This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب جمعه✨
حرفِ عشق است وسط ، مردِ خطر باید بود
#شبِ_جمعه است فقط ، فکرِ سفر باید بود
#کربلا سوخته از نالهٔ #زهرایِ_بتول
تا سحر گریه کُنِ روضهٔ سر باید بود
#شب_زیارتی...🥀
#السلامعلـــــیكیااباعبداللهالحسین
@sardare_dellha
حرفِ عشق است وسط ، مردِ خطر باید بود
#شبِ_جمعه است فقط ، فکرِ سفر باید بود
#کربلا سوخته از نالهٔ #زهرایِ_بتول
تا سحر گریه کُنِ روضهٔ سر باید بود
#شب_زیارتی...🥀
#السلامعلـــــیكیااباعبداللهالحسین
@sardare_dellha
💔 #شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم
#زهرای_من
مجلس ختم گرفتیم برایت زهرا
روضه ات را حسنت خواند، حسینت غش کرد...
🏴 #حضرت_زهراء
💠أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند:
♦️روزی من و فاطمه و حسن وحسین نزد رسول خدا بودیم که ناگاه ایشان رو به من کرده و گریه نمود. عرض کردم ای رسول خدا چه چیز باعث گریه شما شده؟ حضرت فرمودند گریه میکنم بر ضربتی که بر فرق سرت وارد میشود ، و بر سیلی ای که به صورت فاطمه زده میشود ، و بر ضربه خنجری که به ران پای حسن میزنند و سمّی که به او میخورانند ، و بر قتل حسین.
📚بحارالأنوار ۲۹ / ۲۰۸.
✨ اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْ
@sardare_dellha
#زهرای_من
مجلس ختم گرفتیم برایت زهرا
روضه ات را حسنت خواند، حسینت غش کرد...
🏴 #حضرت_زهراء
💠أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند:
♦️روزی من و فاطمه و حسن وحسین نزد رسول خدا بودیم که ناگاه ایشان رو به من کرده و گریه نمود. عرض کردم ای رسول خدا چه چیز باعث گریه شما شده؟ حضرت فرمودند گریه میکنم بر ضربتی که بر فرق سرت وارد میشود ، و بر سیلی ای که به صورت فاطمه زده میشود ، و بر ضربه خنجری که به ران پای حسن میزنند و سمّی که به او میخورانند ، و بر قتل حسین.
📚بحارالأنوار ۲۹ / ۲۰۸.
✨ اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْ
@sardare_dellha
#شهید_مهدی_قرهمحمدی
#روایت_همسر_شهید
🌷ما با هم 13سال زندگی مشترک داشتیم، او از همان روز اول ازدواج شرایط کاری اش را برای من گفت. او میگفت کار من #عشق است و با عشق وارد این کار شدم و شما باید در این راه دوام بیاوری. کارمن دوری از خانواده، ماموریت، مجروحیت و #شهادت دارد. اگر شما می توانید بسم الله. من هم شرایط را پذیرفتم و هیچ گاه از این انتخاب پشیمان نیستم.
🌷مهدی با تمام وجود خودش را وقف ما می کرد و به هیچ وجه یکبار از #دروغ نشنیدم. خیلی به #بیت_المال حساس بود و هر دینی که به گردن داشت را ادا میکرد. او خیلی #منظم و قانونمند بود و تمام کارهایش روی اصول و برنامه ریزی و نظم بود. از همان ابتدای زندگی به من میگفت که «نباید شما به من متکی باشی و باید بگونه ای زندگی کنی که گویا من اصلا من وجود ندارم. شما باید خود را برای روزی آماده کنی که من رفتم و برنگشتم». میگفت «شما الآن مدیر خانه هستی و اگر من نبودم، باید ستون خانه شوی و نباید این ستون از بین برود و باید بچه ها به گونه ای بزرگ شوند که قوی و مستحکم باشند».
🌷ما سه فرزند به نام های #فاطمه 10 ساله، #زهرای 5 ساله و #محمدجواد 1 ساله داریم. مهدی به فاطمه خانم میگفت «مادر بابا» چون که مادرش در شهر دیگری زندگی میکرد و میگفت تو جای مادر من هستی. به زهرا میگفت «پرنسس بابا». مهدی خیلی آنها را دوست داشت و میگفت «دختر باید حتما محبت پدر داشته باشد». می گفت «نام فاطمه و زهرا را برای شما گذاشتم تا الگویتان حضرت فاطمه(س) باشد».
🌷مهدی خیلی بچه ها را به #قرآن خواندن تشویق میکرد و برای هر وعده نمازشان جایزه تعیین میکرد و میگفت «در راه #تربیت بچه ها هر چقدر هزینه کنیم کم است! همه سیستمهای جهانی دست در دست هم دادند تا بچه های ما را از راه به در کنند و باید تمام توان خود را در این راه انجام بدهیم» هیچ وقت از محبت برای ما نمی گذاشت در عین حال بچهها را برای #شهادت آماده کرده بود. میگفت «برای من دعا کنید تا شهید شوم و به بهشت بروم. وقتی که من به بهشت بروم می آیم در کنار شما و به شما آرامش میدهم تا نبود من را احساس نکنید». دخترم بعضی موقع از این حرف ناراحت میشد اما او میگفت «مگر نمیخواهی آقا را ببینی؟ اگر من شهید شوم، میروم و آقا را میآورم».دخترم فاطمه هم می گفت اگر من اجازه دادم که شما بروی برای فقط به عشق دیدار آقا بود.
🇮🇷 @sardare_dellha
#روایت_همسر_شهید
🌷ما با هم 13سال زندگی مشترک داشتیم، او از همان روز اول ازدواج شرایط کاری اش را برای من گفت. او میگفت کار من #عشق است و با عشق وارد این کار شدم و شما باید در این راه دوام بیاوری. کارمن دوری از خانواده، ماموریت، مجروحیت و #شهادت دارد. اگر شما می توانید بسم الله. من هم شرایط را پذیرفتم و هیچ گاه از این انتخاب پشیمان نیستم.
🌷مهدی با تمام وجود خودش را وقف ما می کرد و به هیچ وجه یکبار از #دروغ نشنیدم. خیلی به #بیت_المال حساس بود و هر دینی که به گردن داشت را ادا میکرد. او خیلی #منظم و قانونمند بود و تمام کارهایش روی اصول و برنامه ریزی و نظم بود. از همان ابتدای زندگی به من میگفت که «نباید شما به من متکی باشی و باید بگونه ای زندگی کنی که گویا من اصلا من وجود ندارم. شما باید خود را برای روزی آماده کنی که من رفتم و برنگشتم». میگفت «شما الآن مدیر خانه هستی و اگر من نبودم، باید ستون خانه شوی و نباید این ستون از بین برود و باید بچه ها به گونه ای بزرگ شوند که قوی و مستحکم باشند».
🌷ما سه فرزند به نام های #فاطمه 10 ساله، #زهرای 5 ساله و #محمدجواد 1 ساله داریم. مهدی به فاطمه خانم میگفت «مادر بابا» چون که مادرش در شهر دیگری زندگی میکرد و میگفت تو جای مادر من هستی. به زهرا میگفت «پرنسس بابا». مهدی خیلی آنها را دوست داشت و میگفت «دختر باید حتما محبت پدر داشته باشد». می گفت «نام فاطمه و زهرا را برای شما گذاشتم تا الگویتان حضرت فاطمه(س) باشد».
🌷مهدی خیلی بچه ها را به #قرآن خواندن تشویق میکرد و برای هر وعده نمازشان جایزه تعیین میکرد و میگفت «در راه #تربیت بچه ها هر چقدر هزینه کنیم کم است! همه سیستمهای جهانی دست در دست هم دادند تا بچه های ما را از راه به در کنند و باید تمام توان خود را در این راه انجام بدهیم» هیچ وقت از محبت برای ما نمی گذاشت در عین حال بچهها را برای #شهادت آماده کرده بود. میگفت «برای من دعا کنید تا شهید شوم و به بهشت بروم. وقتی که من به بهشت بروم می آیم در کنار شما و به شما آرامش میدهم تا نبود من را احساس نکنید». دخترم بعضی موقع از این حرف ناراحت میشد اما او میگفت «مگر نمیخواهی آقا را ببینی؟ اگر من شهید شوم، میروم و آقا را میآورم».دخترم فاطمه هم می گفت اگر من اجازه دادم که شما بروی برای فقط به عشق دیدار آقا بود.
🇮🇷 @sardare_dellha