او ایستاد پای امام زمان خویش
#شهید_حمیدرضا_انصاری
#خاطرات_شهید
خاطرم هست، دومین ماموریت ایشان سه ماه طول کشید. وقتی برگشت، من و بچه ها منزل مادرم بودیم. ساعت 2:30 نیمه شب بود که تماس گرفت. خواب نبودم و با دیدن شماره ایشان به سرعت جواب دادم. گفتم: «برگشتی؟» گفت: «آره توی حیاط هستم اما کلید درب ورودی را ندارم.» گفتم: «بیا اینجا. چرا اطلاع ندادی؟» گفت: «نه مزاحم نمی شوم. داخل انباری را نگاه می کنم شاید کلید را آنجا گذاشته باشم.» گفتم: «هوا سرد است، سرما می خوری.» راضی نشد بیاید. بالاخره صبح شد. برادرم ما را به خانه مان رساند. زانوهایش را زمین گذاشت و دستهایش را مثل بال پرندگان باز کرد و فرزندان خود را در آغوش کشید. گفت: «شب که آمدم خیلی خسته بودم اما خوابم نمی برد. یک ساعتی را کنار وسائل و کتاب ها و دفترهای بچه ها بودم و ورق می زدم. توی خونه می چرخیدم. چقدر امنیت خوبه، چقدر خونه خوبه. بعد از نماز صبح بود که خوابیدم.»
#شهید_حمیدرضا_انصاری
#سالروز_شهادت 🌷
✍راوی: #همسر_شهید
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبحتون__شهدایی
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
@sardare_dellha
#شهید_حمیدرضا_انصاری
#خاطرات_شهید
خاطرم هست، دومین ماموریت ایشان سه ماه طول کشید. وقتی برگشت، من و بچه ها منزل مادرم بودیم. ساعت 2:30 نیمه شب بود که تماس گرفت. خواب نبودم و با دیدن شماره ایشان به سرعت جواب دادم. گفتم: «برگشتی؟» گفت: «آره توی حیاط هستم اما کلید درب ورودی را ندارم.» گفتم: «بیا اینجا. چرا اطلاع ندادی؟» گفت: «نه مزاحم نمی شوم. داخل انباری را نگاه می کنم شاید کلید را آنجا گذاشته باشم.» گفتم: «هوا سرد است، سرما می خوری.» راضی نشد بیاید. بالاخره صبح شد. برادرم ما را به خانه مان رساند. زانوهایش را زمین گذاشت و دستهایش را مثل بال پرندگان باز کرد و فرزندان خود را در آغوش کشید. گفت: «شب که آمدم خیلی خسته بودم اما خوابم نمی برد. یک ساعتی را کنار وسائل و کتاب ها و دفترهای بچه ها بودم و ورق می زدم. توی خونه می چرخیدم. چقدر امنیت خوبه، چقدر خونه خوبه. بعد از نماز صبح بود که خوابیدم.»
#شهید_حمیدرضا_انصاری
#سالروز_شهادت 🌷
✍راوی: #همسر_شهید
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_صبحتون__شهدایی
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
@sardare_dellha
#لیلا همسر شهید تصریح میکند: من در طول سالها دیدم که او چطور #عاشق رزم است. حتی همان لحظهای که در حرم عقد کردیم و با هم به زیارت امام #رضا(ع) رفتیم به من گفت تو هم همسر من و هم از این به بعد#بهترین رفیق من هستی و یک دوست بهترینها را برای دوستش میخواهد و گفت، برای من دعا کن که#شهید بشوم. سال۸۱ هیچ حرفی از جنگ نبود و همان جا این خواسته او را قبول کردم.
خدا فراموش نکرده بود
همسر#شهید سنجرانی اظهار میکند: در دوران دبیرستان و دانشگاه بارها به سرزمین راهیان نور رفته بودم، خیلیها مانند من با دیدن واقعیتهای جنگ متحول شدند.
حضور نسل جدید در آن سرزمین یک ضرورت است. در فضایی که رسانههای مختلف در ذهن بچهها اثرگذارند حتی بدون آنکه خودشان متوجه شوند، حضور در مناطق جنگی حس خوبی دارد که باید آن را تجربه کرد تا به آن رسید.
وی تأکید میکند: به یاد دارم در همان ایام دانشجویی یک بار گفتم میشود من هم#همسر شهید باشم. در دوران زندگی این خواسته را فراموش کرده بودم اما خداوند فراموش نمیکند، شاید هم زندگی و بچهداری و شرایط امن جامعه مرا از این خواسته دور کرده بود.
خدا فراموش نکرده بود
همسر#شهید سنجرانی اظهار میکند: در دوران دبیرستان و دانشگاه بارها به سرزمین راهیان نور رفته بودم، خیلیها مانند من با دیدن واقعیتهای جنگ متحول شدند.
حضور نسل جدید در آن سرزمین یک ضرورت است. در فضایی که رسانههای مختلف در ذهن بچهها اثرگذارند حتی بدون آنکه خودشان متوجه شوند، حضور در مناطق جنگی حس خوبی دارد که باید آن را تجربه کرد تا به آن رسید.
وی تأکید میکند: به یاد دارم در همان ایام دانشجویی یک بار گفتم میشود من هم#همسر شهید باشم. در دوران زندگی این خواسته را فراموش کرده بودم اما خداوند فراموش نمیکند، شاید هم زندگی و بچهداری و شرایط امن جامعه مرا از این خواسته دور کرده بود.
#لیلا همسر شهید تصریح میکند: من در طول سالها دیدم که او چطور #عاشق رزم است. حتی همان لحظهای که در حرم عقد کردیم و با هم به زیارت امام #رضا(ع) رفتیم به من گفت تو هم همسر من و هم از این به بعد#بهترین رفیق من هستی و یک دوست بهترینها را برای دوستش میخواهد و گفت، برای من دعا کن که#شهید بشوم. سال۸۱ هیچ حرفی از جنگ نبود و همان جا این خواسته او را قبول کردم.
خدا فراموش نکرده بود
همسر#شهید سنجرانی اظهار میکند: در دوران دبیرستان و دانشگاه بارها به سرزمین راهیان نور رفته بودم، خیلیها مانند من با دیدن واقعیتهای جنگ متحول شدند.
حضور نسل جدید در آن سرزمین یک ضرورت است. در فضایی که رسانههای مختلف در ذهن بچهها اثرگذارند حتی بدون آنکه خودشان متوجه شوند، حضور در مناطق جنگی حس خوبی دارد که باید آن را تجربه کرد تا به آن رسید.
وی تأکید میکند: به یاد دارم در همان ایام دانشجویی یک بار گفتم میشود من هم#همسر شهید باشم. در دوران زندگی این خواسته را فراموش کرده بودم اما خداوند فراموش نمیکند، شاید هم زندگی و بچهداری و شرایط امن جامعه مرا از این خواسته دور کرده بود.
خدا فراموش نکرده بود
همسر#شهید سنجرانی اظهار میکند: در دوران دبیرستان و دانشگاه بارها به سرزمین راهیان نور رفته بودم، خیلیها مانند من با دیدن واقعیتهای جنگ متحول شدند.
حضور نسل جدید در آن سرزمین یک ضرورت است. در فضایی که رسانههای مختلف در ذهن بچهها اثرگذارند حتی بدون آنکه خودشان متوجه شوند، حضور در مناطق جنگی حس خوبی دارد که باید آن را تجربه کرد تا به آن رسید.
وی تأکید میکند: به یاد دارم در همان ایام دانشجویی یک بار گفتم میشود من هم#همسر شهید باشم. در دوران زندگی این خواسته را فراموش کرده بودم اما خداوند فراموش نمیکند، شاید هم زندگی و بچهداری و شرایط امن جامعه مرا از این خواسته دور کرده بود.
#همسر_شهید:
وقتی تصمیم به رفتن گرفت
من خیلی ناراحتی می کردم
ایشان سعی میکرد
دل من را به دست بیاورد
تا رضایت دهم....
حتی به من گفته بود
دعا کن رفتم شهید شوم!!
این من را بیشتر اذیت میکرد
دیدم نمیتوانم جلوی رفتنش را بگیرم
بالاخره رضایت دادم...
در ۲۲ اردیبهشت سال ۱۳۹۲ اعزام شد و
۵ روز بعد در ۲۷ اردیبهشت به شهادت رسید.
ما تا یک ماه خبر نداشتیم
پیکرش هنوز که هنوزه به وطن بازنگشته.
بعد شهادتش حالم دگرگونشده بود و
خیلی مریضاحوال بودم. اصرار کردم
تا من را به محل شهادتش ببرند.
رفتم و آنجا را از نزدیک دیدم.
سپس برای زیارت
به حرم حضرت زینب(س) رفتم و
خواستم از خانم زینب بخواهم که
همـسرم را به من بازگرداند ، اما نتوانستم
و در برابر عظمت این بیبی هیچی نخواستم حتی به این قصد به کربلا رفتم که
از امام حسین(ع) همسرم را طلب کنم
اما در مقابل آقا همزبانم بند آمد و
چیزی نخواستم و برگشتم
اما عنایت کردند و حالم بهتر شد
صبرم بیشتر شد. الآن هم فقط میخواهم
تا حداقل پیکرش به وطن بازگردد
من هنوز با تولی و خاطراتش
زنده هستم و زندگی میڪنم...
#اولین_شهیدمدافعحرم_گلستان
#جاویدالاثر_غلامعلی_تولی
#سالروز_شهادت
#شهیـد_مدافـع_حـرم
#سردار #مهدی_نعمایی
#نام_جهادی_حاج_مسلم
◻️تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۰۶/۲۹
◻️محل ولادت: البرز
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۱۱/۲۳
◻️محل شهادت: حما_سوریه
✍ #همسر_شهید_سردار_مهدی_نعمایی
وصیت کردند که مرا در #امامزاده_محمد_کرج، بین شهدای دفاع مقدس به خاک بسپارید. یکبار از او پرسیدم چرا کنار بچههای دفاع مقدس؟ و آقامهدی با آن لبخند بهشتیاش گفت من که در این دنیا دایم کنار مدافعان حرم بودم، دلم میخواهد آن دنیا درکنار شهدای دفاع مقدس باشم. متأسفانه در روزهای اولیه به ما گفتند امامزاده محمد جایی برای دفن شهید ندارد. برادر شهید میگفت که شبانه از او خواستم به خوابم بیاید و راهی به من نشان بدهد، مبادا شرمنده وصیتش شویم. برادر شهید گفت فردای آنشب تلفن زدند و گفتند یکجا برای دفن پیکر مطهر شهید مهدی نعمایی در امامزاده پیدا شده است. آنلحظه از اینکه وصیت آقامهدی به سرانجام رسیده بود، همه اشک ریختیم و او را تا خانه ابدیاش کنار شهدای دفاع مقدس تشییع کردیم.
#شهیـد_مدافـع_حـرم
#سردار #مهدی_نعمایی
سالروز ولادت: 🎊🎊🎊🎊
@sardare_dellha
گاهـے پیش مـےآمد
که پیش خودم فکر میکردم
کاش شرایط طوری چیده نمیشد
که محمدحسین بخواهد برود
اما به محض این که این فکر
به سرم میآمد به خودم مـےگفتم:
خب اینکه خودخواهـے است!
از اول هم قرار بود برای کارهایش پایه باشی
قرار نبود که ترمز باشـے
با این حرفها خودم را آرام میکردم ...
بـهم مـےگفت:
همسرت که حسینـے باشـد،
تـو را زهیـر میکنـد ...
#همسر_شهید
#همسفر_بهشتی
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#سالروز_ولادت....🌸🌸🎉🎉🌸🌸
@sardare_dellha
که پیش خودم فکر میکردم
کاش شرایط طوری چیده نمیشد
که محمدحسین بخواهد برود
اما به محض این که این فکر
به سرم میآمد به خودم مـےگفتم:
خب اینکه خودخواهـے است!
از اول هم قرار بود برای کارهایش پایه باشی
قرار نبود که ترمز باشـے
با این حرفها خودم را آرام میکردم ...
بـهم مـےگفت:
همسرت که حسینـے باشـد،
تـو را زهیـر میکنـد ...
#همسر_شهید
#همسفر_بهشتی
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#سالروز_ولادت....🌸🌸🎉🎉🌸🌸
@sardare_dellha
معلمی که شوق پرواز داشت
#همسر_شهید
من از علاقهاش به شهادت خبرداشتم.
همیشه میگفت اگر لیاقت داشته باشم
شهید میشوم. هروقت باهم صحبت
میکردیم حتی خیلی سال قبل از
ماجرای جنگ سوریه، همسرم میگفت:
ما نباید به مرگ طبیعی از دنیا برویم،
میگفت دوست دارم شهید بشوم و شما
هم شهیده، میگفت زندگی آن دنیای ما
باید آبادتر از این دنیا باشد.
معتقد بود این دنیا هیچ ارزشی ندارد
و واقعا هم به این اعتقاد پایبند بود
و زندگی خیلی سادهای داشتیم.
مجید اصلا اهل مال و منال دنیا نبود
آن موقعی هم که موضوع اعزام به
سوریه را مطرح کرد، چون شرایطِ
اعزام راحت نبود من گفتم شاید اعزام
نشود، اما بالاخره این اتفاق افتاد و
وقتی روز اعزامش مشخص شدو من و
آقامجید با هم صحبت کردیم، من گفتم
شما را میسپارم بهخدا، هر اتفاقی که بیفتد
حتما صلاحخدا در آن است. صلاح خدا هم
در این بود که همسرم شهید بشود و به
آرزویش برسد. الان هم ناشکری نمیکنم
مجید خیلی شهادت را دوست داشت،
تکیهکلامش اینبود که دعاکنید شهید بشوم
من از خدا شهادت میخواهم
#اولین_شهید_فرهنگی_مدافعحرم
#شهید_مجید_عسگری_جمکرانی
#سالروز_ولادت...🌸🎉🌸🎉
@sardare_dellha
#همسر_شهید
من از علاقهاش به شهادت خبرداشتم.
همیشه میگفت اگر لیاقت داشته باشم
شهید میشوم. هروقت باهم صحبت
میکردیم حتی خیلی سال قبل از
ماجرای جنگ سوریه، همسرم میگفت:
ما نباید به مرگ طبیعی از دنیا برویم،
میگفت دوست دارم شهید بشوم و شما
هم شهیده، میگفت زندگی آن دنیای ما
باید آبادتر از این دنیا باشد.
معتقد بود این دنیا هیچ ارزشی ندارد
و واقعا هم به این اعتقاد پایبند بود
و زندگی خیلی سادهای داشتیم.
مجید اصلا اهل مال و منال دنیا نبود
آن موقعی هم که موضوع اعزام به
سوریه را مطرح کرد، چون شرایطِ
اعزام راحت نبود من گفتم شاید اعزام
نشود، اما بالاخره این اتفاق افتاد و
وقتی روز اعزامش مشخص شدو من و
آقامجید با هم صحبت کردیم، من گفتم
شما را میسپارم بهخدا، هر اتفاقی که بیفتد
حتما صلاحخدا در آن است. صلاح خدا هم
در این بود که همسرم شهید بشود و به
آرزویش برسد. الان هم ناشکری نمیکنم
مجید خیلی شهادت را دوست داشت،
تکیهکلامش اینبود که دعاکنید شهید بشوم
من از خدا شهادت میخواهم
#اولین_شهید_فرهنگی_مدافعحرم
#شهید_مجید_عسگری_جمکرانی
#سالروز_ولادت...🌸🎉🌸🎉
@sardare_dellha
#همسر شهید مرتضی رجب بلوکات🥀:
همسرم ڪارمند شرڪت برق بودند و خانواده مذهبے داشتند ، ۴ تا برادر بودند
دیپلم نتونستن بگیرن چون چند مرتبه در معرض ترور قرار گرفتن 😔بسیجے فعال (پایگاه شمیرانات بودن یعنے فرمانیه فعلے)
عقدمون رو حضرت امام خواندن (تو حیاط جماران - بالڪن جماران) عروسیمون ساده بود حتے ڪت و شلوارش قرضے بود ، دو سه ماه عقدمون براے اینڪه بتوانیم هماهنگ ڪنیم امام بخوانند عقب افتاد .
مهریمون به پول الآن 100 هزار تومن بود ، بیشتر تو بسیج فعالیت داشتن سال 61 عقد ، 62 عروسے و 63 فرزند اول مون متولد شدند.
علاقه شدیدے به #شهید مطهرے🥀 داشتند و همیشه لیست ڪتاباے شهید مطهرے🥀همراهشون بود تو جلسه هاے قرآن مسجد زیاد فعالیت داشتند و #یڪے از برادرانشون همیشه با شهید چمران🥀بودند.
یڪے از #برادرانشون تو فتح المبین اسیر شدند و به این خاطر یه خورده شهید بلوڪات🥀 از طرف خانواده محدود شدند ، شهید🥀 به آموزش علاقه داشتند ، یک بار هم ترور شدن ولے آسیبے ندیدن (تےر شلیک نشده بوده) ، یک بار هم پاشون تیر مے خوره😔
همسرم ڪارمند شرڪت برق بودند و خانواده مذهبے داشتند ، ۴ تا برادر بودند
دیپلم نتونستن بگیرن چون چند مرتبه در معرض ترور قرار گرفتن 😔بسیجے فعال (پایگاه شمیرانات بودن یعنے فرمانیه فعلے)
عقدمون رو حضرت امام خواندن (تو حیاط جماران - بالڪن جماران) عروسیمون ساده بود حتے ڪت و شلوارش قرضے بود ، دو سه ماه عقدمون براے اینڪه بتوانیم هماهنگ ڪنیم امام بخوانند عقب افتاد .
مهریمون به پول الآن 100 هزار تومن بود ، بیشتر تو بسیج فعالیت داشتن سال 61 عقد ، 62 عروسے و 63 فرزند اول مون متولد شدند.
علاقه شدیدے به #شهید مطهرے🥀 داشتند و همیشه لیست ڪتاباے شهید مطهرے🥀همراهشون بود تو جلسه هاے قرآن مسجد زیاد فعالیت داشتند و #یڪے از برادرانشون همیشه با شهید چمران🥀بودند.
یڪے از #برادرانشون تو فتح المبین اسیر شدند و به این خاطر یه خورده شهید بلوڪات🥀 از طرف خانواده محدود شدند ، شهید🥀 به آموزش علاقه داشتند ، یک بار هم ترور شدن ولے آسیبے ندیدن (تےر شلیک نشده بوده) ، یک بار هم پاشون تیر مے خوره😔
شوق شهـادت . . .
در نگاهـش موج می زد ؛
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج میزد
#شهیـد_مدافـع_حـرم
#سردار #مهدی_نعمایی
#نام_جهادی_حاج_مسلم
◻️تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۰۶/۲۹
◻️محل ولادت: البرز
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۱۱/۲۳
◻️محل شهادت: حما_سوریه
✍ #همسر_شهید_سردار_مهدی_نعمایی
وصیت کردند که مرا در #امامزاده_محمد_کرج، بین شهدای دفاع مقدس به خاک بسپارید. یکبار از او پرسیدم چرا کنار بچههای دفاع مقدس؟ و آقامهدی با آن لبخند بهشتیاش گفت من که در این دنیا دایم کنار مدافعان حرم بودم، دلم میخواهد آن دنیا درکنار شهدای دفاع مقدس باشم. متأسفانه در روزهای اولیه به ما گفتند امامزاده محمد جایی برای دفن شهید ندارد. برادر شهید میگفت که شبانه از او خواستم به خوابم بیاید و راهی به من نشان بدهد، مبادا شرمنده وصیتش شویم. برادر شهید گفت فردای آنشب تلفن زدند و گفتند یکجا برای دفن پیکر مطهر شهید مهدی نعمایی در امامزاده پیدا شده است. آنلحظه از اینکه وصیت آقامهدی به سرانجام رسیده بود، همه اشک ریختیم و او را تا خانه ابدیاش کنار شهدای دفاع مقدس تشییع کردیم.
#سالروزولادت..
@sardare_dellha
در نگاهـش موج می زد ؛
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج میزد
#شهیـد_مدافـع_حـرم
#سردار #مهدی_نعمایی
#نام_جهادی_حاج_مسلم
◻️تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۰۶/۲۹
◻️محل ولادت: البرز
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۱۱/۲۳
◻️محل شهادت: حما_سوریه
✍ #همسر_شهید_سردار_مهدی_نعمایی
وصیت کردند که مرا در #امامزاده_محمد_کرج، بین شهدای دفاع مقدس به خاک بسپارید. یکبار از او پرسیدم چرا کنار بچههای دفاع مقدس؟ و آقامهدی با آن لبخند بهشتیاش گفت من که در این دنیا دایم کنار مدافعان حرم بودم، دلم میخواهد آن دنیا درکنار شهدای دفاع مقدس باشم. متأسفانه در روزهای اولیه به ما گفتند امامزاده محمد جایی برای دفن شهید ندارد. برادر شهید میگفت که شبانه از او خواستم به خوابم بیاید و راهی به من نشان بدهد، مبادا شرمنده وصیتش شویم. برادر شهید گفت فردای آنشب تلفن زدند و گفتند یکجا برای دفن پیکر مطهر شهید مهدی نعمایی در امامزاده پیدا شده است. آنلحظه از اینکه وصیت آقامهدی به سرانجام رسیده بود، همه اشک ریختیم و او را تا خانه ابدیاش کنار شهدای دفاع مقدس تشییع کردیم.
#سالروزولادت..
@sardare_dellha
ششم آذر سالروز شهادت
معلمی که شوق پرواز داشت..
#همسر_شهید
من از علاقهاش به شهادت خبرداشتم.
همیشه میگفت اگر لیاقت داشته باشم
شهید میشوم. هروقت باهم صحبت
میکردیم حتی خیلی سال قبل از
ماجرای جنگ سوریه،همسرم میگفت:
ما نباید به مرگ طبیعی از دنیا برویم،
میگفت دوست دارم شهید بشوم و شما
هم شهیده، میگفت زندگی آن دنیای ما
باید آبادتر از این دنیا باشد.
معتقد بود این دنیا هیچ ارزشی ندارد
و واقعا هم به این اعتقاد پایبند بود
و زندگی خیلی سادهای داشتیم.
مجید اصلا اهل مال و منال دنیا نبود
آن موقعی هم که موضوع اعزام به
سوریه را مطرح کرد، چون شرایطِ
اعزام راحت نبود من گفتم شاید اعزام
نشود، اما بالاخره این اتفاق افتاد و
وقتی روز اعزامش مشخص شدو من و
آقامجید با هم صحبت کردیم، من گفتم
شما را میسپارم بهخدا،هر اتفاقی که بیفتد
حتما صلاحخدا در آن است. صلاح خدا هم
در این بود که همسرم شهید بشود و به
آرزویش برسد. الان هم ناشکری نمیکنم
مجید خیلی شهادت را دوست داشت،
تکیهکلامش اینبود که دعاکنید شهیدبشوم
من از خدا شهادت میخواهم
#اولینشهیدفرهنگی_مدافعحرم
#شهیدمجیدعسگریجمکرانی
#سالروز_شهادت.🌹🕊
@sardare_dellha
معلمی که شوق پرواز داشت..
#همسر_شهید
من از علاقهاش به شهادت خبرداشتم.
همیشه میگفت اگر لیاقت داشته باشم
شهید میشوم. هروقت باهم صحبت
میکردیم حتی خیلی سال قبل از
ماجرای جنگ سوریه،همسرم میگفت:
ما نباید به مرگ طبیعی از دنیا برویم،
میگفت دوست دارم شهید بشوم و شما
هم شهیده، میگفت زندگی آن دنیای ما
باید آبادتر از این دنیا باشد.
معتقد بود این دنیا هیچ ارزشی ندارد
و واقعا هم به این اعتقاد پایبند بود
و زندگی خیلی سادهای داشتیم.
مجید اصلا اهل مال و منال دنیا نبود
آن موقعی هم که موضوع اعزام به
سوریه را مطرح کرد، چون شرایطِ
اعزام راحت نبود من گفتم شاید اعزام
نشود، اما بالاخره این اتفاق افتاد و
وقتی روز اعزامش مشخص شدو من و
آقامجید با هم صحبت کردیم، من گفتم
شما را میسپارم بهخدا،هر اتفاقی که بیفتد
حتما صلاحخدا در آن است. صلاح خدا هم
در این بود که همسرم شهید بشود و به
آرزویش برسد. الان هم ناشکری نمیکنم
مجید خیلی شهادت را دوست داشت،
تکیهکلامش اینبود که دعاکنید شهیدبشوم
من از خدا شهادت میخواهم
#اولینشهیدفرهنگی_مدافعحرم
#شهیدمجیدعسگریجمکرانی
#سالروز_شهادت.🌹🕊
@sardare_dellha
🥀🌹🕊🌴🕊🌹🥀
#شهیدانه
#شهید_مدافع_حرم
#مهدی_نوروزی
همیشہ همسرداری اش خاص بود ؛
وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب ڪنم ؛
از طرف دیگر توجہ خاصی بہ مادرش داشت .
هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید ،
تعادل را رعایت می ڪرد ؛
بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را نمی شڪست ؛
و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بی احترامی نمی ڪرد...
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🇮🇷 @sardare_dellha
#شهیدانه
#شهید_مدافع_حرم
#مهدی_نوروزی
همیشہ همسرداری اش خاص بود ؛
وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب ڪنم ؛
از طرف دیگر توجہ خاصی بہ مادرش داشت .
هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید ،
تعادل را رعایت می ڪرد ؛
بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را نمی شڪست ؛
و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بی احترامی نمی ڪرد...
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🇮🇷 @sardare_dellha