#سال_نو_مبارک
🌸🍃برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد؛
برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد؛
و سالی دیگر گذشت؛
فرارسیدن سال نو و نوروز باستانی بر شما مبارک باد؛
روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد🍃🌸
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
🌸🍃برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد؛
برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد؛
و سالی دیگر گذشت؛
فرارسیدن سال نو و نوروز باستانی بر شما مبارک باد؛
روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد🍃🌸
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
همه ما، واسه یه شروع دوباره، واسه یه تصمیم تازه، واسه یه دلخوشی، دنبال یه زمانی می گردیم که سرراست باشه! مثلا میگیم، از شنبه دوباره باشگاه رفتن رو شروع می کنم! یا مثلا، این ماه که تموم شد، حتما درسای عقب مونده رو جبران می کنم که واسه امتحان مشکلی نداشته باشم!
فقط خواستم یادآوری کنم که، چندوقت دیگه، بهترین زمانیه که دنبالش میگردی! آخه هم اول ساله، هم اول بهاره، هم اول فروردین، هم اول هفته! خلاصه اول ترین اولیه که دنبالش بودی. می تونی همه چیزو دوباره شروع کنی.. می تونی به همه اتفاقات خوب وعده بدی که بیان.. تو فقط تصمیمتو بگیر، فقط بخواه، فقط همین...
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
فقط خواستم یادآوری کنم که، چندوقت دیگه، بهترین زمانیه که دنبالش میگردی! آخه هم اول ساله، هم اول بهاره، هم اول فروردین، هم اول هفته! خلاصه اول ترین اولیه که دنبالش بودی. می تونی همه چیزو دوباره شروع کنی.. می تونی به همه اتفاقات خوب وعده بدی که بیان.. تو فقط تصمیمتو بگیر، فقط بخواه، فقط همین...
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
لذت ِ صبر کردن،
در دلگرم بودن به وجود خداست ...
لذت ِ سکوت،
در ارزش ِ حرف های ناگفته ...
و لذت ِ زندگی،
در گرد بودن ِ زمین ...!
♻ 🌏
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
در دلگرم بودن به وجود خداست ...
لذت ِ سکوت،
در ارزش ِ حرف های ناگفته ...
و لذت ِ زندگی،
در گرد بودن ِ زمین ...!
♻ 🌏
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
💫
شاید اگه اون سیب از درخت نمیفتاد،
نیوتون هیچوقت متوجه نمیشد این چیه که هممون رو روی زمین نگه داشته ...!
ما آدما واسه فهمیدن بعضی چیزا،
یا بهتر بگم، واسه مطمئن شدن از بعضی چیزا،
نیاز به نشونه داریم ...؛
یه چیزی که از رویا ببرتت به واقعیت؛
از آسمون بیارتت رو زمین ...؛
پاتو رو زمین ِخدا محکم کنه؛
بعد بگه حالا زندگی کن ...
بگه عزیزِ من، زندگی یعنی این ...
یعنی آروم باشی،
بخندی،
عاشق ِزندگی کردن باشی ...
آره، ما بعضی وقتا حواسمون نیست ...
به خودمون، به دوروبرمون، به اطرافیانمون ...
نشونه باشیم ... 💫
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
شاید اگه اون سیب از درخت نمیفتاد،
نیوتون هیچوقت متوجه نمیشد این چیه که هممون رو روی زمین نگه داشته ...!
ما آدما واسه فهمیدن بعضی چیزا،
یا بهتر بگم، واسه مطمئن شدن از بعضی چیزا،
نیاز به نشونه داریم ...؛
یه چیزی که از رویا ببرتت به واقعیت؛
از آسمون بیارتت رو زمین ...؛
پاتو رو زمین ِخدا محکم کنه؛
بعد بگه حالا زندگی کن ...
بگه عزیزِ من، زندگی یعنی این ...
یعنی آروم باشی،
بخندی،
عاشق ِزندگی کردن باشی ...
آره، ما بعضی وقتا حواسمون نیست ...
به خودمون، به دوروبرمون، به اطرافیانمون ...
نشونه باشیم ... 💫
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
💫
بعضی روزهای زندگی، بی سر و صدا می آیند و می روند ...
آنقدر آهسته، که هیچ لحظه ای از آن در خاطرت نمی ماند!
مثل یک سکوت ِ عمیق، بعد از سوت ِ ممتد ِ یک قطار؛
یا یک کاغذ ِ سفید ِ بی خط، که از وسط ِ دفتر نقاشی جدا میکردیم تا هیچ اثری از آن باقی نماند ...!
میدانی،
من سراغ ِ این روزها را تنها از دفتر ِ خاطراتم می گیرم ...؛
تاریخ های نانوشته ی چندتا در میان،
که حتی صفحه ای هم برایشان سفید نگذاشته ام تا بعدها اگر چیزی به ذهنم آمد برایشان بنویسم ...!
فقط نیستند ...
به همین سادگی ...
به گمانم، بعضی روزها را هیچ اتفاقی خاص نمی کند ...؛
و شاید ما روزی دلتنگ همین نشان های بی نشان شویم ...!
دلتنگ ِخودمان ...!
💫
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
بعضی روزهای زندگی، بی سر و صدا می آیند و می روند ...
آنقدر آهسته، که هیچ لحظه ای از آن در خاطرت نمی ماند!
مثل یک سکوت ِ عمیق، بعد از سوت ِ ممتد ِ یک قطار؛
یا یک کاغذ ِ سفید ِ بی خط، که از وسط ِ دفتر نقاشی جدا میکردیم تا هیچ اثری از آن باقی نماند ...!
میدانی،
من سراغ ِ این روزها را تنها از دفتر ِ خاطراتم می گیرم ...؛
تاریخ های نانوشته ی چندتا در میان،
که حتی صفحه ای هم برایشان سفید نگذاشته ام تا بعدها اگر چیزی به ذهنم آمد برایشان بنویسم ...!
فقط نیستند ...
به همین سادگی ...
به گمانم، بعضی روزها را هیچ اتفاقی خاص نمی کند ...؛
و شاید ما روزی دلتنگ همین نشان های بی نشان شویم ...!
دلتنگ ِخودمان ...!
💫
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
#روزمعلم 🌹
از لحظه ای که پا به این دنیا نهادیم،
دفتری از زندگی به رویمان باز شد،
سرمشقی از مهر برایمان زده شد،
و آموزگار عالم ما را بر این داشت
تا از ازل تا ابد مهر بورزیم و زندگی کنیم ...
آموختیم که زندگانی چیزی جز این نیست
و به غیر از این چیزی باقی نخواهد ماند ...
و خوشا به سعادت آنان که همواره به ما آموختند،
و از دریای علم و اخلاق سیرابمان کردند ...
آنان که لذت زندگی کردن را در یاد دادن یافتند ...
آری، معلمان و اساتید،
همان فرشتگانی که حتی یک لحظه ی خوب و یک واژه ی زیبا را برای روز مبادا نگه نداشتند،
و هرچه داشتند در طبق اخلاص نهادند،
تا امروز ما معنی زندگی را بهتر درک کنیم ...
🌹روز معلمان و اساتید گرانقدر مبارک باد🌹
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
از لحظه ای که پا به این دنیا نهادیم،
دفتری از زندگی به رویمان باز شد،
سرمشقی از مهر برایمان زده شد،
و آموزگار عالم ما را بر این داشت
تا از ازل تا ابد مهر بورزیم و زندگی کنیم ...
آموختیم که زندگانی چیزی جز این نیست
و به غیر از این چیزی باقی نخواهد ماند ...
و خوشا به سعادت آنان که همواره به ما آموختند،
و از دریای علم و اخلاق سیرابمان کردند ...
آنان که لذت زندگی کردن را در یاد دادن یافتند ...
آری، معلمان و اساتید،
همان فرشتگانی که حتی یک لحظه ی خوب و یک واژه ی زیبا را برای روز مبادا نگه نداشتند،
و هرچه داشتند در طبق اخلاص نهادند،
تا امروز ما معنی زندگی را بهتر درک کنیم ...
🌹روز معلمان و اساتید گرانقدر مبارک باد🌹
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
🌹🍃🌿
صبح که شد،
از مشرق ِ چشمانت طلوع کن،
برای احساست یک فنجان چای بریز،
و قلبت را از شیرینی زندگی لبریز کن ...
صبح یعنی، فرصتی دوباره برای رسیدن به رویاهایت ...
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
صبح زیبای بهاریتون بخیر،
امروز هم، امضای خدا پای تمام آرزوهایتان ...
❤️💛❤️
@sange3abur
صبح که شد،
از مشرق ِ چشمانت طلوع کن،
برای احساست یک فنجان چای بریز،
و قلبت را از شیرینی زندگی لبریز کن ...
صبح یعنی، فرصتی دوباره برای رسیدن به رویاهایت ...
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
صبح زیبای بهاریتون بخیر،
امروز هم، امضای خدا پای تمام آرزوهایتان ...
❤️💛❤️
@sange3abur
#خدایا_شکرت
بعضی وقتا واسه اینکه قانون روزمرگیارو بهم بریزیم،
نیاز داریم از شهر دور شیم؛ 🌆
بریم کنار رودخونه،
صدای آب رو بشنویم، 🌊
صدای پرنده ها رو ...
درختا و منظره های قشنگ رو ببینیم، 🌳🌄🌅
رو بلندی وایسیم و باد بخوره تو صورتمونو و کیف کنیم ... 😊
راستش میدونم که این روزا ذهن هممون خیلیی درگیر چیزای مختلفه،
اما فکر میکنم هرزگاهی نیازه وقتی خیلی یهویی زدیم به کوه و دشت، بی مقدمه از هم بپرسیم "حالت خوبه؟" ...
از اون سلام و احوالپرسیای روزمره که وقتی همو میبینیم نه؛
یه "حالت خوبه؟" که بعدش دیگه فقط سکوت باشه و شنیدنِ از ته دل ...؛
بذاریم خالی شیم از حجمِ دلمشغولیا ...
بذاریم نگاهمون آرامش باشه،
صدامون آهنگِ دلخوشی باشه،
بذاریم این از تهِ دل بودن،
حال خودمون و اطرافیانمون رو خوب کنه ...
حتی واسه چند ساعتِ کوتاه ...
فقط یه چیزی،
اونم اینکه،
اگه موقع برگشت،
حس کردیم حالمون خیلی خوبه،
دستامونو بگیریم رو به آسمون و بگیم،
خدایا شکرت ... ❤☺🙏
✒#متن: #ساغر_سردشتی
❤💛❤
@sange3abur
♻ دلخوشی هاتون همیشگی ...
بعضی وقتا واسه اینکه قانون روزمرگیارو بهم بریزیم،
نیاز داریم از شهر دور شیم؛ 🌆
بریم کنار رودخونه،
صدای آب رو بشنویم، 🌊
صدای پرنده ها رو ...
درختا و منظره های قشنگ رو ببینیم، 🌳🌄🌅
رو بلندی وایسیم و باد بخوره تو صورتمونو و کیف کنیم ... 😊
راستش میدونم که این روزا ذهن هممون خیلیی درگیر چیزای مختلفه،
اما فکر میکنم هرزگاهی نیازه وقتی خیلی یهویی زدیم به کوه و دشت، بی مقدمه از هم بپرسیم "حالت خوبه؟" ...
از اون سلام و احوالپرسیای روزمره که وقتی همو میبینیم نه؛
یه "حالت خوبه؟" که بعدش دیگه فقط سکوت باشه و شنیدنِ از ته دل ...؛
بذاریم خالی شیم از حجمِ دلمشغولیا ...
بذاریم نگاهمون آرامش باشه،
صدامون آهنگِ دلخوشی باشه،
بذاریم این از تهِ دل بودن،
حال خودمون و اطرافیانمون رو خوب کنه ...
حتی واسه چند ساعتِ کوتاه ...
فقط یه چیزی،
اونم اینکه،
اگه موقع برگشت،
حس کردیم حالمون خیلی خوبه،
دستامونو بگیریم رو به آسمون و بگیم،
خدایا شکرت ... ❤☺🙏
✒#متن: #ساغر_سردشتی
❤💛❤
@sange3abur
♻ دلخوشی هاتون همیشگی ...
حکایتِ عشق است،
صحبت از مهربانیست ...؛
مهربانیِ بی انتهایی از جنسِ حقیقت ...،
تجلیِ نور و روشنی، در سایه سارِ کلام؛ ...
و خداوند از تبلور این واژگانِ احساس، چه شعرِ زیبایی سرود ...
#روز_دختر_مبارک
🌹
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤💛❤
@sange3abur
صحبت از مهربانیست ...؛
مهربانیِ بی انتهایی از جنسِ حقیقت ...،
تجلیِ نور و روشنی، در سایه سارِ کلام؛ ...
و خداوند از تبلور این واژگانِ احساس، چه شعرِ زیبایی سرود ...
#روز_دختر_مبارک
🌹
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤💛❤
@sange3abur
مات و مبهوت گوشه ای نشسته بود ...
پرسیدم چیزی شده؟!
گفت:
شاید باور نکنی، اما من، قبل از این،
آدمِ دیگری بودم ...
گذرِ زمان، رفته رفته چیزهای زیادی به من نشان داد ...
داستان از آنجا شروع شد که،
سکوت، به من آموخت که فریادت به جایی نخواهد رسید ...!
احترام به من آموخت، که نادیده گرفته خواهی شد ...!
صبر به من آموخت که، ...
مهربانی به من آموخت که، ...
و رفته رفته که به آموخته هایم اضافه شد،
از یک جایی به بعد،
مقابله کردم؛
عکس العمل نشان دادم ...
"من" دیگر "من" نبود؛
آرام نبود؛
صبور نبود؛ ...
انگار دنیا داشت بر من چیره میشد ...!
حرفم را می زدم اما خوشحال نبودم؛
عکس العمل نشان می دادم اما آرام نمی شدم؛ ...
من عاشقِ همان "من"ِ آرام و صبور هستم،
منی که بی مهابا مهربان بود،
بی ترس از دوست نداشته شدن،
بی هراس از نادیده گرفته شدن ...
من هنوز هم همان "من"ِ قبلی را باور دارم ...
سکوت کردم ...
به چشم هایش خیره شدم،
گفتم:
عشق را باور داری؟
گفت: من عاشقم.
اصلا این "عشق" هست که از من، "من" ساخته ...
گفتم: پس بلند شو
غمگین نباش ...
برای آنان که حقیقت ِ زندگی را باور دارند،
و در زندگی ثابت قدم اند،
همانطور که گفتی؛
زندگی و عشق، پایانی ندارد ...
درست است که گذر ِ زمان چیزهای زیادی را در این دنیا تغییر خواهد داد،
اما این ماییم که با باورمان،
همواره در هر حال،
لحظه هایمان را از شادی و آرامش سرشار خواهیم کرد ...
تو همان "من" باش،
بی ترس ِ زندگی نکردن ...
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
پرسیدم چیزی شده؟!
گفت:
شاید باور نکنی، اما من، قبل از این،
آدمِ دیگری بودم ...
گذرِ زمان، رفته رفته چیزهای زیادی به من نشان داد ...
داستان از آنجا شروع شد که،
سکوت، به من آموخت که فریادت به جایی نخواهد رسید ...!
احترام به من آموخت، که نادیده گرفته خواهی شد ...!
صبر به من آموخت که، ...
مهربانی به من آموخت که، ...
و رفته رفته که به آموخته هایم اضافه شد،
از یک جایی به بعد،
مقابله کردم؛
عکس العمل نشان دادم ...
"من" دیگر "من" نبود؛
آرام نبود؛
صبور نبود؛ ...
انگار دنیا داشت بر من چیره میشد ...!
حرفم را می زدم اما خوشحال نبودم؛
عکس العمل نشان می دادم اما آرام نمی شدم؛ ...
من عاشقِ همان "من"ِ آرام و صبور هستم،
منی که بی مهابا مهربان بود،
بی ترس از دوست نداشته شدن،
بی هراس از نادیده گرفته شدن ...
من هنوز هم همان "من"ِ قبلی را باور دارم ...
سکوت کردم ...
به چشم هایش خیره شدم،
گفتم:
عشق را باور داری؟
گفت: من عاشقم.
اصلا این "عشق" هست که از من، "من" ساخته ...
گفتم: پس بلند شو
غمگین نباش ...
برای آنان که حقیقت ِ زندگی را باور دارند،
و در زندگی ثابت قدم اند،
همانطور که گفتی؛
زندگی و عشق، پایانی ندارد ...
درست است که گذر ِ زمان چیزهای زیادی را در این دنیا تغییر خواهد داد،
اما این ماییم که با باورمان،
همواره در هر حال،
لحظه هایمان را از شادی و آرامش سرشار خواهیم کرد ...
تو همان "من" باش،
بی ترس ِ زندگی نکردن ...
✒ #متن: #ساغر_سردشتی
❤️💛❤️
@sange3abur
| #انرژی_مثبت |
سختیها را جدی نگیر! اصلا بگذار از ایـن همه خونسردیات تعجب کند. بگذار بداند تو بیدی نیستی که با این بــادها بلرزی! اصلا تا بوده این چنین بوده، سختیها همین را میخواهند؛ میخواهند جدی بگیریشان، آنوقت دست بگذارند بیخ گلویت و نگذارند آب خوش از گلویت پایین بـرود!
اما تو مثل همیشه آرام باش، مثل همیشه بخند، سخت باش، اما سخت نگیر. بگذار سختی با تمام وجودش احساس کند، که هنوز هم کسی در این گوشه از دنیا، سخت تـر از خودش پیدا می شود. تو قوی باش.. فقط همین.
#ساغر_سردشتی
❣
@sange3abur♾
سختیها را جدی نگیر! اصلا بگذار از ایـن همه خونسردیات تعجب کند. بگذار بداند تو بیدی نیستی که با این بــادها بلرزی! اصلا تا بوده این چنین بوده، سختیها همین را میخواهند؛ میخواهند جدی بگیریشان، آنوقت دست بگذارند بیخ گلویت و نگذارند آب خوش از گلویت پایین بـرود!
اما تو مثل همیشه آرام باش، مثل همیشه بخند، سخت باش، اما سخت نگیر. بگذار سختی با تمام وجودش احساس کند، که هنوز هم کسی در این گوشه از دنیا، سخت تـر از خودش پیدا می شود. تو قوی باش.. فقط همین.
#ساغر_سردشتی
❣
@sange3abur♾
🍃
ما انسان ها به طرز حیرتآوری، یکدیگر را از خوب بودن پشیمان میکنیم.
گاهی انسانها در ناخوداگاهِ رفتاریخود، صبورند، مهربانند، دلسوزند، با گذشت هستند و ...؛
و ما در ضمیرِ آگاهمان، در حالی که آنها ناخودآگاه خوبی میکنند، آگاهانه سوار بر موجِ طوفان شده و هر روز بیشتر و بیشتر غرقشان میکنیم؛
و ناگهان روزی میرسد که همان انسانِ صبور، آرام، مهربان و دلسوز، در حالی که در آستانهی غرق شدناست، برای نجاتِ جانِ خودش دست به تغییر میزند، که البته دیگر خیلی دیر است؛
چرا که جالبترین بخشِ ماجرا اینجاست که اطرافیانش با جملههای «تو که اینطور نبودی!»، «واقعا ناراحت شدی؟!»، «چرا یکهو اینطور شد؟!» و ... در حالی که دستِ پیش را گرفتهاند، با ناراحتی او را بدرقه میکنند.
راستِ ماجرا از این قرار است که ما به عکسالعملهای تند، رُک بودن و ناراحتشدنهای همیشگی، عادت کردهایم.
ما به ناراحتشدگانِ بیعلائم و دلشکستکانِ بیعکسالعمل عادت نکردهایم. به خودخوری، سکوت کردن، احترام گذاشتن و صبوری، عادت
نکردهایم.
ما به پیشخودحساب بودن عادت نداریم، ما انسانها را آنقدر خسته و درمانده میکنیم که از هر چه خوبی و خوب بودن و خوب ماندن پشیمانشان میکنیم.
ما سکوتِ آدمها را به نفهمیدنشان،
آرامش و صبرشان را به بیخیالیشان،
گذشتشان را به ضعفشان،
و مهرشان را به وظیفهشان
ترجمه میکنیم.
گاهی تصور میکنم، در کنارِ این همه مناسبتهای تقویم، اگر یک روز در جهان، روز آینه نامگذاری میشد، شاید برای یک روز هم که شده، بهتر خودمان را میدیدیم.
شاید اگر از انسان میخواستند یک روز از سال را همانگونه که ما با دیگران رفتار میکنیم دیگران با ما رفتار کنند، انسانها انقدر تختهگاز نمیرفتند.
و دردناکترین قسمتِ ماجرا اینجاست که ما انسانها همدیگر را در حالی میرنجانیم که کاملا آگاهیم، و حتی با این وجود، تلاشی برای دلجویی از هم نمیکنیم.
و اسکارِ ترسناکترین سکانسِ این فیلم هم میرسد به لحظهای که آدمهای خوب برای خوب بودنشان سرزنش میشوند.
حتما این جمله را بارها شنیدهاید: «تو هم عکسالعمل نشان بده، تو هم ابراز کن که ناراحتی، تو هم ...»
و این فیلم با تیتراژی خاتمه مییابد که در انتها از هیچکدام از اهالی شهرِ مهربانی تقدیر نشده، و انسانها هاجوواج از این قانونِ نانوشته، باز هم مهربان میمانند،
چرا که آنها اصلا بازیگرانِ خوبی نیستند.
ما تنها و تنها و تنها،
به مهر از یکدیگر برتریم،
و چه گلستان میشد جهان،
اگر اینگونه بود ...
متن: #ساغر_سردشتی
@sange3abur
🍃
ما انسان ها به طرز حیرتآوری، یکدیگر را از خوب بودن پشیمان میکنیم.
گاهی انسانها در ناخوداگاهِ رفتاریخود، صبورند، مهربانند، دلسوزند، با گذشت هستند و ...؛
و ما در ضمیرِ آگاهمان، در حالی که آنها ناخودآگاه خوبی میکنند، آگاهانه سوار بر موجِ طوفان شده و هر روز بیشتر و بیشتر غرقشان میکنیم؛
و ناگهان روزی میرسد که همان انسانِ صبور، آرام، مهربان و دلسوز، در حالی که در آستانهی غرق شدناست، برای نجاتِ جانِ خودش دست به تغییر میزند، که البته دیگر خیلی دیر است؛
چرا که جالبترین بخشِ ماجرا اینجاست که اطرافیانش با جملههای «تو که اینطور نبودی!»، «واقعا ناراحت شدی؟!»، «چرا یکهو اینطور شد؟!» و ... در حالی که دستِ پیش را گرفتهاند، با ناراحتی او را بدرقه میکنند.
راستِ ماجرا از این قرار است که ما به عکسالعملهای تند، رُک بودن و ناراحتشدنهای همیشگی، عادت کردهایم.
ما به ناراحتشدگانِ بیعلائم و دلشکستکانِ بیعکسالعمل عادت نکردهایم. به خودخوری، سکوت کردن، احترام گذاشتن و صبوری، عادت
نکردهایم.
ما به پیشخودحساب بودن عادت نداریم، ما انسانها را آنقدر خسته و درمانده میکنیم که از هر چه خوبی و خوب بودن و خوب ماندن پشیمانشان میکنیم.
ما سکوتِ آدمها را به نفهمیدنشان،
آرامش و صبرشان را به بیخیالیشان،
گذشتشان را به ضعفشان،
و مهرشان را به وظیفهشان
ترجمه میکنیم.
گاهی تصور میکنم، در کنارِ این همه مناسبتهای تقویم، اگر یک روز در جهان، روز آینه نامگذاری میشد، شاید برای یک روز هم که شده، بهتر خودمان را میدیدیم.
شاید اگر از انسان میخواستند یک روز از سال را همانگونه که ما با دیگران رفتار میکنیم دیگران با ما رفتار کنند، انسانها انقدر تختهگاز نمیرفتند.
و دردناکترین قسمتِ ماجرا اینجاست که ما انسانها همدیگر را در حالی میرنجانیم که کاملا آگاهیم، و حتی با این وجود، تلاشی برای دلجویی از هم نمیکنیم.
و اسکارِ ترسناکترین سکانسِ این فیلم هم میرسد به لحظهای که آدمهای خوب برای خوب بودنشان سرزنش میشوند.
حتما این جمله را بارها شنیدهاید: «تو هم عکسالعمل نشان بده، تو هم ابراز کن که ناراحتی، تو هم ...»
و این فیلم با تیتراژی خاتمه مییابد که در انتها از هیچکدام از اهالی شهرِ مهربانی تقدیر نشده، و انسانها هاجوواج از این قانونِ نانوشته، باز هم مهربان میمانند،
چرا که آنها اصلا بازیگرانِ خوبی نیستند.
ما تنها و تنها و تنها،
به مهر از یکدیگر برتریم،
و چه گلستان میشد جهان،
اگر اینگونه بود ...
متن: #ساغر_سردشتی
@sange3abur
🍃
✨
قراری گذاشته بودم با خودم؛
در روزهای خاصی مینوشتم؛
از خاطراتِ خوب، روزهای قشنگ و هر چیزی که من را به زندگی امیدوار میساخت.
پریشب، از همان وقتها که تنهایی
فکر و خیال به سرم زده بود،
با خودم گفتم:
«تا به حال شده روزهایی که کم میآوری، خسته میشوی و دلت میخواهد یک جملهی امیدوارکننده بشنوی،
بروی دفترت را باز کنی و آن جملههای قشنگت را بخوانی، که مثلا آن روز و آن ماه و آن سال چه شد و چه نشد؟!»
میدانی،
به نظرم کمی خندهدار آمد،
اما حقیقت دارد!
ما خاطراتِ خوش را
در لحظههای خوش به یاد میآوریم!
همانموقع که از شدتِ خنده نمیتوانیم نفس بکشیم، یکی یکی خاطراتِ خوب و خندهدار را به دقت موشکافی میکنیم و قهقهه پشتِ قهقهه ...
خوبتر که فکر کردم دیدم مصداقِ بارزِ «قوزِ بالای قوز» هم دقیقا همین است!
هی گوشهای مینشینی و لحظههای درد و رنج را مرور میکنی، هی غصه میخوری.
درد روی درد. فکر و خیالِ روزهای رفته و نیامده و هزار چیزی که اصلا نمیدانی از کجا همه باهم به یکباره سر و کلهشان در ذهنِ مبارکت پیدا شده!
خواستم از مهندسیِ معکوس استفاده کنم،
بلکه این علمِ لامروت یکجا در دنیای واقعیت به دردمان بخورد!
خواستم با خودم قرار بگذارم،
که ایندفعه از روزهای خوبِ نیامده بنویسم.
یک دفتر از روزهایی که نیامدهاند، خاطراتی که هنوز ساخته نشدهاند،
اما من لحظهلحظهشان را بدونِ اینکه حواسم باشد،
بارها و بارها زندگی کردهام!
من یک اتفاقِ خوب به خودم بدهکارم.
من یک بغلِ خواستنی به این قلبی که سالها بخاطرم تپیده و معنای عشق و دوستداشتن را خوب فهمیده بدهکارم.
من یک حالِ خوب به این ذهنی که همیشه و همهجا کمک کرده بهترین تصمیمها را بگیرم بدهکارم.
حالا که دارم مینویسم،
فقط کمی تا طلوع باقی مانده.
کمی استراحت میکنم که برای پیادهرویِ اولِ صبحمان سرِحال باشم.
عزیزم، حالا آرام بخواب،
چیزی تا طلوع نمانده است.
متن: #ساغر_سردشتی
#کانال_آوای_قلم
@sange3abur
قراری گذاشته بودم با خودم؛
در روزهای خاصی مینوشتم؛
از خاطراتِ خوب، روزهای قشنگ و هر چیزی که من را به زندگی امیدوار میساخت.
پریشب، از همان وقتها که تنهایی
فکر و خیال به سرم زده بود،
با خودم گفتم:
«تا به حال شده روزهایی که کم میآوری، خسته میشوی و دلت میخواهد یک جملهی امیدوارکننده بشنوی،
بروی دفترت را باز کنی و آن جملههای قشنگت را بخوانی، که مثلا آن روز و آن ماه و آن سال چه شد و چه نشد؟!»
میدانی،
به نظرم کمی خندهدار آمد،
اما حقیقت دارد!
ما خاطراتِ خوش را
در لحظههای خوش به یاد میآوریم!
همانموقع که از شدتِ خنده نمیتوانیم نفس بکشیم، یکی یکی خاطراتِ خوب و خندهدار را به دقت موشکافی میکنیم و قهقهه پشتِ قهقهه ...
خوبتر که فکر کردم دیدم مصداقِ بارزِ «قوزِ بالای قوز» هم دقیقا همین است!
هی گوشهای مینشینی و لحظههای درد و رنج را مرور میکنی، هی غصه میخوری.
درد روی درد. فکر و خیالِ روزهای رفته و نیامده و هزار چیزی که اصلا نمیدانی از کجا همه باهم به یکباره سر و کلهشان در ذهنِ مبارکت پیدا شده!
خواستم از مهندسیِ معکوس استفاده کنم،
بلکه این علمِ لامروت یکجا در دنیای واقعیت به دردمان بخورد!
خواستم با خودم قرار بگذارم،
که ایندفعه از روزهای خوبِ نیامده بنویسم.
یک دفتر از روزهایی که نیامدهاند، خاطراتی که هنوز ساخته نشدهاند،
اما من لحظهلحظهشان را بدونِ اینکه حواسم باشد،
بارها و بارها زندگی کردهام!
من یک اتفاقِ خوب به خودم بدهکارم.
من یک بغلِ خواستنی به این قلبی که سالها بخاطرم تپیده و معنای عشق و دوستداشتن را خوب فهمیده بدهکارم.
من یک حالِ خوب به این ذهنی که همیشه و همهجا کمک کرده بهترین تصمیمها را بگیرم بدهکارم.
حالا که دارم مینویسم،
فقط کمی تا طلوع باقی مانده.
کمی استراحت میکنم که برای پیادهرویِ اولِ صبحمان سرِحال باشم.
عزیزم، حالا آرام بخواب،
چیزی تا طلوع نمانده است.
متن: #ساغر_سردشتی
#کانال_آوای_قلم
@sange3abur