#خاطرات_شهید
او ویژگی های خاصی داشت :
همیشه دائم الوضو بود.
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا
مانند الگوی خودش #شهید_ابراهیم_هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد.
روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود.
عاشق، حامی، تابع و مدافع #ولایت_فقیه بود.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: #خرمشهر_را_خدا_آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🇮🇷@sardare_dellha
او ویژگی های خاصی داشت :
همیشه دائم الوضو بود.
مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا
مانند الگوی خودش #شهید_ابراهیم_هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد.
روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود.
عاشق، حامی، تابع و مدافع #ولایت_فقیه بود.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: #خرمشهر_را_خدا_آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🇮🇷@sardare_dellha
#خاطرات_شهید
💠خط شکنی از جنس علم
¤در یک مسأله علمی پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمیکردیم. گفتیم رضایینژاد میتواند کار را ادامه بدهد، موضوع را بااو در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم.
¤بیتوجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: این مسأله به دردی هم میخوره؟
ما هم گفتیم: نه، به دردی نمیخوره، اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مسأله رو حل میکنه.
داریوش گفت:
¤من اگه تو زندگیم بتونم، یه چوب کبریت یا یه پیچگوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره، خیلی بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچ کس مثل اون رو نداره یا مسألهای رو حل کردم که هیچ کس حل نکرده.
✍راوی: همکارشهید
#شهید_داریوش_رضایی_نژاد
#شهید_علم_و_ترور
#سالروز_شهادت...🕊🕊🌸🌸
💠خط شکنی از جنس علم
¤در یک مسأله علمی پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمیکردیم. گفتیم رضایینژاد میتواند کار را ادامه بدهد، موضوع را بااو در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم.
¤بیتوجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: این مسأله به دردی هم میخوره؟
ما هم گفتیم: نه، به دردی نمیخوره، اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مسأله رو حل میکنه.
داریوش گفت:
¤من اگه تو زندگیم بتونم، یه چوب کبریت یا یه پیچگوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره، خیلی بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچ کس مثل اون رو نداره یا مسألهای رو حل کردم که هیچ کس حل نکرده.
✍راوی: همکارشهید
#شهید_داریوش_رضایی_نژاد
#شهید_علم_و_ترور
#سالروز_شهادت...🕊🕊🌸🌸
♦️پس از عملیاتی در سوریه بسیار خسته شده
بودیم و چند روز بیخوابی کشیده بودیم.
من هم پس از این عملیات در حال رسیدگی
به کارهای مربوطه به خود بودم که یکی دست
روی شونه ام گذاشت و گفت کمی استراحت کن،
من هم بی توجه به این که چه کسی
هست همچنان به کار خود ادامه دادم.
با اصرار این شخص مبنی بر استراحت
برگشتم و دیدم شخصی با لباس کرم رنگ
و چشمانی سرخ ناشی از بیخوابی های بسیار
و خاک آلودی هوا ناشی از انفجارها کنارم ایستاده
به او که هنوز نشناخته بودمش گفتم
حاجی شما که از من خسته تر هستی
خودت برو استراحت کن.
ناگهان دیدم چند نفر از نیروهای تیپ به
سوی ایشان دویدند و او را در آغوش گرفتند
و حسابی دور و برش شلوغ شد.
از یکی پرسیدم چه خبر است، گفتند
مگر نمیدانی #حاج_قاسم سلیمانی فرمانده
#سپاه_قدس است.
ناگهان به خود آمدم و به سویش
دویدم و در آغوش کشیدمش.
این #خاطره اولین دیدار من با ایشان بود
🔸#راوی: غلامعلی فصیحی از رزمندگان
🔸تیپ #فاطمیون، معروف به بلبل فاطمی
🔸#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha
بودیم و چند روز بیخوابی کشیده بودیم.
من هم پس از این عملیات در حال رسیدگی
به کارهای مربوطه به خود بودم که یکی دست
روی شونه ام گذاشت و گفت کمی استراحت کن،
من هم بی توجه به این که چه کسی
هست همچنان به کار خود ادامه دادم.
با اصرار این شخص مبنی بر استراحت
برگشتم و دیدم شخصی با لباس کرم رنگ
و چشمانی سرخ ناشی از بیخوابی های بسیار
و خاک آلودی هوا ناشی از انفجارها کنارم ایستاده
به او که هنوز نشناخته بودمش گفتم
حاجی شما که از من خسته تر هستی
خودت برو استراحت کن.
ناگهان دیدم چند نفر از نیروهای تیپ به
سوی ایشان دویدند و او را در آغوش گرفتند
و حسابی دور و برش شلوغ شد.
از یکی پرسیدم چه خبر است، گفتند
مگر نمیدانی #حاج_قاسم سلیمانی فرمانده
#سپاه_قدس است.
ناگهان به خود آمدم و به سویش
دویدم و در آغوش کشیدمش.
این #خاطره اولین دیدار من با ایشان بود
🔸#راوی: غلامعلی فصیحی از رزمندگان
🔸تیپ #فاطمیون، معروف به بلبل فاطمی
🔸#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha
♦️سالها از شهادت پسرش میگذشت. آخر عمری تمام دلخوشیاش سر زدنهای گاهوبیگاه حاجقاسم بود.
بوی آبگوشت خانه را پر کرده بود. حاجی مثل همیشه آمده بود برای احوالپرسی. وقت زیادی نداشت، باید میرفت تا به بقیه برنامههاش برسد؛ اما مادر شهید خواسته دیگری داشت: «من تنها هستم حاجی. بمون ناهار رو باهم بخوریم.» هیچوقت روی مادران شهدا را زمین نمیزد. در مرامش نبود. آن روز تا غذا آماده شود، دو سه ساعتی مونس تنهاییِ پیرزن شد.
✍ حاج حسین کاجی
🌷#سلیمانی_عزیز، ص۱۲۷
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha
بوی آبگوشت خانه را پر کرده بود. حاجی مثل همیشه آمده بود برای احوالپرسی. وقت زیادی نداشت، باید میرفت تا به بقیه برنامههاش برسد؛ اما مادر شهید خواسته دیگری داشت: «من تنها هستم حاجی. بمون ناهار رو باهم بخوریم.» هیچوقت روی مادران شهدا را زمین نمیزد. در مرامش نبود. آن روز تا غذا آماده شود، دو سه ساعتی مونس تنهاییِ پیرزن شد.
✍ حاج حسین کاجی
🌷#سلیمانی_عزیز، ص۱۲۷
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha
📚#خاطره دختر شهید حاج قاسم سلیمانی
💛سالی که شهید شد ما رو برد زادگاهش"قنات ملک" جایی که اون موقع که بابا بچه بود و عشایر بودن چادرشون اونجا بود.
💚خودش رفت رو درخت برامون شکوفه های گیلاس رو میچید،بابا از عکس و دوربین فراری بود...
❤️بهش گفتم بابا دوست دارم یه بار از ته دل بخندی و عکس ازت بگیرم و خندید گفت بابا اینطور خوبه..؟بعدشم میگفت بابا عکس بگیر بابا خیلی عکس بگیر...
✍🏻#راوی:خانم فاطمه سلیمانی
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha
💛سالی که شهید شد ما رو برد زادگاهش"قنات ملک" جایی که اون موقع که بابا بچه بود و عشایر بودن چادرشون اونجا بود.
💚خودش رفت رو درخت برامون شکوفه های گیلاس رو میچید،بابا از عکس و دوربین فراری بود...
❤️بهش گفتم بابا دوست دارم یه بار از ته دل بخندی و عکس ازت بگیرم و خندید گفت بابا اینطور خوبه..؟بعدشم میگفت بابا عکس بگیر بابا خیلی عکس بگیر...
✍🏻#راوی:خانم فاطمه سلیمانی
#خاطرات_سرداردلها
🇮🇷@sardare_dellha
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم کمتر دیده شده از سردار دلها
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_سلامت #کلام_شهدا #خاطرات #عکس
🇮🇷@sardare_dellha
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_سلامت #کلام_شهدا #خاطرات #عکس
🇮🇷@sardare_dellha
#خاطرات_شهید
●پسرم ازروی پله ها افتاد ،دستش شکست.
بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه راکه داشت به شدت گریه میکرد بغل گرفت.
ازخانه دویدبیرون.چادرسرم کردم ودنبالش رفتم.ماتم برد وقتی دیدم دارد می رودطرف خیابان.تامن رسیدم به او،یک تاکسی گرفت.
درآمد لحظه ها،ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
●خانه ما آفتاب گیربود.ازاواسط بهارتااوایل پاییز من وچند بچه قدونیم قد،دایم باگرما دست و پنجه نرم می کردیم.
فقط یک پنکه درب وداغان داشتیم.من نمی دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می دانستم حقوق اوکفاف خریدن یک کولر را نمی دهد.
یک رو اتفاقی فهمیدم ازطرف سپاه تعدادی کولر به او داده اند تابه هرکس خودش صلاح میداندبدهد.
بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تایکی ازآنهاراببردخانه خودش ،قبول نکرده بود.بهش اصرارکرده بودند.
گفته بود:این کولرهامال آن خانواده هاییه که جگرشون داغ شهید داره ،تاوقتی اوناباشن نوبت به خانواده من نمی رسه...
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#سالروز_ولادت..🌸🌹
🇮🇷 @sardare_dellha
●پسرم ازروی پله ها افتاد ،دستش شکست.
بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه راکه داشت به شدت گریه میکرد بغل گرفت.
ازخانه دویدبیرون.چادرسرم کردم ودنبالش رفتم.ماتم برد وقتی دیدم دارد می رودطرف خیابان.تامن رسیدم به او،یک تاکسی گرفت.
درآمد لحظه ها،ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
●خانه ما آفتاب گیربود.ازاواسط بهارتااوایل پاییز من وچند بچه قدونیم قد،دایم باگرما دست و پنجه نرم می کردیم.
فقط یک پنکه درب وداغان داشتیم.من نمی دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می دانستم حقوق اوکفاف خریدن یک کولر را نمی دهد.
یک رو اتفاقی فهمیدم ازطرف سپاه تعدادی کولر به او داده اند تابه هرکس خودش صلاح میداندبدهد.
بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تایکی ازآنهاراببردخانه خودش ،قبول نکرده بود.بهش اصرارکرده بودند.
گفته بود:این کولرهامال آن خانواده هاییه که جگرشون داغ شهید داره ،تاوقتی اوناباشن نوبت به خانواده من نمی رسه...
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#سالروز_ولادت..🌸🌹
🇮🇷 @sardare_dellha
#خاطرات_شهدا🕊
🍃نمازگزاران مسجد که من را می شناختند
می گفتند: زیاد به این پسر دل نبند
حسین ماندگار نیست و پرواز می کند
یک روز که در مراسم تشییع پدر دوست حسین رفتیم
دوست حسین در ماشین که نشسته بودیم،
گفت: میخوام مطلبی به شما بگم
ناراحت که نمیشید؟
گفتم: نه
گفت: حسین شما موندگار نیست
شهید میشه
زیاد بهش دل نبندید
گفتم: این حرف ها چیه؟
شهادت که به این آسونی نیست
شهادت یک تکامله!
گفت: نه همینجوری نمیگم
با بررسی که از اخلاق و رفتار حسین کردم میگم
حتی قبل از ورود حسین به سپاه،اخلاق و رفتارش شهدایی بود...
✍راوی: پدر شهید
#شهید_حسین_معزغلامی
🇮🇷 @sardare_dellha
🍃نمازگزاران مسجد که من را می شناختند
می گفتند: زیاد به این پسر دل نبند
حسین ماندگار نیست و پرواز می کند
یک روز که در مراسم تشییع پدر دوست حسین رفتیم
دوست حسین در ماشین که نشسته بودیم،
گفت: میخوام مطلبی به شما بگم
ناراحت که نمیشید؟
گفتم: نه
گفت: حسین شما موندگار نیست
شهید میشه
زیاد بهش دل نبندید
گفتم: این حرف ها چیه؟
شهادت که به این آسونی نیست
شهادت یک تکامله!
گفت: نه همینجوری نمیگم
با بررسی که از اخلاق و رفتار حسین کردم میگم
حتی قبل از ورود حسین به سپاه،اخلاق و رفتارش شهدایی بود...
✍راوی: پدر شهید
#شهید_حسین_معزغلامی
🇮🇷 @sardare_dellha
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید #مجتبی_ذوالفقار_نسب
♨️موهبت الهی دو فرزند شهید
🌻همسر شهید نقل میکند: فرزند اولم، علی در سال۱۳۸۲ به دنیا آمد. شیر نمیخورد. واهمه داشتم که اگر علی شیر نخورد، مجبور خواهم بود از شیرخشک استفاده کنم. مجتبی کتاب قرآن را برداشت، نیت کرد، قرآن را باز کرد و سوره محمدﷺ آمد. علی را در آغوش گرفت و سوره محمدﷺ را آرامآرام در گوشش خواند و در کنار آن آیات زیبا گریه میکرد. صدای زیبایش طنینانداز اتاق شده بود و اشکهایی که روی گونههایش جاری بود، از ذهنم پاک نمی شود. پس از آن، به راحتی علی شیر خورد.
🌻عباس، پسر دومم، سال۱۳۸۴ به دنیا آمد. قبل از تولدش در خواب سواری را با اسب سفید دیدم که از او طلب شفای فرزندم را داشتم و حسّی میگفت که او حضرت عباس علیهالسلام است. خواب را برای مجتبی تعریف کردم و او نیّت کرد که هر ساله در روز تاسوعا نذری بدهیم. زمانی که عباس به دنیا آمد، حال جسمی خوبی نداشت. پس از چند مدت حالش خوب شد و هیچ نشانهای از بیماری در بدنش نبود. مجتبی دلداده اهلبیت بود و در ایّام ولادت ائمه، شیرینی میگرفت و به منزل میآورد یا در پادگان بین سربازان پخش میکرد.
🇮🇷@sardare_dellha
🌕شهید #مجتبی_ذوالفقار_نسب
♨️موهبت الهی دو فرزند شهید
🌻همسر شهید نقل میکند: فرزند اولم، علی در سال۱۳۸۲ به دنیا آمد. شیر نمیخورد. واهمه داشتم که اگر علی شیر نخورد، مجبور خواهم بود از شیرخشک استفاده کنم. مجتبی کتاب قرآن را برداشت، نیت کرد، قرآن را باز کرد و سوره محمدﷺ آمد. علی را در آغوش گرفت و سوره محمدﷺ را آرامآرام در گوشش خواند و در کنار آن آیات زیبا گریه میکرد. صدای زیبایش طنینانداز اتاق شده بود و اشکهایی که روی گونههایش جاری بود، از ذهنم پاک نمی شود. پس از آن، به راحتی علی شیر خورد.
🌻عباس، پسر دومم، سال۱۳۸۴ به دنیا آمد. قبل از تولدش در خواب سواری را با اسب سفید دیدم که از او طلب شفای فرزندم را داشتم و حسّی میگفت که او حضرت عباس علیهالسلام است. خواب را برای مجتبی تعریف کردم و او نیّت کرد که هر ساله در روز تاسوعا نذری بدهیم. زمانی که عباس به دنیا آمد، حال جسمی خوبی نداشت. پس از چند مدت حالش خوب شد و هیچ نشانهای از بیماری در بدنش نبود. مجتبی دلداده اهلبیت بود و در ایّام ولادت ائمه، شیرینی میگرفت و به منزل میآورد یا در پادگان بین سربازان پخش میکرد.
🇮🇷@sardare_dellha
📨#خاطرات_شهدا
🌹شهید مدافعحرم #وحید_نومی_گلزار
🦋همسر شهید نقل میکنند: یک روز وحید ناراحت از سر کار به خانه آمد و مستقیم به آشپزخانه رفت و وسایل را جدا میکرد؛ نصف وسایل را برداشت. بهش گفتم: «وحید این وسایل را چهکار میخواهی بکنی؟» گفت: «دوستم تازه ازدواج کرده، در منزلشان هیچی ندارند. از لوازم منزل، آنهایی که از نظرم اضافه است را جمع کردم تا به آنها بدهم.»
🦋در آن مدتی که در بندرعباس بودند، این کار وحید سهمرتبه تکرار شد. حتی موتورش را به یکی از دوستانش بخشید تا دوستش و همسرش به گردش بروند و زندگی مشترکشان نابود نشود.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎊اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎊
🇮🇷@sardare_dellha
🌹شهید مدافعحرم #وحید_نومی_گلزار
🦋همسر شهید نقل میکنند: یک روز وحید ناراحت از سر کار به خانه آمد و مستقیم به آشپزخانه رفت و وسایل را جدا میکرد؛ نصف وسایل را برداشت. بهش گفتم: «وحید این وسایل را چهکار میخواهی بکنی؟» گفت: «دوستم تازه ازدواج کرده، در منزلشان هیچی ندارند. از لوازم منزل، آنهایی که از نظرم اضافه است را جمع کردم تا به آنها بدهم.»
🦋در آن مدتی که در بندرعباس بودند، این کار وحید سهمرتبه تکرار شد. حتی موتورش را به یکی از دوستانش بخشید تا دوستش و همسرش به گردش بروند و زندگی مشترکشان نابود نشود.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎊اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎊
🇮🇷@sardare_dellha