Forwarded from (مهارتهای سلامتی و توانمندی) (یاور)
#ذهن_احمق
ذهن یک احمق یک کار را بارها و بارها تکرار میکند.
ذهن احمق یک چرخهی باطل است ـــ دور خود میچرخد.
انسان خردمند ابداً تکرار نمیکند؛ هرلحظه را تازه زندگی میکند، هرلحظه دوباره تازه زاده میشود. هر لحظه بر گذشته میمیرد، و دوباره متولد میشود.
تمام زندگی یک فرد خردمند روندی از دوبارهزایی rebirthing است.
انسان خردمند یک بار زاده نمیشود، او هر لحظه بارها و بارها زاده میشود.
کهنه هرگز او را نگه نمیدارد.
ولی احمق فقط یک بار به دنیا میآید و سپس به تکرار ادامه میدهد.
اگر به تکرارکردن ادامه بدهی، راه را گم میکنی، زیرا من هستمِ تو ، وجودِ تو مطلقاً تازه است و همیشهجوان ؛ هرگز پیر نیست.
ذهن پیر میشود، بدن پیر میشود، ولی وجود چیزی از زمان نمیشناسد ــ
چگونه میتواند پیر شود؟ همیشه جوان است،
همیشه بانشاط است: همچون شبنمی در صبح زود است، همچون گلبرگ نیلوفر در دریاچه است.
بهترین حرکت این است که یک مرشد پیدا کنی، زیرا مرشد بهترین دوستِ ممکن است؛ برای همین بودا میگوید “مرشد یا دوست.”
اگر مسافر نتواند مرشد یا دوستی برای همراهی پیدا کند:
بجای اینکه احمقی را همنشین داشته باشد، بگذار سفر را تنها ادامه دهد.
ولی از احمقها دوری کن.
و این کاری است که تو هرگز نمیکنی:
احمقها را دور خودت جمع میکنی.
رازی در این هست: وقتی با احمقها احاطه شدهای، بهنظر برتر میآیی.
این نفس را بسیار ارضاء میکند؛ برای همین هیچکس نمیخواهد با کسی که از خودش برتر است زندگی کند.
مردم میخواهند با کسانی که از خودشان حقیرتر هستند زندگی کنند، زیرا زیردستان تو این فکر را به تو میدهند که تو برتر هستی.
برای بودن با یک مرشد باید این فکر را رها کنی که تو بزرگ هستی، باید تمام این آشغالها را دور بیندازی، باید تمام نفس خودت را دور بیندازی،
باید تسلیم شوی.
باید در مرشد حل شوی؛
برای همین است که مردم از مرشدان دوری میکنند.
چند نفر نزد مسیح رفتند؟ بسیار اندک، میتوان آنها را با انگشت شمرد.
چند نفر نزد بودا رفتند؟ بسیار اندک…
همیشه چنین بوده است..
وقتی توسط احمقها احاطه شدهای احساس خیلی خوبی داری ـــ حس خیلی خوبی است: تمام احمقها لباسهای شیک پوشیدهاند و هر احمقی حس میکند که از دیگران بهتر است.
و هر احمقی در مورد خودش لاف میزند و هر احمقی توسط سایر احمقها حمایت میشود.
ذهن یک احمق یک کار را بارها و بارها تکرار میکند.
ذهن احمق یک چرخهی باطل است ـــ دور خود میچرخد.
انسان خردمند ابداً تکرار نمیکند؛ هرلحظه را تازه زندگی میکند، هرلحظه دوباره تازه زاده میشود. هر لحظه بر گذشته میمیرد، و دوباره متولد میشود.
تمام زندگی یک فرد خردمند روندی از دوبارهزایی rebirthing است.
انسان خردمند یک بار زاده نمیشود، او هر لحظه بارها و بارها زاده میشود.
کهنه هرگز او را نگه نمیدارد.
ولی احمق فقط یک بار به دنیا میآید و سپس به تکرار ادامه میدهد.
اگر به تکرارکردن ادامه بدهی، راه را گم میکنی، زیرا من هستمِ تو ، وجودِ تو مطلقاً تازه است و همیشهجوان ؛ هرگز پیر نیست.
ذهن پیر میشود، بدن پیر میشود، ولی وجود چیزی از زمان نمیشناسد ــ
چگونه میتواند پیر شود؟ همیشه جوان است،
همیشه بانشاط است: همچون شبنمی در صبح زود است، همچون گلبرگ نیلوفر در دریاچه است.
بهترین حرکت این است که یک مرشد پیدا کنی، زیرا مرشد بهترین دوستِ ممکن است؛ برای همین بودا میگوید “مرشد یا دوست.”
اگر مسافر نتواند مرشد یا دوستی برای همراهی پیدا کند:
بجای اینکه احمقی را همنشین داشته باشد، بگذار سفر را تنها ادامه دهد.
ولی از احمقها دوری کن.
و این کاری است که تو هرگز نمیکنی:
احمقها را دور خودت جمع میکنی.
رازی در این هست: وقتی با احمقها احاطه شدهای، بهنظر برتر میآیی.
این نفس را بسیار ارضاء میکند؛ برای همین هیچکس نمیخواهد با کسی که از خودش برتر است زندگی کند.
مردم میخواهند با کسانی که از خودشان حقیرتر هستند زندگی کنند، زیرا زیردستان تو این فکر را به تو میدهند که تو برتر هستی.
برای بودن با یک مرشد باید این فکر را رها کنی که تو بزرگ هستی، باید تمام این آشغالها را دور بیندازی، باید تمام نفس خودت را دور بیندازی،
باید تسلیم شوی.
باید در مرشد حل شوی؛
برای همین است که مردم از مرشدان دوری میکنند.
چند نفر نزد مسیح رفتند؟ بسیار اندک، میتوان آنها را با انگشت شمرد.
چند نفر نزد بودا رفتند؟ بسیار اندک…
همیشه چنین بوده است..
وقتی توسط احمقها احاطه شدهای احساس خیلی خوبی داری ـــ حس خیلی خوبی است: تمام احمقها لباسهای شیک پوشیدهاند و هر احمقی حس میکند که از دیگران بهتر است.
و هر احمقی در مورد خودش لاف میزند و هر احمقی توسط سایر احمقها حمایت میشود.