اندوهت را ملامتی نیست،
من هم اگر اندوه بودم
آرزو داشتم در سینهات بنشینم !
- هاجر
من هم اگر اندوه بودم
آرزو داشتم در سینهات بنشینم !
- هاجر
بعضی وقتا هم آدم احساس میکنه
این وسط زیادیه، وسط هر چیزی؛
یا حتی بدتر از اون حضورش الزامی
نیست، یعنی بود و نبودش نه تنها
فرقی نمیکنه بلکه حتی بودنش هم
اضافیه.
این وسط زیادیه، وسط هر چیزی؛
یا حتی بدتر از اون حضورش الزامی
نیست، یعنی بود و نبودش نه تنها
فرقی نمیکنه بلکه حتی بودنش هم
اضافیه.
آیا هنوز مال من هستی؟
آیا اندوه من، اندوه توست؟
مرگ من، مرگ تو؟
آیا از عشق من، از غم من،
فقط یک نفس،
فقط یک پژواک حس میکنی؟
-دچار
آیا اندوه من، اندوه توست؟
مرگ من، مرگ تو؟
آیا از عشق من، از غم من،
فقط یک نفس،
فقط یک پژواک حس میکنی؟
-دچار
عزیز دلم
مرا به سوی خود بخوان، در برم بگیر، اعتمادت را از دست نده،
روزها مرا به پس و پیش میرانند.
تو باید بدانی که توسط من هرگز به شادمانی کامل دست نخواهی یافت و تنها، حداکثر رنج کاملی که میشود طلب کرد نصیبات خواهد شد.
با وجود این، مرا باز نگردان.
من، تنها با عشق به تو وابسته نیستم، سهم عشق خیلی زیاد نیست،
عشق شروع دارد، میآید، میگذرد، دوباره میآید؛
ولی این نیاز، که با آن کاملاً به وجود تو زنجیر شدهام، این باقی میماند.
-نامه فرانتس کافکا به فلیسه.
مرا به سوی خود بخوان، در برم بگیر، اعتمادت را از دست نده،
روزها مرا به پس و پیش میرانند.
تو باید بدانی که توسط من هرگز به شادمانی کامل دست نخواهی یافت و تنها، حداکثر رنج کاملی که میشود طلب کرد نصیبات خواهد شد.
با وجود این، مرا باز نگردان.
من، تنها با عشق به تو وابسته نیستم، سهم عشق خیلی زیاد نیست،
عشق شروع دارد، میآید، میگذرد، دوباره میآید؛
ولی این نیاز، که با آن کاملاً به وجود تو زنجیر شدهام، این باقی میماند.
-نامه فرانتس کافکا به فلیسه.
«همیشه یک نفر پشت شلوغیهای خیالت هست که مدام دوستت دارد؛ که مدام دلتنگِ توست، و تو مدام بیخبری.»
به قول محمود درویش:
«پاییز اما،
چیزی نیست جز خلوتی
برای تعمق در آنچه از عمرمان فرو افتاد.»
«پاییز اما،
چیزی نیست جز خلوتی
برای تعمق در آنچه از عمرمان فرو افتاد.»
عاشق طرز فکر آدمها نشوید.
آدمها زیبا فکر می کنند،
زیبا حرف میزنند.
اما زیبا زندگی نمیکنند.
-رومن پولانسکی
آدمها زیبا فکر می کنند،
زیبا حرف میزنند.
اما زیبا زندگی نمیکنند.
-رومن پولانسکی
دوستم داشته باش!
دور از سرزمینِ خشم و سرکوب
دور از شهرمان که از مرگ لبریز شده...
-نزار قبانی
دور از سرزمینِ خشم و سرکوب
دور از شهرمان که از مرگ لبریز شده...
-نزار قبانی
پلئاس: «موضوع چیه؟ خوشحال به نظر نمیرسی؟»
ملیزاند: «خوشحالام، اما غمگینام.»
-ابراهیم سلطانی
ملیزاند: «خوشحالام، اما غمگینام.»
-ابراهیم سلطانی