اگر فیلم مستند ۴۰ دقیقهای «کرار» را دیده باشید ، گوشهای از #شاد و خوشبرخورد بودنش را میتوان دید. او با همه ارتباط خوبی برقرار میکرد و نه تنها افراد مذهبی بلکه همه دوستش داشتند.
همسر شهید بیان میکند: ماجرای رفتن #رضا برای سوریه از آنجا آغاز شد که #شهید حسن قاسمی دانا که از دوستان صمیمی رضا بود در سال ۹۳ شهید شد و این اتفاق تلنگر شدیدی برای بچههای #بسیجی مشهد بود که یک نفر از #ایرانیها در لشکر #فاطمیون برای دفاع رفته و به#شهادت رسیده است.
مشکل مالی نداشتیم
این بانوی صبور ادامه میدهد: خیلی اوقات این سؤال را از من میپرسند که تو چطور اجازه دادی همسرت برای دفاع برود؟ او #کارمند رسمی بانک بود و ما مشکل مالی نداشتیم.#خانه، ماشین و امکانات رفاهی لازم را داشتیم و بارها شنیده بودم که# مدافعان برای پول میروند، اما این را میدانم که این شبهه را دشمن ایجاد کرد تا اجر رزمندگان را پایین بیاورد.
هنگام عقدمان،#شهادت را خواست🌹
همسر شهید بیان میکند: ماجرای رفتن #رضا برای سوریه از آنجا آغاز شد که #شهید حسن قاسمی دانا که از دوستان صمیمی رضا بود در سال ۹۳ شهید شد و این اتفاق تلنگر شدیدی برای بچههای #بسیجی مشهد بود که یک نفر از #ایرانیها در لشکر #فاطمیون برای دفاع رفته و به#شهادت رسیده است.
مشکل مالی نداشتیم
این بانوی صبور ادامه میدهد: خیلی اوقات این سؤال را از من میپرسند که تو چطور اجازه دادی همسرت برای دفاع برود؟ او #کارمند رسمی بانک بود و ما مشکل مالی نداشتیم.#خانه، ماشین و امکانات رفاهی لازم را داشتیم و بارها شنیده بودم که# مدافعان برای پول میروند، اما این را میدانم که این شبهه را دشمن ایجاد کرد تا اجر رزمندگان را پایین بیاورد.
هنگام عقدمان،#شهادت را خواست🌹
اگر فیلم مستند ۴۰ دقیقهای «کرار» را دیده باشید ، گوشهای از #شاد و خوشبرخورد بودنش را میتوان دید. او با همه ارتباط خوبی برقرار میکرد و نه تنها افراد مذهبی بلکه همه دوستش داشتند.
همسر شهید بیان میکند: ماجرای رفتن #رضا برای سوریه از آنجا آغاز شد که #شهید حسن قاسمی دانا که از دوستان صمیمی رضا بود در سال ۹۳ شهید شد و این اتفاق تلنگر شدیدی برای بچههای #بسیجی مشهد بود که یک نفر از #ایرانیها در لشکر #فاطمیون برای دفاع رفته و به#شهادت رسیده است.
مشکل مالی نداشتیم
این بانوی صبور ادامه میدهد: خیلی اوقات این سؤال را از من میپرسند که تو چطور اجازه دادی همسرت برای دفاع برود؟ او #کارمند رسمی بانک بود و ما مشکل مالی نداشتیم.#خانه، ماشین و امکانات رفاهی لازم را داشتیم و بارها شنیده بودم که# مدافعان برای پول میروند، اما این را میدانم که این شبهه را دشمن ایجاد کرد تا اجر رزمندگان را پایین بیاورد.
هنگام عقدمان،#شهادت را خواست🌹
همسر شهید بیان میکند: ماجرای رفتن #رضا برای سوریه از آنجا آغاز شد که #شهید حسن قاسمی دانا که از دوستان صمیمی رضا بود در سال ۹۳ شهید شد و این اتفاق تلنگر شدیدی برای بچههای #بسیجی مشهد بود که یک نفر از #ایرانیها در لشکر #فاطمیون برای دفاع رفته و به#شهادت رسیده است.
مشکل مالی نداشتیم
این بانوی صبور ادامه میدهد: خیلی اوقات این سؤال را از من میپرسند که تو چطور اجازه دادی همسرت برای دفاع برود؟ او #کارمند رسمی بانک بود و ما مشکل مالی نداشتیم.#خانه، ماشین و امکانات رفاهی لازم را داشتیم و بارها شنیده بودم که# مدافعان برای پول میروند، اما این را میدانم که این شبهه را دشمن ایجاد کرد تا اجر رزمندگان را پایین بیاورد.
هنگام عقدمان،#شهادت را خواست🌹
#شهید مدافع حرم «حسن قاسمی دانا» از بسیجیان مشهد در 2 شهریور 1363 به دنیا آمد. او #دومین پسر خانواده بود و به غیر از خودش 3 برادر دیگر هم دارد. پس از اخذ دیپلم در دانشگاه حقوق شهرستان «بردسکن» قبول شد، اما به آنجا نرفت و در نانوایی پدر مشغول به کار شد.
او از روحیه #نظامیگری برخوردار بود و به رزم علاقه داشت که این خصوصیت، از او یک بسیجی فعال ساخته بود که همیشه در رزمایشهای عمومی، داوطلبانه حضور داشت.
شهید قاسمی دانا به حضرات معصومین #ارادت ویژهای داشت و این دوستی به گونهای بود که دو ماه محرم و صفر را عزاداری میکرد و لباس مشکی از تنش خارج نمیشد.
او همیشه به #شهادت فکر میکرد و دلنوشتههای زیادی از او برجای مانده که از خدا مرگ باعزت و جاندادن برای ائمه (ع) را خواهان است.
هنــر #خالِص شدن می خواهد
و تــو
#هنرمندی اے شَهیــد
یادم بده چگونہ از #بند دنیـا خود را خلاص کنم
#شهید_حسن_قاسمی_دانا 🌷
#اولین_شهید_مدافع_حرم_مشهد
سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم حسن قاسمیدانا (۱۳۹۳ ه.ش)
#یاد_شهدا_باصلوات
#شبیه_شھـــــدا_رفتار_ڪنید
@sardare_dellha
تو حلب شبها با موتور، حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند.
ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم.
یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچههاش برسونیم چراغ موتورش روشن میرفت!
چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناصها بزنند.
خندید.
من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم: مارو میزنند.
دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روى خاکریز راه میرفت و تیرهاى رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخورى در جواب میگفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده
و شهید مصطفى میگفت:
حسن میخندید و میگفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده.
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق هایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید...
راوی: شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده 💚
#شهید_حسن_قاسمی_دانا 🕊🌱
🇮🇷@sardare_dellha
ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم.
یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچههاش برسونیم چراغ موتورش روشن میرفت!
چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناصها بزنند.
خندید.
من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم: مارو میزنند.
دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روى خاکریز راه میرفت و تیرهاى رسام از بین پاهاش رد میشد نیروهاش میگفتن فرمانده بیا پایین تیر میخورى در جواب میگفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده
و شهید مصطفى میگفت:
حسن میخندید و میگفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده.
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق هایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید...
راوی: شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده 💚
#شهید_حسن_قاسمی_دانا 🕊🌱
🇮🇷@sardare_dellha