من را ارضاء میکند و چه چیز، ناشاد و پژمردهام میسازد، معنای زندگی چیست و من در دنیا دنبال چه چیز هستم؟ از صبح تا شب بحث میکنند که موسی برحق بود یا عیسی؟ آیا اناجیل تحریف شده است؟ آیا قرآن براستی کلام خداست؟ مقصود از «فاضربوهن» در فلان آیه چیست؟ حضرت محمد چند مرتبه ازدواج کرد و چرا...؟ پرسیدن این سوالات، در حالی که قصد و هدف روشنی از زندگی ندارید چه سود و کارکردی دارد؟
🔹 شما وقتی بدون داشتن هدف و معنای روشنی برای زندگی به سراغ یک دین یا پیشوا یا هر چیز و کس دیگری میروید، درواقع مشغول به کاری هستید که معنایی برایش ندارید و اصلا نمیدانید چرا آن کار، مهم یا لازم است. شما تابع جبر محیط و فرهنگ و تربیت هستید نه پیرو عقل و صلاح خود. در چنین وضعی، قضیه معکوس میشود. دین و ایسم و پیشوا، هدف میشود و شمای انسان، وسیله. از اینجاست که زیستن کورانه، تبعیت نسنجیده، تعطیل عقل و شعور و احساس و انسانیت اتفاق میافتد و قربانی شدن آدمها به پای عقیدهها، امری قابل تصور میشود.
🔹 اما وقتی انسان بصورت آگاهانه و هدفمند، راهی را انتخاب کند، دین و اخلاق و عمل و همه چیز در جای درست و مفید خود قرار میگیرند. آزادی و انتخاب انسان بر اهمیت دین و ایسم و فلان رهبر یا آموزگار تقدم مییابد و آدمی همیشه مختار است که آگاهانه، راه خود را تغییر دهد یا اصلاح کند چون هم جایگاه هدف روشن است و هم جایگاه وسیله، و هیچ انسانی، خود یا دیگری را قربانی هیچ ایسم یا راه یا شعاری نخواهد کرد.
🔹 همه حرف من این است: اول خودشناسی و خودآگاهی و هدفمندی، بعد دین و ایسم و عقیده.
www.sasanhabibvand.com
🔹 مطلب دیگر آنکه شما باید طرح و برنامهای برای رشد و سعادت و انسان نیکی شدن داشته باشید و بعد، دین یا آیینی انتخاب کنید تا در خدمت آن هدف قرار بگیرد. اگ چنین قصد یا برنامهای نداشته باشید صحبت از اینکه فلان دین، خوب است و فلان آموزگار، برحق است و امثال آن، یک چیز بیجا و بیمعنی است.
مقصود آن نیست که آموزههای دینی بیارزش یا غلط است، تعالیم آن دین یا پیامبر ممکن است بسیار هم مفید و رهاییبخش باشد ولی این برای کسی است که ابتدا خود را شناخته باشد و قصد و هدف خودش را روشن کرده است، و بعد احساس نیاز کرده که برای آن هدف، کمک فلان مکتب میتواند راهگشا باشد و تصمیم گرفته برای نیل به مقصودش از آن استفاده کند، نه برای کسی که نمیداند هدف زندگیاش چیست و از دنیا چه میخواهد...
🔹 آدمهای بیشماری را میبینیم که بدون اینکه از خود پرسیده باشند: من کیستم؟ نیازها و استعدادهای من چیست؟ چه چیز وجود من را ارضاء میکند و چه چیز، ناشاد و پژمردهام میسازد، معنای زندگی چیست و من در دنیا دنبال چه چیز هستم؟ از صبح تا شب بحث میکنند که موسی برحق بود یا عیسی؟ آیا اناجیل تحریف شده است؟ آیا قرآن براستی کلام خداست؟ مقصود از «فاضربوهن» در فلان آیه چیست؟ حضرت محمد چند مرتبه ازدواج کرد و چرا...؟ پرسیدن این سوالات، در حالی که قصد و هدف روشنی از زندگی ندارید چه سود و کارکردی دارد؟
🔹 شما وقتی بدون داشتن هدف و معنای روشنی برای زندگی به سراغ یک دین یا پیشوا یا هر چیز و کس دیگری میروید، درواقع مشغول به کاری هستید که معنایی برایش ندارید و اصلا نمیدانید چرا آن کار، مهم یا لازم است. شما تابع جبر محیط و فرهنگ و تربیت هستید نه پیرو عقل و صلاح خود. در چنین وضعی، قضیه معکوس میشود. دین و ایسم و پیشوا، هدف میشود و شمای انسان، وسیله. از اینجاست که زیستن کورانه، تبعیت نسنجیده، تعطیل عقل و شعور و احساس و انسانیت اتفاق میافتد و قربانی شدن آدمها به پای عقیدهها، امری قابل تصور میشود.
🔹 اما وقتی انسان بصورت آگاهانه و هدفمند، راهی را انتخاب کند، دین و اخلاق و عمل و همه چیز در جای درست و مفید خود قرار میگیرند. آزادی و انتخاب انسان بر اهمیت دین و ایسم و فلان رهبر یا آموزگار تقدم مییابد و آدمی همیشه مختار است که آگاهانه، راه خود را تغییر دهد یا اصلاح کند چون هم جایگاه هدف روشن است و هم جایگاه وسیله، و هیچ انسانی، خود یا دیگری را قربانی هیچ ایسم یا راه یا شعاری نخواهد کرد.
🔹 همه حرف من این است: اول خودشناسی و خودآگاهی و هدفمندی، بعد دین و ایسم و عقیده.
www.sasanhabibvand.com
🌀 "چرا مطالعه نمیکنیم؟"
از کودکی به فرزندمان القاء میکنیم که این درست است و آن غلط. بهندرت از او میپرسیم: «نظر تو چیست؟»، «خودت چه فکر میکنی؟»
مفاهیم و ارزشها را بصورت یکطرفه به ذهنش دیکته میکنیم. نتیجه این است که او اشتیاقش را به تفکر و انتخاب، از دست میدهد.
یک دلیل اینکه در جوامع سنتی، میزان مطالعه و اندیشیدن پایین است، همین است. با خود فکر میکنیم: "خوب، همه قبلا فکر کردهاند دیگر. همه چیز روشن است!" بنابراین نیازی به مطالعه کردن و اندیشیدن، احساس نمیکنیم.
#بیگانه_درون
تهیه کتاب از نشر طاقچه
@sasanhabibvand
📚 @labelaye_satrha
از کودکی به فرزندمان القاء میکنیم که این درست است و آن غلط. بهندرت از او میپرسیم: «نظر تو چیست؟»، «خودت چه فکر میکنی؟»
مفاهیم و ارزشها را بصورت یکطرفه به ذهنش دیکته میکنیم. نتیجه این است که او اشتیاقش را به تفکر و انتخاب، از دست میدهد.
یک دلیل اینکه در جوامع سنتی، میزان مطالعه و اندیشیدن پایین است، همین است. با خود فکر میکنیم: "خوب، همه قبلا فکر کردهاند دیگر. همه چیز روشن است!" بنابراین نیازی به مطالعه کردن و اندیشیدن، احساس نمیکنیم.
#بیگانه_درون
تهیه کتاب از نشر طاقچه
@sasanhabibvand
📚 @labelaye_satrha
مردمک، گفتگوهایی درباره فلسفه زندگی، جلسه هشتم
ساسان حبیبوند
#مردمک
گفتگوهایی درباره فلسفه زندگی
📌 جلسه هشتم: نفس
خرداد ۱۴۰۲
میزبان: دریا توفیقی
فرع دید آمد عمل بی هیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک (مولانا)
🔹 موضوعات این نشست:
- نفی پیروی کورکورانه در قرآن
- فرق تقلید با رجوع به متخصص
- معنای تن در مثنوی
- جنبه اجتماعی نفسانیت
- مصداق عملی رهایی از نفس
- دیالوگ با محیط، بجای تبعیت
- نسبی بودن رهایی
- مفهوم «کشتن نفس»
- مراقبت از خود، نیاز دائمی
- رابطه نفسانیت با ضمیر ناخودآگاه
همراهان عزیز، لطفا پرسشها و نظرات خود را با ما در میان بگذارید:
@labelaye_satrha
www.sasanhabinvand.com
گفتگوهایی درباره فلسفه زندگی
📌 جلسه هشتم: نفس
خرداد ۱۴۰۲
میزبان: دریا توفیقی
فرع دید آمد عمل بی هیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک (مولانا)
🔹 موضوعات این نشست:
- نفی پیروی کورکورانه در قرآن
- فرق تقلید با رجوع به متخصص
- معنای تن در مثنوی
- جنبه اجتماعی نفسانیت
- مصداق عملی رهایی از نفس
- دیالوگ با محیط، بجای تبعیت
- نسبی بودن رهایی
- مفهوم «کشتن نفس»
- مراقبت از خود، نیاز دائمی
- رابطه نفسانیت با ضمیر ناخودآگاه
همراهان عزیز، لطفا پرسشها و نظرات خود را با ما در میان بگذارید:
@labelaye_satrha
www.sasanhabinvand.com
🌀 «جسارت نقد»
انسانی که پا به وادی شناخت و آگاهی میگذارد، باید جسارت کافی برای پرسش و نقد آموزههای جامعه خود را داشته باشد.
باید حاضر باشد در هر موضوعی حقیقت را حتی اگر با عادتها و باورهای او مغایر باشد، بپذیرد و خود را تسلیم آن کند.
#از_رنج_تا_رهایی
تهیه نسخه چاپی از نشر طاقچه،
نسخه صوتی: طاقچه، فیدیبو، نوار و کتابراه
www.sasanhabibvand.com
انسانی که پا به وادی شناخت و آگاهی میگذارد، باید جسارت کافی برای پرسش و نقد آموزههای جامعه خود را داشته باشد.
باید حاضر باشد در هر موضوعی حقیقت را حتی اگر با عادتها و باورهای او مغایر باشد، بپذیرد و خود را تسلیم آن کند.
#از_رنج_تا_رهایی
تهیه نسخه چاپی از نشر طاقچه،
نسخه صوتی: طاقچه، فیدیبو، نوار و کتابراه
www.sasanhabibvand.com
🔅 پیام شما
یاسین عزیز از کشور ترکیه نوشهاند:
سلام براستاد گرامی جناب آقای ساسان حبیبوند.
بنده مدتی است که درکانال تلگرامی شما عضو شده ام و اکثر مطالب موجود در آن را به تانی مطالعه کرده وبسیار برایم سودبخش وعامل فزونی شناخت ومعلوماتم بوده و خوشبختانه تاثیری که ویژه ی موضوع آن یعنی خودشناسی میباشد پذیرفته ام و اکنون به مراتب بیش از گذشته به وجود و درون خود پی برده وارادهام نیرو گرفته و آمادگی برای هرگونه فعالیت وتحولی یافتهام.
ضمن تشکر وقدردانی سوالی که دراثنای پیگیری کانال مفید شما به ذهنم آمده وبرایم حائز اهمیت است راجع به سخن کریشنامورتی است که می گوید پیشداوری وفرضیات قبلی در انسان حجاب ومانعی میشود بین او وانچه به گوشش میرسد... ایا این اتفاق نمی تواند معلول عوامل دیگر نیز باشد؟مثلا تضاد و نواقص درکنار کلام وسخن در شخص متکلم وسخنران؟
🔹 سلام و درود به شما عزیز.
از همراهیتان متشکرم.
به نظرم پیشداوری بیش از هر چیز معلول شتابزدگی و عدم تامل است. علاقه به دانسته های قبلی و هراس از اطلاعات ناشناخته نیز به این خطا دامن می زنند.
مولانا میگوید
هست هشیاری ز یاد مامضی
ماضی و مستقبلت پرده خدا
این مطلب را بهخصوص در فصل "گرایش" در کتاب "از رنج تا رهایی" تشریح کرده ام.
شاد و شکوفا باشید.
@sasanhabibvand
یاسین عزیز از کشور ترکیه نوشهاند:
سلام براستاد گرامی جناب آقای ساسان حبیبوند.
بنده مدتی است که درکانال تلگرامی شما عضو شده ام و اکثر مطالب موجود در آن را به تانی مطالعه کرده وبسیار برایم سودبخش وعامل فزونی شناخت ومعلوماتم بوده و خوشبختانه تاثیری که ویژه ی موضوع آن یعنی خودشناسی میباشد پذیرفته ام و اکنون به مراتب بیش از گذشته به وجود و درون خود پی برده وارادهام نیرو گرفته و آمادگی برای هرگونه فعالیت وتحولی یافتهام.
ضمن تشکر وقدردانی سوالی که دراثنای پیگیری کانال مفید شما به ذهنم آمده وبرایم حائز اهمیت است راجع به سخن کریشنامورتی است که می گوید پیشداوری وفرضیات قبلی در انسان حجاب ومانعی میشود بین او وانچه به گوشش میرسد... ایا این اتفاق نمی تواند معلول عوامل دیگر نیز باشد؟مثلا تضاد و نواقص درکنار کلام وسخن در شخص متکلم وسخنران؟
🔹 سلام و درود به شما عزیز.
از همراهیتان متشکرم.
به نظرم پیشداوری بیش از هر چیز معلول شتابزدگی و عدم تامل است. علاقه به دانسته های قبلی و هراس از اطلاعات ناشناخته نیز به این خطا دامن می زنند.
مولانا میگوید
هست هشیاری ز یاد مامضی
ماضی و مستقبلت پرده خدا
این مطلب را بهخصوص در فصل "گرایش" در کتاب "از رنج تا رهایی" تشریح کرده ام.
شاد و شکوفا باشید.
@sasanhabibvand
مردمک، جلسه نهم
ساسان حبیبوند
#مردمک
گفتگوهایی درباره فلسفه زندگی
📌 جلسه نهم: خشم
خرداد ۱۴۰۲
میزبان: دریا توفیقی
فرع دید آمد عمل بی هیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک (مولانا)
- تفاوت خشم و عصبانیت
- شکلهای ابراز خشم
- علتهای مختلف خشم و حد طبیعی آن
- انباشت احساسات فروخورده
- اهمیت شناختن محرکها
- عدم صراحت لهجه
- مهارت خودابرازی
- احساساتی در پس خشم
- مثلث نگرش و باورهای متنج به خشم
- خشم و باورهای بنیادین
@sasanhabibvand
همراهان عزیز، لطفا پرسشها و نظرات خود را با ما در میان بگذارید:
@labelaye_satrha
گفتگوهایی درباره فلسفه زندگی
📌 جلسه نهم: خشم
خرداد ۱۴۰۲
میزبان: دریا توفیقی
فرع دید آمد عمل بی هیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک (مولانا)
- تفاوت خشم و عصبانیت
- شکلهای ابراز خشم
- علتهای مختلف خشم و حد طبیعی آن
- انباشت احساسات فروخورده
- اهمیت شناختن محرکها
- عدم صراحت لهجه
- مهارت خودابرازی
- احساساتی در پس خشم
- مثلث نگرش و باورهای متنج به خشم
- خشم و باورهای بنیادین
@sasanhabibvand
همراهان عزیز، لطفا پرسشها و نظرات خود را با ما در میان بگذارید:
@labelaye_satrha
🌀 انتشار آثار توسط نشر طرحواره
در حال همکاری با نشر طرحواره هستیم و بهزودی همه ده عنوان کتاب این قلم با چاپ و کیفیت بهتر توسط این ناشر تولید و عرضه میشود.
امکان خرید آنلاین و حضوری برای علاقمندان وجود دارد.
خبر نشر در همینجا اعلام خواهد شد.
شماره تماس نشر طرحواره:
۰۲۵ ۳۷۷۳۷۷ ۸۸
واتساپ:
۰۹۱۲۶۵۱۶۹۳۲
وبسایت:
https://www.tarhvareh.ir/
مدیر نشر: آقای امیدی فرد
سپاس از همراهی شما عزیزان
www.sasanhabibvand.com
در حال همکاری با نشر طرحواره هستیم و بهزودی همه ده عنوان کتاب این قلم با چاپ و کیفیت بهتر توسط این ناشر تولید و عرضه میشود.
امکان خرید آنلاین و حضوری برای علاقمندان وجود دارد.
خبر نشر در همینجا اعلام خواهد شد.
شماره تماس نشر طرحواره:
۰۲۵ ۳۷۷۳۷۷ ۸۸
واتساپ:
۰۹۱۲۶۵۱۶۹۳۲
وبسایت:
https://www.tarhvareh.ir/
مدیر نشر: آقای امیدی فرد
سپاس از همراهی شما عزیزان
www.sasanhabibvand.com
🌀 "قلم و آزادی"
(بازنشر به مناسبت ۱۴ تیرماه، روز قلم)
متفکران و اندیشهورزان دلسوز، آزادیبخشان جامعه خویشاند.
🔹 آنها هستند که مردم خود را به خطاها و فریبهای سیاستمداران، آگاه نگاه میدارند. آنها هستند که به نقد و داوری وضع موجود میپردازند و آن را بر زبان و قلم، جاری میسازند و پیش چشم مردم خود عیان و عریان میکنند.
از ترس هوشیاری و افشاگری آنهاست که حکومتها مراقب رفتار خود هستند.
🔹 برخلاف آنچه اغلب تصور میشود، رهبران یک جامعه، اهل سیاست و حکومت نیستند؛ بلکه اهل اندیشه و قلماند.
در یک جامعه، "مردم در یکسو" و "رهبران سیاسی در سوی دیگر" قرار ندارند، بلکه "مردم و رهبران فکری" در یک سو و "سیاستمداران در سوی دیگر" قرار دارند.
طبیعی است که اهل فرهنگ و قلم هم از خطا و اشتباه مصون نیستند و مردم هستند که باید به نقد و داوری آنان بپردازند و این خود نیازمند توجه به قلم و اندیشه در میان مردم است.
🔹 به جوامع دنیا نگاه کنید. خواهید دید هرقدر اهل قلم، مورد حمایت و پشتیبانی مردماند، اهل سیاست هم مراقب رفتار و کردار خود هستند.
سیاستمداران، تابع سطح فرهنگ و اخلاقیات و اندیشه مردم هستند، اندیشهای که آن را اهل قلم باغبانی میکند و رشد میدهد.
🔹 هر قدر مردمی، با مطالعه و اندیشه مأنوس است، داناتر و آگاهتر و محترمتر است و حکومت هم خواهناخواه در مقابل این فهم و آگاهی، سر تعظیم فرود میآورد و به خود جرأت حقکشی و بیحرمتی به مردم را نمیدهد.
در هر جایی که قلم دربند است، جامعه دربند است و هرجا که قلم، محترم و آزاد است، جامعه، محترم و آزاد است.
🔹 به میزانی که مردمی به جایگاه بزرگ قلم و اهل قلم آگاه شود، سرزمینشان رو به آزادی و پیشرفت خواهد بود و اگر از این عامل حیاتی غفلت بورزد، تحقق آزادی و عدالت، در حد آرزویی دوردست خواهد ماند.
www.sasanhabibvand.com
(بازنشر به مناسبت ۱۴ تیرماه، روز قلم)
متفکران و اندیشهورزان دلسوز، آزادیبخشان جامعه خویشاند.
🔹 آنها هستند که مردم خود را به خطاها و فریبهای سیاستمداران، آگاه نگاه میدارند. آنها هستند که به نقد و داوری وضع موجود میپردازند و آن را بر زبان و قلم، جاری میسازند و پیش چشم مردم خود عیان و عریان میکنند.
از ترس هوشیاری و افشاگری آنهاست که حکومتها مراقب رفتار خود هستند.
🔹 برخلاف آنچه اغلب تصور میشود، رهبران یک جامعه، اهل سیاست و حکومت نیستند؛ بلکه اهل اندیشه و قلماند.
در یک جامعه، "مردم در یکسو" و "رهبران سیاسی در سوی دیگر" قرار ندارند، بلکه "مردم و رهبران فکری" در یک سو و "سیاستمداران در سوی دیگر" قرار دارند.
طبیعی است که اهل فرهنگ و قلم هم از خطا و اشتباه مصون نیستند و مردم هستند که باید به نقد و داوری آنان بپردازند و این خود نیازمند توجه به قلم و اندیشه در میان مردم است.
🔹 به جوامع دنیا نگاه کنید. خواهید دید هرقدر اهل قلم، مورد حمایت و پشتیبانی مردماند، اهل سیاست هم مراقب رفتار و کردار خود هستند.
سیاستمداران، تابع سطح فرهنگ و اخلاقیات و اندیشه مردم هستند، اندیشهای که آن را اهل قلم باغبانی میکند و رشد میدهد.
🔹 هر قدر مردمی، با مطالعه و اندیشه مأنوس است، داناتر و آگاهتر و محترمتر است و حکومت هم خواهناخواه در مقابل این فهم و آگاهی، سر تعظیم فرود میآورد و به خود جرأت حقکشی و بیحرمتی به مردم را نمیدهد.
در هر جایی که قلم دربند است، جامعه دربند است و هرجا که قلم، محترم و آزاد است، جامعه، محترم و آزاد است.
🔹 به میزانی که مردمی به جایگاه بزرگ قلم و اهل قلم آگاه شود، سرزمینشان رو به آزادی و پیشرفت خواهد بود و اگر از این عامل حیاتی غفلت بورزد، تحقق آزادی و عدالت، در حد آرزویی دوردست خواهد ماند.
www.sasanhabibvand.com
"تن" در مثنوی: تفسیر شعر "کیست بیگانه تن خاکی تو"
ساسان حبیبوند
🌀 «تن» در مثنوی
چاره نفسانیت چیست؟
چگونه میتوان از چنگال نفس خلاصی یافت؟
از گفتگوهای #مردمک
www.sasanhabibvand.com
چاره نفسانیت چیست؟
چگونه میتوان از چنگال نفس خلاصی یافت؟
از گفتگوهای #مردمک
www.sasanhabibvand.com
🌀 "زندگی واکنشی"
🔹 خیلی از افراد با هدف خوداثباتی یعنی ثابت کردن خوبی و ارزشمندیشان به دیگران، دنبال اهداف مختلف مثل کسب پول، شهرت یا ریاست میروند. چنین کسی وارد فرایندی شده است که من به آن «زندگی واکنشی» میگویم.
🔹 در زندگی واکنشی، تصمیمات شخص بر مبنای فکر و انتخاب خودش نیست بلکه واکنشی است به رفتارهای محیط. او بهظاهر، تصمیم میگیرد اما در واقع، زندگیاش عکسالعملی است به اتفاقاتی که در گذشته افتاده، یا واکنشی است به حرف یا عملی که از این و آن سر میزند.
🔹 زندگی واکنشی، یک زندگی دنبالهرو و بیاختیار است. آدم واکنشی، خشمش وابسته به خشم دیگری است، دوستیاش واکنش به دوستی دیگری است و سخاوتش جواب سخاوت دیگری است. اگر طرف مقابل بدی کند، او هم بدی میکند و اگر محبت کند، محبت میکند...
او خود و خواستهاش را فراموش کرده و همهاش باید مراقب باشد که دیگری چه کرد تا واکنش متناسب نشان بدهد.
🔹 چنین زندگی، زندگی نیست؛ رقصیدن به ساز این و آن است.
#بیگانه_درون
تهیه کتاب از نشر طرحواره 👇👇
۰۲۵ ۳۷۷۳۷۷ ۸۸
۰۹۱۲۶۵۱۶۹۳۲
وبسایت نشر:
https://www.tarhvareh.ir/
وبسایت نویسنده
www.sasanhabibvand.com
🔹 خیلی از افراد با هدف خوداثباتی یعنی ثابت کردن خوبی و ارزشمندیشان به دیگران، دنبال اهداف مختلف مثل کسب پول، شهرت یا ریاست میروند. چنین کسی وارد فرایندی شده است که من به آن «زندگی واکنشی» میگویم.
🔹 در زندگی واکنشی، تصمیمات شخص بر مبنای فکر و انتخاب خودش نیست بلکه واکنشی است به رفتارهای محیط. او بهظاهر، تصمیم میگیرد اما در واقع، زندگیاش عکسالعملی است به اتفاقاتی که در گذشته افتاده، یا واکنشی است به حرف یا عملی که از این و آن سر میزند.
🔹 زندگی واکنشی، یک زندگی دنبالهرو و بیاختیار است. آدم واکنشی، خشمش وابسته به خشم دیگری است، دوستیاش واکنش به دوستی دیگری است و سخاوتش جواب سخاوت دیگری است. اگر طرف مقابل بدی کند، او هم بدی میکند و اگر محبت کند، محبت میکند...
او خود و خواستهاش را فراموش کرده و همهاش باید مراقب باشد که دیگری چه کرد تا واکنش متناسب نشان بدهد.
🔹 چنین زندگی، زندگی نیست؛ رقصیدن به ساز این و آن است.
#بیگانه_درون
تهیه کتاب از نشر طرحواره 👇👇
۰۲۵ ۳۷۷۳۷۷ ۸۸
۰۹۱۲۶۵۱۶۹۳۲
وبسایت نشر:
https://www.tarhvareh.ir/
وبسایت نویسنده
www.sasanhabibvand.com
ساسان حبیبوند
🌀 "زندگی واکنشی" 🔹 خیلی از افراد با هدف خوداثباتی یعنی ثابت کردن خوبی و ارزشمندیشان به دیگران، دنبال اهداف مختلف مثل کسب پول، شهرت یا ریاست میروند. چنین کسی وارد فرایندی شده است که من به آن «زندگی واکنشی» میگویم. 🔹 در زندگی واکنشی، تصمیمات شخص بر مبنای…
پیام یکی از همراهان خوب افغان
با سلام،
مطلبی را كه در رابطه با زندگي واكنشي در تلگرام گذاشتهايد، فوق العاده عميق و زيباست.
يك جهان سپاس از بابت اينكه تلاش ميكنيد كه ما به خودآگاهي و امنيت عاطفي دست پيدا كنيم.🌹
www.sasanhabibvand.com
با سلام،
مطلبی را كه در رابطه با زندگي واكنشي در تلگرام گذاشتهايد، فوق العاده عميق و زيباست.
يك جهان سپاس از بابت اينكه تلاش ميكنيد كه ما به خودآگاهي و امنيت عاطفي دست پيدا كنيم.🌹
www.sasanhabibvand.com
🌀 نقدی بر حکایت «موسی و شبان»
در مثنوی
(بخش اول)
🔹حکایت «انکار کردن موسی علیهالسلام در مناجات شبان» در دفتر دوم که به «داستان موسی و شبان» معروف است از حکایات مشهور و محبوب مثنوی است. در این داستان، حضرت موسی، چوپانی را در حال راز و نیاز با خدا میبیند و متعجب میشود از اینکه چوپان، حرفهای عجیبی خطاب به خداوند میزند، از قبیل اینکه «خدایا، تو کجایی تا من خدمتگزاریات را بکنم، کفشت را وصله کنم، سرت را شانه کنم و دست و پایت را بمالم...»
دید موسی یک شبانی را بهراه
کو همیگفت ای گزیننده اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهایت کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بهیادت هیهی و هیهای من
🔹 موسی از این «بیهودهگویی» شبان خشمگین میشود و به او تذکر میدهد که این که تو میکنی، بندگی و عبادت نیست، بلکه درک سخیف و کوتهنظرانهای از آفریدگار بزرگ عالم است و درخور عظمت او نیست. این کفرگویی را بس کن و این ژاژخایی را پایان بده....
گفت موسی های بس مدبر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تراست
آفتابی را چنینها کی رواست
چوپان از این سخن پیامبر، سخت دلآزرده میشود، تا جایی که جامه بر تن میدرد و سر به بیابان میگذارد.
گفت ای موسی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابانی و رفت
🔹 در پی این اتفاق، از جانب حق تعالی ندایی میآید که: «ای موسی چه کردی؟ چرا بنده من را از من جدا ساختی؟ او به همین فهم و بندگی، هرچند ساده و سطحی، شاد و دلخوش بود و تو با آنچه به تصور خودت ارشاد و اصلاح او بود، باعث شدی همان محبت و ایمانی را هم که داشت، از کف بنهد و عبادت را ترک کند»:
وحی آمد سوی موسی از خدا
بندهٔ ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
یا برای فَصل کردن آمدی؟
هر کسی را سیرتی بنهادهام
هر کسی را اصطلاحی دادهام
ناظرِ قلبیم اگر خاشِع بوَد
گرچه گفتِ لَفظ، ناخاضِع رُوَد
زانکه دل جَوهر بوَد، گفتن عَرَض
پس طُفَیل آمد عَرَض، جَوهرْ غَرَض
www.sasanhabibvand.com
در مثنوی
(بخش اول)
🔹حکایت «انکار کردن موسی علیهالسلام در مناجات شبان» در دفتر دوم که به «داستان موسی و شبان» معروف است از حکایات مشهور و محبوب مثنوی است. در این داستان، حضرت موسی، چوپانی را در حال راز و نیاز با خدا میبیند و متعجب میشود از اینکه چوپان، حرفهای عجیبی خطاب به خداوند میزند، از قبیل اینکه «خدایا، تو کجایی تا من خدمتگزاریات را بکنم، کفشت را وصله کنم، سرت را شانه کنم و دست و پایت را بمالم...»
دید موسی یک شبانی را بهراه
کو همیگفت ای گزیننده اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهایت کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بهیادت هیهی و هیهای من
🔹 موسی از این «بیهودهگویی» شبان خشمگین میشود و به او تذکر میدهد که این که تو میکنی، بندگی و عبادت نیست، بلکه درک سخیف و کوتهنظرانهای از آفریدگار بزرگ عالم است و درخور عظمت او نیست. این کفرگویی را بس کن و این ژاژخایی را پایان بده....
گفت موسی های بس مدبر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تراست
آفتابی را چنینها کی رواست
چوپان از این سخن پیامبر، سخت دلآزرده میشود، تا جایی که جامه بر تن میدرد و سر به بیابان میگذارد.
گفت ای موسی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابانی و رفت
🔹 در پی این اتفاق، از جانب حق تعالی ندایی میآید که: «ای موسی چه کردی؟ چرا بنده من را از من جدا ساختی؟ او به همین فهم و بندگی، هرچند ساده و سطحی، شاد و دلخوش بود و تو با آنچه به تصور خودت ارشاد و اصلاح او بود، باعث شدی همان محبت و ایمانی را هم که داشت، از کف بنهد و عبادت را ترک کند»:
وحی آمد سوی موسی از خدا
بندهٔ ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
یا برای فَصل کردن آمدی؟
هر کسی را سیرتی بنهادهام
هر کسی را اصطلاحی دادهام
ناظرِ قلبیم اگر خاشِع بوَد
گرچه گفتِ لَفظ، ناخاضِع رُوَد
زانکه دل جَوهر بوَد، گفتن عَرَض
پس طُفَیل آمد عَرَض، جَوهرْ غَرَض
www.sasanhabibvand.com
ساسان حبیبوند
🌀 نقدی بر حکایت «موسی و شبان» در مثنوی (بخش اول) 🔹حکایت «انکار کردن موسی علیهالسلام در مناجات شبان» در دفتر دوم که به «داستان موسی و شبان» معروف است از حکایات مشهور و محبوب مثنوی است. در این داستان، حضرت موسی، چوپانی را در حال راز و نیاز با خدا میبیند…
🌀 نقدی بر حکایت «موسی و شبان»
در مثنوی
(بخش دوم)
موسی با شنیدن این عتاب حق، در پی چوپان میرود و او را مییابد و به او میگوید من اشتباه کردم، تو بازگرد و هرگونه و روشی که دوست میداری بندگی و عبادت کن:
چون که موسی این عتاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
🔹در نهایت، چوپان میگوید: من با همان نهیب تو تکان خوردم و جان و جهانم دگرگون شد و اکنون بر عرش نشستهام و نهتنها غمگین و دلزده نیستم بلکه حالی دارم که وصفناپذیر است....
گفت ای موسی از آن بگذشتهام
من کنون در خون دل آغشتهام
من ز سدرهٔ منتهی بگذشتهام
صد هزاران ساله زان سو رفتهام
حال من اکنون برون از گفتن است
اینچه میگویم نه احوال من است
🔹 حکایت «موسی و شبان» بدون شک دارای مایههای دلپذیری از تسامح، شفقت و بزرگمنشی است. بهخصوص تصویری که داستان، از رابطه خدا و بنده عرضه میکند، نقطه مقابل تعصب و خشکاندیشی حاکم برمنش و کنش بسیاری از دینمداران است و همین امر، به آن، لطف و دلپذیری خاصی میبخشد. این داستان از جمله مضامینی است که سبب محبوبیت چهره مولوی شده است. با اینهمه بهگمانم در اینجا در پیام مولوی، خطای بزرگی نهفته است. مولوی در این داستان میخواهد بگوید همه بندگان خدادوست و خداپرست، محبوب و مقبول درگاه حق هستند چرا که آنچه مهم است عشق و خلوص و دلدادگی است و آداب و ترتیب و روش، اهمیتی ندارد. اصل آن است و این فرع. اما اشکال این دیدگاه در همینجاست.
🔹 اولا عشق و اشتیاق ما به هر چیز، فرع بر درک و فهم ما از آن چیز است. آن درک و فهم و انتخاب است که درستی این عشق و علاقه را تعیین میکند، نه بالعکس. آدمها همیشه عاشق و علاقمند و گاه، بندهی چیزهای بیشماری هستند: قدرت، ثروت، شهرت، عبادت، فرزند، وطن، حتی شهوت و هوس و سیگار و الکل و سرگرمیهای سطحی و پست. آنچه معلوم میکند کدام عشق و دلبستگی، صحیح و سازنده است و کدامیک، انحرافی و مخرب است، موضوع و مضمون عشق است. به گفته دیگر، عمق و ارزش هر عشقی، بسته به کیستی و چیستی محبوب است، نه برعکس! (این مضمئن را در درسگفتاری با عنوان «عشق چیست؟» شرح دادهام). برخلاف آنچه مولوی در اینجا از قول خداوند میگوید، موضوع، «دل» یا عشق در برابر حرف و «گفتن» نیست، بلکه در مقابل دانستن و فهمیدن است، یعنی عشق و احساس در مقابل عقل و ادراک.
www.sasanhabibvand.com
در مثنوی
(بخش دوم)
موسی با شنیدن این عتاب حق، در پی چوپان میرود و او را مییابد و به او میگوید من اشتباه کردم، تو بازگرد و هرگونه و روشی که دوست میداری بندگی و عبادت کن:
چون که موسی این عتاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
🔹در نهایت، چوپان میگوید: من با همان نهیب تو تکان خوردم و جان و جهانم دگرگون شد و اکنون بر عرش نشستهام و نهتنها غمگین و دلزده نیستم بلکه حالی دارم که وصفناپذیر است....
گفت ای موسی از آن بگذشتهام
من کنون در خون دل آغشتهام
من ز سدرهٔ منتهی بگذشتهام
صد هزاران ساله زان سو رفتهام
حال من اکنون برون از گفتن است
اینچه میگویم نه احوال من است
🔹 حکایت «موسی و شبان» بدون شک دارای مایههای دلپذیری از تسامح، شفقت و بزرگمنشی است. بهخصوص تصویری که داستان، از رابطه خدا و بنده عرضه میکند، نقطه مقابل تعصب و خشکاندیشی حاکم برمنش و کنش بسیاری از دینمداران است و همین امر، به آن، لطف و دلپذیری خاصی میبخشد. این داستان از جمله مضامینی است که سبب محبوبیت چهره مولوی شده است. با اینهمه بهگمانم در اینجا در پیام مولوی، خطای بزرگی نهفته است. مولوی در این داستان میخواهد بگوید همه بندگان خدادوست و خداپرست، محبوب و مقبول درگاه حق هستند چرا که آنچه مهم است عشق و خلوص و دلدادگی است و آداب و ترتیب و روش، اهمیتی ندارد. اصل آن است و این فرع. اما اشکال این دیدگاه در همینجاست.
🔹 اولا عشق و اشتیاق ما به هر چیز، فرع بر درک و فهم ما از آن چیز است. آن درک و فهم و انتخاب است که درستی این عشق و علاقه را تعیین میکند، نه بالعکس. آدمها همیشه عاشق و علاقمند و گاه، بندهی چیزهای بیشماری هستند: قدرت، ثروت، شهرت، عبادت، فرزند، وطن، حتی شهوت و هوس و سیگار و الکل و سرگرمیهای سطحی و پست. آنچه معلوم میکند کدام عشق و دلبستگی، صحیح و سازنده است و کدامیک، انحرافی و مخرب است، موضوع و مضمون عشق است. به گفته دیگر، عمق و ارزش هر عشقی، بسته به کیستی و چیستی محبوب است، نه برعکس! (این مضمئن را در درسگفتاری با عنوان «عشق چیست؟» شرح دادهام). برخلاف آنچه مولوی در اینجا از قول خداوند میگوید، موضوع، «دل» یا عشق در برابر حرف و «گفتن» نیست، بلکه در مقابل دانستن و فهمیدن است، یعنی عشق و احساس در مقابل عقل و ادراک.
www.sasanhabibvand.com
🌀 نقدی بر حکایت «موسی و شبان»
در مثنوی
(بخش سوم و آخر)
🔹 دوم آنکه اساسا اصلاح درک مردمان از دین و خلقت و بندگی، از خطیرترین وظایف یک پیغمبر است. آتهایسم و خداناباوری، در تاریخ، کمتر سابقه داشته است و تقریبا همه ملل و اقوام جهان، به نوعی از خدا و آفریننده و مرجع خیر و شر فرابشری قائل بودهاند. خداناباوری، بسیار کمتر از خداباوری جاهلانه و کوتهفکرانه، جهل و فساد و ظلم به بار آورده است. از همین رو پیامبران نیامدند است تا عقاید مردم را از خدانابوری به خداپرستی تغییر بدهند بلکه آمدند تا تصور مردم را از دین و خدا و جهان و به تبع آن از انسانیت و رشد و اخلاق و سعادت، اصلاح و تعالی ببخشند. رسالت حضرت ابراهیم، مبارزه با پرستش بت و سنگ و چوب بود و اصلاح آن به پرستش خدای واحد.
🔹 رسالت حضرت عیسی تغییر درک منحط یهودیان زمان خویش از خدا و پرستش بود به خدای مهربان و خردمند، و وظیفه حضرت موسی، مبارزه با خدای فرعونی بود و تغییر آن به پرستش خدای آسمانی. دشمنان سرسخت پیامبر اسلام نیز مومنانی با اعتقادی محکم بودند ولی نه به خدای واحد، بلکه به لات و منات و هبل. مطلب بسیار جالب، سخنی است که در قرآن در سوره «کافرون» خطاب به کافران آمده است که: «بگو ای کافران، من آنچه را شما میپرستید نمیپرستم و آنچه را من میپرستم شما نمیپرستید... شما دین خود را دارید و من دین خود را». این یعنی آنکه کافران هم دین داشتند و پرستش میکردند ولی آیین و عبادتشان مورد نقد و نفی پیامبر و خدای او قرار داشت.
🔹 اصولا ظلم و جهل و عقبماندگی، اغلب نتیجه آیینهای خرافی و پرستشهای جاهلانه بوده و هست. همه جوامع، خدا یا خدایانی دارند و همگی میگویند خدای من برحق است و راه و روش من درست است. البته اگر کمی عمیقتر نگاه کنیم، پرستش لزوما بهمعنای بندگی خدای نادیده و آسمانی نیست، بلکه شخصپرستی و ایسمپرستی و خرافهپرستی هم همگی انواعی از پرستش هستند، البته از نوع مخرب و منحط آن.
به قول زنوفان، کهنفیلسوف یونانی، خدای مردم هر قومی، به شکل خود ایشان است. کسی که فهمش از خالق خویش، بشری با چاروق و دستار و بدنی شپشزده است که نیازمند شانه سر و مالش پا و رختخواب راحت است، جهانبینیاش چیست و معنای زندگیاش دارای چه عمق و وسعتی است و نگاهش به علم و اخلاق و اجتماع و بشریت چگونه است؟ چنین شخص سادهاندیشی چقدر مستعد ظلم و بیگاری و سواستفاده است؟
🔹 فهم سطحی و جاهلانه از خدا و بندگی، بخش بزرگی از فجایع و مظالم تاریخ را سبب شده و همچنان میشود. طالبان و گروه القاعده و داعش و سلفیان و وهابیان و اخباریان و روحانیت رسمی ما هم درک و تعریف خود را از خدا و پرستش و عبادت و اخلاق و انسان دارند. و صرفنظراز اینکه کدام صحیح است و کدام ناثواب، میبینید که هر درکی، نتایج و ثمرات خود را بهبار میآورد.
www.sasanhabibvand.com
در مثنوی
(بخش سوم و آخر)
🔹 دوم آنکه اساسا اصلاح درک مردمان از دین و خلقت و بندگی، از خطیرترین وظایف یک پیغمبر است. آتهایسم و خداناباوری، در تاریخ، کمتر سابقه داشته است و تقریبا همه ملل و اقوام جهان، به نوعی از خدا و آفریننده و مرجع خیر و شر فرابشری قائل بودهاند. خداناباوری، بسیار کمتر از خداباوری جاهلانه و کوتهفکرانه، جهل و فساد و ظلم به بار آورده است. از همین رو پیامبران نیامدند است تا عقاید مردم را از خدانابوری به خداپرستی تغییر بدهند بلکه آمدند تا تصور مردم را از دین و خدا و جهان و به تبع آن از انسانیت و رشد و اخلاق و سعادت، اصلاح و تعالی ببخشند. رسالت حضرت ابراهیم، مبارزه با پرستش بت و سنگ و چوب بود و اصلاح آن به پرستش خدای واحد.
🔹 رسالت حضرت عیسی تغییر درک منحط یهودیان زمان خویش از خدا و پرستش بود به خدای مهربان و خردمند، و وظیفه حضرت موسی، مبارزه با خدای فرعونی بود و تغییر آن به پرستش خدای آسمانی. دشمنان سرسخت پیامبر اسلام نیز مومنانی با اعتقادی محکم بودند ولی نه به خدای واحد، بلکه به لات و منات و هبل. مطلب بسیار جالب، سخنی است که در قرآن در سوره «کافرون» خطاب به کافران آمده است که: «بگو ای کافران، من آنچه را شما میپرستید نمیپرستم و آنچه را من میپرستم شما نمیپرستید... شما دین خود را دارید و من دین خود را». این یعنی آنکه کافران هم دین داشتند و پرستش میکردند ولی آیین و عبادتشان مورد نقد و نفی پیامبر و خدای او قرار داشت.
🔹 اصولا ظلم و جهل و عقبماندگی، اغلب نتیجه آیینهای خرافی و پرستشهای جاهلانه بوده و هست. همه جوامع، خدا یا خدایانی دارند و همگی میگویند خدای من برحق است و راه و روش من درست است. البته اگر کمی عمیقتر نگاه کنیم، پرستش لزوما بهمعنای بندگی خدای نادیده و آسمانی نیست، بلکه شخصپرستی و ایسمپرستی و خرافهپرستی هم همگی انواعی از پرستش هستند، البته از نوع مخرب و منحط آن.
به قول زنوفان، کهنفیلسوف یونانی، خدای مردم هر قومی، به شکل خود ایشان است. کسی که فهمش از خالق خویش، بشری با چاروق و دستار و بدنی شپشزده است که نیازمند شانه سر و مالش پا و رختخواب راحت است، جهانبینیاش چیست و معنای زندگیاش دارای چه عمق و وسعتی است و نگاهش به علم و اخلاق و اجتماع و بشریت چگونه است؟ چنین شخص سادهاندیشی چقدر مستعد ظلم و بیگاری و سواستفاده است؟
🔹 فهم سطحی و جاهلانه از خدا و بندگی، بخش بزرگی از فجایع و مظالم تاریخ را سبب شده و همچنان میشود. طالبان و گروه القاعده و داعش و سلفیان و وهابیان و اخباریان و روحانیت رسمی ما هم درک و تعریف خود را از خدا و پرستش و عبادت و اخلاق و انسان دارند. و صرفنظراز اینکه کدام صحیح است و کدام ناثواب، میبینید که هر درکی، نتایج و ثمرات خود را بهبار میآورد.
www.sasanhabibvand.com
ساسان حبیبوند
🌀 نقدی بر حکایت «موسی و شبان» در مثنوی (بخش سوم و آخر) 🔹 دوم آنکه اساسا اصلاح درک مردمان از دین و خلقت و بندگی، از خطیرترین وظایف یک پیغمبر است. آتهایسم و خداناباوری، در تاریخ، کمتر سابقه داشته است و تقریبا همه ملل و اقوام جهان، به نوعی از خدا و آفریننده…
🔅 پرسش و پاسخ
با سلام
دو نکته انتقادی داشتم در مورد پست اخیر شما با موضوع نقد داستان «موسی و شبان».
اول اینکه مولوی در جای دیگر گفته است:
این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست
که اشاره دارد به اینکه دانش اصل است و محبت، نتیجه آن است.
🔸 نقد دوم من این است که برخلاف آنچه شما نوشتید، گاه میتوان از محبت و احساس هم به درک و شناخت رسید یعنی مسیر را معکوس طی کرد. نمونهی آن وقتی است که آدمها با خواندن یا شنیدن وصف بزرگی و علم و یا خصایل نیکوی انسانهای بزرگ، به آنها علاقمند میشوند و حب آنها در دلشان مینشیند و گاه آنها را بهعنوان سرمشق و الگوی خود قرار میدهند بدون آنکه شناخت اولیهای از آن انسانها داشته باشند و بعد از آن، به تدریج با شخصیت و زندگی آنها آشنایی حاصل میکنند. استاد ملکیان هم در معرفی کتاب «الگوگرایی در اخلاق» به این مطلب اشاره کرده است. در چنین مواردی، آدمها از عشق و علاقه شروع میکنند و سپس به فهم و شناخت محبوب خود میرسند.
🔹 پاسخ
با سلام و عرض ادب
متوجه نقد اول شما نشدم چون بیتی که نقل کردید، موید همان حرف بنده است یعنی اینکه عشق و محبت، فرع بر شناخت و دانش است. پس در واقع من در این مورد با شما توافق دارم که شناخت بر عشق و احساس مقدم است.
در مورد دوم هم اگر دقت کنید، خواهید دید که فکر و شناخت بر محبت و احساس، تقدم دارد، منتها شناخت مبهم و کلی که البته طبق فرمایش خودتان بعداً به شناخت عمیق و جزئی تبدیل میشود که این گسترش شناخت، ممکن است موجب تغییر احساس فرد گردد.
به نظرم در وصف همین حال است که حافظ میگوید «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها».
🔹 اما یک نکته دیگر در اینجا وجود دارد، اینکه گفته مولوی در «موسی و شبان» درواقع سخن دیگر او را که شما نقل کردهاید نقض میکند. مولوی در جاهای مختلف تاکید میکند که دانش و نگرش، اصل و علت است و احساس و رفتار، فرع و نتیجه. از جمله:
فرع دید آمد عمل بی هیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک
آدمی دید است و باقی پوست است
دید آن است آن که دید دوست است
ولی در حکایت «موسی و شبان»، عکس آن را میگوید و میگوید دانش و شناخت اهمیت زیادی ندارد و آنچه مهم است عشق و احساس است.
www.sasanhabibvand.com
با سلام
دو نکته انتقادی داشتم در مورد پست اخیر شما با موضوع نقد داستان «موسی و شبان».
اول اینکه مولوی در جای دیگر گفته است:
این محبت هم نتیجه دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست
که اشاره دارد به اینکه دانش اصل است و محبت، نتیجه آن است.
🔸 نقد دوم من این است که برخلاف آنچه شما نوشتید، گاه میتوان از محبت و احساس هم به درک و شناخت رسید یعنی مسیر را معکوس طی کرد. نمونهی آن وقتی است که آدمها با خواندن یا شنیدن وصف بزرگی و علم و یا خصایل نیکوی انسانهای بزرگ، به آنها علاقمند میشوند و حب آنها در دلشان مینشیند و گاه آنها را بهعنوان سرمشق و الگوی خود قرار میدهند بدون آنکه شناخت اولیهای از آن انسانها داشته باشند و بعد از آن، به تدریج با شخصیت و زندگی آنها آشنایی حاصل میکنند. استاد ملکیان هم در معرفی کتاب «الگوگرایی در اخلاق» به این مطلب اشاره کرده است. در چنین مواردی، آدمها از عشق و علاقه شروع میکنند و سپس به فهم و شناخت محبوب خود میرسند.
🔹 پاسخ
با سلام و عرض ادب
متوجه نقد اول شما نشدم چون بیتی که نقل کردید، موید همان حرف بنده است یعنی اینکه عشق و محبت، فرع بر شناخت و دانش است. پس در واقع من در این مورد با شما توافق دارم که شناخت بر عشق و احساس مقدم است.
در مورد دوم هم اگر دقت کنید، خواهید دید که فکر و شناخت بر محبت و احساس، تقدم دارد، منتها شناخت مبهم و کلی که البته طبق فرمایش خودتان بعداً به شناخت عمیق و جزئی تبدیل میشود که این گسترش شناخت، ممکن است موجب تغییر احساس فرد گردد.
به نظرم در وصف همین حال است که حافظ میگوید «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها».
🔹 اما یک نکته دیگر در اینجا وجود دارد، اینکه گفته مولوی در «موسی و شبان» درواقع سخن دیگر او را که شما نقل کردهاید نقض میکند. مولوی در جاهای مختلف تاکید میکند که دانش و نگرش، اصل و علت است و احساس و رفتار، فرع و نتیجه. از جمله:
فرع دید آمد عمل بی هیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک
آدمی دید است و باقی پوست است
دید آن است آن که دید دوست است
ولی در حکایت «موسی و شبان»، عکس آن را میگوید و میگوید دانش و شناخت اهمیت زیادی ندارد و آنچه مهم است عشق و احساس است.
www.sasanhabibvand.com