کانال سردار دلها
966 subscribers
49.4K photos
26.9K videos
257 files
2.32K links
💠بِسمِـ رَبَّ الحٌسٖــیِݩ﴿؏﴾💠
اگه خیمه ی اسلامی آسیب ببیند
بیت الله الحرام و قرآن آسیب خواهد دید
بخشی ازوصیت نامه ی
#حاج_قاسم_سلیمانی
خدایاداغ سردارهرگزتاظهورمهدی فاطمه
از دلها نمیره

آیدی مدیر کانال

@sardaredelha59



https://t.me/sardare_dellha
Download Telegram
شهید #درویشعلی_زارع

شهید در سال ۱۳۰۷ در روستای کوشک ارسنجان به دنیا آمد و نام پدر ایشان علی بخش بود .
در اوایل کودکی مادر مهربانش را از دست داد و سال بعد از فوت مادرش، پدرش را نیز از دست داد.
او کودک یتیمی بیش نبود که در نزد عموی بزرگوارش رشد کرد واز محبت پدرانه سیراب شد تا اینکه نوجوان میگردد و از همان ابتدا خود را به زحمت ومشقت می اندازد تا اینکه لقمه نانی بدست آورد و امرار معاش کند . به نقل از هم رزمانش حتی هنگام غذا خوردن هم وضو میگرفت ایشان در ۴ مرحله به جبهه عازم شد که در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۴ در عملیات بدر شرق دجله به فیض شهادت رسید و پیکر ایشان بعد ۱۶ سال #مفقودالاثر بودن در سال ۱۳۷۶ پیدا و در چشمه شیرخون سعادت آباد دفن شد.

روحش شاد و یادش گرامی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دانه‌های سفیدی روی بدن بود و من از بچه‌های معراج پرسیدم اینها چیست که گفتند چیزی روی بدن ریخته‌اند و همین باعث شده پوست روی بدن از بین برود. روی سنگ قبرشان هم نوشته شده پیکرشان سالمه 😭🍃🍃

به روایت از یکی از آزادگان : 👇
یک هفته در استخبارات بودیم. آنجا به محل شکنجه معروفه ، شکنجه با کابل و برق و اتو و... . داخل یک پیت حلبی غذا می اوردند و برای رفع حاجت هم از همان پیت حلبی استفاده میکردند و بیماری اسرا هم اغلب از همین ظروف بود😔
در الرشید داخل اتاقهای سه در چهار 40 الی 50 نفر جا داده بودند بطوری که شبها برای استراحت 10 الی 20 نفر میخوابیدند و 20 نفر سرپا میایستادند تا آنها استراحت کنند. دوباره جاها عوض میشد.😔

چای را داخل یک دیگ کوچکی میریختند ، می اوردند داخل اتاقها. یک نفر که مسئول چای بود دیگ را جلوی دهان ما نگه میداشت و میگفت سهم هر کس دو قورت است یا دو قلوپ ، لیوان نبود. به این طریق چایی را میخوردیم😔
ما در لیست صلیب سرخ نبودیم. اصلا آنها نمیدانستند ما در این اردوگاه هستیم. نامه‌هایی را که مینوشتیم جوابی نداشت. از همان جا متوجه شدیم که #مفقودالاثر هستیم و خانواده هایمان از ما اطلاع ندارند😔
دانه‌های سفیدی روی بدن بود و من از بچه‌های معراج پرسیدم اینها چیست که گفتند چیزی روی بدن ریخته‌اند و همین باعث شده پوست روی بدن از بین برود. روی سنگ قبرشان هم نوشته شده پیکرشان سالمه 😭🍃🍃

به روایت از یکی از آزادگان : 👇
یک هفته در استخبارات بودیم. آنجا به محل شکنجه معروفه ، شکنجه با کابل و برق و اتو و... . داخل یک پیت حلبی غذا می اوردند و برای رفع حاجت هم از همان پیت حلبی استفاده میکردند و بیماری اسرا هم اغلب از همین ظروف بود😔
در الرشید داخل اتاقهای سه در چهار 40 الی 50 نفر جا داده بودند بطوری که شبها برای استراحت 10 الی 20 نفر میخوابیدند و 20 نفر سرپا میایستادند تا آنها استراحت کنند. دوباره جاها عوض میشد.😔

چای را داخل یک دیگ کوچکی میریختند ، می اوردند داخل اتاقها. یک نفر که مسئول چای بود دیگ را جلوی دهان ما نگه میداشت و میگفت سهم هر کس دو قورت است یا دو قلوپ ، لیوان نبود. به این طریق چایی را میخوردیم😔
ما در لیست صلیب سرخ نبودیم. اصلا آنها نمیدانستند ما در این اردوگاه هستیم. نامه‌هایی را که مینوشتیم جوابی نداشت. از همان جا متوجه شدیم که #مفقودالاثر هستیم و خانواده هایمان از ما اطلاع ندارند😔
🔰درتاریخ ۱۹ فروروین ۹۵بود که تازه
در خانطومان مستقر شده بودیم .

🔰ماموریت ویژه ای به لشکر ابلاغ شده
بود که دراین ماموریت باید به عمق دشمن  می زدیم ...

🔰خوب می دانستیم که دراین مسیر راه برگشتی وجود نداشت ..وهمه
اعضا ی شرکت کننده قطعا جز #شهدا
یا #مفقودالاثر قرار میگر فتند ....🌷

🔰مابه دنبال بیست نفر نیروی زبده و
#شهادت طلب بودیم .
شرایط بسیار سختی بود ؛هم انتخاب افراد زبده وهم اتفاقات اینده (شهادت افراد فوق)..

🔰درلیست افراد داوطلب نام دو #شهید می درخشید ‌.
۱.شهید علی عابدینی
۲.شهید سید سجاد خلیلی
عملیات ویژه باید شب بیستم
فروردین۹۵انجام می گرفت که به دلایل
خاصی به تاخیر افتاد .

🔰 #سیدسجادخلیلی در فردای ان روز وعلی عابدینی در ۱۷ اردبیهشت ۹۵
درنبرد سنگین با تکفیر ی های
معلون در خان طومان به #شهادت
رسیدند .🌹

🔰درنبرد خانطومان بهترین نیروهای لشکر
مردانه جنگیدند وحماسه
افریدند و۱۶ تن از ان بهترین ها به
#شهادت رسیدند ...🥀

یادشان گرامی وروحشان شاد..🌷

دلم برای تو تنگ است برادر #شهیدم ..همسنگرم !
واین را
نمی توانم بگویم
مثل باد که از پشت پنجر ه ات
می گذرد
ویا درخت ها که
خاموش اند
سرنوشت عشق
گاهی سکوت است .
#کربلای‌خانطومان
#سبکبالان‌خرامیدندورفتند
#پای‌صبحتهای‌سردارریتیمان


🇮🇷 @sardare_dellha
پیــرمرد گـــمنام

هر چقدر تقلا مے ڪردیم، #اسمش را نمے گفت. فقط وقتے با اصرارهاے ما مواجه مے شد مے گفت:بسیجے ام…پیرمردے گندمگون و چهار شانه بود.

یڪ بار ڪه براے #مرخصے رفته بودم قم،تو خیابان دیدمش. ڪنجڪاو شدم. #دنبالش ڪردم.رسیدم به یڪے از محله هاے فقیر نشین همین ڪه خواست در خانه را باز ڪند، من را دید. #رنگش پرید.لبخندے زد و با محبت مرا به داخل تعارف ڪرد.

پیرزنےنابینا به استقبال من آمد.پیرمرد گفت: همسرم است،تنها #فرزندمان ڪه #شهید شد،حتے #خاڪسترے هم از جنازه اش نیامد. مادرش آنقدر #گریه ڪرد که #نابینا شد. بعد هم به من گفت: برو نگذار تا #اسلحه ے پسرم زمین بماند.

پیرمرد چند ماه بعد تو عملیات #مفقودالاثر شد. وقتے برای بردن خبر پیرمرد،به همان محله رفتم اطلاعیه #فوت پیرزن،من را پشت در میخکوب ڪرد…

پ.ن:خدایاڪمڪ ڪن شـرمنـده ے شهـدا نشیم😔

#خاطره
منبع: ڪتاب بچه هاے محله توومن


🇮🇷@sardare_dellha