کانال سردار دلها
966 subscribers
49.4K photos
26.9K videos
257 files
2.32K links
💠بِسمِـ رَبَّ الحٌسٖــیِݩ﴿؏﴾💠
اگه خیمه ی اسلامی آسیب ببیند
بیت الله الحرام و قرآن آسیب خواهد دید
بخشی ازوصیت نامه ی
#حاج_قاسم_سلیمانی
خدایاداغ سردارهرگزتاظهورمهدی فاطمه
از دلها نمیره

آیدی مدیر کانال

@sardaredelha59



https://t.me/sardare_dellha
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #اولدی_خرابه_وطنم

📽 سینه زنی رزمندگان سلحشور و حماسه ساز گردان های حضرت امام حسین (ع) و حضرت ولیعصر (عج) #استان_زنجان در دوران دفاع مقدس با نوحه خوانی مداح باصفای جبهه ها #حاج_مرتضی_حیدری

👌 بسیار عالی و خاطره برانگیز ، یاد باد آن روزگاران یاد باد

🏴 #ما_ملت_امام_حسینیم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

#محرم
#ماه_خون
#فصل_عاشقی
#رزمندگان_زنجان
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم


@sardare_dellha
به یاد همرزم و رفیق محمودرضا
شهید مرتضی مسیب زاده

#حاج_مرتضی بعد از شهادت محمودرضا آمد تبریز . آمد سر خاک محمودرضا نشست و بلند بلند گریه کرد....

بعد بلند شد آمد کنار . حاج بهزاد اصرار می کرد یکی از بچه‌ها حرف بزند. هیچکس حاضر نشد حرف بزند....

کنار مرتضی ایستاده بودم. اصرار کردم حرف بزند. قبول نکرد....

گفت: میشه کوثرو بگیری بیاری؟ گفتم: بله. رفتم کوثر را از مادر معززش گرفتم و آوردم دادم بغل مرتضی....

یکی دو دقیقه کوثر را به حرف گرفت بعد دادش به من و شروع کرد مثل آدمهای حیران دور خودش چرخیدن و با گریه حرف زدن. گفت: خدا... داغ جدایی رو تحمل کنم یا داغ موندنو؟ 😔
گفتم کوثرو بغل کنم شاید آروم شم اما نشدم....😔

و های های گریه کرد.....😭😭😭


راوی : برادر شهید
#شهید_محمود_رضا_بیضائی

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

@sardare_dellha
به یاد همرزم و رفیق محمودرضا
شهید مرتضی مسیب زاده

#حاج_مرتضی بعد از شهادت محمودرضا آمد تبریز . آمد سر خاک محمودرضا نشست و بلند بلند گریه کرد....

بعد بلند شد آمد کنار . حاج بهزاد اصرار می کرد یکی از بچه‌ها حرف بزند. هیچکس حاضر نشد حرف بزند....

کنار مرتضی ایستاده بودم. اصرار کردم حرف بزند. قبول نکرد....

گفت: میشه کوثرو بگیری بیاری؟ گفتم: بله. رفتم کوثر را از مادر معززش گرفتم و آوردم دادم بغل مرتضی....

یکی دو دقیقه کوثر را به حرف گرفت بعد دادش به من و شروع کرد مثل آدمهای حیران دور خودش چرخیدن و با گریه حرف زدن. گفت: خدا... داغ جدایی رو تحمل کنم یا داغ موندنو؟ 😔
گفتم کوثرو بغل کنم شاید آروم شم اما نشدم....😔

و های های گریه کرد.....😭😭😭


راوی : برادر شهید
#شهید_محمود_رضا_بیضائی

@sardare_dellha
به یاد همرزم و رفیق محمودرضا
شهید مرتضی مسیب زاده

#حاج_مرتضی بعد از شهادت محمودرضا آمد تبریز . آمد سر خاک محمودرضا نشست و بلند بلند گریه کرد....

بعد بلند شد آمد کنار . حاج بهزاد اصرار می کرد یکی از بچه‌ها حرف بزند. هیچکس حاضر نشد حرف بزند....

کنار مرتضی ایستاده بودم. اصرار کردم حرف بزند. قبول نکرد....

گفت: میشه کوثرو بگیری بیاری؟ گفتم: بله. رفتم کوثر را از مادر معززش گرفتم و آوردم دادم بغل مرتضی....

یکی دو دقیقه کوثر را به حرف گرفت بعد دادش به من و شروع کرد مثل آدمهای حیران دور خودش چرخیدن و با گریه حرف زدن. گفت: خدا... داغ جدایی رو تحمل کنم یا داغ موندنو؟ 😔
گفتم کوثرو بغل کنم شاید آروم شم اما نشدم....😔

و های های گریه کرد.....😭😭😭

راوی : برادر شهید
#شهید_محمودرضابیضائی
#رفیق‌آسمونـےمن
@sardare_dellha
به یاد همرزم و رفیق محمودرضا
شهید مرتضی مسیب زاده

#حاج_مرتضی بعد از شهادت محمودرضا آمد تبریز . آمد سر خاک محمودرضا نشست و بلند بلند گریه کرد....

بعد بلند شد آمد کنار . حاج بهزاد اصرار می کرد یکی از بچه‌ها حرف بزند. هیچکس حاضر نشد حرف بزند....

کنار مرتضی ایستاده بودم. اصرار کردم حرف بزند. قبول نکرد....

گفت: میشه کوثرو بگیری بیاری؟ گفتم: بله. رفتم کوثر را از مادر معززش گرفتم و آوردم دادم بغل مرتضی....

یکی دو دقیقه کوثر را به حرف گرفت بعد دادش به من و شروع کرد مثل آدمهای حیران دور خودش چرخیدن و با گریه حرف زدن. گفت: خدا... داغ جدایی رو تحمل کنم یا داغ موندنو؟ 😔
گفتم کوثرو بغل کنم شاید آروم شم اما نشدم....😔

و های های گریه کرد.....😭😭😭

راوی : برادر شهید
#شهید_محمودرضابیضائی
#رفیق‌آسمونـےمن
به یاد همرزم و رفیق محمودرضا
شهید مرتضی مسیب زاده

#حاج_مرتضی بعد از شهادت محمودرضا آمد تبریز . آمد سر خاک محمودرضا نشست و بلند بلند گریه کرد....

بعد بلند شد آمد کنار . حاج بهزاد اصرار می کرد یکی از بچه‌ها حرف بزند. هیچکس حاضر نشد حرف بزند....

کنار مرتضی ایستاده بودم. اصرار کردم حرف بزند. قبول نکرد....

گفت: میشه کوثرو بگیری بیاری؟ گفتم: بله. رفتم کوثر را از مادر معززش گرفتم و آوردم دادم بغل مرتضی....

یکی دو دقیقه کوثر را به حرف گرفت بعد دادش به من و شروع کرد مثل آدمهای حیران دور خودش چرخیدن و با گریه حرف زدن. گفت: خدا... داغ جدایی رو تحمل کنم یا داغ موندنو؟ 😔
گفتم کوثرو بغل کنم شاید آروم شم اما نشدم....😔

و های های گریه کرد.....😭😭😭

راوی : برادر شهید
#شهید_محمودرضابیضائی
#رفیق‌آسمونـےمن