کانال سردار دلها
1.01K subscribers
48.2K photos
26K videos
257 files
2.29K links
💠بِسمِـ رَبَّ الحٌسٖــیِݩ﴿؏﴾💠
اگه خیمه ی اسلامی آسیب ببیند
بیت الله الحرام و قرآن آسیب خواهد دید
بخشی ازوصیت نامه ی
#حاج_قاسم_سلیمانی
خدایاداغ سردارهرگزتاظهورمهدی فاطمه
از دلها نمیره

آیدی مدیر کانال

@sardaredelha59



https://t.me/sardare_dellha
Download Telegram
فقط ۱۹ روز از جنگ میگذشت که من و همسرم پدر و مادر#اولین سرباز شهید ارمنی در جنگ تحمیلی شدیم .
جوانمردی زوریک🥀در جبهه جنگ و شهادتش ، برای خیلی­ها غیر منتظره بود ؛ هم برای اهالی محل که اکثراً مسلمان بودند و هم برای خود ارامنه.😔

از کلیساهای مختلف کشور گرفته تا مساجد محله حشمتیه تهران که محل زندگیمان بود .
رفقایش در جبهه که به مراسمش آمده بودند ،#همه از اخلاق خوب و خنده‌­ رو بودن و مهربانی زوریک🥀 تعریف میکردند. میگفتند اصلا نمیشد که ما این پسر را #خنده‌­ رو نبینیم . با لبخندهای پاکش ، به همه گروهان روحیه میداد.

#همسرم ، فراق تنها پسرش را تاب نیاورد و چند روزی بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و در بیمارستان بستری شد . بعد از ترخیص از بیمارستان هم ، دیگر نتوانست سرِ کار برود و در خانه زمین­گیر شد من ماندم با داغ از دست دادن تنها پسرم ، با غم بیمار شدن همسرم با دغدغه تربیت دخترهایم ، با خرج و مخارج زندگی و ... 😔

بعد از شهادت زوریک🥀 ، خواستند اسم کوچه را به نام او بزنند .#پدرش قبول نکرد. گفت : «طاقت ندارم هر بار که از کوچه رد می­شوم ، نام زوریک🥀 به چشمم بیاید».😔 چهل روز بعد از شهادت زوریک🥀 ، دوستِ مسلمانش ، محمد گرامی شهید🥀 شد .#نام کوچه را به اسم شهید گرامی گذاشتند.😔

همسرم هم از دنیا رفت بعد از فوت او ، یکی از دخترهایم «ام اس» گرفت . سال­های سال هم از او پرستاری کردم و مراقبش بودم . حس می­کنم خدا داشت با آن سختیها ، مرا آزمایش می­کرد.😔
فقط ۱۹ روز از جنگ میگذشت که من و همسرم پدر و مادر#اولین سرباز شهید ارمنی در جنگ تحمیلی شدیم .
جوانمردی زوریک🥀در جبهه جنگ و شهادتش ، برای خیلی­ها غیر منتظره بود ؛ هم برای اهالی محل که اکثراً مسلمان بودند و هم برای خود ارامنه.😔

از کلیساهای مختلف کشور گرفته تا مساجد محله حشمتیه تهران که محل زندگیمان بود .
رفقایش در جبهه که به مراسمش آمده بودند ،#همه از اخلاق خوب و خنده‌­ رو بودن و مهربانی زوریک🥀 تعریف میکردند. میگفتند اصلا نمیشد که ما این پسر را #خنده‌­ رو نبینیم . با لبخندهای پاکش ، به همه گروهان روحیه میداد.

#همسرم ، فراق تنها پسرش را تاب نیاورد و چند روزی بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و در بیمارستان بستری شد . بعد از ترخیص از بیمارستان هم ، دیگر نتوانست سرِ کار برود و در خانه زمین­گیر شد من ماندم با داغ از دست دادن تنها پسرم ، با غم بیمار شدن همسرم با دغدغه تربیت دخترهایم ، با خرج و مخارج زندگی و ... 😔

بعد از شهادت زوریک🥀 ، خواستند اسم کوچه را به نام او بزنند .#پدرش قبول نکرد. گفت : «طاقت ندارم هر بار که از کوچه رد می­شوم ، نام زوریک🥀 به چشمم بیاید».😔 چهل روز بعد از شهادت زوریک🥀 ، دوستِ مسلمانش ، محمد گرامی شهید🥀 شد .#نام کوچه را به اسم شهید گرامی گذاشتند.😔

همسرم هم از دنیا رفت بعد از فوت او ، یکی از دخترهایم «ام اس» گرفت . سال­های سال هم از او پرستاری کردم و مراقبش بودم . حس می­کنم خدا داشت با آن سختیها ، مرا آزمایش می­کرد.😔
فقط ۱۹ روز از جنگ میگذشت که من و همسرم پدر و مادر#اولین سرباز شهید ارمنی در جنگ تحمیلی شدیم .
جوانمردی زوریک🥀در جبهه جنگ و شهادتش ، برای خیلی­ها غیر منتظره بود ؛ هم برای اهالی محل که اکثراً مسلمان بودند و هم برای خود ارامنه.😔

از کلیساهای مختلف کشور گرفته تا مساجد محله حشمتیه تهران که محل زندگیمان بود .
رفقایش در جبهه که به مراسمش آمده بودند ،#همه از اخلاق خوب و خنده‌­ رو بودن و مهربانی زوریک🥀 تعریف میکردند. میگفتند اصلا نمیشد که ما این پسر را #خنده‌­ رو نبینیم . با لبخندهای پاکش ، به همه گروهان روحیه میداد.

#همسرم ، فراق تنها پسرش را تاب نیاورد و چند روزی بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و در بیمارستان بستری شد . بعد از ترخیص از بیمارستان هم ، دیگر نتوانست سرِ کار برود و در خانه زمین­گیر شد من ماندم با داغ از دست دادن تنها پسرم ، با غم بیمار شدن همسرم با دغدغه تربیت دخترهایم ، با خرج و مخارج زندگی و ... 😔

بعد از شهادت زوریک🥀 ، خواستند اسم کوچه را به نام او بزنند .#پدرش قبول نکرد. گفت : «طاقت ندارم هر بار که از کوچه رد می­شوم ، نام زوریک🥀 به چشمم بیاید».😔 چهل روز بعد از شهادت زوریک🥀 ، دوستِ مسلمانش ، محمد گرامی شهید🥀 شد .#نام کوچه را به اسم شهید گرامی گذاشتند.😔

همسرم هم از دنیا رفت بعد از فوت او ، یکی از دخترهایم «ام اس» گرفت . سال­های سال هم از او پرستاری کردم و مراقبش بودم . حس می­کنم خدا داشت با آن سختیها ، مرا آزمایش می­کرد.😔
#شهادت را #آرزوی قلبی خود می‌دانست و حتی مثل #مهمانی که قراره به #مهمانی مهمی برود قبل از #عملیات #غسل #شهادت کرده و حتی با #خانواده #خداحافظی می‌کرد.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
در سال 1366# وقتی تنها 16 سال بیشتر نداشتم به همسری آقا «ماشاالله شمسه» درآمدم و حاصل 28#سال زندگی با همسرم یک فرزند پسر و دو دختر است.
🍃🌷🍃
من و #همسرم هر دو اهل روستای «سراب»  بروجرد بودیم و آشنایی دورادوری با هم داشتیم.  وقتی به خواستگاریم آمد، در بحبوحه #جنگ بود و آن زمانی بود که به #جبهه می‌رفت.
🍃🌷🍃
مادرم می‌ترسید و می‌گفت ممکن است در این #جبهه رفتن‌هایش #شهید شود اما او در جواب مادرم گفت: «هیچ‌کس نمی‌داند در آینده چه پیش می‌آید، شاید ما این #لیاقت را نداشته باشیم»
🍃🌷🍃
در 28#آبان ماه سال 66# ازدواج کردیم و #یک هفته بعد به منطقه #کردستان #اعزام شد و پس‌ از آن #بارها به صورت متناوب به #مناطق جنگی غرب کشور مانند ایلام #اعزام شد.
🍃🌷🍃
آقا «بشیر» اولین فرزندم در سال 67 زمانی که #پدرش در مناطق #عملیاتی غرب کشور بود به دنیا آمد، فرزند دومم «اسماء» سال 68 و دختر دومم سال 78  در بروجرد به دنیا آمد.
🍃🌷🍃