✔️جنهایی که من دیدهام!🔻
🖋سهند ایرانمهر
رضا محمدی، کارشناس مذهبی، در برنامهای در «شبکه ماهوارهای ولایت» میگوید از نظر علمی، امکان ازدواج با #جن و بچهدار شدن وجود دارد، اما این مساله توصیه نمیشود چون فرد ممکن است به هلاکت برسد.
در زندگیام آدم دمخور با جناب جن وامثالهم کمندیدم اما آنبیچاره با وجود اینکه لوازم اولیه تکیه بر کرسی کارشناس را داشتند اما کشف نشدند و بخت هم آنچنان یارشان نبود که بشوند کارشناسی که آبستن کردن جن را هم بلد باشند اما نم پس ندهند!
اولینشان فرماندهای بود که در دوران سربازی، رییس دبیرستان نظامی محل خدمت من بود. دبیرستان بهیاری که من هم به عنوان ستوان دو وظیفه یکی از معلمانش بودم. شاگردها، بچههای دبیرستانی که کادری محسوب میشدند و در نهایت بهیار.
فرمانده به تلمیح و تلویح بمن میگفت که اگر نمره بدهی، مرخصی تشویقی میگیری. من اما برگههای امتحانی را همانطور که نوشته بودند، نمره دادم و در نتیجه از کلاس ۳۰ نفری ۱۷ نفر نمره نیاوردند. نمرههایی که در نهایت اعلام شد البته آن نمرههایی نبود که من دادم. وقتی به اعتراض به دفتر جناب سرهنگ، رییسدبیرستان، رفتم خیلی جدی گفت:« آقای ایرانمهر، تو بچه مسلمونی، به جن هم حتمن اعتقاد داری، کار جن بوده، دنبال نکن، پاگیرشون بشی ممکنه برن کاری کنن حالا حالاها کارت پایان خدمت نگیری!» و لبخندی.
بعدها فهمیدم جن مزبور معلمی است که با نامهنگاری از بیرون آوردهاند به عنوان مصحح دوم!
دومین نفر، علیآقای ص بود. ۴ جوان مجرد بودیم که تازه خدمت سربازیمان تمام شده بود. دوتایمان تدریس خصوصی میکردیم و دو دیگر هم کار آزاد. خانه در پایین شهر بود و به دخل اندک ما میخورد. علیآقا یک دوجین بچه داشت. پسربزرگش دبه دبه عرق میساخت و میفروخت و ما هم برای اینکه کمی از شر خودش و مشتریانش مصون باشیم و کمی حیا کند ومثلا نخواهد چند دبهاش را در اتاقمان نگه داریم؛ ریشمیگذاشتیم و مدعی بودیم هر چهارتایمان ماموریم! نقشمان را هم انقدر زیرپوستی بازی میکردیم که گاهی به ما مامورها میسپرد که فیالمثل :«اگر حسن شنگول آمد بگید سگی ندارم!».
علیآقا، دختر پا به سن گذاشتهای داشت که با نرهخرهای محل وعده شبانه در پشتبام داشت، یکبار که از این وضع به تنگ آمده بودیم، صدایش کردیم و یکجورکه رگ غیرتش راه حلقش را نبندد، گفتیم که دختر عفیفهاش، پشت بام را خانهعفاف کرده که البته صلاح کار خود عفیفهها دانند اما ما آبرو داریم و در ضمن نیاز به آرامش.
علیآقا هم خیلی خونسرد، یادمان داد که «اگر این سفر، صدای جن شنیدید و بازهم به اشتباه فکر کردید، نرهای محل مشغول مغازله با دختر آفتاب ندیده مناند، فلان ورد را بخوانید، ایمانتان را هم مفت نفروشید که دعوای جن و انس یک روز دو روز نیست!».
علی آقا را دیگر ندیدم فقط امیدوارم طایفه جنیان به سرشان نزده باشد که از تخم و ترکهشان چیزی در دامان پاک دخترش به امانت گذاشته باشند!
سرتان را درد نیاورم، بالشخصه تاکنون توفیق مجالست با طایفه جن یا جفت کردن کفش برای سمهایواکس زدهشان را نداشتهام اما نمیدانم چرا هروقت یکی از خلقالناس، به عمد یا غیرعمد، چیزکی را بهمنتهیالیه برادر دینیاش حواله میکند یا شیرهای قوام آمده را مثل ملاط به سروکله مومنی میمالد، ذکر خیری هم از این « جن» میشود و در ناصیه ما ملت صحبت از جن وماوراء تلاقی عجیب و معناداری با توبرهکردن مال ملت دارد ؟!
البت که بنده منکر جن و علاقه مفرطشان به خزینه و حمام و لوطیخور کردن اموال داخل گنجه نیستم اما این بنده در طول حیات دو جن دیدهام یکیشان همو بود که نمره قبولی بست به تنگ اوراق امتحانی یک دو جین شاگرد مبسوط التحتِ درسنخوان و آن دیگری نیز همانی که از گٙل و گردن صبیهی علیآقا در خرپشته ماچ میگرفت و باعث شده بود ما یک مشت مستاجر مامور نما در پوستین یک مشت نرهخر پاکدامن بیفتیم لذا نمیدانم تاثیر این خاطرات بر ناخودآگاه است یا ضعف ایمان، که هرکس از جن و تاثیرش بر جایی حرف میزند یا از فوکل تا نوک سُم این جماعت و یا مثل اینکارشناس اخیر از بالاآوردنخیک جنیان میگوید و آن را آنالیز میکند ناخودآگاه فکر میکنم باز پای یک بازی از جنس ورقههای امتحانی یا بیقاموس(!) بازی از جنس خرپشتهی علیآقای ص درمیان است، هرکدام که باشد مهم نیست اما شما را سرجدتان، ایمانتان به جن را از دست ندهید اما محض احتیاط، خامِ داستان جنی نشوید که ممکن است آن جنی که میشود حاملهاش کرد، یا سوارش شد یا پدرش را کولش داد خود شمایید واین سخن که بقول ایرج اولش ممکن است از آلمان و روم هم صحبت شود همانی است که آخر از اول هست معلوم!
#طنز #جن
@sahandiranmehr
🖋سهند ایرانمهر
رضا محمدی، کارشناس مذهبی، در برنامهای در «شبکه ماهوارهای ولایت» میگوید از نظر علمی، امکان ازدواج با #جن و بچهدار شدن وجود دارد، اما این مساله توصیه نمیشود چون فرد ممکن است به هلاکت برسد.
در زندگیام آدم دمخور با جناب جن وامثالهم کمندیدم اما آنبیچاره با وجود اینکه لوازم اولیه تکیه بر کرسی کارشناس را داشتند اما کشف نشدند و بخت هم آنچنان یارشان نبود که بشوند کارشناسی که آبستن کردن جن را هم بلد باشند اما نم پس ندهند!
اولینشان فرماندهای بود که در دوران سربازی، رییس دبیرستان نظامی محل خدمت من بود. دبیرستان بهیاری که من هم به عنوان ستوان دو وظیفه یکی از معلمانش بودم. شاگردها، بچههای دبیرستانی که کادری محسوب میشدند و در نهایت بهیار.
فرمانده به تلمیح و تلویح بمن میگفت که اگر نمره بدهی، مرخصی تشویقی میگیری. من اما برگههای امتحانی را همانطور که نوشته بودند، نمره دادم و در نتیجه از کلاس ۳۰ نفری ۱۷ نفر نمره نیاوردند. نمرههایی که در نهایت اعلام شد البته آن نمرههایی نبود که من دادم. وقتی به اعتراض به دفتر جناب سرهنگ، رییسدبیرستان، رفتم خیلی جدی گفت:« آقای ایرانمهر، تو بچه مسلمونی، به جن هم حتمن اعتقاد داری، کار جن بوده، دنبال نکن، پاگیرشون بشی ممکنه برن کاری کنن حالا حالاها کارت پایان خدمت نگیری!» و لبخندی.
بعدها فهمیدم جن مزبور معلمی است که با نامهنگاری از بیرون آوردهاند به عنوان مصحح دوم!
دومین نفر، علیآقای ص بود. ۴ جوان مجرد بودیم که تازه خدمت سربازیمان تمام شده بود. دوتایمان تدریس خصوصی میکردیم و دو دیگر هم کار آزاد. خانه در پایین شهر بود و به دخل اندک ما میخورد. علیآقا یک دوجین بچه داشت. پسربزرگش دبه دبه عرق میساخت و میفروخت و ما هم برای اینکه کمی از شر خودش و مشتریانش مصون باشیم و کمی حیا کند ومثلا نخواهد چند دبهاش را در اتاقمان نگه داریم؛ ریشمیگذاشتیم و مدعی بودیم هر چهارتایمان ماموریم! نقشمان را هم انقدر زیرپوستی بازی میکردیم که گاهی به ما مامورها میسپرد که فیالمثل :«اگر حسن شنگول آمد بگید سگی ندارم!».
علیآقا، دختر پا به سن گذاشتهای داشت که با نرهخرهای محل وعده شبانه در پشتبام داشت، یکبار که از این وضع به تنگ آمده بودیم، صدایش کردیم و یکجورکه رگ غیرتش راه حلقش را نبندد، گفتیم که دختر عفیفهاش، پشت بام را خانهعفاف کرده که البته صلاح کار خود عفیفهها دانند اما ما آبرو داریم و در ضمن نیاز به آرامش.
علیآقا هم خیلی خونسرد، یادمان داد که «اگر این سفر، صدای جن شنیدید و بازهم به اشتباه فکر کردید، نرهای محل مشغول مغازله با دختر آفتاب ندیده مناند، فلان ورد را بخوانید، ایمانتان را هم مفت نفروشید که دعوای جن و انس یک روز دو روز نیست!».
علی آقا را دیگر ندیدم فقط امیدوارم طایفه جنیان به سرشان نزده باشد که از تخم و ترکهشان چیزی در دامان پاک دخترش به امانت گذاشته باشند!
سرتان را درد نیاورم، بالشخصه تاکنون توفیق مجالست با طایفه جن یا جفت کردن کفش برای سمهایواکس زدهشان را نداشتهام اما نمیدانم چرا هروقت یکی از خلقالناس، به عمد یا غیرعمد، چیزکی را بهمنتهیالیه برادر دینیاش حواله میکند یا شیرهای قوام آمده را مثل ملاط به سروکله مومنی میمالد، ذکر خیری هم از این « جن» میشود و در ناصیه ما ملت صحبت از جن وماوراء تلاقی عجیب و معناداری با توبرهکردن مال ملت دارد ؟!
البت که بنده منکر جن و علاقه مفرطشان به خزینه و حمام و لوطیخور کردن اموال داخل گنجه نیستم اما این بنده در طول حیات دو جن دیدهام یکیشان همو بود که نمره قبولی بست به تنگ اوراق امتحانی یک دو جین شاگرد مبسوط التحتِ درسنخوان و آن دیگری نیز همانی که از گٙل و گردن صبیهی علیآقا در خرپشته ماچ میگرفت و باعث شده بود ما یک مشت مستاجر مامور نما در پوستین یک مشت نرهخر پاکدامن بیفتیم لذا نمیدانم تاثیر این خاطرات بر ناخودآگاه است یا ضعف ایمان، که هرکس از جن و تاثیرش بر جایی حرف میزند یا از فوکل تا نوک سُم این جماعت و یا مثل اینکارشناس اخیر از بالاآوردنخیک جنیان میگوید و آن را آنالیز میکند ناخودآگاه فکر میکنم باز پای یک بازی از جنس ورقههای امتحانی یا بیقاموس(!) بازی از جنس خرپشتهی علیآقای ص درمیان است، هرکدام که باشد مهم نیست اما شما را سرجدتان، ایمانتان به جن را از دست ندهید اما محض احتیاط، خامِ داستان جنی نشوید که ممکن است آن جنی که میشود حاملهاش کرد، یا سوارش شد یا پدرش را کولش داد خود شمایید واین سخن که بقول ایرج اولش ممکن است از آلمان و روم هم صحبت شود همانی است که آخر از اول هست معلوم!
#طنز #جن
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
خواجهای بمُرد. جماعت شیوخ، خواجهزاده را گفتند:«نعش پدرت را دیدیم که از حسنات اعمال بر سنگ مردهشورخانه میخندید».
پسر به فراست مقصودشان دریافت و گفت: پدرم به ... خود خندید، سنگ مردهشور خانه چه جای خندیدن باشد؟!
🔻پانوشت: به... خندیدید، مرگ بر اثر کرونا چه جای آغازیدن باشد؟!
#طنز
@sahandiranmehr
پسر به فراست مقصودشان دریافت و گفت: پدرم به ... خود خندید، سنگ مردهشور خانه چه جای خندیدن باشد؟!
🔻پانوشت: به... خندیدید، مرگ بر اثر کرونا چه جای آغازیدن باشد؟!
#طنز
@sahandiranmehr
✔️روایه الراکبین الدراجه الناریه و ذکر احوالهما
✍🏻سهند ایرانمهر
از انتظار برای اسنپ و تپسی خسته شده بودم. تقلای پیدا کردن راننده، چونه زدن سر اینکه کجا واستم. دعوا سر پرداخت مستقیم، کارت به کارت یا با سیستم. و الی آخر. اینها همه به کنار، ترافیک که دیگه قوز بالاقوز بود و با اومدن فصل گرما، چالش کولر و صندلی روکش نایلون فابریک، هم بهش اضافه می شد. تو روزگار فعلی که یه کار کفاف نمی ده و باید ابوالمشاغل باشی و بلافاصله سر کار بعدی حاضر شی و مشغول به کار گِل، سرعت مهم بود و به فکرم رسید که لااقل مسیر کار دوم رو با موتور برم. دوستان یکی رو معرفی کردن. آدم شسته رفته ای به نظر می رسید. سلام و علیکی و سوار شدم. چند روزی باهم می رفتیم. با سرعت تمام میگازید و به شکل عجیبی دستش رو بوق گوشخراشش بود. صدای بوق هیچ تناسبی با جثه موتور نداشت. برام عجیب بود که یه مواقعی بوق زده میشه که عملا هیچ مانعی جلو موتور نبود. ..
#طنز
متن کامل🔻
https://telegra.ph/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%84%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D8%AC%D9%87-%D8%A7%D9%84%D9%86%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D9%88-%D8%B0%DA%A9%D8%B1-%D8%A7%D8%AD%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%87%D9%85%D8%A7-05-16
✍🏻سهند ایرانمهر
از انتظار برای اسنپ و تپسی خسته شده بودم. تقلای پیدا کردن راننده، چونه زدن سر اینکه کجا واستم. دعوا سر پرداخت مستقیم، کارت به کارت یا با سیستم. و الی آخر. اینها همه به کنار، ترافیک که دیگه قوز بالاقوز بود و با اومدن فصل گرما، چالش کولر و صندلی روکش نایلون فابریک، هم بهش اضافه می شد. تو روزگار فعلی که یه کار کفاف نمی ده و باید ابوالمشاغل باشی و بلافاصله سر کار بعدی حاضر شی و مشغول به کار گِل، سرعت مهم بود و به فکرم رسید که لااقل مسیر کار دوم رو با موتور برم. دوستان یکی رو معرفی کردن. آدم شسته رفته ای به نظر می رسید. سلام و علیکی و سوار شدم. چند روزی باهم می رفتیم. با سرعت تمام میگازید و به شکل عجیبی دستش رو بوق گوشخراشش بود. صدای بوق هیچ تناسبی با جثه موتور نداشت. برام عجیب بود که یه مواقعی بوق زده میشه که عملا هیچ مانعی جلو موتور نبود. ..
#طنز
متن کامل🔻
https://telegra.ph/%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%84%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D8%AC%D9%87-%D8%A7%D9%84%D9%86%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%87-%D9%88-%D8%B0%DA%A9%D8%B1-%D8%A7%D8%AD%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%87%D9%85%D8%A7-05-16
Telegraph
روایه الراکبین الدراجه الناریه و ذکر احوالهما
از انتظار برای اسنپ و تپسی خسته شده بودم. تقلای پیدا کردن راننده، چونه زدن سر اینکه کجا واستم. دعوا سر پرداخت مستقیم، کارت به کارت یا با سیستم. و الی آخر. اینها همه به کنار، ترافیک که دیگه قوز بالاقوز بود و با اومدن فصل گرما، چالش کولر و صندلی روکش نایلون…
✔️لطایف الرکاب
این قسمت: قصه آن حکیم موتوری که مرا از آدمیت نجات داد(علیه آلاف التحیه و الثناء)
✍🏻سهند ایرانمهر
🔸پس بدان که در هر فعلی، حکمتی است چه گازران(رختشور) چه گازندگان (موتورسواری) و مرد را باید که حکمت بجوید ولو بر ترک موتور. از آن قصه موتورسواری که گفتم دیری است میگذرد و من در عجبم که گاه، نیک اندیشی مردمان تا کجا رسد چندانک که من دیدم. من که سهندم این گویم که اول تعب نشیمن بر موتور در فصل تموز، حدت آفتاب باشد بر زین موتور، چندانکه چون بنشینی، هر آنچه در زیرین باشد زبرین را بجنباند و از این بدتر آنکه لرزش مرکوب تو را بر سر دوراهی بزرگی بگذارد که خوشم آید یا ناخوشم؟!
🔸دیگر زحمت موتور آن باشد که در تردید مانی که آیا از سرشانه موتورسوار به آنچه پیش می آید بنگرم یا ناصیه بر کمر او گذارم و چشم ببندم و حسن اعتماد به دستی که بر فرمان دارد ، دخیل کنم؟ ازیراک چون به پیش بنگری و چیزی بینی که میاید، سخت بترسی و هرچه داری جفت کنی و کنار هم بچسبانی و ماتحت بجنبانی و این رعشه بر مرکوب، اختیار از کف راکب ببرد و تو را ملامتها کند که :"کون مجنبان، ازیراک دارمت و حواسم هست" و عجب باشد که حاکمان نیز همآره بر مردمان خایف از آنچه پیش میآید ، خاصه وقتی اعتمادی بر دست چسبیده به فرمان اولیای امور ندارند، همین گویند که :"ملت مترسید که شما را داریم".
🔸سه دیگر انکه مسافر را باید کاغذ و قلمی به جهث ثبت حکمت راننده موتور باشد، چه لسان این قوم در سه حالت باشد یا به گفتن سخنی عاشقانه که :"جووووون"یا تلنگری عارفانه که:"هُششششششششش" مر دیگران را یا حکمتی که یحتمل از اتصال به ملکوت باشد خاصه این قوم که در هر تخت گاز، بر دروازه موت و حیاتند. از جمله این حکمتها بگویم که روز پسین، سوار بر موتور بر چهارراهی افتادیم که طایفه موتورسواران به قاعده شش موتور با طایفه تاکسیان(!) بر سبیل اتفاق رو دررو شدند و راه هم بستند. اگرچه همآره تلاش کردهام که با این قوم وثاق نگیرم اما به طرفه العینی بر سر سد سبیل، غوغا برخاست و غریو و فریاد هردو طایفه موتور سواران و تاکسیان مر یکدیگر را که :"آدم باش". مر راننده موتور را گفتم " زهی سعادت که این دو طایفه همان گویند که بایزید بسطامی گفت". راننده گفت:" ای رفیق شفیق، صبر دار که این آدم باش از آن آدم باشها نباشد که نعره ای است چون نعره اشتر مست که آغازش آدم باش است و پایانش تنبان گشودن به حهت ادخال السرور و اخراج الغضب!". گفتم ای عشق من از چیز دگر میگویم. راننده موتور گفت:"نعره مزن، هیچ مگو".
🔸 چون جدال بالا گرفت، طرفین (موتور سواران و تاکسیان)، به هم "آدم باش: گفتند و اسافل اعضای خود به اعالی اعضای دیگری آذین بستند . خشم ها و کف ها بالا گرفت و شورها برخاست، چنانکه پیر توس گفت:"به دریا نهنگ و به هامون پلنگ" و حق تعالی گفت:"یوم تبلی السرائر"، پس دیری از "آدم باش "نگذاشته بود که دستها به فاق ها رفت به قصد گشودن تنبان و غریو :"آدمت میکنم" چه آدم کردن این قوم به استواری کلام و حکمت نباشد که به صلابت شرمگاه و کشف عورت باشد چندانک که ذات باری گفت:"و کان امرالله مفعولا".
🔸عجیب صحنه ای بود. کت و شلوار بر تن ، ماتحت تفتیده و عرق ریزان و خائف و بر گرداگردم جماعتی مشغول به صنعت آدم سازی، جین و تی شرت پوش از دو طایفه موتور سوار و تاکسیران، در دستِ به تنبان به اتفاق و در جهت ادخال آدمیت به افتراق! مر راننده را گفتم :"الغیاث که بر نفس خویش خائفم و طاقت ضبط خود ندارم، درمی بیش دهم که مرا از نعره ددان و طریق سفلی سوز آدم شدن نجات دهی". پس چندانک که اطاعت کرد و گازید مرا گفت: "ای مرد! دانی چرا این ربع مسکون را امید بهبود نیست و چون وحوش دندان بر سرو گَل هم داریم؟" گفتم ای پیر بگو، گفت:" ازانک که ما را دغدغه ای نیست جز آدم کردن دیگری!". این بگفت و خلق، عظیم بگریستند. خواستم زُنّار (کمربند و ریسمان مخصوص مسیحیان کنایه از ایمان آوردم به حکمتی جدید و دست شستن از باوری قدیمی)بگشایم، گفت: مگشا که در این ارض سراسر آدمیت، زُنّار که هیچ ،ناخواسته، تنبانت بگشایند پس بر سر خاک بر سری تعجیل مفرما، در کشاکش کَون و فساد، کون استوار کن و دل قوی دار که گازم ازیراک مرا باید قوتی لایموت مر زن و فرزند را و تو را سلامت طریق در غوغای بلاد هراسناک آدمیان!
و نستجیر بالله و علیه التکلان
م م م
م م
م
#طنز #موتوریات
@sahandiranmehr
https://www.instagram.com/p/CA7DlnGlY3u/?utm_source=ig_web_copy_link
این قسمت: قصه آن حکیم موتوری که مرا از آدمیت نجات داد(علیه آلاف التحیه و الثناء)
✍🏻سهند ایرانمهر
🔸پس بدان که در هر فعلی، حکمتی است چه گازران(رختشور) چه گازندگان (موتورسواری) و مرد را باید که حکمت بجوید ولو بر ترک موتور. از آن قصه موتورسواری که گفتم دیری است میگذرد و من در عجبم که گاه، نیک اندیشی مردمان تا کجا رسد چندانک که من دیدم. من که سهندم این گویم که اول تعب نشیمن بر موتور در فصل تموز، حدت آفتاب باشد بر زین موتور، چندانکه چون بنشینی، هر آنچه در زیرین باشد زبرین را بجنباند و از این بدتر آنکه لرزش مرکوب تو را بر سر دوراهی بزرگی بگذارد که خوشم آید یا ناخوشم؟!
🔸دیگر زحمت موتور آن باشد که در تردید مانی که آیا از سرشانه موتورسوار به آنچه پیش می آید بنگرم یا ناصیه بر کمر او گذارم و چشم ببندم و حسن اعتماد به دستی که بر فرمان دارد ، دخیل کنم؟ ازیراک چون به پیش بنگری و چیزی بینی که میاید، سخت بترسی و هرچه داری جفت کنی و کنار هم بچسبانی و ماتحت بجنبانی و این رعشه بر مرکوب، اختیار از کف راکب ببرد و تو را ملامتها کند که :"کون مجنبان، ازیراک دارمت و حواسم هست" و عجب باشد که حاکمان نیز همآره بر مردمان خایف از آنچه پیش میآید ، خاصه وقتی اعتمادی بر دست چسبیده به فرمان اولیای امور ندارند، همین گویند که :"ملت مترسید که شما را داریم".
🔸سه دیگر انکه مسافر را باید کاغذ و قلمی به جهث ثبت حکمت راننده موتور باشد، چه لسان این قوم در سه حالت باشد یا به گفتن سخنی عاشقانه که :"جووووون"یا تلنگری عارفانه که:"هُششششششششش" مر دیگران را یا حکمتی که یحتمل از اتصال به ملکوت باشد خاصه این قوم که در هر تخت گاز، بر دروازه موت و حیاتند. از جمله این حکمتها بگویم که روز پسین، سوار بر موتور بر چهارراهی افتادیم که طایفه موتورسواران به قاعده شش موتور با طایفه تاکسیان(!) بر سبیل اتفاق رو دررو شدند و راه هم بستند. اگرچه همآره تلاش کردهام که با این قوم وثاق نگیرم اما به طرفه العینی بر سر سد سبیل، غوغا برخاست و غریو و فریاد هردو طایفه موتور سواران و تاکسیان مر یکدیگر را که :"آدم باش". مر راننده موتور را گفتم " زهی سعادت که این دو طایفه همان گویند که بایزید بسطامی گفت". راننده گفت:" ای رفیق شفیق، صبر دار که این آدم باش از آن آدم باشها نباشد که نعره ای است چون نعره اشتر مست که آغازش آدم باش است و پایانش تنبان گشودن به حهت ادخال السرور و اخراج الغضب!". گفتم ای عشق من از چیز دگر میگویم. راننده موتور گفت:"نعره مزن، هیچ مگو".
🔸 چون جدال بالا گرفت، طرفین (موتور سواران و تاکسیان)، به هم "آدم باش: گفتند و اسافل اعضای خود به اعالی اعضای دیگری آذین بستند . خشم ها و کف ها بالا گرفت و شورها برخاست، چنانکه پیر توس گفت:"به دریا نهنگ و به هامون پلنگ" و حق تعالی گفت:"یوم تبلی السرائر"، پس دیری از "آدم باش "نگذاشته بود که دستها به فاق ها رفت به قصد گشودن تنبان و غریو :"آدمت میکنم" چه آدم کردن این قوم به استواری کلام و حکمت نباشد که به صلابت شرمگاه و کشف عورت باشد چندانک که ذات باری گفت:"و کان امرالله مفعولا".
🔸عجیب صحنه ای بود. کت و شلوار بر تن ، ماتحت تفتیده و عرق ریزان و خائف و بر گرداگردم جماعتی مشغول به صنعت آدم سازی، جین و تی شرت پوش از دو طایفه موتور سوار و تاکسیران، در دستِ به تنبان به اتفاق و در جهت ادخال آدمیت به افتراق! مر راننده را گفتم :"الغیاث که بر نفس خویش خائفم و طاقت ضبط خود ندارم، درمی بیش دهم که مرا از نعره ددان و طریق سفلی سوز آدم شدن نجات دهی". پس چندانک که اطاعت کرد و گازید مرا گفت: "ای مرد! دانی چرا این ربع مسکون را امید بهبود نیست و چون وحوش دندان بر سرو گَل هم داریم؟" گفتم ای پیر بگو، گفت:" ازانک که ما را دغدغه ای نیست جز آدم کردن دیگری!". این بگفت و خلق، عظیم بگریستند. خواستم زُنّار (کمربند و ریسمان مخصوص مسیحیان کنایه از ایمان آوردم به حکمتی جدید و دست شستن از باوری قدیمی)بگشایم، گفت: مگشا که در این ارض سراسر آدمیت، زُنّار که هیچ ،ناخواسته، تنبانت بگشایند پس بر سر خاک بر سری تعجیل مفرما، در کشاکش کَون و فساد، کون استوار کن و دل قوی دار که گازم ازیراک مرا باید قوتی لایموت مر زن و فرزند را و تو را سلامت طریق در غوغای بلاد هراسناک آدمیان!
و نستجیر بالله و علیه التکلان
م م م
م م
م
#طنز #موتوریات
@sahandiranmehr
https://www.instagram.com/p/CA7DlnGlY3u/?utm_source=ig_web_copy_link
Telegram
attach 📎
ادامه پست بالا👆🏽
یه جا و سر یه توقف کوتاه شنیدم که یه راننده تاکسی گفت:" عین گاومیش ریختن تو خیابون"توهین بود اما سعی کردم به خودم القا کنم توصیفی همینگوی وار از مراسم حماسی گاوبازی تو اسپانیاست. یه جا هم یه راننده روبه من گفت:"عمو با این کت و شلوار جونتو نده دست این دیونه قزمیت". منظورش رفیقم بود و فکر میکرد سرگذری دست تکون دادم وسوار موتور شدم.
باید اعتراف کنم عذاب وجدان دارم چون این حرفو رفیقم که گرم رقابت بود نشنید و من هم که روح شیطانیم پیروزی میخواست و روح انسانیم متانت و وقار در همون حال و رو به اون راننده ماشین، رفیقمو نشون دادم که یعنی :"چه کنیم واسه رسیدن سر کار گرفتار یه مشت گاو چرون شدیم". با همه اینها، رقابت ادامه داشت و بعد هر توقف هن هن مهیب اون موتورسوار یادمون مینداخت که:" نفله ها رقابت ادامه داره". ده دقیقه ای که گازیدیم و گازید، بالاخره جایی رسیدیم که ترافیک ماشین، فرصت مانور رو از ما گرفت اما اون یارو مثل یه کرم آسکاریس با یه پیچ و خم و انعطاف خارق العاده، لایی رد کرد و هیچی، مسابقه غیر رسمی که نه من و نه دوستم خجالت میکشیدیم بگیم درگیرشیم اما غرقش بودیم، با شکست ما تموم شد.
موتور که آروم گرفت و من با دهن باز و بند باز کلاه کاسکت تو سمفونی ملال آور موتوردر حال قار قار، حس شترمرغی "کریم" تو فیلم "آواز گنجشک ها" رو داشتم، آهی حسرت بار کشیدیم. رفیقم که می خواست نشون بده نه خانی اومده نه خانی رفته، برنده رو نشون داد و گفت :"دیدی یارو یه شاهی رو ، مردک دنگول داشت باهامون مسابقه میداد ،الاغ، الانم حس پیروزی داره و هی برمیگرده که یعنی شکستتون دادم" نگاهی به افق کردم و یارو رو که عین جغد، کله اش رو صد و هشتاد درجه برگردونده بود وپشه وار پوزخند میزد، نگاه کردم و خیلی مزورانه، تجاهل العارف کردم و به رفیقم گفتم:" کی اون؟" گفت: آره . گفتم:" ای بابا! رفیق، به قول شاعر؛ ما خود شکسته ایم چه باشد شکست ما!"
رفیقم که بعد از این رسوایی فضاحت بار و شکست حقارت بار انگاری که آیه های وحی بعد ازشکست احد رو داره می شنوه گفت:": دکی! به این وقت عزیز، هیچوقت زندگی رو رقابت ندیدم، بذار اون ببره اگه خوشحال میشه!" به قول تاگور، حسی از بارقه ضعیف انسانیت در دوران توحش به جونم افتاد و با بغضی که قطعا اگر می بردیم، جاشو به بشکن ظفر می داد، گفتم :"بذار فکر کنه، برده، جفا بریم و ملامت کشیم و خوش باشیم، که در طریقت ما کافریست رنجیدن"، بعد مسیح وار جوری که یه :"آنک انسان" لازم بود که بزنم تنگ حرفم، گفتم:" تهش چی؟به کجا چنین شتابان؟ یه چارراه دیگه، یه ترافیک سنگینه و آفتاب و بدبختی منتظرشه، اخوان ثالث در مورد این جور فاتحین میگه :" ما فاتحان شهرهای رفته بر بادیم " بذار واسته اونجا آفتاب بخوره ملاجش، ببینیم چی رو برده؟، و آفتاب رو جوری گفتم که هرکی نمی دونست اگه می شنید، فکر میکرد این مکالمه دوتا شاهزاده عرب تو اتاقک خنک یه لامبورگینیه!
#طنز
@sahandiranmehr
https://www.instagram.com/p/CB3W7tmlW-G/?igshid=pq9pduvnbxn2
یه جا و سر یه توقف کوتاه شنیدم که یه راننده تاکسی گفت:" عین گاومیش ریختن تو خیابون"توهین بود اما سعی کردم به خودم القا کنم توصیفی همینگوی وار از مراسم حماسی گاوبازی تو اسپانیاست. یه جا هم یه راننده روبه من گفت:"عمو با این کت و شلوار جونتو نده دست این دیونه قزمیت". منظورش رفیقم بود و فکر میکرد سرگذری دست تکون دادم وسوار موتور شدم.
باید اعتراف کنم عذاب وجدان دارم چون این حرفو رفیقم که گرم رقابت بود نشنید و من هم که روح شیطانیم پیروزی میخواست و روح انسانیم متانت و وقار در همون حال و رو به اون راننده ماشین، رفیقمو نشون دادم که یعنی :"چه کنیم واسه رسیدن سر کار گرفتار یه مشت گاو چرون شدیم". با همه اینها، رقابت ادامه داشت و بعد هر توقف هن هن مهیب اون موتورسوار یادمون مینداخت که:" نفله ها رقابت ادامه داره". ده دقیقه ای که گازیدیم و گازید، بالاخره جایی رسیدیم که ترافیک ماشین، فرصت مانور رو از ما گرفت اما اون یارو مثل یه کرم آسکاریس با یه پیچ و خم و انعطاف خارق العاده، لایی رد کرد و هیچی، مسابقه غیر رسمی که نه من و نه دوستم خجالت میکشیدیم بگیم درگیرشیم اما غرقش بودیم، با شکست ما تموم شد.
موتور که آروم گرفت و من با دهن باز و بند باز کلاه کاسکت تو سمفونی ملال آور موتوردر حال قار قار، حس شترمرغی "کریم" تو فیلم "آواز گنجشک ها" رو داشتم، آهی حسرت بار کشیدیم. رفیقم که می خواست نشون بده نه خانی اومده نه خانی رفته، برنده رو نشون داد و گفت :"دیدی یارو یه شاهی رو ، مردک دنگول داشت باهامون مسابقه میداد ،الاغ، الانم حس پیروزی داره و هی برمیگرده که یعنی شکستتون دادم" نگاهی به افق کردم و یارو رو که عین جغد، کله اش رو صد و هشتاد درجه برگردونده بود وپشه وار پوزخند میزد، نگاه کردم و خیلی مزورانه، تجاهل العارف کردم و به رفیقم گفتم:" کی اون؟" گفت: آره . گفتم:" ای بابا! رفیق، به قول شاعر؛ ما خود شکسته ایم چه باشد شکست ما!"
رفیقم که بعد از این رسوایی فضاحت بار و شکست حقارت بار انگاری که آیه های وحی بعد ازشکست احد رو داره می شنوه گفت:": دکی! به این وقت عزیز، هیچوقت زندگی رو رقابت ندیدم، بذار اون ببره اگه خوشحال میشه!" به قول تاگور، حسی از بارقه ضعیف انسانیت در دوران توحش به جونم افتاد و با بغضی که قطعا اگر می بردیم، جاشو به بشکن ظفر می داد، گفتم :"بذار فکر کنه، برده، جفا بریم و ملامت کشیم و خوش باشیم، که در طریقت ما کافریست رنجیدن"، بعد مسیح وار جوری که یه :"آنک انسان" لازم بود که بزنم تنگ حرفم، گفتم:" تهش چی؟به کجا چنین شتابان؟ یه چارراه دیگه، یه ترافیک سنگینه و آفتاب و بدبختی منتظرشه، اخوان ثالث در مورد این جور فاتحین میگه :" ما فاتحان شهرهای رفته بر بادیم " بذار واسته اونجا آفتاب بخوره ملاجش، ببینیم چی رو برده؟، و آفتاب رو جوری گفتم که هرکی نمی دونست اگه می شنید، فکر میکرد این مکالمه دوتا شاهزاده عرب تو اتاقک خنک یه لامبورگینیه!
#طنز
@sahandiranmehr
https://www.instagram.com/p/CB3W7tmlW-G/?igshid=pq9pduvnbxn2
چیزی که برای این نسل باعث تعجبه برای نسل من خاطره ونوستالژیه چون واقعا فکر میکردم این اصل تنازع بقا که طی اون ادامه حیات بچه صرفا بر عهده خودشه به بوته فراموشی سپرده شده یا بزودی از ثبت میراث جهانی به نام یکی از کشورهای همسایه سر دربیاره اما نگو هنوز هستند پدرانی که مثل پدران نسل من منتظرن بچه از ارتفاع بیفته پایین تا یه لگد حواله فیهاخالدون بچه کنن. شما به اون حالت پدرانه یا شاید برادرانه وروحانی ویدیو و دستی که به آسمون میره و شما رو در انتظار درخشش احساسات انسانی قرار میده و بعد با احاله مسئولیت به پا و اردنگی ختم میشه، دقت کن! یه کنتراست هنرمندانه وتیپیکال از محبت به سبک لایف استایل پدرانه ایرانی!
موضوع اصلی ویدیو اینم که نباشه برای نسل من تداعی گر اون حالته.
.
دقیقا تو دهه شصت آخرین مرحله خلاصی از شیر و پلنگ و عقرب و طاعون و جذام و مثله شدن، مرحلهای بود به اسم مواجهه با « آقات» که اکلات بهش روا بود بنحویکه حتا اگه آقات تو اون مرحله دچار عذرشرعی و اضطرار بود، معلم یا بقال سرکوچه حق داشت اصول سگ رو بهت بگیره و البته تشکر ویژه آقات از احساس مسئولیت طرف! شاید باورتون نشه اما نسل من حتا اگه قلکشو باز میکرد که باهاش بره خرید، این احتمال وجود داشت که بقال بعد فروش جنس جوری که انگار یه عزب رو تو محله بدنام یا یکی رو تو گنجه اتاقخوابش خفت کرده باشه، دوتا چک هم بهت بزنه و خرکش با پفک نیمخورده اونم توزمانهای که خبر از اف ای تی اف نبود، ببردت بده دست آقات و استعلام که بفهمه جیب آقاتو زدی یا عملیات خرید کاملا قانونی بوده؟!
.
یه رفیق داشتم میگفت بقال سرکوچمون نعش منو که تحویل آقام داد و فهمید پول دزدی نبوده به آقام گفت:« با اینحال به این کرهخر خیلی حال نده» آقامم تشکر کرد و گفت:« البته خودش خره نه آقاش اما این چیزی از وظیفهشناسی و ارزشهای کار شما کم نمیکنه!».
#طنز
@sahandiranmehr
موضوع اصلی ویدیو اینم که نباشه برای نسل من تداعی گر اون حالته.
.
دقیقا تو دهه شصت آخرین مرحله خلاصی از شیر و پلنگ و عقرب و طاعون و جذام و مثله شدن، مرحلهای بود به اسم مواجهه با « آقات» که اکلات بهش روا بود بنحویکه حتا اگه آقات تو اون مرحله دچار عذرشرعی و اضطرار بود، معلم یا بقال سرکوچه حق داشت اصول سگ رو بهت بگیره و البته تشکر ویژه آقات از احساس مسئولیت طرف! شاید باورتون نشه اما نسل من حتا اگه قلکشو باز میکرد که باهاش بره خرید، این احتمال وجود داشت که بقال بعد فروش جنس جوری که انگار یه عزب رو تو محله بدنام یا یکی رو تو گنجه اتاقخوابش خفت کرده باشه، دوتا چک هم بهت بزنه و خرکش با پفک نیمخورده اونم توزمانهای که خبر از اف ای تی اف نبود، ببردت بده دست آقات و استعلام که بفهمه جیب آقاتو زدی یا عملیات خرید کاملا قانونی بوده؟!
.
یه رفیق داشتم میگفت بقال سرکوچمون نعش منو که تحویل آقام داد و فهمید پول دزدی نبوده به آقام گفت:« با اینحال به این کرهخر خیلی حال نده» آقامم تشکر کرد و گفت:« البته خودش خره نه آقاش اما این چیزی از وظیفهشناسی و ارزشهای کار شما کم نمیکنه!».
#طنز
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
ادامه مطلب قبل
🔸پنج شنبه و جمعه: به حاجب الدوله گفتیم در فضای مجازی بپاشد که قصد مسکو داریم. طبال و نقال ها را هم امر همایونی دادیم. ملیجک را گفتیم توییت بزند. میر غضب را هم گفتیم کمی ترول بازی درآورد به جهت دفع اشرار مجازی.
🔸شنبه: عازم شدیم. این پوتینِ مُلونِ مُزورِ مُدوثِ! مخنث ِ کی جی بی (سرویس اطلاعات شوروی سابق)ما را نپذیرفت. در مسیر کاخ قبل اینکه حاجب و امیر دیوان پوتین از باز کردن در خودداری کند . فُرغانی دیدیم خوشحال شدیم گفتیم لابد ملک روس آن فوتوغراف (عکس)قدیمی ما در کسوت ریس بلدیه تهران (شهردار تهران)که آلوده به گچ بودیم -و همانطور جلوی فوتوغراف ها جلوس کردیم که بگوییم چطور رییس جمهوری خواهیم بود- را دیده است و این فرغان را تعبیه کرده که کمی از آن گچ ها را دوباره به لباده و قبا بکشیم و کمر را برای ریاست جمهوری بعدی سفت کنیم اما زهی خیال باطل، به جای مشق قشون (سان دیدن و رژه)عمله و اکره بود که مشغول فعلهگی در بین الکاخین (میان دو کاخ) مسکو بود! غضب کردیم اذناب(همراهان) را گفتیم دستشان را بر روی اف اف کاخ کرملین بگذارند و برندارند. صحنه حماسی بود. اذناب فیلم گرفتند، تمغاچی گفت: اعلیحضرت یک لحظه فکرکردم عباس میرزایید در جنگ گوکچه و دست بر سُفلای توپ گذاشتهاید به جهت شلیک به قلب کفار. دوستان، عظیم گریستند.
تاریخ داشت تکرار می شد اما اینبار به جای از دست دادن قرهباغ داشتیم اف اف خصم را می سوزاندیم و میان پاچههاشان را میلرزاندیم. امیردیوانِ پوتین، افاف را برداشت و گفت :"آقا شرف حضور نمیدهند و میگویند :بالاخره در آن مملکت کُت تن کیست و کدامتان حکومتید؟" و قطع کرد. امیرتومان (فرمانده قشون)روسها را دیدیم که با گرز گران قصدمان کرده است . بصیرالدوله گفت: فرار! زیر برف و پایهلرز بسانِ ناپلیون فاتح برگشتیم . توانگرالدوله را گفتم :"توییت بزند که چون شیر غُرّان از عمله جات روس گذشتیم و اف اف تزار را از کار انداختیم و به تخت بند و خفت پروتوکل کرونایی تمکین نکرده با عزت برگشتیم. پای تلغراف هم مختصر و مفید زدم:
صحتم
سلامتم
ماله بکش
که آمدم !
باقرخان قالیباف، معتمدالدوله
م م م
م م
م
(توضیح فوتوغراف: بالا : معتمدالدوله در بلاد روس کنار فعلهگان روسی و فرغان مربوط به سنوات پیش /پایین: حضور معتمدالدوله در کسوت رییس بلدیه با کت و شلوار گچی قبل انتخابات ریاست جمهوری)
#طنز
@Sahandiranmehr
🔸پنج شنبه و جمعه: به حاجب الدوله گفتیم در فضای مجازی بپاشد که قصد مسکو داریم. طبال و نقال ها را هم امر همایونی دادیم. ملیجک را گفتیم توییت بزند. میر غضب را هم گفتیم کمی ترول بازی درآورد به جهت دفع اشرار مجازی.
🔸شنبه: عازم شدیم. این پوتینِ مُلونِ مُزورِ مُدوثِ! مخنث ِ کی جی بی (سرویس اطلاعات شوروی سابق)ما را نپذیرفت. در مسیر کاخ قبل اینکه حاجب و امیر دیوان پوتین از باز کردن در خودداری کند . فُرغانی دیدیم خوشحال شدیم گفتیم لابد ملک روس آن فوتوغراف (عکس)قدیمی ما در کسوت ریس بلدیه تهران (شهردار تهران)که آلوده به گچ بودیم -و همانطور جلوی فوتوغراف ها جلوس کردیم که بگوییم چطور رییس جمهوری خواهیم بود- را دیده است و این فرغان را تعبیه کرده که کمی از آن گچ ها را دوباره به لباده و قبا بکشیم و کمر را برای ریاست جمهوری بعدی سفت کنیم اما زهی خیال باطل، به جای مشق قشون (سان دیدن و رژه)عمله و اکره بود که مشغول فعلهگی در بین الکاخین (میان دو کاخ) مسکو بود! غضب کردیم اذناب(همراهان) را گفتیم دستشان را بر روی اف اف کاخ کرملین بگذارند و برندارند. صحنه حماسی بود. اذناب فیلم گرفتند، تمغاچی گفت: اعلیحضرت یک لحظه فکرکردم عباس میرزایید در جنگ گوکچه و دست بر سُفلای توپ گذاشتهاید به جهت شلیک به قلب کفار. دوستان، عظیم گریستند.
تاریخ داشت تکرار می شد اما اینبار به جای از دست دادن قرهباغ داشتیم اف اف خصم را می سوزاندیم و میان پاچههاشان را میلرزاندیم. امیردیوانِ پوتین، افاف را برداشت و گفت :"آقا شرف حضور نمیدهند و میگویند :بالاخره در آن مملکت کُت تن کیست و کدامتان حکومتید؟" و قطع کرد. امیرتومان (فرمانده قشون)روسها را دیدیم که با گرز گران قصدمان کرده است . بصیرالدوله گفت: فرار! زیر برف و پایهلرز بسانِ ناپلیون فاتح برگشتیم . توانگرالدوله را گفتم :"توییت بزند که چون شیر غُرّان از عمله جات روس گذشتیم و اف اف تزار را از کار انداختیم و به تخت بند و خفت پروتوکل کرونایی تمکین نکرده با عزت برگشتیم. پای تلغراف هم مختصر و مفید زدم:
صحتم
سلامتم
ماله بکش
که آمدم !
باقرخان قالیباف، معتمدالدوله
م م م
م م
م
(توضیح فوتوغراف: بالا : معتمدالدوله در بلاد روس کنار فعلهگان روسی و فرغان مربوط به سنوات پیش /پایین: حضور معتمدالدوله در کسوت رییس بلدیه با کت و شلوار گچی قبل انتخابات ریاست جمهوری)
#طنز
@Sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
ادامه پست قبلی
🔸ما پنج شش نفر هم سرامون رو خم کردیم تو دهن خانوم. پیرمرد با لهجه شیرین توام با استیصال گفت: آخه خانوم دهن تو ماشالله خوب باز میشه مال من البته خوب باز میشه منتها نمیشه خوب چیزی کرد توش. خانومه گفت: آقایون ! دوباره دقت کنید. بعد بجای موبایل یه خودکار گرفت که مثلا دوربین موبایله و با همون دهن باز گفت : ببینید هام هام هااااااام!. مرد آفتاب سوخته ومیانسالی از ته صف گفت: خانوم اونی که گرفتی دستت خودکاره قطرش کمه موبایل منو ببین آخه این به این کلفتی میره دهنم؟
چندتا جوون که گوشه دفتر به ما جماعت گرفتار و نکبت زده نگاه میکردن : پقی زدن زیر خنده و یکیشون گفت. آقا بیا مال منو استفاده کن کوچیکه میره دهنت! مرد میانسال با غضب نگاه کرد و یه گزاره ای با مواد اولیه :دهن و اندازه و جد و آباد و امکان ورود و خروج به دهان، حواله جوون کرد.
🔸محشر کبرایی برپا شد. خانم پشت پیشخوان عصبانی شد و گفت :آقا اصلا همه برید بیرون. رفتم جلو گفتم: خانم محترم !خواهش میکنم منطقی باشید باورکنید هرکی ببینه و بشنوه میخنده آخه این چه قانونیه؟ خانوم گفت: آقا! منم کارمندم بهم گفتن بیمه زیان ده شده از بس ملت مدرک جعل کردن . گفتم: خانوم! حالا چون زیان ده شده دهن ملت باید مورد عنایت قرار بگیره؟ خانوم گفت : من نمیدونم میتونین عکس بگیرین، بگیرین، نمیتونین وقتمو نگیرین. نزدیک سه تومن هزینه دندون بود و نمیشد کاری کرد. در این لحظه، یکی دوان دوان رفت سمت پیشخوان و گفت خانوم خانوم ببین مال من رفت، عکسش خوبه؟ خانوم نگاهی کردو مثل خانم معلم ها گفت: آفرررررین! دیدید این آقا تونست؟ طرف لبخند توام با تبختری زد و نگاهی به ما شاگرد تنبلا کرد! یکی که معلوم بود نمی تونه شاهد موفقیت دیگران باشه، گفت: آقا دوربینت از این نازکاست؟ طرف گفت: نه ! فقط کافیه یه کم دل بدید، نترسید دهن باز میشه!
🔸خانوم دوباره دهنشو باز و بسته کرد گفت: شما ها مشکلتون اینه که میخواید موبایلو کنید تو حلقتون از همین بغل بزنید، میشه! روح امید تو دل ملت جوونه زد. نشستن و ویوی بغل رو امتحان کردن. قیافه ها شده بود عینهو اجسادی که ناغافل به تیر بلا گرفتار شدن و در حال اشهد، تو همون حالت مومیایی شدن . نور فلاش دوربین بود که تو محیط منتشر بود. هرچی نگاه کردم دیدم کار من نیست. پرسیدم: خانوم، شماره مدیریتون چنده؟ گفت: نمی تونم بدم؟ گفتم مافوقت، رییست و هر مجنونی که این دستور رو داده؟ گفت : برای چی می خواید؟ گفتم خانوم این کار جسارتا احمقانه ست، واقعا زشته. مردی که موفق به عکسبرداری شده بود، گفت: آقا شر درست نکن، من تونستم بیا باز کن واسته تو هم بگیرم. توجهی بهش نکردم. خانم متصدی، شماره ای رو داد و گفت خیلی به جواب دادن امیدوار نباشم. شماره رو گرفتم و در حالیکه گوشه لبم از تقلا برای باز کردن دهان و عکس گرفتن میسوخت زدم بیرون!
#طنز #جامعه #بیاعتمادی
(عکس تزیینی است)
@sahandiranmehr
https://www.instagram.com/p/CMMwGENFg48/?utm_source=ig_web_copy_link
🔸ما پنج شش نفر هم سرامون رو خم کردیم تو دهن خانوم. پیرمرد با لهجه شیرین توام با استیصال گفت: آخه خانوم دهن تو ماشالله خوب باز میشه مال من البته خوب باز میشه منتها نمیشه خوب چیزی کرد توش. خانومه گفت: آقایون ! دوباره دقت کنید. بعد بجای موبایل یه خودکار گرفت که مثلا دوربین موبایله و با همون دهن باز گفت : ببینید هام هام هااااااام!. مرد آفتاب سوخته ومیانسالی از ته صف گفت: خانوم اونی که گرفتی دستت خودکاره قطرش کمه موبایل منو ببین آخه این به این کلفتی میره دهنم؟
چندتا جوون که گوشه دفتر به ما جماعت گرفتار و نکبت زده نگاه میکردن : پقی زدن زیر خنده و یکیشون گفت. آقا بیا مال منو استفاده کن کوچیکه میره دهنت! مرد میانسال با غضب نگاه کرد و یه گزاره ای با مواد اولیه :دهن و اندازه و جد و آباد و امکان ورود و خروج به دهان، حواله جوون کرد.
🔸محشر کبرایی برپا شد. خانم پشت پیشخوان عصبانی شد و گفت :آقا اصلا همه برید بیرون. رفتم جلو گفتم: خانم محترم !خواهش میکنم منطقی باشید باورکنید هرکی ببینه و بشنوه میخنده آخه این چه قانونیه؟ خانوم گفت: آقا! منم کارمندم بهم گفتن بیمه زیان ده شده از بس ملت مدرک جعل کردن . گفتم: خانوم! حالا چون زیان ده شده دهن ملت باید مورد عنایت قرار بگیره؟ خانوم گفت : من نمیدونم میتونین عکس بگیرین، بگیرین، نمیتونین وقتمو نگیرین. نزدیک سه تومن هزینه دندون بود و نمیشد کاری کرد. در این لحظه، یکی دوان دوان رفت سمت پیشخوان و گفت خانوم خانوم ببین مال من رفت، عکسش خوبه؟ خانوم نگاهی کردو مثل خانم معلم ها گفت: آفرررررین! دیدید این آقا تونست؟ طرف لبخند توام با تبختری زد و نگاهی به ما شاگرد تنبلا کرد! یکی که معلوم بود نمی تونه شاهد موفقیت دیگران باشه، گفت: آقا دوربینت از این نازکاست؟ طرف گفت: نه ! فقط کافیه یه کم دل بدید، نترسید دهن باز میشه!
🔸خانوم دوباره دهنشو باز و بسته کرد گفت: شما ها مشکلتون اینه که میخواید موبایلو کنید تو حلقتون از همین بغل بزنید، میشه! روح امید تو دل ملت جوونه زد. نشستن و ویوی بغل رو امتحان کردن. قیافه ها شده بود عینهو اجسادی که ناغافل به تیر بلا گرفتار شدن و در حال اشهد، تو همون حالت مومیایی شدن . نور فلاش دوربین بود که تو محیط منتشر بود. هرچی نگاه کردم دیدم کار من نیست. پرسیدم: خانوم، شماره مدیریتون چنده؟ گفت: نمی تونم بدم؟ گفتم مافوقت، رییست و هر مجنونی که این دستور رو داده؟ گفت : برای چی می خواید؟ گفتم خانوم این کار جسارتا احمقانه ست، واقعا زشته. مردی که موفق به عکسبرداری شده بود، گفت: آقا شر درست نکن، من تونستم بیا باز کن واسته تو هم بگیرم. توجهی بهش نکردم. خانم متصدی، شماره ای رو داد و گفت خیلی به جواب دادن امیدوار نباشم. شماره رو گرفتم و در حالیکه گوشه لبم از تقلا برای باز کردن دهان و عکس گرفتن میسوخت زدم بیرون!
#طنز #جامعه #بیاعتمادی
(عکس تزیینی است)
@sahandiranmehr
https://www.instagram.com/p/CMMwGENFg48/?utm_source=ig_web_copy_link
Telegram
attach 📎
✔️در ذکر آن نامزدهای ریاست که ملت زیر و زبر ایشان دیده است!
✍🏻سهند ایرانمهر
🔸از حسنات این انتخابات یکی آن باشد که جمله نامزدان را زمانی صدارت و وزارت و ریاست بوده است و هیچکدام را نیارستی که گوید مرا فرصت آن نبوده که شق القمر کنم یا ید بیضا به خلق نشان دهم ازیراک جملگی آنگاه که سایه همای بر سر داشتند و ماتحت بر مسندی، کاری کردند که خلق در زمانه صدارت آنان، بالجمله و از سر اضطرار دست به آسمان داشتند که: بارخدایا ما را از غلا و علا و وبا برهان!
🔸این خاصیت حسنه البته معایبی نیز دارد یکی آنکه هواداران این طایفه مترصدند که یکی از این عشاق قدرت و ریاست به امید حافظه منقطع و پرخلل خلق چیزی از هنر خود بگوید تا آن دیگری فی الحال بیاید و با شرحی از نامزد مدعی و ذکر خاطره ای از ایام ماضیه به خلق بنمایاند که :"این فلان که اکنون دل بر ریاست جمهور دارد در گذشته چه بوده و چه کرده "و نتیجه انکه دنیای مجازی به طرفه العینی به اجتماع نقیضین تبدیل شده است چندانکه نامزدی می گوید :"فلان میکنم"و دیگری فی الفور می آید و می گوید "این فلان بن فلان همان است که فلان میکرد".
شبیه این ماجرا را «ابنخلکان» در کتاب «وفیات الاعیان» از قول «یموت بن مضارع» نقل میکند که:
🔸 در شام بر قبری نوشته دیدهاند:
کسی به دنیا مغرور نشود که من پسر کسی هستم که هر وقت خواستی باد را رها کردی و بالجمله باد در زندان و در فرمان او بود و در قبری دیگر برابر همان قبر نوشته بود:
این فلان فلان شده، دروغ میگوید، کسی گمان نکند که او پسر سلیمان علیه السلام است که باد در فرمان داشت بلکه پسر آهنگری هست که دم میدمیده و هر کس که خواهد در هر وقت که باد از معده رها می کند این مُرده کنار من را یاد کند که پسر ضرّاطی ( کسی که زیاد باد صدادار میدهد) بوده است!
والسلام
#طنز
@Sahandiranmehr
✍🏻سهند ایرانمهر
🔸از حسنات این انتخابات یکی آن باشد که جمله نامزدان را زمانی صدارت و وزارت و ریاست بوده است و هیچکدام را نیارستی که گوید مرا فرصت آن نبوده که شق القمر کنم یا ید بیضا به خلق نشان دهم ازیراک جملگی آنگاه که سایه همای بر سر داشتند و ماتحت بر مسندی، کاری کردند که خلق در زمانه صدارت آنان، بالجمله و از سر اضطرار دست به آسمان داشتند که: بارخدایا ما را از غلا و علا و وبا برهان!
🔸این خاصیت حسنه البته معایبی نیز دارد یکی آنکه هواداران این طایفه مترصدند که یکی از این عشاق قدرت و ریاست به امید حافظه منقطع و پرخلل خلق چیزی از هنر خود بگوید تا آن دیگری فی الحال بیاید و با شرحی از نامزد مدعی و ذکر خاطره ای از ایام ماضیه به خلق بنمایاند که :"این فلان که اکنون دل بر ریاست جمهور دارد در گذشته چه بوده و چه کرده "و نتیجه انکه دنیای مجازی به طرفه العینی به اجتماع نقیضین تبدیل شده است چندانکه نامزدی می گوید :"فلان میکنم"و دیگری فی الفور می آید و می گوید "این فلان بن فلان همان است که فلان میکرد".
شبیه این ماجرا را «ابنخلکان» در کتاب «وفیات الاعیان» از قول «یموت بن مضارع» نقل میکند که:
🔸 در شام بر قبری نوشته دیدهاند:
کسی به دنیا مغرور نشود که من پسر کسی هستم که هر وقت خواستی باد را رها کردی و بالجمله باد در زندان و در فرمان او بود و در قبری دیگر برابر همان قبر نوشته بود:
این فلان فلان شده، دروغ میگوید، کسی گمان نکند که او پسر سلیمان علیه السلام است که باد در فرمان داشت بلکه پسر آهنگری هست که دم میدمیده و هر کس که خواهد در هر وقت که باد از معده رها می کند این مُرده کنار من را یاد کند که پسر ضرّاطی ( کسی که زیاد باد صدادار میدهد) بوده است!
والسلام
#طنز
@Sahandiranmehr
✔️ روزنامه #کیهان در یادداشتی به دولت #رئیسی پیشنهاد داد برای #افزایش_جمعیت «انواع سختگیریهای اجتماعی برای #افراد_مجرد » را اعمال کند.
🔸تقریرات سلطان صاحبقران در باب تزویج به عنف و توالد و تناسل به ضرب دگنک
✍🏻به کتابت سهند میرزای ایرانمهر
🔻شنبه:
اعتماد السلطنه اخبار یومیه کاغذ اخبار را که میخواند، باخبر شدیم که در شوارع دارالخلافه اعمال قبیحه به تواتر رخ میدهد. گلین خانم نامی در محله عودلاجان غفلتا پریده بیضه احدی از کسبه آنجا را چنان کشیده که مردک عنین شده. شوکت النساء نامی هم از میان چاقچور قمه ای درآورده ، دقیق انداخته در کشباف ماتحت یکی دیگر و چنان دقیق بریده که انگار خربزه مشهد را قاچ کرده باشند. این حجم از سبعیت از زنان بعید مینمود چندانکه از مردان، چون شنیدهام که این طایفه نیز زنجیر بیسوسه و دستمال یزدی و کلاه مخملین و شالِ «لام الف لا» و گیوه تخت آجیده و پشت خوابیده سر محلات میایستند به نسوانی که میبینند الفاظ قبیحه همچون" جیگر " ومانند آن را استعمال میکنند. تشخیص دادیم همه این اعمال از بیشوهری و بیزنی و زیادت قوه باه باشد و باید تدبیری شود.
🔻یکشنبه:
فراشان یکی از آن جوانان عزب اوغلی سر کوچه را که مشغول قاپ بازی بوده است گرفته بودند و برده بودند دوستاقخانه. امر فرمودیم آوردند .دستی به شوارب همایونی کشیدیم و گفتیم نامت چیست؟گفت: قربانعلی. گفتیم چرا زن نمیگیرید؟ گفتند : گرسنه و بیکارم. جوابش برای احدی از رعیت آن هم در برابر سلطان صاحبقران کمی زیاده از حد کلفت مینمود گفتیم به پایش خلیلی ببندند و آنقدر بر شکمش ضرب بگیرند که تنبانش به قاذوراتش ملوث شود. طفلک ضرطهمیداد و ملوث میشد.اسباب خنده بسیار شد.
🔻دوشنبه:
با ملیجک تیله بازی میکردیم که دفعتا گفت چیز ی در خاطرش آمده به جهت حل مشکل عزب اوغلیها که تزویج نمیکنند و آن اینکه این ملت جز به ضرب دگنگ همایونی به قاعده آدمیزاد درنمیاید پس به ارباب دولت بفرمایید کاری کنند که جوانان مجبور به تزویج شوند. یوزباشی را احضار کردیم گفتیم منجم باشی ساعت ببنید در طالع سعد که طرحی را که به خاطرمان آمد در باب «امورات لحافیه رعیت»، انجام دهیم.
🔻سه شنبه:
در فقره اجرای کنسطیطوسیون در باب ازدواج اجباری، گفتیم که سر هر محله «شورای تزدویج مجبره » را تشکیل دهند. بر این قاعده که شبانه شباب عزب را توقیف کنند بر سر هریک کلاه بوقی و در سفلی تنبانشان یک بوته خار گزنه و بر شرمگاه این همبازیان شیطان، قپانی که خُصیتین را درگیر خود کند، بچسبانند تا مگر تمکین به سنت نکاح کنند و اگر کسی بازهم تمکین نکرد، محکوم به نجاست شود و هر جا که بدان دست زد سه بار با آب تطهیر شود.
🔻چهارشنبه
جوانان علاف دیروز، امروز همگی با طیب خاطر و قپان های متصل به میان سفلی ورقه توبه از تجرد امضا نمودند الله الله گویان تمکین کردند. از آن طرف دختران دم بخت دندان سعادت بر چادر عفت انداخته و سرخاب و سپیداب بر گونه مالیده، به نوبت به تزویج درآمدند. مخفیا امر کردیم به زیر دم هر کدام از ذکور نشادری بزنند که در زفاف، قرار نداشته باشد و امتداد نسل در ممالک محروسه متوقف به رخوت کمر نشود. فی النهایه هم امر نمودیم که کار ما با این طایفه تمام است و اگر کسی از این جماعت فردا سخن از کوچ و کلفت و خرج معاش و کار و کسب کرد، یکسر بدهندش دست میرغضب زیرا لولهنگ همایونی بیش از امر به ملاباشی جهت خواندن خطبه عقد آب بر نمیدارد و اینها به ما مربوط نیست.
🔻پنج شنبه:
خبر آوردند که تازه دامادهای دیروز، از حجله گریختهاند. نوعروسان هم مویه کنان به خانه پدر برگشتهاند. همگی نالان که در خانه شوی مان آب نبود چه برسد به نان. اتابک، خوف آشوب داشت. سبیلی دود دادیم و خندیدم و دلداری دادیم که نترسد اولا غرض تخمکشی بود که مایه مباهات ما باشد به کثرت نفوس در سفر فرنگ و به جهت به رخ کشیدن در دیدار با ملکه ویکتوریا و تزار روس که الحمدالله محقق شد و دیشب الحمدالله و المنه غوغایی بوده است میان صلب و ترائب و تحت الملاحف. دیگر اینکه لشگر علاف بیکار جُنُب و حجله گزیده کجای عالم اسباب خوف بوده که این بار باشد؟!
#طنز
@sahandiranmehr
🔸تقریرات سلطان صاحبقران در باب تزویج به عنف و توالد و تناسل به ضرب دگنک
✍🏻به کتابت سهند میرزای ایرانمهر
🔻شنبه:
اعتماد السلطنه اخبار یومیه کاغذ اخبار را که میخواند، باخبر شدیم که در شوارع دارالخلافه اعمال قبیحه به تواتر رخ میدهد. گلین خانم نامی در محله عودلاجان غفلتا پریده بیضه احدی از کسبه آنجا را چنان کشیده که مردک عنین شده. شوکت النساء نامی هم از میان چاقچور قمه ای درآورده ، دقیق انداخته در کشباف ماتحت یکی دیگر و چنان دقیق بریده که انگار خربزه مشهد را قاچ کرده باشند. این حجم از سبعیت از زنان بعید مینمود چندانکه از مردان، چون شنیدهام که این طایفه نیز زنجیر بیسوسه و دستمال یزدی و کلاه مخملین و شالِ «لام الف لا» و گیوه تخت آجیده و پشت خوابیده سر محلات میایستند به نسوانی که میبینند الفاظ قبیحه همچون" جیگر " ومانند آن را استعمال میکنند. تشخیص دادیم همه این اعمال از بیشوهری و بیزنی و زیادت قوه باه باشد و باید تدبیری شود.
🔻یکشنبه:
فراشان یکی از آن جوانان عزب اوغلی سر کوچه را که مشغول قاپ بازی بوده است گرفته بودند و برده بودند دوستاقخانه. امر فرمودیم آوردند .دستی به شوارب همایونی کشیدیم و گفتیم نامت چیست؟گفت: قربانعلی. گفتیم چرا زن نمیگیرید؟ گفتند : گرسنه و بیکارم. جوابش برای احدی از رعیت آن هم در برابر سلطان صاحبقران کمی زیاده از حد کلفت مینمود گفتیم به پایش خلیلی ببندند و آنقدر بر شکمش ضرب بگیرند که تنبانش به قاذوراتش ملوث شود. طفلک ضرطهمیداد و ملوث میشد.اسباب خنده بسیار شد.
🔻دوشنبه:
با ملیجک تیله بازی میکردیم که دفعتا گفت چیز ی در خاطرش آمده به جهت حل مشکل عزب اوغلیها که تزویج نمیکنند و آن اینکه این ملت جز به ضرب دگنگ همایونی به قاعده آدمیزاد درنمیاید پس به ارباب دولت بفرمایید کاری کنند که جوانان مجبور به تزویج شوند. یوزباشی را احضار کردیم گفتیم منجم باشی ساعت ببنید در طالع سعد که طرحی را که به خاطرمان آمد در باب «امورات لحافیه رعیت»، انجام دهیم.
🔻سه شنبه:
در فقره اجرای کنسطیطوسیون در باب ازدواج اجباری، گفتیم که سر هر محله «شورای تزدویج مجبره » را تشکیل دهند. بر این قاعده که شبانه شباب عزب را توقیف کنند بر سر هریک کلاه بوقی و در سفلی تنبانشان یک بوته خار گزنه و بر شرمگاه این همبازیان شیطان، قپانی که خُصیتین را درگیر خود کند، بچسبانند تا مگر تمکین به سنت نکاح کنند و اگر کسی بازهم تمکین نکرد، محکوم به نجاست شود و هر جا که بدان دست زد سه بار با آب تطهیر شود.
🔻چهارشنبه
جوانان علاف دیروز، امروز همگی با طیب خاطر و قپان های متصل به میان سفلی ورقه توبه از تجرد امضا نمودند الله الله گویان تمکین کردند. از آن طرف دختران دم بخت دندان سعادت بر چادر عفت انداخته و سرخاب و سپیداب بر گونه مالیده، به نوبت به تزویج درآمدند. مخفیا امر کردیم به زیر دم هر کدام از ذکور نشادری بزنند که در زفاف، قرار نداشته باشد و امتداد نسل در ممالک محروسه متوقف به رخوت کمر نشود. فی النهایه هم امر نمودیم که کار ما با این طایفه تمام است و اگر کسی از این جماعت فردا سخن از کوچ و کلفت و خرج معاش و کار و کسب کرد، یکسر بدهندش دست میرغضب زیرا لولهنگ همایونی بیش از امر به ملاباشی جهت خواندن خطبه عقد آب بر نمیدارد و اینها به ما مربوط نیست.
🔻پنج شنبه:
خبر آوردند که تازه دامادهای دیروز، از حجله گریختهاند. نوعروسان هم مویه کنان به خانه پدر برگشتهاند. همگی نالان که در خانه شوی مان آب نبود چه برسد به نان. اتابک، خوف آشوب داشت. سبیلی دود دادیم و خندیدم و دلداری دادیم که نترسد اولا غرض تخمکشی بود که مایه مباهات ما باشد به کثرت نفوس در سفر فرنگ و به جهت به رخ کشیدن در دیدار با ملکه ویکتوریا و تزار روس که الحمدالله محقق شد و دیشب الحمدالله و المنه غوغایی بوده است میان صلب و ترائب و تحت الملاحف. دیگر اینکه لشگر علاف بیکار جُنُب و حجله گزیده کجای عالم اسباب خوف بوده که این بار باشد؟!
#طنز
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
✔️سنت کانادایی و کپی بدون ذکر منبع از رقصوطنی!
✍️سهند ایرانمهر
🔸طبق سنت سیاسی در پارلمان کانادا، نخستوزیر( ترودو) و رهبر اپوزیسیون، سعی میکنند(ارین اوتول) رییس مجلس عوام( آنتونی روتا) را در حالیکه وی وانمود میکند تمایلی به نزول اجلال بر صندلی ریاست ندارد بر کرسی بنشانند.
🔸به لحاظ تبارشناسی فکر میکنم این رسم، نوعی کپی بدون ذکر منبع از مراسم عروسی در ایران قبل از دهه هفتاد است که هنوز نیز در برخی مناطق رایج است. در این سنت و به گاه رقص، یک نفر هماهنگ کننده وسط حلقه تماشاگران بسان عقاب تماشاچیان را رصد میکرد و با در نظر گرفتن معیارهایی چون حالت آیرودینامیک ماتحت، ارتجاعی بودن کمکفنر کمر و ترجیحا داشتن سبیل مدل ۷:۲۵ رایج آن زمان به اضافه شلوار خمرهای که جذابیت رقاص را به اعلا درجه برای نسوان بامنشین برساند، یکی را خفت میکرد. شکار نیز بمحض اطلاع از قصد شوم متجاوز برای رقصاندن به عُنف، همچون گرازِ در معرضِ خطر صید شیر، بنای تقلا و اعراض میگذاشت اما نمیگریخت!
🔸اطرافیان فردِ نشان شده نیز هرکدام بخشی از اندام مشارالیه از گردن و دست و پا و شرمگاه را گرفته کشانکشان به قتلگاه میکشاندند. قربانی اما تا لحظه آخر برای نرقصیدن تلاش میکرد و به قول ایرجمیرزا خطاب به خلایق با زبان بدن میسرود:
من از زنهای تهرانی نباشم
از آنهایی که میدانی نباشم!
لیکن در لحظات آخر، نمیدانم هماهنگکننده دست به تنظیمات قربانی میزد یا خود وی دچار شک فلسفی در مقاومت میشد که ناگهان آتش، گلستان میشد و به سبب احساس تکلیف مفرط، لرزشی خفیف از کمر وی به حالت متاستاز به اقصی نقاط وی از اسافل تا اعالی تسری مییافت و طبق روش رقص آن زمان، دستِ رقاص به شکل بال زدن پروانه، پرواز خود را از تهیگاه و گاه عورت به سمت آسمانها آغاز میکرد.
🔸مابقیِ زمان هم صرف تقلای هماهنگ کننده و تماشاگران برای بیرون آوردن همان رقاصی میشد که در آغاز آنگونه جفتکِ اِعراض میپراند. این شیوه البته دیری است از سوی سیاسیون تقلید میشد فلذا عمده آنان پیش از قبول مسئولیت از جیفه سیاست سخنها میگویند و برای عدم قبول مسئولیت تقلاها از خود نشان میدهند تا اینکه لنگوپاچهشان توسط همپالکیهایشان به سمت گود سیاست کشانیده میشود از اینجا به بعد است که مشارالیه احساس تکلیف کرده است و کسی را یارای بیرون کشیدن سیاستپیشه از میدان سیاست وقدرت نیست، حالا در نسخه کانادایی در حد نمایش سمبلیک و قدرت مشروط و در نسخه خاورمیانهایش همچنان همان استمرارِ جنباندن پسین و پروانه هوا کردن و بیرون نیامدن!
#طنز
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
🔸طبق سنت سیاسی در پارلمان کانادا، نخستوزیر( ترودو) و رهبر اپوزیسیون، سعی میکنند(ارین اوتول) رییس مجلس عوام( آنتونی روتا) را در حالیکه وی وانمود میکند تمایلی به نزول اجلال بر صندلی ریاست ندارد بر کرسی بنشانند.
🔸به لحاظ تبارشناسی فکر میکنم این رسم، نوعی کپی بدون ذکر منبع از مراسم عروسی در ایران قبل از دهه هفتاد است که هنوز نیز در برخی مناطق رایج است. در این سنت و به گاه رقص، یک نفر هماهنگ کننده وسط حلقه تماشاگران بسان عقاب تماشاچیان را رصد میکرد و با در نظر گرفتن معیارهایی چون حالت آیرودینامیک ماتحت، ارتجاعی بودن کمکفنر کمر و ترجیحا داشتن سبیل مدل ۷:۲۵ رایج آن زمان به اضافه شلوار خمرهای که جذابیت رقاص را به اعلا درجه برای نسوان بامنشین برساند، یکی را خفت میکرد. شکار نیز بمحض اطلاع از قصد شوم متجاوز برای رقصاندن به عُنف، همچون گرازِ در معرضِ خطر صید شیر، بنای تقلا و اعراض میگذاشت اما نمیگریخت!
🔸اطرافیان فردِ نشان شده نیز هرکدام بخشی از اندام مشارالیه از گردن و دست و پا و شرمگاه را گرفته کشانکشان به قتلگاه میکشاندند. قربانی اما تا لحظه آخر برای نرقصیدن تلاش میکرد و به قول ایرجمیرزا خطاب به خلایق با زبان بدن میسرود:
من از زنهای تهرانی نباشم
از آنهایی که میدانی نباشم!
لیکن در لحظات آخر، نمیدانم هماهنگکننده دست به تنظیمات قربانی میزد یا خود وی دچار شک فلسفی در مقاومت میشد که ناگهان آتش، گلستان میشد و به سبب احساس تکلیف مفرط، لرزشی خفیف از کمر وی به حالت متاستاز به اقصی نقاط وی از اسافل تا اعالی تسری مییافت و طبق روش رقص آن زمان، دستِ رقاص به شکل بال زدن پروانه، پرواز خود را از تهیگاه و گاه عورت به سمت آسمانها آغاز میکرد.
🔸مابقیِ زمان هم صرف تقلای هماهنگ کننده و تماشاگران برای بیرون آوردن همان رقاصی میشد که در آغاز آنگونه جفتکِ اِعراض میپراند. این شیوه البته دیری است از سوی سیاسیون تقلید میشد فلذا عمده آنان پیش از قبول مسئولیت از جیفه سیاست سخنها میگویند و برای عدم قبول مسئولیت تقلاها از خود نشان میدهند تا اینکه لنگوپاچهشان توسط همپالکیهایشان به سمت گود سیاست کشانیده میشود از اینجا به بعد است که مشارالیه احساس تکلیف کرده است و کسی را یارای بیرون کشیدن سیاستپیشه از میدان سیاست وقدرت نیست، حالا در نسخه کانادایی در حد نمایش سمبلیک و قدرت مشروط و در نسخه خاورمیانهایش همچنان همان استمرارِ جنباندن پسین و پروانه هوا کردن و بیرون نیامدن!
#طنز
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
✔️قصه آن جوان که بادمجان را حجت آورد به جهت اقناع خلق
✍️سهند ایرانمهر
🔸طرف به ملانصرالدین گفت کی طلب مارو میدی؟
ملا گفت: امروز هوا خوب باشه، میرم صحرا، بذر خار جمع میکنم، سر راه گلههای گوسفند میکارم. خارها که رشد کرد، پشم گوسفندها که بهش گیر کرد، قیمت پشم که بالا رفت، خریدار خوب که پیدا شد، میفروشمو طلب تو رو میدم.
طلبکار با شنیدن این حرفها خندهاش گرفت.
ملا که خنده طرف رو دید، زد پشت کمر یارو و گفت: فلانفلان شده، پولت نقد شد، خندهات دراومد؟!
🔸لذا باید عرض کنم که اولا نمیخوام سیاهنمایی کنم و بپرسم تو این همه مثال چرا «بادمجون» اونم توفضای مجازی که ایموجی بادمجون خیلی هم ظاهر الصلاحنیست و به قول علماء کاربردش «تالی فاسد» داره!
🔸ثانیا؛ بدانید و آگاه باشید، نشای بادمجون رو اردیبهشتماه میکارن و از اوایل تیر تا آبان ( بسته بهنوعش) برداشت میکنن، بادمجونهایی که دیر برداشت میشن، معمولا بادمجونهای « تخمی» هستن لذا اگه تخمی نباشن اینقدر طول نمیکشه( لازم به ذکر است واژه تخمی رایج در محاوره هم اشاره به ایننوع بادمجون پر از تخم داره که تلختر و نامرغوبن و ربطی به مسایل منشوری و معلقِ اسافلِ اعضاء نداره) پس این برادر عزیزمون با اون اشاره «پنجماه» دال مرکزی مثالشو رو بادمجون تخمی گذاشته، درحالیکه میشد در مثال بادمجون قرص و درست درمون رو مثال زد یا از فرآوردههای مشابهی چون کدو که در تمثیلهای ادبی مولانا هم ریشه داره، استفاده کرد، حالا نمیخوام وارد بحث شم که اصولا عملکرد رو از برنامهها، بودجهها، افکار و ... میشه حدس زد و در علمالاجتماع و اقتصاد و سیاست جهان امروز، بادمجون، خیلی قابل درک نیست.
🔸ثالثا، اینکه بعضیها متعرض اینجور مثالها هستند رو نباید به حساب عدم درک بادمجون گذاشت و باید منصف بود چون یقین دارم اگر چند وقت دیگه به این برادران بگیم :« خب اینم بادمجون، چی شد وعدههاتون؟!». خواهند گفت:« ما ندیم فلانی هستیم، نه بادمجون!».
🔸سخن آخر اینکه اگه پس از اطلاع زمان برداشت بادمجون فکر کردید به زمان تحقق برنامههای دولت نزدیک شدید ولبخند به لبتون اومده، ملانصرالدین رو تجسم کنید که میزنه به پشتتون و میگه:« فلان فلان شدهها، طلبتون نقد شد، خندهتون دراومد؟!».
#طنز
@sahandiranmehr
https://www.instagram.com/p/CXc9i5Hosfb/?utm_medium=copy_link
✍️سهند ایرانمهر
🔸طرف به ملانصرالدین گفت کی طلب مارو میدی؟
ملا گفت: امروز هوا خوب باشه، میرم صحرا، بذر خار جمع میکنم، سر راه گلههای گوسفند میکارم. خارها که رشد کرد، پشم گوسفندها که بهش گیر کرد، قیمت پشم که بالا رفت، خریدار خوب که پیدا شد، میفروشمو طلب تو رو میدم.
طلبکار با شنیدن این حرفها خندهاش گرفت.
ملا که خنده طرف رو دید، زد پشت کمر یارو و گفت: فلانفلان شده، پولت نقد شد، خندهات دراومد؟!
🔸لذا باید عرض کنم که اولا نمیخوام سیاهنمایی کنم و بپرسم تو این همه مثال چرا «بادمجون» اونم توفضای مجازی که ایموجی بادمجون خیلی هم ظاهر الصلاحنیست و به قول علماء کاربردش «تالی فاسد» داره!
🔸ثانیا؛ بدانید و آگاه باشید، نشای بادمجون رو اردیبهشتماه میکارن و از اوایل تیر تا آبان ( بسته بهنوعش) برداشت میکنن، بادمجونهایی که دیر برداشت میشن، معمولا بادمجونهای « تخمی» هستن لذا اگه تخمی نباشن اینقدر طول نمیکشه( لازم به ذکر است واژه تخمی رایج در محاوره هم اشاره به ایننوع بادمجون پر از تخم داره که تلختر و نامرغوبن و ربطی به مسایل منشوری و معلقِ اسافلِ اعضاء نداره) پس این برادر عزیزمون با اون اشاره «پنجماه» دال مرکزی مثالشو رو بادمجون تخمی گذاشته، درحالیکه میشد در مثال بادمجون قرص و درست درمون رو مثال زد یا از فرآوردههای مشابهی چون کدو که در تمثیلهای ادبی مولانا هم ریشه داره، استفاده کرد، حالا نمیخوام وارد بحث شم که اصولا عملکرد رو از برنامهها، بودجهها، افکار و ... میشه حدس زد و در علمالاجتماع و اقتصاد و سیاست جهان امروز، بادمجون، خیلی قابل درک نیست.
🔸ثالثا، اینکه بعضیها متعرض اینجور مثالها هستند رو نباید به حساب عدم درک بادمجون گذاشت و باید منصف بود چون یقین دارم اگر چند وقت دیگه به این برادران بگیم :« خب اینم بادمجون، چی شد وعدههاتون؟!». خواهند گفت:« ما ندیم فلانی هستیم، نه بادمجون!».
🔸سخن آخر اینکه اگه پس از اطلاع زمان برداشت بادمجون فکر کردید به زمان تحقق برنامههای دولت نزدیک شدید ولبخند به لبتون اومده، ملانصرالدین رو تجسم کنید که میزنه به پشتتون و میگه:« فلان فلان شدهها، طلبتون نقد شد، خندهتون دراومد؟!».
#طنز
@sahandiranmehr
https://www.instagram.com/p/CXc9i5Hosfb/?utm_medium=copy_link
Telegram
attach 📎
✔️پرواز را بهخاطر بسپار، پرنده و سنجاب و بلوط همه رفتنی است!
✍️سهند ایرانمهر
🔸در توضیح اینویدیوی فراگیر خواندم که:
«سازنده عصر یخبندان، استودیو بلو اسکای، بالاخره پایان خوشی را برای 'اسکرت'، سنجاب بد اقبال این سری، رقم زد و او را به خواسته همیشگیاش رساند. این استودیو در سال ۲۰۲۱ پس این که لقب سازنده #انیمیشن قرن ۲۰ام را برای خود کسب کرد، توسط #دیزنی به کار خود پایان داد، کارکنان این استودیو در آخرین پروژه خود این پایان خوش از داستان #اسکرت را به دوست داران این سری هدیه دادند».
🔸#کییرکگور ، #فیلسوف دانمارکی درباره #کمدی و #طنز میگوید:« کمدی، صرفا فراغتی مطبوع برای رهایی از سنگینی بار فلسفه نیست. طنز، پادزهر #فلسفه است و با اینحال، خود نوعی فلسفه است».
طنز، کاریکاتوری از فلسفه است و یادمان میدهد، فلسفه، همین جزییاتی است که تحقیرشان میکنیم یا موجب خندهمان میشود.
🔸کل زندگی، همین دویدن و تقلای سنجابگونه برای بلوط است که هربار ، درست وقتی خود را در یک قدمی آن بلوط کذایی میبینیم، مصداق « تا به ما رسید، آسمان تپید»، چیزی، مانع این رسیدن میشود. انسان برای این نرسیدن، یا «کلبی مسلک» میشود و میگوید:« اصلا نمیخواهم» یا اپیکوری مسلک میشود و « با هرچیز و هر زمان دیگر حال میکند» یا رواقیِ « شد، شد، نشد،
نشد».
🔸نه تضمینی برای رسیدن به بلوط هست نه قطعیتی در نرسیدنش و نه ثبات و پایداری در زمانی که بلوط در دستمان باشد. کسی که بابت بدست نیاوردن بلوط، آزرده است یا بابت ناپایداری لذت در دست داشتن بلوط، گریان است، نادانی است که فکر کرده، «جهان یعنی بلوط» و لذت داشتنش و غم نداشتنش، پایدار!
سنکای فیلسوف چه خوب گفت:« کل زندگی گریهدار است چرا برای بخشی از آنگریه کنم!».
🔸بلوطهای زندگی بالاخره یا به دستمان میرسد یا نمیرسد اما اگر به «اسکرت» سنجاب نگاه کنید میبینید چیزی که آن را برای شما، اسکرت جذاب و دوستداشتنی کرده است، نرسیدنش به بلوط نیست. اصلا بلوط نیست. راه رسیدن یا نرسیدن به بلوط است. نرسیدن به بلوط ما را هم عصبی و ناراحت میکرد. رسیدن به بلوط هم دیدیم که چقدر یخ و بیمزه بود و وقتی سنجابمان به بلوط رسید چطور غریبه و خشک برای همیشه از کادر خارج شد.
🔸اسکرت را دوست داشتیم و او برای ما اسکرت #سنجاب شده بود چون «در تقلا» بود. این تقلای همیشگی بود که نرسیدن و رسیدن را علیحده کرده بود. این زیستن، علیرغم همه مشقات و ادامه دادن علیرغمهمه نشدنها. اگر در ذهنمان، نقش بسته:«سنجاب عصر یخ» یعنی ما او را نه بخاطر مقصد، نه بخاطر هدف و نه بخاطر بلوط که به خاطر همه آن لحظههای مسیر مبدا تا مقصد و تقلاها و دردها و لذتهای موقت وتب وتابهایش میشناسیم. درست مثل زندگی و به همین دلیل است که کییر کگارد میگوید:«طنز، یادمان میاندازد که فلسفه همینجزییاتی است که تحقیرش میکنیم یا باعث خندهمان میشود».
🔸اسکرت و بلوطش خلاصه شده ما و بلوطهای زندگیمان است تا بفهمیم ما انسان شدهایم نه بخاطر رسیدن و نرسیدن به بلوط، بخاطر چیزی که در مسیر این بلوط هستیم. پرواز را بهخاطر بسپار، پرنده و سنجاب و بلوط همه رفتنی است.
#یادداشت
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
🔸در توضیح اینویدیوی فراگیر خواندم که:
«سازنده عصر یخبندان، استودیو بلو اسکای، بالاخره پایان خوشی را برای 'اسکرت'، سنجاب بد اقبال این سری، رقم زد و او را به خواسته همیشگیاش رساند. این استودیو در سال ۲۰۲۱ پس این که لقب سازنده #انیمیشن قرن ۲۰ام را برای خود کسب کرد، توسط #دیزنی به کار خود پایان داد، کارکنان این استودیو در آخرین پروژه خود این پایان خوش از داستان #اسکرت را به دوست داران این سری هدیه دادند».
🔸#کییرکگور ، #فیلسوف دانمارکی درباره #کمدی و #طنز میگوید:« کمدی، صرفا فراغتی مطبوع برای رهایی از سنگینی بار فلسفه نیست. طنز، پادزهر #فلسفه است و با اینحال، خود نوعی فلسفه است».
طنز، کاریکاتوری از فلسفه است و یادمان میدهد، فلسفه، همین جزییاتی است که تحقیرشان میکنیم یا موجب خندهمان میشود.
🔸کل زندگی، همین دویدن و تقلای سنجابگونه برای بلوط است که هربار ، درست وقتی خود را در یک قدمی آن بلوط کذایی میبینیم، مصداق « تا به ما رسید، آسمان تپید»، چیزی، مانع این رسیدن میشود. انسان برای این نرسیدن، یا «کلبی مسلک» میشود و میگوید:« اصلا نمیخواهم» یا اپیکوری مسلک میشود و « با هرچیز و هر زمان دیگر حال میکند» یا رواقیِ « شد، شد، نشد،
نشد».
🔸نه تضمینی برای رسیدن به بلوط هست نه قطعیتی در نرسیدنش و نه ثبات و پایداری در زمانی که بلوط در دستمان باشد. کسی که بابت بدست نیاوردن بلوط، آزرده است یا بابت ناپایداری لذت در دست داشتن بلوط، گریان است، نادانی است که فکر کرده، «جهان یعنی بلوط» و لذت داشتنش و غم نداشتنش، پایدار!
سنکای فیلسوف چه خوب گفت:« کل زندگی گریهدار است چرا برای بخشی از آنگریه کنم!».
🔸بلوطهای زندگی بالاخره یا به دستمان میرسد یا نمیرسد اما اگر به «اسکرت» سنجاب نگاه کنید میبینید چیزی که آن را برای شما، اسکرت جذاب و دوستداشتنی کرده است، نرسیدنش به بلوط نیست. اصلا بلوط نیست. راه رسیدن یا نرسیدن به بلوط است. نرسیدن به بلوط ما را هم عصبی و ناراحت میکرد. رسیدن به بلوط هم دیدیم که چقدر یخ و بیمزه بود و وقتی سنجابمان به بلوط رسید چطور غریبه و خشک برای همیشه از کادر خارج شد.
🔸اسکرت را دوست داشتیم و او برای ما اسکرت #سنجاب شده بود چون «در تقلا» بود. این تقلای همیشگی بود که نرسیدن و رسیدن را علیحده کرده بود. این زیستن، علیرغم همه مشقات و ادامه دادن علیرغمهمه نشدنها. اگر در ذهنمان، نقش بسته:«سنجاب عصر یخ» یعنی ما او را نه بخاطر مقصد، نه بخاطر هدف و نه بخاطر بلوط که به خاطر همه آن لحظههای مسیر مبدا تا مقصد و تقلاها و دردها و لذتهای موقت وتب وتابهایش میشناسیم. درست مثل زندگی و به همین دلیل است که کییر کگارد میگوید:«طنز، یادمان میاندازد که فلسفه همینجزییاتی است که تحقیرش میکنیم یا باعث خندهمان میشود».
🔸اسکرت و بلوطش خلاصه شده ما و بلوطهای زندگیمان است تا بفهمیم ما انسان شدهایم نه بخاطر رسیدن و نرسیدن به بلوط، بخاطر چیزی که در مسیر این بلوط هستیم. پرواز را بهخاطر بسپار، پرنده و سنجاب و بلوط همه رفتنی است.
#یادداشت
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
✔️تعلیق عضویت ابنسینا در هیاتعلمی دانشگاه
✍️سهند ایرانمهر
#طنز
امروز صبح متن ابلاغیه محرمانهای به دستم رسید که با دلایل و مدارک متقن، ثابت میکند، ابوعلیسینا نیز واجد صلاحیت تدریس در دانشگاه نیست، لذا ناگزیرم متن این ابلاغیه را منتشر کنم:
باسمهتعالی
«آنچه ملتها را میسازد دانشگاه سالم و استاد بیغرض مثل اساتید جدید شریف است»
جناب آقای ابوعلی حسینبنعبداللهبن حسنبن علیبنسینا مشهور به ابنسینا
به موجب این ابلاغیه به اطلاع میرساند:
عضویت جنابعالی در هیات علمی آن دانشگاه به دلایلی که در ذیل خواهد آمد، تعلیق خواهد شد و طبیعتا اجازه تدریس نیز نخواهید داشت، این دلایل کاملا قانونی عبارتند از:
۱- سوء رفتار و ترویج مطالب الحادی در کلاس و ایراد شبهه در اینکه :«خداوند لایتغیر چگونه بر علوم ناظر بر امور متغیر احاطه دارد».
۲- بنابر گزارشها، جنابعالی در نمط چهارم اشارات و تنبیهات سخنان سخیفی را در مورد عشق مرقوم کردهاید که در تقابل با طرح تفکیکجنسیتی است بدیهی است قضاوت در مورد برخی سخنان شما در باب معجزه ، قیامت و یکسانی قوانین زیستی میان انسان(اشرف مخلوقات) و موجوداتی مثل موش(که حکیم بابصیرت ابنرشد هم بر ناصواب بودن آن تاکید داشتهاند) برعهده علمای اعلام است.
۳-ترویج نگاه الحادی در قالب نظریه«انسان معلق» که احتمالا نام آن را هم ازیک فیلم مبتذل هالیوودی (bird man) اخذ نمودهاید.
۴- موارد گزارش شدهای از انحراف جنسی که ظاهرا مشمول عقابالهی و درد قولنج جنابعالی شده است و میتواند توضیح دهد که چرا همچنان عَزَباوغلی باقی مانده و ازدواج نکردهاید.
۵-شانتاژ خبری رسانههای استکباری همسو با جنابعالی علیه دانشمند با بصیرت اماممحمد غزالی و متهم کردن ایشان به اینکه کتاب «دانشنامه علایی» را کپی کرده و به اسم :«مقاصد فلاسفه»مقدمه «تهافت الفلاسفه»کردهاند.
۶-نشخوار القائات آتهئیستها مبنی بر تفوق منطق ریاضی بر اراده خالق و ناتوانی خداوند بر اینکه بتواند از جمع بین عدد دو و دو، عدد پنج را بدست بیاورد.
۷-ترویج نگاه الحادی و قابل توجیه ندانستن حدوث زماني جهان و دفاع از قدیم بودن جهان.
۸- گزارش اداره گزینش ثابت کرده است که جنابعالی متولد ازبکستان از پدری اهل افغانستان هستید و بدیهی است که علیرغم تعلق به فرهنگ ایرانشهری با قواعد موجود و مرزهای جغرافیای کنونی عنصری غیرایرانی هستید و اشتغال جنابعالی فاقد وجه قانونی است.(خوشبختانه پیشتر برادران سازمان تامین اجتماعی این نکته را بر حذف تصویر جنابعالی بر دفترچههای بیمه در نظر داشتهاند).
۹- تشویش اذهان عمومی و تبلیغات سوء علیه مسئولین خدمتگزار طبق گزارشها که در جایی فرمودهاید:
بُلینا بقوم یظنون
ان الله لم یهد سِواهم!
به قومی مبتلا شدیم که فکر میکنند
خدا جز آنها کسی دیگر را هدایت نکرده است.
۱۰- عدم رعایت اخلاق و مراتب سنی چنانکه سمت «ابنمسکویه» گردو پرتاب کردهاید و گفتهاید:«مساحتش را حساب کن!» گزارشها میگوید که جنابعالی توصیه ایشان به اینکه:«اول برو کتاب طهاره الاعراق رو بخون و بعد بیا» را به تختکفش خود گرفتهاید.
🔸در پایان، هرچند با انتصاب یکی از نیروهای خادم عرصه عمومی و متخصص در برانگیختن شور مردمی ونیز برخی مجریان سیما، به جای جنابعالی، جلوی خلل و فرج نفوذ امثالکم در سنگر دانشگاه گرفته میشود و دیگر کسی نیست که در اعیاد و مراسم مختلف آیینی به ذبح قربانی جلوی در دانشگاه «گیر بهداشتی» بدهد اما انتظار میرود با نجابت رفتار کرده و در رسانهها حاشیه نسازید و اجازه بدهید متخصصان طب سنتی در عطاریها ، نسخ مدنظر خود را به اسم شما به خلقالله عرضه کنند و مسوولان در تریبونها پُز شما را به فرنگیهایی بدهند که هرچه دارند از ما کپی کردهاند.
@sahandiranmehr
✍️سهند ایرانمهر
#طنز
امروز صبح متن ابلاغیه محرمانهای به دستم رسید که با دلایل و مدارک متقن، ثابت میکند، ابوعلیسینا نیز واجد صلاحیت تدریس در دانشگاه نیست، لذا ناگزیرم متن این ابلاغیه را منتشر کنم:
باسمهتعالی
«آنچه ملتها را میسازد دانشگاه سالم و استاد بیغرض مثل اساتید جدید شریف است»
جناب آقای ابوعلی حسینبنعبداللهبن حسنبن علیبنسینا مشهور به ابنسینا
به موجب این ابلاغیه به اطلاع میرساند:
عضویت جنابعالی در هیات علمی آن دانشگاه به دلایلی که در ذیل خواهد آمد، تعلیق خواهد شد و طبیعتا اجازه تدریس نیز نخواهید داشت، این دلایل کاملا قانونی عبارتند از:
۱- سوء رفتار و ترویج مطالب الحادی در کلاس و ایراد شبهه در اینکه :«خداوند لایتغیر چگونه بر علوم ناظر بر امور متغیر احاطه دارد».
۲- بنابر گزارشها، جنابعالی در نمط چهارم اشارات و تنبیهات سخنان سخیفی را در مورد عشق مرقوم کردهاید که در تقابل با طرح تفکیکجنسیتی است بدیهی است قضاوت در مورد برخی سخنان شما در باب معجزه ، قیامت و یکسانی قوانین زیستی میان انسان(اشرف مخلوقات) و موجوداتی مثل موش(که حکیم بابصیرت ابنرشد هم بر ناصواب بودن آن تاکید داشتهاند) برعهده علمای اعلام است.
۳-ترویج نگاه الحادی در قالب نظریه«انسان معلق» که احتمالا نام آن را هم ازیک فیلم مبتذل هالیوودی (bird man) اخذ نمودهاید.
۴- موارد گزارش شدهای از انحراف جنسی که ظاهرا مشمول عقابالهی و درد قولنج جنابعالی شده است و میتواند توضیح دهد که چرا همچنان عَزَباوغلی باقی مانده و ازدواج نکردهاید.
۵-شانتاژ خبری رسانههای استکباری همسو با جنابعالی علیه دانشمند با بصیرت اماممحمد غزالی و متهم کردن ایشان به اینکه کتاب «دانشنامه علایی» را کپی کرده و به اسم :«مقاصد فلاسفه»مقدمه «تهافت الفلاسفه»کردهاند.
۶-نشخوار القائات آتهئیستها مبنی بر تفوق منطق ریاضی بر اراده خالق و ناتوانی خداوند بر اینکه بتواند از جمع بین عدد دو و دو، عدد پنج را بدست بیاورد.
۷-ترویج نگاه الحادی و قابل توجیه ندانستن حدوث زماني جهان و دفاع از قدیم بودن جهان.
۸- گزارش اداره گزینش ثابت کرده است که جنابعالی متولد ازبکستان از پدری اهل افغانستان هستید و بدیهی است که علیرغم تعلق به فرهنگ ایرانشهری با قواعد موجود و مرزهای جغرافیای کنونی عنصری غیرایرانی هستید و اشتغال جنابعالی فاقد وجه قانونی است.(خوشبختانه پیشتر برادران سازمان تامین اجتماعی این نکته را بر حذف تصویر جنابعالی بر دفترچههای بیمه در نظر داشتهاند).
۹- تشویش اذهان عمومی و تبلیغات سوء علیه مسئولین خدمتگزار طبق گزارشها که در جایی فرمودهاید:
بُلینا بقوم یظنون
ان الله لم یهد سِواهم!
به قومی مبتلا شدیم که فکر میکنند
خدا جز آنها کسی دیگر را هدایت نکرده است.
۱۰- عدم رعایت اخلاق و مراتب سنی چنانکه سمت «ابنمسکویه» گردو پرتاب کردهاید و گفتهاید:«مساحتش را حساب کن!» گزارشها میگوید که جنابعالی توصیه ایشان به اینکه:«اول برو کتاب طهاره الاعراق رو بخون و بعد بیا» را به تختکفش خود گرفتهاید.
🔸در پایان، هرچند با انتصاب یکی از نیروهای خادم عرصه عمومی و متخصص در برانگیختن شور مردمی ونیز برخی مجریان سیما، به جای جنابعالی، جلوی خلل و فرج نفوذ امثالکم در سنگر دانشگاه گرفته میشود و دیگر کسی نیست که در اعیاد و مراسم مختلف آیینی به ذبح قربانی جلوی در دانشگاه «گیر بهداشتی» بدهد اما انتظار میرود با نجابت رفتار کرده و در رسانهها حاشیه نسازید و اجازه بدهید متخصصان طب سنتی در عطاریها ، نسخ مدنظر خود را به اسم شما به خلقالله عرضه کنند و مسوولان در تریبونها پُز شما را به فرنگیهایی بدهند که هرچه دارند از ما کپی کردهاند.
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
✔️حسین شریعتمداری، پایان موقت ماه عسل کیهان و روسیه، مسلمانی و برادری پوتین
✍🏻با یادآوری سهند ایرانمهر از موش و گربه مولانا عبید زاکانی
🔸مبارزه طلبی زلنسکی مر پوتین را :
ناگهان موشکی ز دیواری
جست بر خم می خروشانا
سر به خم برنهاد و می نوشید
مست شد همچو شیر غرانا
گفت کو گربه تا سرش بکنم
پوستش پر کنم ز کاهانا
🔸تجاوز روسیه به اوکراین و ادعای مالکیت اراضی آن:
گربه این را شنید و دم نزدی
چنگ و دندان زدی بسوهانا
ناگهان جست و موش را بگرفت
چون پلنگی شکار کوهانا
🔸آمدن پوتین به ایران بعد از لقمه کردن آن موش (اوکراین)و خود ر ا مفتون اسلام و ایران نشان دادن و تمجید از هوشمندی مقامات و این فکر که ممکن است همان بلا را با خاک ما کند را از سر بابصیرتان بیرون کردن :
گربه آن موش را بکشت و بخورد
سوی مسجد شدی خرامانا
بار الها که توبه کردم من
ندرم موش را به دندانا
🔸تمجیدهای مکرر کیهان و همفکران از برادر پوتین و قلتبان خواندن هرآنکس که خلاف این فکر کردی:
موشکی بود در پس منبر
زود برد این خبر به موشانا
مژدگانی که گربه تائب شد
زاهد و عابد و مسلمانا
بود در مسجد آن ستوده خصال
در نماز و نیاز و افغانا
این خبر چون رسید بر موشان
همه گشتند شاد و خندانا
🔸آغاز رفت و آمدها به روسیه و ملاطفتها مر این موجود را به هدایا و کمکها:
هفت موش گزیده برجستند
هر یکی کدخدا و دهقانا
برگرفتند بهر گربه ز مهر
هر یکی تحفههای الوانا
آن یکی شیشه شراب به کف
وان دگر برههای بریانا
آن یکی طشتکی پر از کشمش
وان دگر یک طبق ز خرمانا
🔸ادعای همدلی کردن پوتین اما حقیقت ماجرا در عالم معنا:
گربه چون موشکان بدید بخواند
رزقکم فی السماء حقانا
من گرسنه بسی بسر بردم
رزقم امروز شد فراوانا
روزه بودم به روزهای دگر
از برای رضای رحمانا
بعد از آن گفت پیش فرمائید
قدمی چند ای رفیقانا
ناگهان گربه جست بر موشان
چون مبارز به روز میدانا
🔸همپیاله شدن روسیه با امارات و پنج کشور عربی(و حالا ادعای مسلمانی با آنان) در ادعای مالکیت جزایر سه گانه:
سالی یکدانه میگرفت از ما
حال حرصش شده فراوانا
این زمان پنج پنج میگیرد
چون شده تائب و مسلمانا
🔸بر آشفتن حسین شریعتمداری کیهان و اعتراض به روسیه و فراموش کردن آن همه قربان صدقه رفتنها برای روسیه:
که چه بنشستهاید ای موشان
خاکتان بر سر ای جوانانا
من تلافی به گربه خواهم کرد
که شود داستان به دورانا
🔸مابقی این قصه البته که در جریان است و عبید هم در داستان تمثیلی موش و گربه آورده است اما تا آن موقع اجمالا:
هست این قصه عجیب و غریب
یادگار عبید زاکانا
جان من پند گیر از این قصه
که شوی در زمانه شادانا
غرض از موش و گربه برخواندن
مدعا فهم کن پسر جانا
#طنز
@sahandiranmehr
✍🏻با یادآوری سهند ایرانمهر از موش و گربه مولانا عبید زاکانی
🔸مبارزه طلبی زلنسکی مر پوتین را :
ناگهان موشکی ز دیواری
جست بر خم می خروشانا
سر به خم برنهاد و می نوشید
مست شد همچو شیر غرانا
گفت کو گربه تا سرش بکنم
پوستش پر کنم ز کاهانا
🔸تجاوز روسیه به اوکراین و ادعای مالکیت اراضی آن:
گربه این را شنید و دم نزدی
چنگ و دندان زدی بسوهانا
ناگهان جست و موش را بگرفت
چون پلنگی شکار کوهانا
🔸آمدن پوتین به ایران بعد از لقمه کردن آن موش (اوکراین)و خود ر ا مفتون اسلام و ایران نشان دادن و تمجید از هوشمندی مقامات و این فکر که ممکن است همان بلا را با خاک ما کند را از سر بابصیرتان بیرون کردن :
گربه آن موش را بکشت و بخورد
سوی مسجد شدی خرامانا
بار الها که توبه کردم من
ندرم موش را به دندانا
🔸تمجیدهای مکرر کیهان و همفکران از برادر پوتین و قلتبان خواندن هرآنکس که خلاف این فکر کردی:
موشکی بود در پس منبر
زود برد این خبر به موشانا
مژدگانی که گربه تائب شد
زاهد و عابد و مسلمانا
بود در مسجد آن ستوده خصال
در نماز و نیاز و افغانا
این خبر چون رسید بر موشان
همه گشتند شاد و خندانا
🔸آغاز رفت و آمدها به روسیه و ملاطفتها مر این موجود را به هدایا و کمکها:
هفت موش گزیده برجستند
هر یکی کدخدا و دهقانا
برگرفتند بهر گربه ز مهر
هر یکی تحفههای الوانا
آن یکی شیشه شراب به کف
وان دگر برههای بریانا
آن یکی طشتکی پر از کشمش
وان دگر یک طبق ز خرمانا
🔸ادعای همدلی کردن پوتین اما حقیقت ماجرا در عالم معنا:
گربه چون موشکان بدید بخواند
رزقکم فی السماء حقانا
من گرسنه بسی بسر بردم
رزقم امروز شد فراوانا
روزه بودم به روزهای دگر
از برای رضای رحمانا
بعد از آن گفت پیش فرمائید
قدمی چند ای رفیقانا
ناگهان گربه جست بر موشان
چون مبارز به روز میدانا
🔸همپیاله شدن روسیه با امارات و پنج کشور عربی(و حالا ادعای مسلمانی با آنان) در ادعای مالکیت جزایر سه گانه:
سالی یکدانه میگرفت از ما
حال حرصش شده فراوانا
این زمان پنج پنج میگیرد
چون شده تائب و مسلمانا
🔸بر آشفتن حسین شریعتمداری کیهان و اعتراض به روسیه و فراموش کردن آن همه قربان صدقه رفتنها برای روسیه:
که چه بنشستهاید ای موشان
خاکتان بر سر ای جوانانا
من تلافی به گربه خواهم کرد
که شود داستان به دورانا
🔸مابقی این قصه البته که در جریان است و عبید هم در داستان تمثیلی موش و گربه آورده است اما تا آن موقع اجمالا:
هست این قصه عجیب و غریب
یادگار عبید زاکانا
جان من پند گیر از این قصه
که شوی در زمانه شادانا
غرض از موش و گربه برخواندن
مدعا فهم کن پسر جانا
#طنز
@sahandiranmehr