•|شهر بی شهرزاد|•سیاه زخم
3.17K subscribers
11 photos
5 videos
15 links
°•°•°•● ﷽ ●•°•°•°
پارت گذاری(مرتب)💛
تعطیلات پارت نداریم💛

ژانر:عاشقانه-مذهبی-بزرگسال💛

#کپی‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌است.💛
#پایان‌خوش💛

#ادمین تبلیغات
@butterfly_shcb
🧿😍┊ •|شهر بی شهرزاد|• ┊😍🧿
Download Telegram
•|شهر بی شهرزاد|•سیاه زخم
💛🌼💛🌼💛 💛🌼💛🌼 💛🌼💛 💛🌼 💛 #شهر_بی_شهرزاد #پارت_409 با آمدن حاج سبحان همراه نان سنگگ، شهرزاد دوان دوان به استقبالش رفت. همگی دور هم نشسته و در حال خوردن صبحانه بودند اما جای خالی زهرا برایشان دهن کجی میکرد اما هیچ کدام حرفی نمیزدند. یزدان از دیشب که سردرد…
💛🌼💛🌼💛
💛🌼💛🌼
💛🌼💛
💛🌼
💛

#شهر_بی_شهرزاد
#پارت_410



چند روز از عروسی زهرا گذشته و آنها هم به ماه عسل رفته بودند.
امشب قرار بود بعد از پنج روز، بلاخره زهرا و علی برگردند که حاج خانوم خواسته بود شام را مهمان ما باشند.


امروز از صبح تدارکات را همراه حاج خانوم انجام داد. امروز قرار بود که در کلاس خیاطی ثبت نام کند.
لباس هایش را پوشید و چادرش راهم برداشت و به هال رفت که حاج خانوم را آماده دید.
لبخند گشادی زده و هردو از خانه خارج شدند.


بماند که از شب یزدان هزار بار سپرده بود با هیچ احدالناسی نشناخته، درباره زندگیشان نگوید و....
راسته رفته و راسته برگردد...!!
تمام شرط ها و توصیه هایش را بازگو و شهرزاد چشمی گفته بود.

از شوق یادگرفتن خیاطی هیجانی درونش برپاشده بود...بلاخره میتوانست روی پاهای خودش بایستد.


تلاش میکرد قوی شود، اما ابتدا باید کاری یاد میگرفت....درست بود که یزدان و حاجی نمیگذاشتند احساس کمبودی داشته باشد، اما قلبا خواستار این بود که خودش بتواند درآمدی داشته باشد هرچند کم!!


چون خیاطی نرگس خانوم چند کوچه بالاتر از خانه خودشان بود برای همین تصمیم گرفتند تا پیاده بروند.


در راه چندتن از همسایه هارا دیده و احوال پرسب میکردند.
با رسیدن به خیاطی؛ نگاهی به تابلو بزرگ مشکی با نوارهای زرد رنگی که در اطرافش، جلوه زیبایی داشت!!
زنگ را فشرده و بعد ازمعرفی خودشان وارد شدند.

حاج خانوم بخاطر مطمعن بودن مکان نرگس خیاط و افرادش، تصمیم گرفته بود شهرزاد را در اینجا ثبت نام کند تا یزدان هم سختگیری نکند.

-سلام نرگس خانوم، خوب هستید!؟

-به به ببین کی اینجاست...حاج اکرم بانو...قدم رنجه فرمودید...میگفتی گاوی،گوسفندی برات میبریدم!!
خوش آمدید...بفرمایید داخل!

-سلام.

-سلام دخترم....خوش اومدید...بفرمایید داخل بفرمایید!!

-ممنون حتما!!

روی صندلی کنار حاج خانوم جای گرفت و در سکوت نگاهش را به آنها دوخت.
نرگس خیاط، وقتی نامش را شنید احساس میکرد با یک زن پیر روبرو خواهد شد اما حالا یک زن خوش اندام و شیک پوش جلویش نشسته و در حال شوخی و خنده با مادرشوهرش بود.