•|شهر بی شهرزاد|•سیاه زخم
2.84K subscribers
11 photos
5 videos
15 links
°•°•°•● ﷽ ●•°•°•°
پارت گذاری(مرتب)💛
تعطیلات پارت نداریم💛

ژانر:عاشقانه-مذهبی-بزرگسال💛

#کپی‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌است.💛
#پایان‌خوش💛

#ادمین تبلیغات
@butterfly_shcb
🧿😍┊ •|شهر بی شهرزاد|• ┊😍🧿
Download Telegram
💛🌼💛🌼💛
💛🌼💛🌼
💛🌼💛
💛🌼
💛

#شهر_بی_شهرزاد
#پارت_409



با آمدن حاج سبحان همراه نان سنگگ، شهرزاد دوان دوان به استقبالش رفت.
همگی دور هم نشسته و در حال خوردن صبحانه بودند اما جای خالی زهرا برایشان دهن کجی میکرد اما هیچ کدام حرفی نمیزدند.


یزدان از دیشب که سردرد داشت هنوز هم حالش بهتر نشده بود، برای همین حوصله لقمه گرفتن نداشت.
شهرزاد برایش لقمه گرفته و جلویش گرفت که تشکری کرده و کل لقمه را در دانش گذاشت که چشمان شهرزاد گرد شد.


حاج سبحان با دیدن چشمان شهرزاد تک خنده ای کرد و لب زد:
-دخترم تو به اندازه خودت لقمه گرفتی، یزدان به این بزرگی میخوای لقمه به اندازه بند انگشت رو یهو نخوره؟!

-والا چی بگم آخه...همشو گذاشت توی دهنش تعجب کردم!!

-خب عزیزمن لقمه رو یکم بزرگتر بگیر!!

-چشم!

-چشمت سلامت.
حاج سبحان همسرش را همراهی کرد تا برای زهرا صبحانه ببرند.
هرچه یزدان، اصرار کرد که میتواند پشت فرمان بنشیند و حالش خوب است مادرش قبول نکرد و گفت که با آژانس میروند!!


سرش را به بالش میفشارد و داد میزند:
-شهرزاد....اون قرص کوفتی چیشد پس؟!


قرص استامینوفن را بعد از چند بار گشتن پیدا کرد و همراه لیوان آبی که در دست داشت از آشپزخانه خارج شد.


-پیداش کردم...صبر کن....بیا آوردم پاشو بخور!!
اخه چرا سرت درد میکنه؟!
نکنه سرما خوردی؟!
اخه توی این هوای سرد پاییزی، چرا تا نصف شب بیرون میمونی؟!

-شهرزاد بس کن....زیر گوشم هی ور ور نکن!
میبینی حالم خوش نیست، بیست سوالی چرا میکنی!!

-چرا اینجوری میگی به من؟!
نگرانت بودم من احمق، اصلا به من چه برو بمون هرشب بیرون بدتر بشی!!


خواست از جایش بلند شود که یزدان مچ دستش را گرفت و کشید و که مجبور شد دوباره روی تخت بنشیند.

-بعدا جواب این حرفتم میدم...اما الان حال ندارم...بشین کنارم جایی نرو بزار آروم بشم!!


به حالت قهر سکوت کرد اما کنارش نشست و تکیه به تاج تخت؛ سر یزدان را روی ران پاهایش گذاشته و شروع به ماساژ دادن و خواندن آیت الکرسی کرد.