۰
۰
#معتادیکهحاجهمتنجاتشداد 😢😢
#شهیدانزندهاند
ساعت ۱:۳۰ بامداد دیروز بود.( ۸ فروردین ۱۳۹۸ ) دایرکت صفحه را که باز کردم، عزیزی برای عکس استوری #سیل_هولناک_شیراز نوشته بود:
این #سیل یه «مهدی باکری» نیاز داره
یه «مهدی زین الدین»
«احمد کاظمی»
#همت
#متوسلیان
«خرازی»
اصلاً خیلی حسی و دلی نوشته بود. ازش پرسیدم: با همۀ این #شهدا آشنا هستید؟ گفت: «خوشبختانه بله.»
اسمش علی بود. ۳۷ ساله از «اسلامشهر». یکهو بی مقدمه گفت: « من شفا گرفتۀ قبر خالی #شهید_همت هستم.»😢 ارادت عجیبی هم به #حاج_احمد_متوسلیان داشت. خلاصه ما گوش شدیم و او زبان که:
«... ۱۲ سال #اعتیاد داشتم. از #شهدا بدم می آمد؛ چون دلیل اعتیادم را انقلاب کردن آنها می دانستم. آن روز با خانواده ام بحثم شد و از خانه زدم بیرون. مقداری #حشیش خریدم و تصمیم گرفتم بروم #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا 😢. گفتم می روم آنجا و با کشیدن #حشیش به آنها اهانت و خرابشان می کنم.😩😏 برای اولین بار بود پایم را داخل گلزار شهدا می گذاشتم. زمان خدمت سربازی از زبان فرمانده مان یک چیزهایی از #همت شنیده بودم و فقط از او خوشم می آمد.😉
رفتم داخل که جایی برای نشستن پیدا کنم. روی یک صندلی سیمانی نشستم. نگاهی به دور و برم کردم که کسی نباشد. 😐#حشیش را سیگاری بار کردم. ناگهان دیدم بالای سر قبری، عکس #همت را زده اند.😢 پیش خودم گفتم: «برای چی عکس خود #شهید را نزده اند و عکس #همت را زده اند!!!؟»؛🙄 در حالیکه قشنگ بهم زل زده بود و نگاه خوشگلی داشت!!!...😢
نگاهم که به سنگ قبر افتاد، واقعاً خشکم زد!!! دیدم نوشته: #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
خودش بود! #همت !! آنجا قبر #همت بود!!! در حالیکه من اصلاً و ابداً نمی دانستم قبر او کجاست!!!!😢😢
همانجا بهش گفتم: «ببین! تو خودت می دانی من از شماها دل خوشی ندارم. الآن هم برای دعوا آمده ام اینجا! ولی خدایی از تو یکی خوشم می آید!! اگر رفاقت سرت می شود، بدان که از #اعتیاد خسته شده ام. هیچی هم ندارم؛ حتی آبرو و اعتبار. این ها را بهم بده!...😭😢😏
از آنجا که برگشتم، یکی از دوستانم را دیدم. گفت: یک جایی هست به نام #انجمن_معتادان_گمنام که رایگان ترک می کنند. بیا به آنجا برویم.
خلاصه رفتم و ترک کردم و الآن ۱۰ سال است که پاکم...😌
به سال نرسیده، اعتبار هم پیدا کردم.🙂 طوری شد که الآن مسئول امور مالی هیئت محله مان هستم و آبرو و اعتباری کسب کرده ام که فکرش را هم نمی کردم.😋
بچه دار هم نمی شدم. با توسل به #شهدا خدا یک پسر بهم داد که الآن هشت سالش هست و عاشق هیئت...» 😢😊
با اجازۀ علی آقای عزیزم نگاشته شد. ☺️
#شهیدحاجابراهیمهمت
#روحششادنامشجاودانه
↓↓محفل شهدایی↓↓
#شهیدابراهیمنجاتی ❥
@sardare_dellha
۰
#معتادیکهحاجهمتنجاتشداد 😢😢
#شهیدانزندهاند
ساعت ۱:۳۰ بامداد دیروز بود.( ۸ فروردین ۱۳۹۸ ) دایرکت صفحه را که باز کردم، عزیزی برای عکس استوری #سیل_هولناک_شیراز نوشته بود:
این #سیل یه «مهدی باکری» نیاز داره
یه «مهدی زین الدین»
«احمد کاظمی»
#همت
#متوسلیان
«خرازی»
اصلاً خیلی حسی و دلی نوشته بود. ازش پرسیدم: با همۀ این #شهدا آشنا هستید؟ گفت: «خوشبختانه بله.»
اسمش علی بود. ۳۷ ساله از «اسلامشهر». یکهو بی مقدمه گفت: « من شفا گرفتۀ قبر خالی #شهید_همت هستم.»😢 ارادت عجیبی هم به #حاج_احمد_متوسلیان داشت. خلاصه ما گوش شدیم و او زبان که:
«... ۱۲ سال #اعتیاد داشتم. از #شهدا بدم می آمد؛ چون دلیل اعتیادم را انقلاب کردن آنها می دانستم. آن روز با خانواده ام بحثم شد و از خانه زدم بیرون. مقداری #حشیش خریدم و تصمیم گرفتم بروم #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا 😢. گفتم می روم آنجا و با کشیدن #حشیش به آنها اهانت و خرابشان می کنم.😩😏 برای اولین بار بود پایم را داخل گلزار شهدا می گذاشتم. زمان خدمت سربازی از زبان فرمانده مان یک چیزهایی از #همت شنیده بودم و فقط از او خوشم می آمد.😉
رفتم داخل که جایی برای نشستن پیدا کنم. روی یک صندلی سیمانی نشستم. نگاهی به دور و برم کردم که کسی نباشد. 😐#حشیش را سیگاری بار کردم. ناگهان دیدم بالای سر قبری، عکس #همت را زده اند.😢 پیش خودم گفتم: «برای چی عکس خود #شهید را نزده اند و عکس #همت را زده اند!!!؟»؛🙄 در حالیکه قشنگ بهم زل زده بود و نگاه خوشگلی داشت!!!...😢
نگاهم که به سنگ قبر افتاد، واقعاً خشکم زد!!! دیدم نوشته: #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
خودش بود! #همت !! آنجا قبر #همت بود!!! در حالیکه من اصلاً و ابداً نمی دانستم قبر او کجاست!!!!😢😢
همانجا بهش گفتم: «ببین! تو خودت می دانی من از شماها دل خوشی ندارم. الآن هم برای دعوا آمده ام اینجا! ولی خدایی از تو یکی خوشم می آید!! اگر رفاقت سرت می شود، بدان که از #اعتیاد خسته شده ام. هیچی هم ندارم؛ حتی آبرو و اعتبار. این ها را بهم بده!...😭😢😏
از آنجا که برگشتم، یکی از دوستانم را دیدم. گفت: یک جایی هست به نام #انجمن_معتادان_گمنام که رایگان ترک می کنند. بیا به آنجا برویم.
خلاصه رفتم و ترک کردم و الآن ۱۰ سال است که پاکم...😌
به سال نرسیده، اعتبار هم پیدا کردم.🙂 طوری شد که الآن مسئول امور مالی هیئت محله مان هستم و آبرو و اعتباری کسب کرده ام که فکرش را هم نمی کردم.😋
بچه دار هم نمی شدم. با توسل به #شهدا خدا یک پسر بهم داد که الآن هشت سالش هست و عاشق هیئت...» 😢😊
با اجازۀ علی آقای عزیزم نگاشته شد. ☺️
#شهیدحاجابراهیمهمت
#روحششادنامشجاودانه
↓↓محفل شهدایی↓↓
#شهیدابراهیمنجاتی ❥
@sardare_dellha
۰
۰
#معتادیکهحاجهمتنجاتشداد 😢😢
#شهیدانزندهاند
ساعت ۱:۳۰ بامداد دیروز بود.( ۸ فروردین ۱۳۹۸ ) دایرکت صفحه را که باز کردم، عزیزی برای عکس استوری #سیل_هولناک_شیراز نوشته بود:
این #سیل یه «مهدی باکری» نیاز داره
یه «مهدی زین الدین»
«احمد کاظمی»
#همت
#متوسلیان
«خرازی»
اصلاً خیلی حسی و دلی نوشته بود. ازش پرسیدم: با همۀ این #شهدا آشنا هستید؟ گفت: «خوشبختانه بله.»
اسمش علی بود. ۳۷ ساله از «اسلامشهر». یکهو بی مقدمه گفت: « من شفا گرفتۀ قبر خالی #شهید_همت هستم.»😢 ارادت عجیبی هم به #حاج_احمد_متوسلیان داشت. خلاصه ما گوش شدیم و او زبان که:
«... ۱۲ سال #اعتیاد داشتم. از #شهدا بدم می آمد؛ چون دلیل اعتیادم را انقلاب کردن آنها می دانستم. آن روز با خانواده ام بحثم شد و از خانه زدم بیرون. مقداری #حشیش خریدم و تصمیم گرفتم بروم #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا 😢. گفتم می روم آنجا و با کشیدن #حشیش به آنها اهانت و خرابشان می کنم.😩😏 برای اولین بار بود پایم را داخل گلزار شهدا می گذاشتم. زمان خدمت سربازی از زبان فرمانده مان یک چیزهایی از #همت شنیده بودم و فقط از او خوشم می آمد.😉
رفتم داخل که جایی برای نشستن پیدا کنم. روی یک صندلی سیمانی نشستم. نگاهی به دور و برم کردم که کسی نباشد. 😐#حشیش را سیگاری بار کردم. ناگهان دیدم بالای سر قبری، عکس #همت را زده اند.😢 پیش خودم گفتم: «برای چی عکس خود #شهید را نزده اند و عکس #همت را زده اند!!!؟»؛🙄 در حالیکه قشنگ بهم زل زده بود و نگاه خوشگلی داشت!!!...😢
نگاهم که به سنگ قبر افتاد، واقعاً خشکم زد!!! دیدم نوشته: #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
خودش بود! #همت !! آنجا قبر #همت بود!!! در حالیکه من اصلاً و ابداً نمی دانستم قبر او کجاست!!!!😢😢
همانجا بهش گفتم: «ببین! تو خودت می دانی من از شماها دل خوشی ندارم. الآن هم برای دعوا آمده ام اینجا! ولی خدایی از تو یکی خوشم می آید!! اگر رفاقت سرت می شود، بدان که از #اعتیاد خسته شده ام. هیچی هم ندارم؛ حتی آبرو و اعتبار. این ها را بهم بده!...😭😢😏
از آنجا که برگشتم، یکی از دوستانم را دیدم. گفت: یک جایی هست به نام #انجمن_معتادان_گمنام که رایگان ترک می کنند. بیا به آنجا برویم.
خلاصه رفتم و ترک کردم و الآن ۱۰ سال است که پاکم...😌
به سال نرسیده، اعتبار هم پیدا کردم.🙂 طوری شد که الآن مسئول امور مالی هیئت محله مان هستم و آبرو و اعتباری کسب کرده ام که فکرش را هم نمی کردم.😋
بچه دار هم نمی شدم. با توسل به #شهدا خدا یک پسر بهم داد که الآن هشت سالش هست و عاشق هیئت...» 😢😊
با اجازۀ علی آقای عزیزم نگاشته شد. ☺️
#شهیدحاجابراهیمهمت
#روحششادنامشجاودانه
↓↓محفل شهدایی↓↓
#شهیدابراهیمنجاتی ❥
@sardare_dellha
۰
#معتادیکهحاجهمتنجاتشداد 😢😢
#شهیدانزندهاند
ساعت ۱:۳۰ بامداد دیروز بود.( ۸ فروردین ۱۳۹۸ ) دایرکت صفحه را که باز کردم، عزیزی برای عکس استوری #سیل_هولناک_شیراز نوشته بود:
این #سیل یه «مهدی باکری» نیاز داره
یه «مهدی زین الدین»
«احمد کاظمی»
#همت
#متوسلیان
«خرازی»
اصلاً خیلی حسی و دلی نوشته بود. ازش پرسیدم: با همۀ این #شهدا آشنا هستید؟ گفت: «خوشبختانه بله.»
اسمش علی بود. ۳۷ ساله از «اسلامشهر». یکهو بی مقدمه گفت: « من شفا گرفتۀ قبر خالی #شهید_همت هستم.»😢 ارادت عجیبی هم به #حاج_احمد_متوسلیان داشت. خلاصه ما گوش شدیم و او زبان که:
«... ۱۲ سال #اعتیاد داشتم. از #شهدا بدم می آمد؛ چون دلیل اعتیادم را انقلاب کردن آنها می دانستم. آن روز با خانواده ام بحثم شد و از خانه زدم بیرون. مقداری #حشیش خریدم و تصمیم گرفتم بروم #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا 😢. گفتم می روم آنجا و با کشیدن #حشیش به آنها اهانت و خرابشان می کنم.😩😏 برای اولین بار بود پایم را داخل گلزار شهدا می گذاشتم. زمان خدمت سربازی از زبان فرمانده مان یک چیزهایی از #همت شنیده بودم و فقط از او خوشم می آمد.😉
رفتم داخل که جایی برای نشستن پیدا کنم. روی یک صندلی سیمانی نشستم. نگاهی به دور و برم کردم که کسی نباشد. 😐#حشیش را سیگاری بار کردم. ناگهان دیدم بالای سر قبری، عکس #همت را زده اند.😢 پیش خودم گفتم: «برای چی عکس خود #شهید را نزده اند و عکس #همت را زده اند!!!؟»؛🙄 در حالیکه قشنگ بهم زل زده بود و نگاه خوشگلی داشت!!!...😢
نگاهم که به سنگ قبر افتاد، واقعاً خشکم زد!!! دیدم نوشته: #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
خودش بود! #همت !! آنجا قبر #همت بود!!! در حالیکه من اصلاً و ابداً نمی دانستم قبر او کجاست!!!!😢😢
همانجا بهش گفتم: «ببین! تو خودت می دانی من از شماها دل خوشی ندارم. الآن هم برای دعوا آمده ام اینجا! ولی خدایی از تو یکی خوشم می آید!! اگر رفاقت سرت می شود، بدان که از #اعتیاد خسته شده ام. هیچی هم ندارم؛ حتی آبرو و اعتبار. این ها را بهم بده!...😭😢😏
از آنجا که برگشتم، یکی از دوستانم را دیدم. گفت: یک جایی هست به نام #انجمن_معتادان_گمنام که رایگان ترک می کنند. بیا به آنجا برویم.
خلاصه رفتم و ترک کردم و الآن ۱۰ سال است که پاکم...😌
به سال نرسیده، اعتبار هم پیدا کردم.🙂 طوری شد که الآن مسئول امور مالی هیئت محله مان هستم و آبرو و اعتباری کسب کرده ام که فکرش را هم نمی کردم.😋
بچه دار هم نمی شدم. با توسل به #شهدا خدا یک پسر بهم داد که الآن هشت سالش هست و عاشق هیئت...» 😢😊
با اجازۀ علی آقای عزیزم نگاشته شد. ☺️
#شهیدحاجابراهیمهمت
#روحششادنامشجاودانه
↓↓محفل شهدایی↓↓
#شهیدابراهیمنجاتی ❥
@sardare_dellha
🌷خاطرهای زیبا از ابراز محبت سردار سلیمانی به یک راننده و مادر پنج شهید
🔺سردار "حمید کمالی" از همرزمان شهید سلیمانی در سوریه:
🔸پس از سیل خوزستان، با رزمندگان به شوش رفتیم، حاج قاسم پس از ورود به منطقه، با مردم صحبت کرد. زمانی که قرار بود سوار بالگرد شود، راننده او به سوی سردار دوید و دست حاج قاسم را بوسید که سردار یکدفعه برگشت، او را در آغوش گرفت و به صورت و دستش بوسه زد. راننده که اختلاف درجه سازمانی زیادی با سردار داشت، از این اقدام حاج قاسم شوکه شده بود به حدی که از فرط خوشحالی نمیتوانست رانندگی کند و مدام بر دست خود بوسه میزد و میگفت سردار دست مرا بوسیده است.
🔸در آن سفر پس از شوش عازم دزفول شد، به دیدار مادر پنج شهید در این شهر رفت و بر پای مادر شهدا بوسه زد. او سپس برای ادامه سرکشی به مناطق سیلزده رفت و به نیروهای حشدالشعبی، سپاه، ارتش و... گفت: الان دفاع حرم برای ما خوزستان است، همه نیروها با شنیدن سخن او از خود بیخود شدند و با اشتیاق همانند جبهههای جنگ به مناطق سیلزده رفتند تا مردمی گرفتار سیل را نجات دهند./ ایرنا.
#سیل_خوزستان
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷 التماس دعای فرج وشهادت 🇮🇷
🔺سردار "حمید کمالی" از همرزمان شهید سلیمانی در سوریه:
🔸پس از سیل خوزستان، با رزمندگان به شوش رفتیم، حاج قاسم پس از ورود به منطقه، با مردم صحبت کرد. زمانی که قرار بود سوار بالگرد شود، راننده او به سوی سردار دوید و دست حاج قاسم را بوسید که سردار یکدفعه برگشت، او را در آغوش گرفت و به صورت و دستش بوسه زد. راننده که اختلاف درجه سازمانی زیادی با سردار داشت، از این اقدام حاج قاسم شوکه شده بود به حدی که از فرط خوشحالی نمیتوانست رانندگی کند و مدام بر دست خود بوسه میزد و میگفت سردار دست مرا بوسیده است.
🔸در آن سفر پس از شوش عازم دزفول شد، به دیدار مادر پنج شهید در این شهر رفت و بر پای مادر شهدا بوسه زد. او سپس برای ادامه سرکشی به مناطق سیلزده رفت و به نیروهای حشدالشعبی، سپاه، ارتش و... گفت: الان دفاع حرم برای ما خوزستان است، همه نیروها با شنیدن سخن او از خود بیخود شدند و با اشتیاق همانند جبهههای جنگ به مناطق سیلزده رفتند تا مردمی گرفتار سیل را نجات دهند./ ایرنا.
#سیل_خوزستان
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷 التماس دعای فرج وشهادت 🇮🇷
#شهید یکی از #بنیان گذاران #حسینیه
#حضرت ابوالفضل (ع)🌷 #بسطام نیز بود و در تمام #کارهای عامالمنفعه و #کمک به #نیازمندان در #صف اول حضور داشتند.
🍃🌷🍃
#شهید محمود حتی در #سیل #آق قلا در قالب #گروههای #جهادی و #مردمی حضور داشت و وقتی ایشان بودند، #خیال همه #راحت میشد.
🍃🌷🍃
#شهید حاج محمود در #کارهای #عامالمنفعه آنقدر #پیشرو بود که حتی در #هنگام #سیل #شمال کشور با اینکه کار #اداری #مهمی داشت خودش با #ماشین شخصی که داشت چند #آشپز و #کمک آشپز را به# گلستان رساند.
🍃🌷🍃
بنده بیش از #چهار دهه با #شهید محمود آشنا هستم و تاکنون ندیدهام که #کارهایش را بر #دوش کسی بگذارد.
🍃🌷🍃
هرگز #نمیگذاشت که #خودش را به #استراحت و #امور #مردم #ترجیح #بدهد، حتی با اینکه یک# دستش از #کار افتاده بود #امور ریز مانند به #دست گرفتن #ساک دستی را هم به کسی #واگذار #نمیکرد.
🍃🌷🍃
#حضرت ابوالفضل (ع)🌷 #بسطام نیز بود و در تمام #کارهای عامالمنفعه و #کمک به #نیازمندان در #صف اول حضور داشتند.
🍃🌷🍃
#شهید محمود حتی در #سیل #آق قلا در قالب #گروههای #جهادی و #مردمی حضور داشت و وقتی ایشان بودند، #خیال همه #راحت میشد.
🍃🌷🍃
#شهید حاج محمود در #کارهای #عامالمنفعه آنقدر #پیشرو بود که حتی در #هنگام #سیل #شمال کشور با اینکه کار #اداری #مهمی داشت خودش با #ماشین شخصی که داشت چند #آشپز و #کمک آشپز را به# گلستان رساند.
🍃🌷🍃
بنده بیش از #چهار دهه با #شهید محمود آشنا هستم و تاکنون ندیدهام که #کارهایش را بر #دوش کسی بگذارد.
🍃🌷🍃
هرگز #نمیگذاشت که #خودش را به #استراحت و #امور #مردم #ترجیح #بدهد، حتی با اینکه یک# دستش از #کار افتاده بود #امور ریز مانند به #دست گرفتن #ساک دستی را هم به کسی #واگذار #نمیکرد.
🍃🌷🍃
🔅«حاجآقا سوار شین!»
♦️قدمزنان داشتم به طرف روستای یذاب میرفتم. از دور، ماشینهای سپاه بودند که مثل قطار داشتند به سمت روستا میآمدند. چند ماشین از کنارم گذشت، امّا یکی از ماشینها کنارم ایستاد. شیشه را که آورد پایین، از شوق نمیدانستم چه بگویم. حاجقاسم بود. با تبسّم زیبایش گفت: «حاجآقا سوارشین!» دوست داشتم مسیر جادهٔ اصلی تا روستا را پیادهروی کنم، به همین خاطر جواب داد: «حاجآقا تا شما سوار نشی، سردار حرکت نمیکنه.» به احترامش، پیشنهاد رو رد نکردم و سوار یکی از ماشینها شدم. تا زمانیکه از سوار شدنم مطمئن نشد، اجازهٔ حرکت به ماشینها نداد. به روستا که رسیدیم، تازه فهمید امام جمعه منطقه هستم.
✍ عبدالرحمان منصوری «امام جمعه وقت شعیبیه شوشتر»
🔸#سیل_و_سردار «خاطرات شفاهی حاجقاسم در سیل خوزستان»، ص۸۶
#خاطرات_سرداردلها
🏴@sardare_dellha
♦️قدمزنان داشتم به طرف روستای یذاب میرفتم. از دور، ماشینهای سپاه بودند که مثل قطار داشتند به سمت روستا میآمدند. چند ماشین از کنارم گذشت، امّا یکی از ماشینها کنارم ایستاد. شیشه را که آورد پایین، از شوق نمیدانستم چه بگویم. حاجقاسم بود. با تبسّم زیبایش گفت: «حاجآقا سوارشین!» دوست داشتم مسیر جادهٔ اصلی تا روستا را پیادهروی کنم، به همین خاطر جواب داد: «حاجآقا تا شما سوار نشی، سردار حرکت نمیکنه.» به احترامش، پیشنهاد رو رد نکردم و سوار یکی از ماشینها شدم. تا زمانیکه از سوار شدنم مطمئن نشد، اجازهٔ حرکت به ماشینها نداد. به روستا که رسیدیم، تازه فهمید امام جمعه منطقه هستم.
✍ عبدالرحمان منصوری «امام جمعه وقت شعیبیه شوشتر»
🔸#سیل_و_سردار «خاطرات شفاهی حاجقاسم در سیل خوزستان»، ص۸۶
#خاطرات_سرداردلها
🏴@sardare_dellha
🔅«حاجقاسم گفت: «میآیی یک عکس بگیریم؟»»
✍هنگام بازدید از شادگان بود. بعد از شام، همه دور سردار را گرفته بودند. اوهم آدمی نبود که به مردم بگوید کنار بروید. با همه صحبت میکرد و به حرفهایشان گوش میداد. خیلی زمان میگذشت. تعداد زیادی آمدند جلو و باهم عکس گرفتند. در همان حین، سردار پسری را دید که عقب ایستاده و به جمعیت نگاه میکرد. رویش نمیشد که جلو برود و درخواست کند که عکس بگیرند. سردار سراغش رفت و گفت: «میآیی باهم یه عکس بگیریم؟» جوان انگار دنیا را هدیه گرفته بود. سریع گوشیاش را درآورد و چند تا عکس با لبخند گرفتند.
✍ مکی یازع «رئیس ستاد عتبات عالیات شهرستان آبادان»
📍#سیل_و_سردار «خاطرات شفاهی حاجقاسم در سیل خوزستان»، ص۶۸
@sardare_dellha
✍هنگام بازدید از شادگان بود. بعد از شام، همه دور سردار را گرفته بودند. اوهم آدمی نبود که به مردم بگوید کنار بروید. با همه صحبت میکرد و به حرفهایشان گوش میداد. خیلی زمان میگذشت. تعداد زیادی آمدند جلو و باهم عکس گرفتند. در همان حین، سردار پسری را دید که عقب ایستاده و به جمعیت نگاه میکرد. رویش نمیشد که جلو برود و درخواست کند که عکس بگیرند. سردار سراغش رفت و گفت: «میآیی باهم یه عکس بگیریم؟» جوان انگار دنیا را هدیه گرفته بود. سریع گوشیاش را درآورد و چند تا عکس با لبخند گرفتند.
✍ مکی یازع «رئیس ستاد عتبات عالیات شهرستان آبادان»
📍#سیل_و_سردار «خاطرات شفاهی حاجقاسم در سیل خوزستان»، ص۶۸
@sardare_dellha