امروز در تقدیرمان بود که خبر شومی که می شنویم با جمله ای ساخته شود که در آن "قطار" تکرار می شد.
دو قطار، هر کدام از سویی، دل کنده ها را به دیگر سو می برد. رسیدن این دو قطار به هم اما از جنس دیگر رسیدن ها نبود از جنس "نرسیدن" بود از جنس مرگ، از جنس واقعه، از جنس آتش و دود و...
همه از مرگ می گویند، گروهی برای آنکه آتش گرم خبر با "مرگ" شعله می گیرد، گروهی برای آنکه مرگ یکی، جواز " مرگ بر ..."دیگری است و گروهی اندک نیز از هراس این"روزمره شدن مرگ" که گویی عادت آدمیان این زمانه است بالاخص ناگهانی و به یکباره.
همه، "مرگ اندیش" و" مرگ سخن" شده اند جز آنانکه در حادثه بودند و نیستند که چیزی بگویند یا آنانکه داغدارند و چیزی ندارند که بگویند.
مرگ، همیشه موضوع سخن آنانی است که باورش ندارند. آنکه باورش دارد آنقدر برای زندگی، انگیزه دارد که برای سخن از مرگ، زمان ندارد و آنکه واقعا انگیزه ندارد هم که خود مبدع مرگ است و قوالی مرگ، به کارش نمی آید.
مرگ...این روزها یا بوی نفرت می دهد یا غفلت، از آن مرگ ها که علی حاتمی در "مادر" روایتش می کرد هم این روزها جزو نوستالژی است: مرگ آیینی، مرگ به موقع، مرگ همه برای همه چیز مهیا. مرگ اصیل. مرگ موقع غروب. مرگ ارگانیک که با وقوعش طبیعت به سنت خودش عمل کرده. مرگ بدن نحیف و فرتوت بعد عمری تنفس، عشق و بعد گوشه ای به هن و هن. مرگ بدون انفجار چیزی، مرگ بدون تیزی تیغی و رد رگی، مرگ بدون شلنگ هایی که هرکدام منفذی را گرفته اند، مرگ بدون حادثه ای که همه را سرجایشان میخکوب می کند.
کم شده، دیگر انگار نیست آن مرگ متصل به زندگی. آن مرگ ادامه ی زندگی . مرگ همه را جمع کنی و بعد بروی. مرگ خسته خودت را ببری سمت قبله و اشهد و بعد سکون و سکوت. مرگ ناب با بوی حلوا و آهنگ قرائت عبدالباسط.
#متن #مرگ
@sahandiranmehr
دو قطار، هر کدام از سویی، دل کنده ها را به دیگر سو می برد. رسیدن این دو قطار به هم اما از جنس دیگر رسیدن ها نبود از جنس "نرسیدن" بود از جنس مرگ، از جنس واقعه، از جنس آتش و دود و...
همه از مرگ می گویند، گروهی برای آنکه آتش گرم خبر با "مرگ" شعله می گیرد، گروهی برای آنکه مرگ یکی، جواز " مرگ بر ..."دیگری است و گروهی اندک نیز از هراس این"روزمره شدن مرگ" که گویی عادت آدمیان این زمانه است بالاخص ناگهانی و به یکباره.
همه، "مرگ اندیش" و" مرگ سخن" شده اند جز آنانکه در حادثه بودند و نیستند که چیزی بگویند یا آنانکه داغدارند و چیزی ندارند که بگویند.
مرگ، همیشه موضوع سخن آنانی است که باورش ندارند. آنکه باورش دارد آنقدر برای زندگی، انگیزه دارد که برای سخن از مرگ، زمان ندارد و آنکه واقعا انگیزه ندارد هم که خود مبدع مرگ است و قوالی مرگ، به کارش نمی آید.
مرگ...این روزها یا بوی نفرت می دهد یا غفلت، از آن مرگ ها که علی حاتمی در "مادر" روایتش می کرد هم این روزها جزو نوستالژی است: مرگ آیینی، مرگ به موقع، مرگ همه برای همه چیز مهیا. مرگ اصیل. مرگ موقع غروب. مرگ ارگانیک که با وقوعش طبیعت به سنت خودش عمل کرده. مرگ بدن نحیف و فرتوت بعد عمری تنفس، عشق و بعد گوشه ای به هن و هن. مرگ بدون انفجار چیزی، مرگ بدون تیزی تیغی و رد رگی، مرگ بدون شلنگ هایی که هرکدام منفذی را گرفته اند، مرگ بدون حادثه ای که همه را سرجایشان میخکوب می کند.
کم شده، دیگر انگار نیست آن مرگ متصل به زندگی. آن مرگ ادامه ی زندگی . مرگ همه را جمع کنی و بعد بروی. مرگ خسته خودت را ببری سمت قبله و اشهد و بعد سکون و سکوت. مرگ ناب با بوی حلوا و آهنگ قرائت عبدالباسط.
#متن #مرگ
@sahandiranmehr
⭕️مادرهايي كه فرزندشان را از دست مي دهند، سرگردان ترين موجودات روي زمين اند. هميشه در ترديد بين ماندن و رفتن اند، زمان، آنها را در تعليق گذاشته است و اعتمادشان به ريتم قلب در هم فشرده شان، مدتهاست که مخدوش شده. این مادران، شاخسارهای خشک حیرانی اند که گویی دستشان، پرنده های پران و رونده را همچنان ملتمس اند.
وقتي عمو رفت،،خدابيامرز ننه با آن همه به قول پدرم" هيبتش"، شد يك درخت از درون پوك و موريانه زده. هميشه يك مُهر گوشه اي پنهان داشت، قلبش كه به تپش مي افتاد مهر را مي گذاشت روي پيشاني اش ، پسر از دست داده را مخاطب قرار می داد و زير لب مي گفت:" ننه مرده". فكر مي كرد مهر آرامش مي كند.
روبروي خانه گلي ننه، خانه پيرزني بود كه وقتي عصر تابستان مي نشستي روي ضربي، به راه رفتن اردكي شكلش روي پشت بام پر از گلدان شمعداني اش مي خنديدی. در ده رسم نيست كسي گلدان داشته باشد. دوستی، يكبار به من مي گفت كه :"من عاشق درختم و دايي ام به من مي خندد كه: درخت دوستي يعني اهل دهاتي، شهري ها گل دوست دارند".
آن پيرزن روبروي خانه مادربزرگ اما شهري نبود. عصر مي آمد و روي گلدان ها مي نشست و عين مرغ، خاكشان را ويشكل مي كرد. ما به اين هم مي خنديديم. ننه مي گفت:" نخنديد! آدميزاد براي سرد كردن دل داغ ديده اش، مشغوليت مي خواهد". پيرزن هم داغ فرزند ديده بود. يكبار مثل احمق ها از ننه پرسيدم:""بچه آدم بميره با بقيه مرگا خيلي فرق داره؟". ننه گفت:" بچه ميره، ننه باباش رو عين تابوت ول مي كنه گوشه گورستون، ديگه ننه نيستي تابوتي، خودتم توشي". و باز مي زد روي زانو و بعد از يك آه كشدار، پسر ا زدست داده را مخاطب قرار می داد و مي گفت:" ننه مرده".
عمه هم دختر جوانش را دم عيد از دست داد. او هم حالا كلي گلدان دارد براي ويشكل كردن. دانه دانه شان را مي كاود. جوري می نشیند کنار گلدان و ولو مي شود روي زمين كه انگاري رستاخيزي شده و حالا گل پرپر شده اش را دارد به آغوش مي گيرد.
یکی دو سالی است که عمه هم مثل بعضی از ما جوان ها که غم مان را با انکار لابه لای حرف ها یا با جوریدن شبکه های اجتماعی، ویشکل می کنیم، روزمرگی هایش را اینطور دست به دست می کند. اخر سال که می شود همه مان عادت کرده ایم به چنین عکس هایی. عکس هایی که عمه مثل تنه نيم سوخته يك درخت دوخته شده به خاك سرد دخترش.
اين داغ بعد این همه سال براي او مثل روز اول است. دیروز، سالگرد ويراني اش بود، سالگرد همان روزي كه جاده همه عمرش را در ثانيه اي بلعيد.داغ هميشه داغ است، گلدان و خاكش را جابجا مي كنيم نه اينكه فكر كنيم چيزي فراموش مان مي شود، يا موضوع خنده كودكانه آنهايي شويم كه مثل كودكي ما روي ضربي گلي روبرو ما را مي پايند، ما اين كار را مي كنيم چون اينجا كه ماييم ، درد را و داغ را اينگونه مي شود كتمان كرد، تلخي مرگ سرو را اينگونه مي توان با قلمه زدن هاي بي حاصل يك شمعداني انكار كرد. ما ناگزيران عالمي هستيم كه به قول مولانا، اُستن آن غفلت و هشياري، آفت است. هوشياري ما ديدن صحنه هاي زنده حيات و آوردگاه" آمدن" ها نيست، بخاطر آوردن " رفتن" هاي گزنه گوني است كه هرچه مشمول غفلت شوند براي گلدان هاي شمعداني و منزوي ما بهتر است. ما زندگي را در آيينه غفلت و مرگ را كنار تاقچه زندگي، اينگونه آموخته ايم.
#مرگ #فراق #سوگ
Telegram.me/sahandiranmehr
وقتي عمو رفت،،خدابيامرز ننه با آن همه به قول پدرم" هيبتش"، شد يك درخت از درون پوك و موريانه زده. هميشه يك مُهر گوشه اي پنهان داشت، قلبش كه به تپش مي افتاد مهر را مي گذاشت روي پيشاني اش ، پسر از دست داده را مخاطب قرار می داد و زير لب مي گفت:" ننه مرده". فكر مي كرد مهر آرامش مي كند.
روبروي خانه گلي ننه، خانه پيرزني بود كه وقتي عصر تابستان مي نشستي روي ضربي، به راه رفتن اردكي شكلش روي پشت بام پر از گلدان شمعداني اش مي خنديدی. در ده رسم نيست كسي گلدان داشته باشد. دوستی، يكبار به من مي گفت كه :"من عاشق درختم و دايي ام به من مي خندد كه: درخت دوستي يعني اهل دهاتي، شهري ها گل دوست دارند".
آن پيرزن روبروي خانه مادربزرگ اما شهري نبود. عصر مي آمد و روي گلدان ها مي نشست و عين مرغ، خاكشان را ويشكل مي كرد. ما به اين هم مي خنديديم. ننه مي گفت:" نخنديد! آدميزاد براي سرد كردن دل داغ ديده اش، مشغوليت مي خواهد". پيرزن هم داغ فرزند ديده بود. يكبار مثل احمق ها از ننه پرسيدم:""بچه آدم بميره با بقيه مرگا خيلي فرق داره؟". ننه گفت:" بچه ميره، ننه باباش رو عين تابوت ول مي كنه گوشه گورستون، ديگه ننه نيستي تابوتي، خودتم توشي". و باز مي زد روي زانو و بعد از يك آه كشدار، پسر ا زدست داده را مخاطب قرار می داد و مي گفت:" ننه مرده".
عمه هم دختر جوانش را دم عيد از دست داد. او هم حالا كلي گلدان دارد براي ويشكل كردن. دانه دانه شان را مي كاود. جوري می نشیند کنار گلدان و ولو مي شود روي زمين كه انگاري رستاخيزي شده و حالا گل پرپر شده اش را دارد به آغوش مي گيرد.
یکی دو سالی است که عمه هم مثل بعضی از ما جوان ها که غم مان را با انکار لابه لای حرف ها یا با جوریدن شبکه های اجتماعی، ویشکل می کنیم، روزمرگی هایش را اینطور دست به دست می کند. اخر سال که می شود همه مان عادت کرده ایم به چنین عکس هایی. عکس هایی که عمه مثل تنه نيم سوخته يك درخت دوخته شده به خاك سرد دخترش.
اين داغ بعد این همه سال براي او مثل روز اول است. دیروز، سالگرد ويراني اش بود، سالگرد همان روزي كه جاده همه عمرش را در ثانيه اي بلعيد.داغ هميشه داغ است، گلدان و خاكش را جابجا مي كنيم نه اينكه فكر كنيم چيزي فراموش مان مي شود، يا موضوع خنده كودكانه آنهايي شويم كه مثل كودكي ما روي ضربي گلي روبرو ما را مي پايند، ما اين كار را مي كنيم چون اينجا كه ماييم ، درد را و داغ را اينگونه مي شود كتمان كرد، تلخي مرگ سرو را اينگونه مي توان با قلمه زدن هاي بي حاصل يك شمعداني انكار كرد. ما ناگزيران عالمي هستيم كه به قول مولانا، اُستن آن غفلت و هشياري، آفت است. هوشياري ما ديدن صحنه هاي زنده حيات و آوردگاه" آمدن" ها نيست، بخاطر آوردن " رفتن" هاي گزنه گوني است كه هرچه مشمول غفلت شوند براي گلدان هاي شمعداني و منزوي ما بهتر است. ما زندگي را در آيينه غفلت و مرگ را كنار تاقچه زندگي، اينگونه آموخته ايم.
#مرگ #فراق #سوگ
Telegram.me/sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
✔️نویسندگان بزرگ چطور با مرگ زندگی کرده اند؟🔻
زیگموند فروید هنگامی که دردی طاقتفرسا سراغش میآمد، از مصرف هر چیزی قویتر از قرص آسپیرین امتناع میکرد تا بتواند درست فکر کند، و درنهایت لحظۀ مرگ خود را انتخاب کرد. از طرف دیگر، سوزان سانتاگ تا آخر با مرگش مبارزه کرد و در عمق وجودش و بهنحوی غیرعقلانی اعتقاد داشت که او یگانه استثاء قاعدۀ فناپذیری خواهد بود. سنداک در تمام طول حیاتش روی مرگ کار کرد، از طریق طراحی، ترس و وسواسش را رام کرد و درنهایت برای تسلای خویش رؤیای نقاشیگونِ زیبایی را از دل تخیل و خلاقیت رامنشدنیاش آفرید. جان آپدایک یک ماه پیش از مرگش، سرش را روی ماشین تایپش گذاشت، زیرا تایپکردنِ آخرین شعرهایش دربارۀ مردن دیگر زیادی از حد دشوار شده بود و نزدیک بود تسلیم شود و دست از کار بکشد، اما بعد نیروی لازم برای تمامکردن آنها را به دست آورد. دیلن تامس در واپسین روزهای عمرش، در یک میهمانی معشوقهاش را در طبقۀ پایین تنها گذاشت و به طبقۀ بالا رفت، در حالیکه تمام وجودش آمیزۀ بیهمتایی از سرزندگی و خودویرانگری بود؛ به بیان خودش «در میان غل و زنجیرهایم همچون دریا به ترنم درآمدم».
در این مرگها لمحاتی از تهور، زیبایی، رنجِ بهغایت بیحاصل، خودویرانگریِ بیحدوحصر، رفتارهای حقیقتاً وحشتناک، برونریزیهای خلاقانه، پاکبازی رادمردانه، خودشناسیِ بهشدت دقیق، و وهم و هذیانهای باشکوه وجود دارد. در این مرگها چیزهایی هستند که من هرگز نمیتوانستم آنها را حدس بزنم، نظریهپردازی یا پیشبینی کنم. و در امور جزئی، در جزئیاتِ عجیب و حیرتانگیز، شوخیها و در اظهارنظرهای راحت و خودمانی است که یک داستان عالیِ دیگر روایت و به خواننده منتقل میشود.
چرا سنداک میخواست مرگ را بِکِشد؟ چرا آنی لیبوویتس آن آخرین عکسهای جنجالی و حیرتانگیز را از سوزان سانتاگ درحالیکه دراز کشیده و در حال مرگ بود و پس از مرگش، گرفت؟ چرا مردمان عصر ویکتوریا از کودکان مردهای عکس میگرفتند که در کالسکه یا روی زانوان کسی به حالت ایستاده قرار داده شده بودند؟ چرا رومانتیکها ماسک #مرگ میساختند؟...
🔸منبع : theguardian
yon.ir/MQEHd
متن ترجمه شده:
yon.ir/oAJfH
Telegram.me/sahandiranmehr
زیگموند فروید هنگامی که دردی طاقتفرسا سراغش میآمد، از مصرف هر چیزی قویتر از قرص آسپیرین امتناع میکرد تا بتواند درست فکر کند، و درنهایت لحظۀ مرگ خود را انتخاب کرد. از طرف دیگر، سوزان سانتاگ تا آخر با مرگش مبارزه کرد و در عمق وجودش و بهنحوی غیرعقلانی اعتقاد داشت که او یگانه استثاء قاعدۀ فناپذیری خواهد بود. سنداک در تمام طول حیاتش روی مرگ کار کرد، از طریق طراحی، ترس و وسواسش را رام کرد و درنهایت برای تسلای خویش رؤیای نقاشیگونِ زیبایی را از دل تخیل و خلاقیت رامنشدنیاش آفرید. جان آپدایک یک ماه پیش از مرگش، سرش را روی ماشین تایپش گذاشت، زیرا تایپکردنِ آخرین شعرهایش دربارۀ مردن دیگر زیادی از حد دشوار شده بود و نزدیک بود تسلیم شود و دست از کار بکشد، اما بعد نیروی لازم برای تمامکردن آنها را به دست آورد. دیلن تامس در واپسین روزهای عمرش، در یک میهمانی معشوقهاش را در طبقۀ پایین تنها گذاشت و به طبقۀ بالا رفت، در حالیکه تمام وجودش آمیزۀ بیهمتایی از سرزندگی و خودویرانگری بود؛ به بیان خودش «در میان غل و زنجیرهایم همچون دریا به ترنم درآمدم».
در این مرگها لمحاتی از تهور، زیبایی، رنجِ بهغایت بیحاصل، خودویرانگریِ بیحدوحصر، رفتارهای حقیقتاً وحشتناک، برونریزیهای خلاقانه، پاکبازی رادمردانه، خودشناسیِ بهشدت دقیق، و وهم و هذیانهای باشکوه وجود دارد. در این مرگها چیزهایی هستند که من هرگز نمیتوانستم آنها را حدس بزنم، نظریهپردازی یا پیشبینی کنم. و در امور جزئی، در جزئیاتِ عجیب و حیرتانگیز، شوخیها و در اظهارنظرهای راحت و خودمانی است که یک داستان عالیِ دیگر روایت و به خواننده منتقل میشود.
چرا سنداک میخواست مرگ را بِکِشد؟ چرا آنی لیبوویتس آن آخرین عکسهای جنجالی و حیرتانگیز را از سوزان سانتاگ درحالیکه دراز کشیده و در حال مرگ بود و پس از مرگش، گرفت؟ چرا مردمان عصر ویکتوریا از کودکان مردهای عکس میگرفتند که در کالسکه یا روی زانوان کسی به حالت ایستاده قرار داده شده بودند؟ چرا رومانتیکها ماسک #مرگ میساختند؟...
🔸منبع : theguardian
yon.ir/MQEHd
متن ترجمه شده:
yon.ir/oAJfH
Telegram.me/sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
✔️آرامش در کنار مُردگان🔻
سهند ایرانمهر
خیلی از ما از مرده می ترسیم، مرده موجودی بیجان است. اگر این مرده، آدمیزاد باشد، ترسناکتر. منشاء این ترس، ذهن ما را آنقدر انگولک کرده است که "زامبیها"را هم از روی همین ترس ساختهایم و به جز فیلم Warm Bodies که در آن یک زامبی عاشق میشود و مهر میورزد، همه آنهایی که در این فیلم ها، مردهاند، تبدیل به آدم شرور شدهاند.
ترس از مرده با وجود اینکه میدانیم مردهاند تفاوت بین علم و یقین ماست. تفاوت میان یقین مرده شور به مرگ با علم ما به مرگ، در عمل رفتارهای متفاوتی را برانگیخته است. ریشه این شرارتی که در مردهها تصور می کنیم - حتا آنها که خوب بودهاند - شاید انتقام مان ما از رفتنشان باشد و شاید تصور مرگ موجودی که زمانی « خودآگاهی» داشته، تکاندهنده است، هرچه که هست تصور زیستن در میان مردهها دهشتناک است. از میان مردهها اما انگار، فقط آدم های مرده را برای ترس به رسمیت میشناسیم. قدم زدن در خیابانی که بتن و آهن و چوب بی جان آن را احاطه کرده ما را نمیترساند، شاید چون ذهنیتی نسبت به جانداری این اشیاءنداریم. شاید چون آنان از ابتدا برای ما مرده بودهاند اگر اینطور باشد میتوان فهمید چرا روابط انسانی مرده، عشقهای مرده، مفاهیم مرده، معنای مرده، زندگی مرده ، نشاط مرده، روزگار مرده و جامعهی مرده ما را نمیترساند . ما از این همه مرده، از این تراکم و انبوهی مردگان نمیترسیم . نه تنها نمیترسیم که گاهی شعفی را در ما برمیانگیزاند که در هیچ فرهنگ و حسی قابل فهم نیست مگر فرهنگ و حسِ مرده.
#متن #مرده #مرگ
telegram.me/sahandiranmehr
سهند ایرانمهر
خیلی از ما از مرده می ترسیم، مرده موجودی بیجان است. اگر این مرده، آدمیزاد باشد، ترسناکتر. منشاء این ترس، ذهن ما را آنقدر انگولک کرده است که "زامبیها"را هم از روی همین ترس ساختهایم و به جز فیلم Warm Bodies که در آن یک زامبی عاشق میشود و مهر میورزد، همه آنهایی که در این فیلم ها، مردهاند، تبدیل به آدم شرور شدهاند.
ترس از مرده با وجود اینکه میدانیم مردهاند تفاوت بین علم و یقین ماست. تفاوت میان یقین مرده شور به مرگ با علم ما به مرگ، در عمل رفتارهای متفاوتی را برانگیخته است. ریشه این شرارتی که در مردهها تصور می کنیم - حتا آنها که خوب بودهاند - شاید انتقام مان ما از رفتنشان باشد و شاید تصور مرگ موجودی که زمانی « خودآگاهی» داشته، تکاندهنده است، هرچه که هست تصور زیستن در میان مردهها دهشتناک است. از میان مردهها اما انگار، فقط آدم های مرده را برای ترس به رسمیت میشناسیم. قدم زدن در خیابانی که بتن و آهن و چوب بی جان آن را احاطه کرده ما را نمیترساند، شاید چون ذهنیتی نسبت به جانداری این اشیاءنداریم. شاید چون آنان از ابتدا برای ما مرده بودهاند اگر اینطور باشد میتوان فهمید چرا روابط انسانی مرده، عشقهای مرده، مفاهیم مرده، معنای مرده، زندگی مرده ، نشاط مرده، روزگار مرده و جامعهی مرده ما را نمیترساند . ما از این همه مرده، از این تراکم و انبوهی مردگان نمیترسیم . نه تنها نمیترسیم که گاهی شعفی را در ما برمیانگیزاند که در هیچ فرهنگ و حسی قابل فهم نیست مگر فرهنگ و حسِ مرده.
#متن #مرده #مرگ
telegram.me/sahandiranmehr
Telegram
سهند ایرانمهر
دغدغه های احدی از رعیت مملکت محروسه ایران
ارتباط با ادمین: @sahandiranmehrr
ارتباط با ادمین: @sahandiranmehrr
✔️وقتی کودکی به خاک سرد سپرده می شود، خدا چه می خواهد بگوید؟!🔻
🖋سهند ایرانمهر
اگر آمیختگی روح و جان یک پدر با کودکش این است که من دوسالی است در حال تجربه آنم ، جرات آن را ندارم که حتا بخواهم بدانم مادر بودن چگونه می تواند باشد؟ نه آنکه درک عاطفه و حس آدمی به کودکان ضرورتا به داشتن تجربه پدری یا مادری وابسته باشد اما این تجربه است که به دانسته های آدمی، شکل ملموس و عینی تری می دهد. من در این دوسال، حتا زهره آن را نداشته ام که در یک برنامه مستند حیات وحش آسیب دیدن یا شکار یک توله یا کره ای از حیوانات را ببینم، چه رسد به آدم، بماند که «این همانیِ» ناخودآگاه تصویر کودکان جنگ، کودکان خیابانی و ... با کودک ات، بختک روزگار پدر یا مادر بودن است! پدر یا مادر که باشی، به تعداد کودکان رنجور، رنجور، می شوی و به وسعت محرومیت شان احساس سرافکندگی و رنج می کنی.
امروز ویدئوی کودکی را دیدم که بر سر اینکه کودک مسلمان میانماری است یا از جایی دیگر، بحث و جدال بر قرار بود. نه مسلمانی اش مهم است و نه اینکه اهل کجاست؟ کودک بود، انسان بود. نمی شود گفت «حیوان» که توهینی به این موجودات بی زبانِ پرعاطفه است ، «موجودی» شاید، به اخگر و لهیب سوزناک تکه چوبی، تن کودک را می آزرد، همین کم نبود انگار که خبر درد و رنج کودک مبتلا به بیماری پوستی را خواندم که عدم تمکن مالی پدر و بی مبالاتی مسئولان بیمارستان چنان رفتاری را باعث شده بود که کودک به کما رفته و درگذشته بود. حالا هم خبر «آتنا اصلانی» که در پارس آباد قربانی تجاوز جنسی شده و پیکربی جان این کودک معصوم وبی دفاع بعد از چند روز در منزل متجاوز پیدا شده است.
خواستم به شرح بیشتر، بنویسم ؛ شاید اگر این کودک و کودکانی از این دست در همان مدارسی که در روز جشن تکلیف، عروسک شیطان را برای آنان نمایش می دهند، سخنی از آزار جنسی یا رفتارهای خطرناک جنسی هم شنیده بودند و این ملزومات آموزشی دستمایه دعوای سیاسی نمی شد ، این اتفاق نمی افتاد اما دیدم با وجود اینکه در هر حال چنین آموزش هایی ضروری است شاید در این مورد خاص ماجرا نه فقط ناآشنایی قربانی با این آموزش ها که ریشه در ده ها دلیل دیگری داشته باشد که از تاملات بدبینانه فلسفیِ«انسان، گرگ انسان است» تا نفی و انکار ده ها معضل مکتوم در جامعه ای بتوان راهی بدان یافت که «روان»، بی اهمیت ترین موضوع در محاسبات میان آدمیان آن است.
دختر بچه ای اسیر غریزه لگام گسیخته متجاوز می شود، مردم خشمگین با سنگ و آجر به خانه قاتل هجوم می برند و دادستان از داخل خاور به مردمیکه خواهان «سنگسار»ند، قول اشد مجازات می دهد. بر همه اینها می شود تامل کرد و تازه این به جز نظریاتی است که یحتمل چاشنی حملات به اصطلاح «تحلیلگران»ی خواهد شد که اگر در ماجرا چیزی از جنس قتل و تجاوز به «ستایش»(دختر بچه افغانستانی هم سرنوشت با آتنا) بیابند خوراک چند ساله خود را بدست آورده اند. اگر در چنین مواردی ردی از شبکه اجتماعی باشد که فبهاالمراد، اگر چیزی باشد که بتوان به زور دگنک بست به موضوعی فرهنگی یا سیاسی که نور علی النور! آفت و معضل ریشه در مسایل اساسی تر هم که داشته باشد با چند تحلیل زرد ، چند روزی صدرنشین کانال ها می شود و بعد هم همه چیز به فراموشی سپرده می شود.
نویسنده که باشی ، ورود به هرموضوعی آنجا که بدبینی و سطحی نگری جای همه چیز را گرفته تو را به تحسری و تشکیکی در انتهای نوشته محدود می کند و تمام. تشکیکی از این جنس که قولی منسوب به رابیندرانات تاگور، شاعرو فیلسوف هندی را یادآوری کنی :«هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که خداوند هنوز از انسان نا امید نیست»نقیض این سخن وقتی که کودکان معصوم، این چنین با تن آزرده به خاک سرد سپرده می شوند و جامعه جز انکار و تن دادن به تابو و خشم و سنگسار راهی نمی بیند،شاید این باشد که بگوییم، در پی مرگ هرکودک نیز خدا فریاد می زند که از بشر ناامید شده است!
#کودک #آتنا_اصلانی #تاگور #مرگ #تجاوز #قتل
@sahandiranmehr
http://static-b.netshahr.com/www.netshahr.com/images/2017-07/photo_2017-07-10_18-14-03.jpg
🖋سهند ایرانمهر
اگر آمیختگی روح و جان یک پدر با کودکش این است که من دوسالی است در حال تجربه آنم ، جرات آن را ندارم که حتا بخواهم بدانم مادر بودن چگونه می تواند باشد؟ نه آنکه درک عاطفه و حس آدمی به کودکان ضرورتا به داشتن تجربه پدری یا مادری وابسته باشد اما این تجربه است که به دانسته های آدمی، شکل ملموس و عینی تری می دهد. من در این دوسال، حتا زهره آن را نداشته ام که در یک برنامه مستند حیات وحش آسیب دیدن یا شکار یک توله یا کره ای از حیوانات را ببینم، چه رسد به آدم، بماند که «این همانیِ» ناخودآگاه تصویر کودکان جنگ، کودکان خیابانی و ... با کودک ات، بختک روزگار پدر یا مادر بودن است! پدر یا مادر که باشی، به تعداد کودکان رنجور، رنجور، می شوی و به وسعت محرومیت شان احساس سرافکندگی و رنج می کنی.
امروز ویدئوی کودکی را دیدم که بر سر اینکه کودک مسلمان میانماری است یا از جایی دیگر، بحث و جدال بر قرار بود. نه مسلمانی اش مهم است و نه اینکه اهل کجاست؟ کودک بود، انسان بود. نمی شود گفت «حیوان» که توهینی به این موجودات بی زبانِ پرعاطفه است ، «موجودی» شاید، به اخگر و لهیب سوزناک تکه چوبی، تن کودک را می آزرد، همین کم نبود انگار که خبر درد و رنج کودک مبتلا به بیماری پوستی را خواندم که عدم تمکن مالی پدر و بی مبالاتی مسئولان بیمارستان چنان رفتاری را باعث شده بود که کودک به کما رفته و درگذشته بود. حالا هم خبر «آتنا اصلانی» که در پارس آباد قربانی تجاوز جنسی شده و پیکربی جان این کودک معصوم وبی دفاع بعد از چند روز در منزل متجاوز پیدا شده است.
خواستم به شرح بیشتر، بنویسم ؛ شاید اگر این کودک و کودکانی از این دست در همان مدارسی که در روز جشن تکلیف، عروسک شیطان را برای آنان نمایش می دهند، سخنی از آزار جنسی یا رفتارهای خطرناک جنسی هم شنیده بودند و این ملزومات آموزشی دستمایه دعوای سیاسی نمی شد ، این اتفاق نمی افتاد اما دیدم با وجود اینکه در هر حال چنین آموزش هایی ضروری است شاید در این مورد خاص ماجرا نه فقط ناآشنایی قربانی با این آموزش ها که ریشه در ده ها دلیل دیگری داشته باشد که از تاملات بدبینانه فلسفیِ«انسان، گرگ انسان است» تا نفی و انکار ده ها معضل مکتوم در جامعه ای بتوان راهی بدان یافت که «روان»، بی اهمیت ترین موضوع در محاسبات میان آدمیان آن است.
دختر بچه ای اسیر غریزه لگام گسیخته متجاوز می شود، مردم خشمگین با سنگ و آجر به خانه قاتل هجوم می برند و دادستان از داخل خاور به مردمیکه خواهان «سنگسار»ند، قول اشد مجازات می دهد. بر همه اینها می شود تامل کرد و تازه این به جز نظریاتی است که یحتمل چاشنی حملات به اصطلاح «تحلیلگران»ی خواهد شد که اگر در ماجرا چیزی از جنس قتل و تجاوز به «ستایش»(دختر بچه افغانستانی هم سرنوشت با آتنا) بیابند خوراک چند ساله خود را بدست آورده اند. اگر در چنین مواردی ردی از شبکه اجتماعی باشد که فبهاالمراد، اگر چیزی باشد که بتوان به زور دگنک بست به موضوعی فرهنگی یا سیاسی که نور علی النور! آفت و معضل ریشه در مسایل اساسی تر هم که داشته باشد با چند تحلیل زرد ، چند روزی صدرنشین کانال ها می شود و بعد هم همه چیز به فراموشی سپرده می شود.
نویسنده که باشی ، ورود به هرموضوعی آنجا که بدبینی و سطحی نگری جای همه چیز را گرفته تو را به تحسری و تشکیکی در انتهای نوشته محدود می کند و تمام. تشکیکی از این جنس که قولی منسوب به رابیندرانات تاگور، شاعرو فیلسوف هندی را یادآوری کنی :«هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که خداوند هنوز از انسان نا امید نیست»نقیض این سخن وقتی که کودکان معصوم، این چنین با تن آزرده به خاک سرد سپرده می شوند و جامعه جز انکار و تن دادن به تابو و خشم و سنگسار راهی نمی بیند،شاید این باشد که بگوییم، در پی مرگ هرکودک نیز خدا فریاد می زند که از بشر ناامید شده است!
#کودک #آتنا_اصلانی #تاگور #مرگ #تجاوز #قتل
@sahandiranmehr
http://static-b.netshahr.com/www.netshahr.com/images/2017-07/photo_2017-07-10_18-14-03.jpg
🔻آنچه در این رشته پست ها میخوانید رشته توییتهای حامد توکلی روزنامهنگار است:
آژانس همکاریهای بینالمللی ژاپن (#جایکا) داره به شهرداری تهران در تدوین برنامه کاهش خسارات #زلزله_تهران کمک میکنه. اطلاعاتی رو که براتون در این رشتهتوییت میذارم، خودم از شخص آقای #تاکاهاشی معاون کاهش مخاطرات شرکت اورینتال توکیو گرفتم.
از همه ترسناکتر این ۲ جدول است که محتملترین سناریو برای #زلزله_تهران و «نتیجه تخمین خسارات» رو نشون میده. به اعداد دقت کنید. اگر سه #گسل با هم فعال بشن، حدود ۵۲۹هزار نفر میمیرن و ۹۰۹هزار ساختمان تخریب میشن. #مرگ ۵۲۹هزار نفر و #تخریب ۹۰۹هزار ساختمان.
جایکا ادعا میکنه همین الان هم ۳۰سال از زمانیکه قاعدتا باید زلزله ۱۸۳۰میلادی تکرار میشد، گذشته.
@sahandiranmehr
https://t.co/HH0nAfWNB2
🔻آنچه در این رشته پست ها میخوانید رشته توییتهای حامد توکلی روزنامهنگار است:
آژانس همکاریهای بینالمللی ژاپن (#جایکا) داره به شهرداری تهران در تدوین برنامه کاهش خسارات #زلزله_تهران کمک میکنه. اطلاعاتی رو که براتون در این رشتهتوییت میذارم، خودم از شخص آقای #تاکاهاشی معاون کاهش مخاطرات شرکت اورینتال توکیو گرفتم.
از همه ترسناکتر این ۲ جدول است که محتملترین سناریو برای #زلزله_تهران و «نتیجه تخمین خسارات» رو نشون میده. به اعداد دقت کنید. اگر سه #گسل با هم فعال بشن، حدود ۵۲۹هزار نفر میمیرن و ۹۰۹هزار ساختمان تخریب میشن. #مرگ ۵۲۹هزار نفر و #تخریب ۹۰۹هزار ساختمان.
جایکا ادعا میکنه همین الان هم ۳۰سال از زمانیکه قاعدتا باید زلزله ۱۸۳۰میلادی تکرار میشد، گذشته.
@sahandiranmehr
https://t.co/HH0nAfWNB2
Telegram
attach 📎
⭕️امروز #زادروز استاد #بهرام_بیضایی کارگردان،نمایشنامهنویس و پژوهشگر ایرانی است و چه چیزی بهتر از مرور لمحاتی قلم سحر انگیز او در نمایشنامه ها و آثارش:
✔️روزی باشد که دروغها راست به نظر آید، راستها دروغ
روزی باشد که فنا بیاید
روزی باشد که دیوارها نایستد
روزی باشد که پاکی آماج تهمت شود
چشمه اشک شما خشک نشود
و تشویش قلب شما کاستی نگیرد
روزی باشد که راستی به هزار دست بمیرد
روزی باشد که راستی خود را به آتش بیفکند
روزی ـ که آن ـ امروز است!
🔸نمایشنامه #ندبه
✔️زن: بزکشان را ببین. بلندتبارانی چون شما از گرده ی ما تسمه ها کشیده اید. شما و همه ی آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآورده اید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بسته ای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: و تو شمشیر را برای همین بسته ای!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️ بپرساش شمار تازيان چند است؟ چه در سر دارند؟ سوارهاند يا پياده؟ دور میشوند يا نزديک؟
درکار گذشتناند يا ماندن؟ پيک است يا خبرچين يا پيشآهنگ؟
بپرساش ويرانه چرا ميسازند؟!آتش چرا میزنند؟!سياه چرا میپوشند؟! و اين خدای که میگويند چرا چنين خشمگين است؟!
🔸نمایشنامه #مرگ_یزدگرد
✔️آسیابان: ما هرچه داریم از پادشاه است.
زن: چه میگویی مرد؛ ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️رستم : تو كه بدين خردی رستم را می آزمايی بگو نام چهاربن را شنيده ای؟
سياوش: آب و باد و خاك و آتش!
رستم : كدام چيره ترند؟
سياوش: هر دم يكى؛ چون تشنه اى آب، چون خونت بريزند خاك، چون درگذرى باد، و چون دلت بسوزد آتش...
🔸#نمایشنامه سياوش_خواني
✔️این آخرالزمان است و نشان آن کوتاهیِ دست حقیقت!
دبیر:سلطان در خواب اشخاصی نورانی را دیده بود روی خراشیده، مویها پریشان و کالیده و جامه های سیاه برمثال سوگواران پوشیده، بر سر زنان نوحه می کردند، زرا ایشان پرسید شما کیستید؟ گفتند ما مملکت ایرانیم!
🔸نمایشنامه تاریخ سری سلطان در آبسْکون
✔️من یک بار اورا دیدهام که با اسیران نصرانی عیسی مسیح را به شفاعت گرفت که آشفتگی نکنند و بند از پای ایشان برداشت هنوزم این سخن در گوش است که فرمود:ما برای برداشتن بند آمده ایم نه بند نهادن.ما آمدهایم با ظلم بجنگیم نه آنکه خود ظالم باشیم...
“خودستایان تکیه بر اریکهها زدهاند؛ کتاب خدا را چنان میخوانند که سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیدهاند تک پیرهنان را پیرهن بر تن میدرند؛ آنان که دستار بر سر نهادهاند سر از گردن خداترسان میاندازند؛ و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آنچه ما می گفتیم. اینان سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میافرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.”
🔸 روز واقعه
✔️«آنها سه تناند که میمیرند. یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش و یکی برای عدالتش. ولی نه، حالا پس از قرنها میدانیم واقعا چه شد. در عمل، ظالم و مکار جان به در بردند و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بلی؛ عدالت میمیرد و ظلم و مکر میماند. این شروع خوبی است؟»
🔸نمایشنامه مجلس ضربت خوردن
عکس: مریم زندی
@sahandiranmehr
✔️روزی باشد که دروغها راست به نظر آید، راستها دروغ
روزی باشد که فنا بیاید
روزی باشد که دیوارها نایستد
روزی باشد که پاکی آماج تهمت شود
چشمه اشک شما خشک نشود
و تشویش قلب شما کاستی نگیرد
روزی باشد که راستی به هزار دست بمیرد
روزی باشد که راستی خود را به آتش بیفکند
روزی ـ که آن ـ امروز است!
🔸نمایشنامه #ندبه
✔️زن: بزکشان را ببین. بلندتبارانی چون شما از گرده ی ما تسمه ها کشیده اید. شما و همه ی آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآورده اید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بسته ای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: و تو شمشیر را برای همین بسته ای!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️ بپرساش شمار تازيان چند است؟ چه در سر دارند؟ سوارهاند يا پياده؟ دور میشوند يا نزديک؟
درکار گذشتناند يا ماندن؟ پيک است يا خبرچين يا پيشآهنگ؟
بپرساش ويرانه چرا ميسازند؟!آتش چرا میزنند؟!سياه چرا میپوشند؟! و اين خدای که میگويند چرا چنين خشمگين است؟!
🔸نمایشنامه #مرگ_یزدگرد
✔️آسیابان: ما هرچه داریم از پادشاه است.
زن: چه میگویی مرد؛ ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️رستم : تو كه بدين خردی رستم را می آزمايی بگو نام چهاربن را شنيده ای؟
سياوش: آب و باد و خاك و آتش!
رستم : كدام چيره ترند؟
سياوش: هر دم يكى؛ چون تشنه اى آب، چون خونت بريزند خاك، چون درگذرى باد، و چون دلت بسوزد آتش...
🔸#نمایشنامه سياوش_خواني
✔️این آخرالزمان است و نشان آن کوتاهیِ دست حقیقت!
دبیر:سلطان در خواب اشخاصی نورانی را دیده بود روی خراشیده، مویها پریشان و کالیده و جامه های سیاه برمثال سوگواران پوشیده، بر سر زنان نوحه می کردند، زرا ایشان پرسید شما کیستید؟ گفتند ما مملکت ایرانیم!
🔸نمایشنامه تاریخ سری سلطان در آبسْکون
✔️من یک بار اورا دیدهام که با اسیران نصرانی عیسی مسیح را به شفاعت گرفت که آشفتگی نکنند و بند از پای ایشان برداشت هنوزم این سخن در گوش است که فرمود:ما برای برداشتن بند آمده ایم نه بند نهادن.ما آمدهایم با ظلم بجنگیم نه آنکه خود ظالم باشیم...
“خودستایان تکیه بر اریکهها زدهاند؛ کتاب خدا را چنان میخوانند که سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیدهاند تک پیرهنان را پیرهن بر تن میدرند؛ آنان که دستار بر سر نهادهاند سر از گردن خداترسان میاندازند؛ و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آنچه ما می گفتیم. اینان سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میافرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.”
🔸 روز واقعه
✔️«آنها سه تناند که میمیرند. یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش و یکی برای عدالتش. ولی نه، حالا پس از قرنها میدانیم واقعا چه شد. در عمل، ظالم و مکار جان به در بردند و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بلی؛ عدالت میمیرد و ظلم و مکر میماند. این شروع خوبی است؟»
🔸نمایشنامه مجلس ضربت خوردن
عکس: مریم زندی
@sahandiranmehr
Telegram
✔️عکس آخری که شبیه عکسآخر نیست🔻
🖋سهند ایرانمهر
🔸سایت رکنا، پایین این عکس نوشته:
«حسین رستمی تقی دیزج اهل استان اردبیل و ساکن ملارد امروز قبل از پرواز هواپیمای تهران به یاسوج آخرین عکس سلفی را گرفته و برای همسرش ارسال کرده است».
🔸 به عکس نگاه میکنم. نصرت رحمانی زمانی سرود:
بنگر چگونه دست تکان میدهم
گویی مرا برای وداع آفریدهاند
دست در این عکس اما هیچ نسبتی با وداع ندارد. این چهره حتا مثل چهرههای نصب شده برحجلههای قدیم نیست. آن چهرهها آنقدر به چهره کسی که رفته شبیه بود که انگاری متوفی به عکاس گفته است که عکس را :« فلان حالت» بگیرد که بیشتر دل صاحب عزا را به درد بیاورد. آن عکسها، همهشان چهرههای رفتن بود. این چهره اما چهره رفتن نیست. شبیه چهره تک تک ماست. شبیه چهرههای عادی و تکثیر شده که هر روز به هم میرسند، سلام و به دیگری از روزمرگی شکایت میکنند.
🔸 چهرهای شبیه من، شبیه شما، چهره خسته از خبر سانچی، خبر آلودگی هوا، اختلاس وگاهی هم خندان از فلان توییت یا کانال مسخره که بدمصب خیلی خندهدار است.
🔸این آشناترین چهره یک غریبه است. یکی از همان عکسها که در روزگار زوال مناسک عکس گرفتن، فراموشی آیین لباس نو در حیاط و کنار گلدان ایستادن و قدسیت دوربین و عکاس، با یک چلیک دوربین موبایل، بیهیچ هیجانی میگیری و send میکنی کیلومترها آنسوتر.
🔸 این چهره برای من تداعی همه هیجانات از یاد رفتهای است که زمانی جایاش را هیجان سوارشدن، هیجان عکس گرفتن، هیجان نامه نوشتن، هیجان انتظار برای نامه و خبر و هزاران هیجان دیگر میگرفت. این عکس، روایت زندگی هر روزه ماست. تقلیل همه چیز به خبر و زندگی به تکراری کسالتبار.
🔸خدا بیامرزد حسین رستمی را. نمیدانم بیرون از این قاب چگونه بوده است. درون این قاب برای من آشناست. تداعی زندگی که همه ما تجربهاش میکنیم. عکسی با همان حالت صورتی که همهمان برخلاف عکس خاطرهساز و یگانه و به غایت آیینمند پدران و مادرانمان، میگیریم. عکسهای سلفی، عکسهایی برای چاپ نشدن که در کادر هبچ آلبومی جا نمیگیرند و کمی بعد از حافظه فول دستگاه حذف میشوند.
🔸این همه رخوت، این همه عادی بودن و کادر ساده عکس که نشان از روزمرگی میدادند حالا که آن آدمها نیستند، انگاری بر سرمان فریاد میزنند که ما سرشار از واقعهایم، سرشار از خبر، سرشار از هیجان اما نه وقتی که زندگی را در مقیاس روزهایی که سپری میکنید، بسنجید بلکه وقتی که آن را در ترازویی بسنجید کهشاهین اجل، در میان آن ایستاده باشد.
🔸خیلیها را دیدهام که آرزوی مرگ میکنند. خیلیها را که از رخوت و رنج میگویند. دروغ چرا؟ خودم، گاهی.
🔸این همه خمیازه در لباس عادت اما از آن روست که مرگ را هم «خبر» کردهایم. چیزی که داغ میشود، لایک و دیسلایک میخورد و بعد ادامه ماجرا.
🔸ماجرایی اما نیست. مرگ، زندگی دیگری هم اگر باشد این زندگی نیست. این دانستن و ندانستن، این درهم پیچیده شدن شادی و غم، تلخی و شیرینی، کشف و تجربه، بوها، حسها، عشقها، نفرتها. اینجاست که مرگ به زندگی درخشش میدهد. سیخونکی به آدم میزند بابت این همه هیجان و لذت که عادت، پنهانشان کرده.
🔸فکر کنیم مسافر این هواپیما بودیم، نه مثل سرگشتگان سریال لاست میان دو جهان، مثل یک مسافر خوششانس. زمان به عقب برمیگشت. عقبگرد چشم آفتابپرستی شاید نه خبر از رادیواکتیو که خبر از ریسکپذیری هواپیمای سالخورده ۲۵ ساله میداد و پروازی صورت نمیگرفت. ما زنده میماندیم. مرگ قی میکرد. ما زنده میماندیم.
🔸تصور کن، بازگشت به زندگی از لبه مرگ، چقدر زنده بودن را مغتنم میکرد. چه بوسهها که نستانده بودیم، چه خندهها که نکرده بودیم و چه حرفهای لطیف که نزده بودیم و چه فراموش شده ها و نادیدنی ها که به یادمان میآمد و به چشممان، حالا یقینا همه آنها را که با خمیازهای یا آدمکی در تلگرام فاکتور گرفته بودیم، همه چیزهای هیجان زدا شدهی زندگی، برایمان معنا داشت.
🔸یاد همه مسافران زنده دیشب که حالا رفتهاند، جاودان اما من مطمینم که اگر مرگ چنین رافتی داشت، عکسهای آخر شبیه عکسهای رفتن بود. عکسهای آخر، معلوم بود عکس آخر است و مرز میان معجزه زندگی و حقیقت مرگ.
🔸 فردا را جور دیگری ببینید، فکر کنید مردگان پسفردایید که فرصت دوباره یافتهاید، بعد برای یکی از هزاران چیزی که حالا فقط باعث خمیازه است و اوج اهمیتش میشود یک سلفی، نیمی از فردا را هزینه کنید. مطمینم عکسهایتان، حتی سلفیها، شکل عکسهای خاطرهانگیز قدیمیها میشود. شکل آن عکسها که غنای زندگی را به رخ مرگ میکشد.
#متن #زندگی #مرگ
@sahandiranmehr
🖋سهند ایرانمهر
🔸سایت رکنا، پایین این عکس نوشته:
«حسین رستمی تقی دیزج اهل استان اردبیل و ساکن ملارد امروز قبل از پرواز هواپیمای تهران به یاسوج آخرین عکس سلفی را گرفته و برای همسرش ارسال کرده است».
🔸 به عکس نگاه میکنم. نصرت رحمانی زمانی سرود:
بنگر چگونه دست تکان میدهم
گویی مرا برای وداع آفریدهاند
دست در این عکس اما هیچ نسبتی با وداع ندارد. این چهره حتا مثل چهرههای نصب شده برحجلههای قدیم نیست. آن چهرهها آنقدر به چهره کسی که رفته شبیه بود که انگاری متوفی به عکاس گفته است که عکس را :« فلان حالت» بگیرد که بیشتر دل صاحب عزا را به درد بیاورد. آن عکسها، همهشان چهرههای رفتن بود. این چهره اما چهره رفتن نیست. شبیه چهره تک تک ماست. شبیه چهرههای عادی و تکثیر شده که هر روز به هم میرسند، سلام و به دیگری از روزمرگی شکایت میکنند.
🔸 چهرهای شبیه من، شبیه شما، چهره خسته از خبر سانچی، خبر آلودگی هوا، اختلاس وگاهی هم خندان از فلان توییت یا کانال مسخره که بدمصب خیلی خندهدار است.
🔸این آشناترین چهره یک غریبه است. یکی از همان عکسها که در روزگار زوال مناسک عکس گرفتن، فراموشی آیین لباس نو در حیاط و کنار گلدان ایستادن و قدسیت دوربین و عکاس، با یک چلیک دوربین موبایل، بیهیچ هیجانی میگیری و send میکنی کیلومترها آنسوتر.
🔸 این چهره برای من تداعی همه هیجانات از یاد رفتهای است که زمانی جایاش را هیجان سوارشدن، هیجان عکس گرفتن، هیجان نامه نوشتن، هیجان انتظار برای نامه و خبر و هزاران هیجان دیگر میگرفت. این عکس، روایت زندگی هر روزه ماست. تقلیل همه چیز به خبر و زندگی به تکراری کسالتبار.
🔸خدا بیامرزد حسین رستمی را. نمیدانم بیرون از این قاب چگونه بوده است. درون این قاب برای من آشناست. تداعی زندگی که همه ما تجربهاش میکنیم. عکسی با همان حالت صورتی که همهمان برخلاف عکس خاطرهساز و یگانه و به غایت آیینمند پدران و مادرانمان، میگیریم. عکسهای سلفی، عکسهایی برای چاپ نشدن که در کادر هبچ آلبومی جا نمیگیرند و کمی بعد از حافظه فول دستگاه حذف میشوند.
🔸این همه رخوت، این همه عادی بودن و کادر ساده عکس که نشان از روزمرگی میدادند حالا که آن آدمها نیستند، انگاری بر سرمان فریاد میزنند که ما سرشار از واقعهایم، سرشار از خبر، سرشار از هیجان اما نه وقتی که زندگی را در مقیاس روزهایی که سپری میکنید، بسنجید بلکه وقتی که آن را در ترازویی بسنجید کهشاهین اجل، در میان آن ایستاده باشد.
🔸خیلیها را دیدهام که آرزوی مرگ میکنند. خیلیها را که از رخوت و رنج میگویند. دروغ چرا؟ خودم، گاهی.
🔸این همه خمیازه در لباس عادت اما از آن روست که مرگ را هم «خبر» کردهایم. چیزی که داغ میشود، لایک و دیسلایک میخورد و بعد ادامه ماجرا.
🔸ماجرایی اما نیست. مرگ، زندگی دیگری هم اگر باشد این زندگی نیست. این دانستن و ندانستن، این درهم پیچیده شدن شادی و غم، تلخی و شیرینی، کشف و تجربه، بوها، حسها، عشقها، نفرتها. اینجاست که مرگ به زندگی درخشش میدهد. سیخونکی به آدم میزند بابت این همه هیجان و لذت که عادت، پنهانشان کرده.
🔸فکر کنیم مسافر این هواپیما بودیم، نه مثل سرگشتگان سریال لاست میان دو جهان، مثل یک مسافر خوششانس. زمان به عقب برمیگشت. عقبگرد چشم آفتابپرستی شاید نه خبر از رادیواکتیو که خبر از ریسکپذیری هواپیمای سالخورده ۲۵ ساله میداد و پروازی صورت نمیگرفت. ما زنده میماندیم. مرگ قی میکرد. ما زنده میماندیم.
🔸تصور کن، بازگشت به زندگی از لبه مرگ، چقدر زنده بودن را مغتنم میکرد. چه بوسهها که نستانده بودیم، چه خندهها که نکرده بودیم و چه حرفهای لطیف که نزده بودیم و چه فراموش شده ها و نادیدنی ها که به یادمان میآمد و به چشممان، حالا یقینا همه آنها را که با خمیازهای یا آدمکی در تلگرام فاکتور گرفته بودیم، همه چیزهای هیجان زدا شدهی زندگی، برایمان معنا داشت.
🔸یاد همه مسافران زنده دیشب که حالا رفتهاند، جاودان اما من مطمینم که اگر مرگ چنین رافتی داشت، عکسهای آخر شبیه عکسهای رفتن بود. عکسهای آخر، معلوم بود عکس آخر است و مرز میان معجزه زندگی و حقیقت مرگ.
🔸 فردا را جور دیگری ببینید، فکر کنید مردگان پسفردایید که فرصت دوباره یافتهاید، بعد برای یکی از هزاران چیزی که حالا فقط باعث خمیازه است و اوج اهمیتش میشود یک سلفی، نیمی از فردا را هزینه کنید. مطمینم عکسهایتان، حتی سلفیها، شکل عکسهای خاطرهانگیز قدیمیها میشود. شکل آن عکسها که غنای زندگی را به رخ مرگ میکشد.
#متن #زندگی #مرگ
@sahandiranmehr
Telegram
این شوخی نامردمان است که امید میدهند و سپس باز پس میگیرند و بر نومید شدگان از ته دل می خندند ...!
#مرگ_یزدگرد
#بهرام_بیضایی
#متن_شب
@sahandiranmehr
#مرگ_یزدگرد
#بهرام_بیضایی
#متن_شب
@sahandiranmehr
این شوخی نامردمان است که امید میدهند و سپس باز پس میگیرند و بر نومید شدگان از ته دل میخندند ...!
#مرگ_یزدگرد
#بهرام_بیضایی
#متن_شب
@sahandiranmehr
#مرگ_یزدگرد
#بهرام_بیضایی
#متن_شب
@sahandiranmehr
⭕️امروز #زادروز استاد #بهرام_بیضایی کارگردان،نمایشنامهنویس و پژوهشگر ایرانی است و چه چیزی بهتر از مرور لمحاتی قلم سحر انگیز او در نمایشنامه ها و آثارش:
✔️روزی باشد که دروغها راست به نظر آید، راستها دروغ
روزی باشد که فنا بیاید
روزی باشد که دیوارها نایستد
روزی باشد که پاکی آماج تهمت شود
چشمه اشک شما خشک نشود
و تشویش قلب شما کاستی نگیرد
روزی باشد که راستی به هزار دست بمیرد
روزی باشد که راستی خود را به آتش بیفکند
روزی ـ که آن ـ امروز است!
🔸نمایشنامه #ندبه
✔️زن: بزکشان را ببین. بلندتبارانی چون شما از گرده ی ما تسمه ها کشیده اید. شما و همه ی آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآورده اید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بسته ای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: و تو شمشیر را برای همین بسته ای!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️ بپرساش شمار تازيان چند است؟ چه در سر دارند؟ سوارهاند يا پياده؟ دور میشوند يا نزديک؟
درکار گذشتناند يا ماندن؟ پيک است يا خبرچين يا پيشآهنگ؟
بپرساش ويرانه چرا ميسازند؟!آتش چرا میزنند؟!سياه چرا میپوشند؟! و اين خدای که میگويند چرا چنين خشمگين است؟!
🔸نمایشنامه #مرگ_یزدگرد
✔️آسیابان: ما هرچه داریم از پادشاه است.
زن: چه میگویی مرد؛ ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️رستم : تو كه بدين خردی رستم را می آزمايی بگو نام چهاربن را شنيده ای؟
سياوش: آب و باد و خاك و آتش!
رستم : كدام چيره ترند؟
سياوش: هر دم يكى؛ چون تشنه اى آب، چون خونت بريزند خاك، چون درگذرى باد، و چون دلت بسوزد آتش...
🔸#نمایشنامه سياوش_خواني
✔️این آخرالزمان است و نشان آن کوتاهیِ دست حقیقت!
دبیر:سلطان در خواب اشخاصی نورانی را دیده بود روی خراشیده، مویها پریشان و کالیده و جامه های سیاه برمثال سوگواران پوشیده، بر سر زنان نوحه می کردند، زرا ایشان پرسید شما کیستید؟ گفتند ما مملکت ایرانیم!
🔸نمایشنامه تاریخ سری سلطان در آبسْکون
✔️من یک بار اورا دیدهام که با اسیران نصرانی عیسی مسیح را به شفاعت گرفت که آشفتگی نکنند و بند از پای ایشان برداشت هنوزم این سخن در گوش است که فرمود:ما برای برداشتن بند آمده ایم نه بند نهادن.ما آمدهایم با ظلم بجنگیم نه آنکه خود ظالم باشیم...
“خودستایان تکیه بر اریکهها زدهاند؛ کتاب خدا را چنان میخوانند که سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیدهاند تک پیرهنان را پیرهن بر تن میدرند؛ آنان که دستار بر سر نهادهاند سر از گردن خداترسان میاندازند؛ و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آنچه ما می گفتیم. اینان سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میافرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.”
🔸 روز واقعه
✔️«آنها سه تناند که میمیرند. یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش و یکی برای عدالتش. ولی نه، حالا پس از قرنها میدانیم واقعا چه شد. در عمل، ظالم و مکار جان به در بردند و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بلی؛ عدالت میمیرد و ظلم و مکر میماند. این شروع خوبی است؟»
🔸نمایشنامه مجلس ضربت خوردن
✔️بزرگان همه عددند، و سلطان و سالاران برتر شمارهاند. سلطان نُه است و وزیران و چاکران و سالاران و دیوانیان، هشت و هفت و شش و پنج و چهار و سه و دو و یکاند و رعیت صفر است. با این همه، بهای هر سلطان به رعیت است، و هیچ عدد بیصفر بزرگ نشود، چنان که هزار بیصفرهاش بیش از یک نیست. بدان که رعیت هیچ مینماید و بیش از همه است
🔸 طومار شیخ شرزین
#بهرام_بیضایی
عکس: مریم زندی
@sahandiranmehr
✔️روزی باشد که دروغها راست به نظر آید، راستها دروغ
روزی باشد که فنا بیاید
روزی باشد که دیوارها نایستد
روزی باشد که پاکی آماج تهمت شود
چشمه اشک شما خشک نشود
و تشویش قلب شما کاستی نگیرد
روزی باشد که راستی به هزار دست بمیرد
روزی باشد که راستی خود را به آتش بیفکند
روزی ـ که آن ـ امروز است!
🔸نمایشنامه #ندبه
✔️زن: بزکشان را ببین. بلندتبارانی چون شما از گرده ی ما تسمه ها کشیده اید. شما و همه ی آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآورده اید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بسته ای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: و تو شمشیر را برای همین بسته ای!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️ بپرساش شمار تازيان چند است؟ چه در سر دارند؟ سوارهاند يا پياده؟ دور میشوند يا نزديک؟
درکار گذشتناند يا ماندن؟ پيک است يا خبرچين يا پيشآهنگ؟
بپرساش ويرانه چرا ميسازند؟!آتش چرا میزنند؟!سياه چرا میپوشند؟! و اين خدای که میگويند چرا چنين خشمگين است؟!
🔸نمایشنامه #مرگ_یزدگرد
✔️آسیابان: ما هرچه داریم از پادشاه است.
زن: چه میگویی مرد؛ ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️رستم : تو كه بدين خردی رستم را می آزمايی بگو نام چهاربن را شنيده ای؟
سياوش: آب و باد و خاك و آتش!
رستم : كدام چيره ترند؟
سياوش: هر دم يكى؛ چون تشنه اى آب، چون خونت بريزند خاك، چون درگذرى باد، و چون دلت بسوزد آتش...
🔸#نمایشنامه سياوش_خواني
✔️این آخرالزمان است و نشان آن کوتاهیِ دست حقیقت!
دبیر:سلطان در خواب اشخاصی نورانی را دیده بود روی خراشیده، مویها پریشان و کالیده و جامه های سیاه برمثال سوگواران پوشیده، بر سر زنان نوحه می کردند، زرا ایشان پرسید شما کیستید؟ گفتند ما مملکت ایرانیم!
🔸نمایشنامه تاریخ سری سلطان در آبسْکون
✔️من یک بار اورا دیدهام که با اسیران نصرانی عیسی مسیح را به شفاعت گرفت که آشفتگی نکنند و بند از پای ایشان برداشت هنوزم این سخن در گوش است که فرمود:ما برای برداشتن بند آمده ایم نه بند نهادن.ما آمدهایم با ظلم بجنگیم نه آنکه خود ظالم باشیم...
“خودستایان تکیه بر اریکهها زدهاند؛ کتاب خدا را چنان میخوانند که سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیدهاند تک پیرهنان را پیرهن بر تن میدرند؛ آنان که دستار بر سر نهادهاند سر از گردن خداترسان میاندازند؛ و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آنچه ما می گفتیم. اینان سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میافرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.”
🔸 روز واقعه
✔️«آنها سه تناند که میمیرند. یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش و یکی برای عدالتش. ولی نه، حالا پس از قرنها میدانیم واقعا چه شد. در عمل، ظالم و مکار جان به در بردند و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بلی؛ عدالت میمیرد و ظلم و مکر میماند. این شروع خوبی است؟»
🔸نمایشنامه مجلس ضربت خوردن
✔️بزرگان همه عددند، و سلطان و سالاران برتر شمارهاند. سلطان نُه است و وزیران و چاکران و سالاران و دیوانیان، هشت و هفت و شش و پنج و چهار و سه و دو و یکاند و رعیت صفر است. با این همه، بهای هر سلطان به رعیت است، و هیچ عدد بیصفر بزرگ نشود، چنان که هزار بیصفرهاش بیش از یک نیست. بدان که رعیت هیچ مینماید و بیش از همه است
🔸 طومار شیخ شرزین
#بهرام_بیضایی
عکس: مریم زندی
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
این شوخی نامردمان است که امید میدهند و سپس باز پس میگیرند و بر نومید شدگان از ته دل می خندند ...!
#مرگ_یزدگرد
#بهرام_بیضایی
#متن_شب
@sahandiranmehr
#مرگ_یزدگرد
#بهرام_بیضایی
#متن_شب
@sahandiranmehr
⭕️پنجدی #زادروز استاد #بهرام_بیضایی کارگردان،نمایشنامهنویس و پژوهشگر ایرانی است و چه چیزی بهتر از مرور لمحاتی قلم سحر انگیز او در نمایشنامه ها و آثارش:
✔️روزی باشد که دروغها راست به نظر آید، راستها دروغ
روزی باشد که فنا بیاید
روزی باشد که دیوارها نایستد
روزی باشد که پاکی آماج تهمت شود
چشمه اشک شما خشک نشود
و تشویش قلب شما کاستی نگیرد
روزی باشد که راستی به هزار دست بمیرد
روزی باشد که راستی خود را به آتش بیفکند
روزی ـ که آن ـ امروز است!
🔸نمایشنامه #ندبه
✔️زن: بزکشان را ببین. بلندتبارانی چون شما از گرده ی ما تسمه ها کشیده اید. شما و همه ی آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآورده اید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بسته ای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: و تو شمشیر را برای همین بسته ای!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️ بپرساش شمار تازيان چند است؟ چه در سر دارند؟ سوارهاند يا پياده؟ دور میشوند يا نزديک؟
درکار گذشتناند يا ماندن؟ پيک است يا خبرچين يا پيشآهنگ؟
بپرساش ويرانه چرا ميسازند؟!آتش چرا میزنند؟!سياه چرا میپوشند؟! و اين خدای که میگويند چرا چنين خشمگين است؟!
🔸نمایشنامه #مرگ_یزدگرد
✔️آسیابان: ما هرچه داریم از پادشاه است.
زن: چه میگویی مرد؛ ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️رستم : تو كه بدين خردی رستم را می آزمايی بگو نام چهاربن را شنيده ای؟
سياوش: آب و باد و خاك و آتش!
رستم : كدام چيره ترند؟
سياوش: هر دم يكى؛ چون تشنه اى آب، چون خونت بريزند خاك، چون درگذرى باد، و چون دلت بسوزد آتش...
🔸#نمایشنامه سياوش_خواني
✔️این آخرالزمان است و نشان آن کوتاهیِ دست حقیقت!
دبیر:سلطان در خواب اشخاصی نورانی را دیده بود روی خراشیده، مویها پریشان و کالیده و جامه های سیاه برمثال سوگواران پوشیده، بر سر زنان نوحه می کردند، زرا ایشان پرسید شما کیستید؟ گفتند ما مملکت ایرانیم!
🔸نمایشنامه تاریخ سری سلطان در آبسْکون
✔️من یک بار اورا دیدهام که با اسیران نصرانی عیسی مسیح را به شفاعت گرفت که آشفتگی نکنند و بند از پای ایشان برداشت هنوزم این سخن در گوش است که فرمود:ما برای برداشتن بند آمده ایم نه بند نهادن.ما آمدهایم با ظلم بجنگیم نه آنکه خود ظالم باشیم...
“خودستایان تکیه بر اریکهها زدهاند؛ کتاب خدا را چنان میخوانند که سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیدهاند تک پیرهنان را پیرهن بر تن میدرند؛ آنان که دستار بر سر نهادهاند سر از گردن خداترسان میاندازند؛ و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آنچه ما می گفتیم. اینان سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میافرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.”
🔸 روز واقعه
✔️«آنها سه تناند که میمیرند. یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش و یکی برای عدالتش. ولی نه، حالا پس از قرنها میدانیم واقعا چه شد. در عمل، ظالم و مکار جان به در بردند و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بلی؛ عدالت میمیرد و ظلم و مکر میماند. این شروع خوبی است؟»
🔸نمایشنامه مجلس ضربت خوردن
✔️بزرگان همه عددند، و سلطان و سالاران برتر شمارهاند. سلطان نُه است و وزیران و چاکران و سالاران و دیوانیان، هشت و هفت و شش و پنج و چهار و سه و دو و یکاند و رعیت صفر است. با این همه، بهای هر سلطان به رعیت است، و هیچ عدد بیصفر بزرگ نشود، چنان که هزار بیصفرهاش بیش از یک نیست. بدان که رعیت هیچ مینماید و بیش از همه است
🔸 طومار شیخ شرزین
#بهرام_بیضایی
عکس: مریم زندی
#متن_شب
@sahandiranmehr
✔️روزی باشد که دروغها راست به نظر آید، راستها دروغ
روزی باشد که فنا بیاید
روزی باشد که دیوارها نایستد
روزی باشد که پاکی آماج تهمت شود
چشمه اشک شما خشک نشود
و تشویش قلب شما کاستی نگیرد
روزی باشد که راستی به هزار دست بمیرد
روزی باشد که راستی خود را به آتش بیفکند
روزی ـ که آن ـ امروز است!
🔸نمایشنامه #ندبه
✔️زن: بزکشان را ببین. بلندتبارانی چون شما از گرده ی ما تسمه ها کشیده اید. شما و همه ی آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآورده اید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بسته ای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: و تو شمشیر را برای همین بسته ای!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️ بپرساش شمار تازيان چند است؟ چه در سر دارند؟ سوارهاند يا پياده؟ دور میشوند يا نزديک؟
درکار گذشتناند يا ماندن؟ پيک است يا خبرچين يا پيشآهنگ؟
بپرساش ويرانه چرا ميسازند؟!آتش چرا میزنند؟!سياه چرا میپوشند؟! و اين خدای که میگويند چرا چنين خشمگين است؟!
🔸نمایشنامه #مرگ_یزدگرد
✔️آسیابان: ما هرچه داریم از پادشاه است.
زن: چه میگویی مرد؛ ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️رستم : تو كه بدين خردی رستم را می آزمايی بگو نام چهاربن را شنيده ای؟
سياوش: آب و باد و خاك و آتش!
رستم : كدام چيره ترند؟
سياوش: هر دم يكى؛ چون تشنه اى آب، چون خونت بريزند خاك، چون درگذرى باد، و چون دلت بسوزد آتش...
🔸#نمایشنامه سياوش_خواني
✔️این آخرالزمان است و نشان آن کوتاهیِ دست حقیقت!
دبیر:سلطان در خواب اشخاصی نورانی را دیده بود روی خراشیده، مویها پریشان و کالیده و جامه های سیاه برمثال سوگواران پوشیده، بر سر زنان نوحه می کردند، زرا ایشان پرسید شما کیستید؟ گفتند ما مملکت ایرانیم!
🔸نمایشنامه تاریخ سری سلطان در آبسْکون
✔️من یک بار اورا دیدهام که با اسیران نصرانی عیسی مسیح را به شفاعت گرفت که آشفتگی نکنند و بند از پای ایشان برداشت هنوزم این سخن در گوش است که فرمود:ما برای برداشتن بند آمده ایم نه بند نهادن.ما آمدهایم با ظلم بجنگیم نه آنکه خود ظالم باشیم...
“خودستایان تکیه بر اریکهها زدهاند؛ کتاب خدا را چنان میخوانند که سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیدهاند تک پیرهنان را پیرهن بر تن میدرند؛ آنان که دستار بر سر نهادهاند سر از گردن خداترسان میاندازند؛ و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آنچه ما می گفتیم. اینان سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میافرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.”
🔸 روز واقعه
✔️«آنها سه تناند که میمیرند. یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش و یکی برای عدالتش. ولی نه، حالا پس از قرنها میدانیم واقعا چه شد. در عمل، ظالم و مکار جان به در بردند و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بلی؛ عدالت میمیرد و ظلم و مکر میماند. این شروع خوبی است؟»
🔸نمایشنامه مجلس ضربت خوردن
✔️بزرگان همه عددند، و سلطان و سالاران برتر شمارهاند. سلطان نُه است و وزیران و چاکران و سالاران و دیوانیان، هشت و هفت و شش و پنج و چهار و سه و دو و یکاند و رعیت صفر است. با این همه، بهای هر سلطان به رعیت است، و هیچ عدد بیصفر بزرگ نشود، چنان که هزار بیصفرهاش بیش از یک نیست. بدان که رعیت هیچ مینماید و بیش از همه است
🔸 طومار شیخ شرزین
#بهرام_بیضایی
عکس: مریم زندی
#متن_شب
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
✔️پنجدی #زادروز استاد #بهرام_بیضایی کارگردان،نمایشنامهنویس و پژوهشگر ایرانی است و چه چیزی بهتر از مرور لمحاتی قلم سحر انگیز او در نمایشنامه ها و آثارش:
✔️روزی باشد که دروغها راست به نظر آید، راستها دروغ
روزی باشد که فنا بیاید
روزی باشد که دیوارها نایستد
روزی باشد که پاکی آماج تهمت شود
چشمه اشک شما خشک نشود
و تشویش قلب شما کاستی نگیرد
روزی باشد که راستی به هزار دست بمیرد
روزی باشد که راستی خود را به آتش بیفکند
روزی ـ که آن ـ امروز است!
🔸نمایشنامه #ندبه
✔️زن: بزکشان را ببین. بلندتبارانی چون شما از گرده ی ما تسمه ها کشیده اید. شما و همه ی آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآورده اید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بسته ای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: و تو شمشیر را برای همین بسته ای!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️ بپرساش شمار تازيان چند است؟ چه در سر دارند؟ سوارهاند يا پياده؟ دور میشوند يا نزديک؟
درکار گذشتناند يا ماندن؟ پيک است يا خبرچين يا پيشآهنگ؟
بپرساش ويرانه چرا ميسازند؟!آتش چرا میزنند؟!سياه چرا میپوشند؟! و اين خدای که میگويند چرا چنين خشمگين است؟!
🔸نمایشنامه #مرگ_یزدگرد
✔️آسیابان: ما هرچه داریم از پادشاه است.
زن: چه میگویی مرد؛ ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️رستم : تو كه بدين خردی رستم را می آزمايی بگو نام چهاربن را شنيده ای؟
سياوش: آب و باد و خاك و آتش!
رستم : كدام چيره ترند؟
سياوش: هر دم يكى؛ چون تشنه اى آب، چون خونت بريزند خاك، چون درگذرى باد، و چون دلت بسوزد آتش...
🔸#نمایشنامه سياوش_خواني
✔️این آخرالزمان است و نشان آن کوتاهیِ دست حقیقت!
دبیر:سلطان در خواب اشخاصی نورانی را دیده بود روی خراشیده، مویها پریشان و کالیده و جامه های سیاه برمثال سوگواران پوشیده، بر سر زنان نوحه می کردند، زرا ایشان پرسید شما کیستید؟ گفتند ما مملکت ایرانیم!
🔸نمایشنامه تاریخ سری سلطان در آبسْکون
✔️من یک بار اورا دیدهام که با اسیران نصرانی عیسی مسیح را به شفاعت گرفت که آشفتگی نکنند و بند از پای ایشان برداشت هنوزم این سخن در گوش است که فرمود:ما برای برداشتن بند آمده ایم نه بند نهادن.ما آمدهایم با ظلم بجنگیم نه آنکه خود ظالم باشیم...
“خودستایان تکیه بر اریکهها زدهاند؛ کتاب خدا را چنان میخوانند که سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیدهاند تک پیرهنان را پیرهن بر تن میدرند؛ آنان که دستار بر سر نهادهاند سر از گردن خداترسان میاندازند؛ و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آنچه ما میگفتیم. اینان سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میافرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.”
🔸 روز واقعه
✔️«آنها سه تناند که میمیرند. یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش و یکی برای عدالتش. ولی نه، حالا پس از قرنها میدانیم واقعا چه شد. در عمل، ظالم و مکار جان به در بردند و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بلی؛ عدالت میمیرد و ظلم و مکر میماند. این شروع خوبی است؟»
🔸نمایشنامه مجلس ضربت زدن!
✔️بزرگان همه عددند، و سلطان و سالاران برتر شمارهاند. سلطان نُه است و وزیران و چاکران و سالاران و دیوانیان، هشت و هفت و شش و پنج و چهار و سه و دو و یکاند و رعیت صفر است. با این همه، بهای هر سلطان به رعیت است، و هیچ عدد بیصفر بزرگ نشود، چنان که هزار بیصفرهاش بیش از یک نیست. بدان که رعیت هیچ مینماید و بیش از همه است
🔸 طومار شیخ شرزین
#بهرام_بیضایی
عکس: مریم زندی
#متن_شب
@sahandiranmehr
✔️روزی باشد که دروغها راست به نظر آید، راستها دروغ
روزی باشد که فنا بیاید
روزی باشد که دیوارها نایستد
روزی باشد که پاکی آماج تهمت شود
چشمه اشک شما خشک نشود
و تشویش قلب شما کاستی نگیرد
روزی باشد که راستی به هزار دست بمیرد
روزی باشد که راستی خود را به آتش بیفکند
روزی ـ که آن ـ امروز است!
🔸نمایشنامه #ندبه
✔️زن: بزکشان را ببین. بلندتبارانی چون شما از گرده ی ما تسمه ها کشیده اید. شما و همه ی آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآورده اید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بسته ای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: و تو شمشیر را برای همین بسته ای!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️ بپرساش شمار تازيان چند است؟ چه در سر دارند؟ سوارهاند يا پياده؟ دور میشوند يا نزديک؟
درکار گذشتناند يا ماندن؟ پيک است يا خبرچين يا پيشآهنگ؟
بپرساش ويرانه چرا ميسازند؟!آتش چرا میزنند؟!سياه چرا میپوشند؟! و اين خدای که میگويند چرا چنين خشمگين است؟!
🔸نمایشنامه #مرگ_یزدگرد
✔️آسیابان: ما هرچه داریم از پادشاه است.
زن: چه میگویی مرد؛ ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️رستم : تو كه بدين خردی رستم را می آزمايی بگو نام چهاربن را شنيده ای؟
سياوش: آب و باد و خاك و آتش!
رستم : كدام چيره ترند؟
سياوش: هر دم يكى؛ چون تشنه اى آب، چون خونت بريزند خاك، چون درگذرى باد، و چون دلت بسوزد آتش...
🔸#نمایشنامه سياوش_خواني
✔️این آخرالزمان است و نشان آن کوتاهیِ دست حقیقت!
دبیر:سلطان در خواب اشخاصی نورانی را دیده بود روی خراشیده، مویها پریشان و کالیده و جامه های سیاه برمثال سوگواران پوشیده، بر سر زنان نوحه می کردند، زرا ایشان پرسید شما کیستید؟ گفتند ما مملکت ایرانیم!
🔸نمایشنامه تاریخ سری سلطان در آبسْکون
✔️من یک بار اورا دیدهام که با اسیران نصرانی عیسی مسیح را به شفاعت گرفت که آشفتگی نکنند و بند از پای ایشان برداشت هنوزم این سخن در گوش است که فرمود:ما برای برداشتن بند آمده ایم نه بند نهادن.ما آمدهایم با ظلم بجنگیم نه آنکه خود ظالم باشیم...
“خودستایان تکیه بر اریکهها زدهاند؛ کتاب خدا را چنان میخوانند که سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیدهاند تک پیرهنان را پیرهن بر تن میدرند؛ آنان که دستار بر سر نهادهاند سر از گردن خداترسان میاندازند؛ و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آنچه ما میگفتیم. اینان سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میافرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.”
🔸 روز واقعه
✔️«آنها سه تناند که میمیرند. یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش و یکی برای عدالتش. ولی نه، حالا پس از قرنها میدانیم واقعا چه شد. در عمل، ظالم و مکار جان به در بردند و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بلی؛ عدالت میمیرد و ظلم و مکر میماند. این شروع خوبی است؟»
🔸نمایشنامه مجلس ضربت زدن!
✔️بزرگان همه عددند، و سلطان و سالاران برتر شمارهاند. سلطان نُه است و وزیران و چاکران و سالاران و دیوانیان، هشت و هفت و شش و پنج و چهار و سه و دو و یکاند و رعیت صفر است. با این همه، بهای هر سلطان به رعیت است، و هیچ عدد بیصفر بزرگ نشود، چنان که هزار بیصفرهاش بیش از یک نیست. بدان که رعیت هیچ مینماید و بیش از همه است
🔸 طومار شیخ شرزین
#بهرام_بیضایی
عکس: مریم زندی
#متن_شب
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
✔️روزی باشد که دروغها راست به نظر آید، راستها دروغ
روزی باشد که فنا بیاید
روزی باشد که دیوارها نایستد
روزی باشد که پاکی آماج تهمت شود
چشمه اشک شما خشک نشود
و تشویش قلب شما کاستی نگیرد
روزی باشد که راستی به هزار دست بمیرد
روزی باشد که راستی خود را به آتش بیفکند
روزی ـ که آن ـ امروز است!
🔸نمایشنامه #ندبه
✔️زن: بزکشان را ببین. بلندتبارانی چون شما از گرده ما تسمهها کشیدهاید. شما و همه آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآوردهاید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بستهای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: و تو شمشیر را برای همین بستهای!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️ بپرساش شمار تازيان چند است؟ چه در سر دارند؟ سوارهاند يا پياده؟ دور میشوند يا نزديک؟
درکار گذشتناند يا ماندن؟ پيک است يا خبرچين يا پيشآهنگ؟
بپرساش ويرانه چرا ميسازند؟!آتش چرا میزنند؟!سياه چرا میپوشند؟! و اين خدای که میگويند چرا چنين خشمگين است؟!
🔸نمایشنامه #مرگ_یزدگرد
✔️آسیابان: ما هرچه داریم از پادشاه است.
زن: چه میگویی مرد؛ ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️رستم : تو كه بدين خردی رستم را می آزمايی بگو نام چهاربن را شنيدهای؟
سياوش: آب و باد و خاك و آتش!
رستم : كدام چيرهترند؟
سياوش: هر دم يكى؛ چون تشنه اى آب، چون خونت بريزند خاك، چون درگذرى باد، و چون دلت بسوزد آتش...
🔸#نمایشنامه سياوش_خواني
✔️این آخرالزمان است و نشان آن کوتاهیِ دست حقیقت!
دبیر:سلطان در خواب اشخاصی نورانی را دیده بود روی خراشیده، مویها پریشان و کالیده و جامه های سیاه برمثال سوگواران پوشیده، بر سر زنان نوحه می کردند، زرا ایشان پرسید شما کیستید؟ گفتند ما مملکت ایرانیم!
🔸نمایشنامه تاریخ سری سلطان در آبسْکون
✔️من یک بار اورا دیدهام که با اسیران نصرانی عیسی مسیح را به شفاعت گرفت که آشفتگی نکنند و بند از پای ایشان برداشت هنوزم این سخن در گوش است که فرمود:ما برای برداشتن بند آمدهایم نه بند نهادن.ما آمدهایم با ظلم بجنگیم نه آنکه خود ظالم باشیم...
“خودستایان تکیه بر اریکهها زدهاند؛ کتاب خدا را چنان میخوانند که سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیدهاند تک پیرهنان را پیرهن بر تن میدرند؛ آنان که دستار بر سر نهادهاند سر از گردن خداترسان میاندازند؛ و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آنچه ما میگفتیم. اینان سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میافرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.”
🔸 روز واقعه
✔️«آنها سه تناند که میمیرند. یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش و یکی برای عدالتش. ولی نه، حالا پس از قرنها میدانیم واقعا چه شد. در عمل، ظالم و مکار جان به در بردند و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بلی؛ عدالت میمیرد و ظلم و مکر میماند. این شروع خوبی است؟»
🔸نمایشنامه مجلس ضربت خوردن
✔️بزرگان همه عددند، و سلطان و سالاران برتر شمارهاند. سلطان نُه است و وزیران و چاکران و سالاران و دیوانیان، هشت و هفت و شش و پنج و چهار و سه و دو و یکاند و رعیت صفر است. با این همه، بهای هر سلطان به رعیت است، و هیچ عدد بیصفر بزرگ نشود، چنان که هزار بیصفرهاش بیش از یک نیست. بدان که رعیت هیچ مینماید و بیش از همه است
🔸 طومار شیخ شرزین
#بهرام_بیضایی
پنجدی زادروز بهرام بیضایی بود
عکس: مریم زندی
#متنشب
@sahandiranmehr
روزی باشد که فنا بیاید
روزی باشد که دیوارها نایستد
روزی باشد که پاکی آماج تهمت شود
چشمه اشک شما خشک نشود
و تشویش قلب شما کاستی نگیرد
روزی باشد که راستی به هزار دست بمیرد
روزی باشد که راستی خود را به آتش بیفکند
روزی ـ که آن ـ امروز است!
🔸نمایشنامه #ندبه
✔️زن: بزکشان را ببین. بلندتبارانی چون شما از گرده ما تسمهها کشیدهاید. شما و همه آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآوردهاید. فرق من و تو یک شمشیر است که تو بر کمر بستهای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: و تو شمشیر را برای همین بستهای!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️ بپرساش شمار تازيان چند است؟ چه در سر دارند؟ سوارهاند يا پياده؟ دور میشوند يا نزديک؟
درکار گذشتناند يا ماندن؟ پيک است يا خبرچين يا پيشآهنگ؟
بپرساش ويرانه چرا ميسازند؟!آتش چرا میزنند؟!سياه چرا میپوشند؟! و اين خدای که میگويند چرا چنين خشمگين است؟!
🔸نمایشنامه #مرگ_یزدگرد
✔️آسیابان: ما هرچه داریم از پادشاه است.
زن: چه میگویی مرد؛ ما که چیزی نداریم.
آسیابان: آن نیز از پادشاه است!
🔸#مرگ_یزدگرد
✔️رستم : تو كه بدين خردی رستم را می آزمايی بگو نام چهاربن را شنيدهای؟
سياوش: آب و باد و خاك و آتش!
رستم : كدام چيرهترند؟
سياوش: هر دم يكى؛ چون تشنه اى آب، چون خونت بريزند خاك، چون درگذرى باد، و چون دلت بسوزد آتش...
🔸#نمایشنامه سياوش_خواني
✔️این آخرالزمان است و نشان آن کوتاهیِ دست حقیقت!
دبیر:سلطان در خواب اشخاصی نورانی را دیده بود روی خراشیده، مویها پریشان و کالیده و جامه های سیاه برمثال سوگواران پوشیده، بر سر زنان نوحه می کردند، زرا ایشان پرسید شما کیستید؟ گفتند ما مملکت ایرانیم!
🔸نمایشنامه تاریخ سری سلطان در آبسْکون
✔️من یک بار اورا دیدهام که با اسیران نصرانی عیسی مسیح را به شفاعت گرفت که آشفتگی نکنند و بند از پای ایشان برداشت هنوزم این سخن در گوش است که فرمود:ما برای برداشتن بند آمدهایم نه بند نهادن.ما آمدهایم با ظلم بجنگیم نه آنکه خود ظالم باشیم...
“خودستایان تکیه بر اریکهها زدهاند؛ کتاب خدا را چنان میخوانند که سود ایشان است. آنان که طیلسان زهد پوشیدهاند تک پیرهنان را پیرهن بر تن میدرند؛ آنان که دستار بر سر نهادهاند سر از گردن خداترسان میاندازند؛ و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه تیغ میدهند. این نیست آنچه ما میگفتیم. اینان سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میافرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست.”
🔸 روز واقعه
✔️«آنها سه تناند که میمیرند. یکی برای ظلمش، یکی برای مکرش و یکی برای عدالتش. ولی نه، حالا پس از قرنها میدانیم واقعا چه شد. در عمل، ظالم و مکار جان به در بردند و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بلی؛ عدالت میمیرد و ظلم و مکر میماند. این شروع خوبی است؟»
🔸نمایشنامه مجلس ضربت خوردن
✔️بزرگان همه عددند، و سلطان و سالاران برتر شمارهاند. سلطان نُه است و وزیران و چاکران و سالاران و دیوانیان، هشت و هفت و شش و پنج و چهار و سه و دو و یکاند و رعیت صفر است. با این همه، بهای هر سلطان به رعیت است، و هیچ عدد بیصفر بزرگ نشود، چنان که هزار بیصفرهاش بیش از یک نیست. بدان که رعیت هیچ مینماید و بیش از همه است
🔸 طومار شیخ شرزین
#بهرام_بیضایی
پنجدی زادروز بهرام بیضایی بود
عکس: مریم زندی
#متنشب
@sahandiranmehr