'
پيرمردِ داشت با نوه هاش بازى ميکرد که يهو خوابش ميگيره ...
از خواب پا ميشه ميبينه شلوارشو در اوردن دارن با کیرش بازى ميكنن
نوه هاش ازش ميپرسن :
بابا بزرگ اين چيه ؟؟
ميگه : مرغابيه ...
ميگن اين گردا چيه ؟!
ميگه : تخماشه
ميگن : اين موها چيه ؟!
ميگه : جنگله ...
ميگن : اون سوراخ چيه اون پشت ؟!!!
ميگه : اونم لونه شه !
دوباره ميخوابه
پا ميشه ميبينه تو بيمارستانه !!
از نوه هاش ميپرسه : چى شده ؟؟؟!!
ميگن : بابابزرگ داشتيم بامرغابى بازى ميكرديم ، تف انداخت تو صورتمون
ما هم سرشو بريديم
تخماشو شكونديم
جنگلشو آتيش زديم
يه چوب بزرگ هم كرديم تو لونه ش
#داستان
@sagdony
پيرمردِ داشت با نوه هاش بازى ميکرد که يهو خوابش ميگيره ...
از خواب پا ميشه ميبينه شلوارشو در اوردن دارن با کیرش بازى ميكنن
نوه هاش ازش ميپرسن :
بابا بزرگ اين چيه ؟؟
ميگه : مرغابيه ...
ميگن اين گردا چيه ؟!
ميگه : تخماشه
ميگن : اين موها چيه ؟!
ميگه : جنگله ...
ميگن : اون سوراخ چيه اون پشت ؟!!!
ميگه : اونم لونه شه !
دوباره ميخوابه
پا ميشه ميبينه تو بيمارستانه !!
از نوه هاش ميپرسه : چى شده ؟؟؟!!
ميگن : بابابزرگ داشتيم بامرغابى بازى ميكرديم ، تف انداخت تو صورتمون
ما هم سرشو بريديم
تخماشو شكونديم
جنگلشو آتيش زديم
يه چوب بزرگ هم كرديم تو لونه ش
#داستان
@sagdony
میگن گاندی وقتی جوان بوده تو یه کافی شاپ کار میکرده، یبار دوست دختر قبلیش که انگلیسی بوده و باهم کات کرده بودن با دوست پسر جدیدش میرن اونجا تا اونو حرص بدن!
گاندی میره جلو میگه : چی میل دارید؟
دختره میگه : همون همیشگی!
گاندیم شلوارشو میکشه پایین میگه : پس بیا بخورش ...
(روش های مبارزاتی گاندی با استعمار پیر)
#داستان
@sagdony
گاندی میره جلو میگه : چی میل دارید؟
دختره میگه : همون همیشگی!
گاندیم شلوارشو میکشه پایین میگه : پس بیا بخورش ...
(روش های مبارزاتی گاندی با استعمار پیر)
#داستان
@sagdony
"پارک کردن = پنجری" ، این عبارت را بر درب های زیادی دیدیم، منازل، مطب، شرکت و ...
اما من جایی دیدم کسی بر درب منزلش نوشته بود : اگر ناچار به پارک در اینجا هستید شماره همراه خود را روی شیشه بگذارید تا در صورت لزوم با شما تماس بگیرم.
متفاوت فکر کردن مغز بزرگتر و هوش نمی خواهد کمی وجدان بیدار کافیه!
البته بعدها متوجه شدم كنار خونه اش آرايشگاه زنونه است، دیوث با این ترفند از خانم ها شماره میگرفته
#داستان
@sagdony
اما من جایی دیدم کسی بر درب منزلش نوشته بود : اگر ناچار به پارک در اینجا هستید شماره همراه خود را روی شیشه بگذارید تا در صورت لزوم با شما تماس بگیرم.
متفاوت فکر کردن مغز بزرگتر و هوش نمی خواهد کمی وجدان بیدار کافیه!
البته بعدها متوجه شدم كنار خونه اش آرايشگاه زنونه است، دیوث با این ترفند از خانم ها شماره میگرفته
#داستان
@sagdony
سرخپوسته میره داروخانه یک کاندوم میخره، بعد از یه مدت میاد میگه آقا یه کاندوم قوی تر بده. یارو میگه چرا؟ سرخپوسته میگه: مرد سرخپوست قوی، زن سرخپوست قوی، کاندوم، بووووم....! یارو بهش یه کاندوم محکم تر میده، بازم بعد از یه مدتی برمیگرده، میگه: زن سرخپوست قوی، مرد سرخپوست قوی، کاندم بووووم ...! این دفعه یارو یه کاندوم آهنی بهش میده.
بعد از یه مدتی زن سرخپوسته سیاه پوش میاد میگه: مرد سرخپوست قوی، زن سرخپوست قوی، کاندوم قوی، تخم سمت چپ بوووووم ...!
#داستان
@sagdony
بعد از یه مدتی زن سرخپوسته سیاه پوش میاد میگه: مرد سرخپوست قوی، زن سرخپوست قوی، کاندوم قوی، تخم سمت چپ بوووووم ...!
#داستان
@sagdony
چندسال پیش یه کتیبه داخل یکی از اهرام مصر پیدا کردن، برای پیدا کردن این کتیبه که داخل جعبهای از جنس طلا بود باستان شناسان از کلی مانع و جانور خطرناک گذشتن، تو این راه دو تا از باستان شناسان متاسفانه کشته شدن، بعد از چند روز کاوش اون جعبه رو پیدا کردن، روی جعبه کلی اشکال مرموز که شبیه سفینه و ابزار فرازمینی ها بود وجود داشت، و یک رمز باستانی به شکل یک معمای خیلی پیچیده داشت، کلی دانشمند و باستان شناس و فیزیک شناس ماها روی اون جعبه کار کردن تا بلاخره در ماه ژانویه سال ۲۰۱۲ درِ این جعبه بعد از هزاران سال باز شد، بعد از باز کردن جعبه یک کتیبه داخل اون دیدن، روی کتیبه یک متن به خط باستانی نوشته شده بود، این خط با بقیه خط های باستانی خیلی فرق داشت، با کلی تلاش و رمزگشایی های مختلف توسط باستانشناسان بلاخره اون ها یک سال بعد تونستن متن رو به زبان امروزی بازگردانی کنن، روی اون کتیبهی مرموز با خط باستانی نوشته شده بود
" کیر ".
#داستان
@sagdony
" کیر ".
#داستان
@sagdony
Forwarded from کانال گاندی،خودِ گاندی
ﺩﻛﺘﺮﻩ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﻴﻀﻪ قزوینیه ..
ﻣﻴﮕﻪ ﭼﻪ ﺣﺴﻰ ﺩﺍﺭﻯ؟ !
قزوینیه ﻣﻴﮕﻪ :
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻛ ﻮ ﻧ ﺖ ﻣﻴﺨﺎﺭﻩ !!
#داستان
📖 @khodegandi
ﻣﻴﮕﻪ ﭼﻪ ﺣﺴﻰ ﺩﺍﺭﻯ؟ !
قزوینیه ﻣﻴﮕﻪ :
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻛ ﻮ ﻧ ﺖ ﻣﻴﺨﺎﺭﻩ !!
#داستان
📖 @khodegandi
فرمانده : سرباز بگو ببینم اگه ۳ تا دشمن اومدن سراغت چیکار میکنی؟
سرباز : خارشونو میگام
فرمانده : آفرین اگه ۴ تا بیان چطور؟
سرباز : مادرشونم میگام
فرمانده : آفرین اگه ۵ تا بیان و تو ۵ تا تیر داشته باشی چیکار میکنی؟
سرباز : هر تیر تو مغز یکیشون میزنم
فرمانده : آفرین به شجاعتت حالا اگه ۷۰ نفر ، ۳تا هواپیما و ۵ تا تانک بیان چی؟
سرباز : شلوارمو در میارم ، میشاشم تو ارتشی که بجز منه کسخل هیچ مادرجنده ای رو نداره...!
#داستان
@sagdony
سرباز : خارشونو میگام
فرمانده : آفرین اگه ۴ تا بیان چطور؟
سرباز : مادرشونم میگام
فرمانده : آفرین اگه ۵ تا بیان و تو ۵ تا تیر داشته باشی چیکار میکنی؟
سرباز : هر تیر تو مغز یکیشون میزنم
فرمانده : آفرین به شجاعتت حالا اگه ۷۰ نفر ، ۳تا هواپیما و ۵ تا تانک بیان چی؟
سرباز : شلوارمو در میارم ، میشاشم تو ارتشی که بجز منه کسخل هیچ مادرجنده ای رو نداره...!
#داستان
@sagdony
بچه از مدرسه میاد خونه بابا بزرگ میبینه انگشت اشاره بچه همینجوری سیخ وایستاده
میگه پسرم چی شده میگه بابا بزرگ امروز کلاس شیمی داشتیم
معلممون گفت یه محلول درست کنید محلوله برگشت ریخت رو انگشتم انگشتم همینجوری سیخ وایستاده!
بابا بزرگه به نوش میگه پسرم اگه فردا یه شیشه از همین محلول رو برای من بیاری ۱۰ هزار تومن میزارم زیر بالشتت
بچه محلول رو میاره صبح که بلند میشه میبینه ۳۰ هزار تومن زیر بالششه میره بابا بزرگشو بلند میکنه میگه بابا بزرگ تو که گفتی ۱۰ هزار تومن این که ۳۰ هزار تومنه!!
میگه پسرم ۲۰ تومنم مامان بزرگت واسه تشکر گذاشت زیر بالشت
#داستان
@sagdony
میگه پسرم چی شده میگه بابا بزرگ امروز کلاس شیمی داشتیم
معلممون گفت یه محلول درست کنید محلوله برگشت ریخت رو انگشتم انگشتم همینجوری سیخ وایستاده!
بابا بزرگه به نوش میگه پسرم اگه فردا یه شیشه از همین محلول رو برای من بیاری ۱۰ هزار تومن میزارم زیر بالشتت
بچه محلول رو میاره صبح که بلند میشه میبینه ۳۰ هزار تومن زیر بالششه میره بابا بزرگشو بلند میکنه میگه بابا بزرگ تو که گفتی ۱۰ هزار تومن این که ۳۰ هزار تومنه!!
میگه پسرم ۲۰ تومنم مامان بزرگت واسه تشکر گذاشت زیر بالشت
#داستان
@sagdony
ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ : ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺳﻦ 90 ﺳﺎﻟﮕﯽ
ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺯﻥ 20 ﺳﺎﻟﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﺍﻻﻧﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﻢ ..
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﯿﺸﯿﯿﯿﯿﯿﻦ . ﺍﺫﯾﺘﻣﻮﻥ ﻧﮑﻦ .
ﭘﯿﺮﻩ ﻣﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯﻣﺎﯾﺶ
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﺕ ﯾﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ
. ﻣﺎ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺟﻨﮕﻞ ﺷﮑﺎﺭ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻣﯿﻮﻣﺪ
ﯾﺪﻓﻪ ﯾﻪ ﺷﯿﺮ ﭘﺮﯾﺪ ﺟﻠﻮﻣﻮﻥ ﻣﻨﻢ ﻫﻮﻝ ﺷﺪﻡ ﺑﺠﺎﯼ ﺗﻔﻨﮓ
ﭼﺘﺮﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺳﻤﺘﺸﻮ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﺷﯿﺮﻩ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ
ﭘﯿﺮﻩ ﻣﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﯿﺨــــــــــــــــﯿﯿﯿﯿﯿﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﻝ
ﺑﺎ ﭼﺘﺮ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺷﯿﺮ ﺑﮑﺸﯽ ﺣﺘﻤﺎ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺯﺩﻩ ...
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ آفرین !!!
ﺧﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟؟
پنداخلاقی:اندازه دهنتون لقمه وردارید:)
#داستان
@sagdony
ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺯﻥ 20 ﺳﺎﻟﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﺍﻻﻧﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﻢ ..
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﯿﺸﯿﯿﯿﯿﯿﻦ . ﺍﺫﯾﺘﻣﻮﻥ ﻧﮑﻦ .
ﭘﯿﺮﻩ ﻣﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯﻣﺎﯾﺶ
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﺕ ﯾﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ
. ﻣﺎ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺟﻨﮕﻞ ﺷﮑﺎﺭ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻣﯿﻮﻣﺪ
ﯾﺪﻓﻪ ﯾﻪ ﺷﯿﺮ ﭘﺮﯾﺪ ﺟﻠﻮﻣﻮﻥ ﻣﻨﻢ ﻫﻮﻝ ﺷﺪﻡ ﺑﺠﺎﯼ ﺗﻔﻨﮓ
ﭼﺘﺮﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺳﻤﺘﺸﻮ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﺷﯿﺮﻩ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ
ﭘﯿﺮﻩ ﻣﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﯿﺨــــــــــــــــﯿﯿﯿﯿﯿﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﻝ
ﺑﺎ ﭼﺘﺮ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺷﯿﺮ ﺑﮑﺸﯽ ﺣﺘﻤﺎ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺯﺩﻩ ...
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ آفرین !!!
ﺧﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟؟
پنداخلاقی:اندازه دهنتون لقمه وردارید:)
#داستان
@sagdony
جانی سینز در کتابِ خاطراتش میگه :
یبار موقعی که جوون تر بودم و مو داشتم، ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺒﺮﻣﺖ ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﻭﻭﺏ ...
ﯾﻪ ﺗﮑﻮﻧﯽ ﺧﻮﺭﺩ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺒﺮﻣﺖ ﭘﯿﺶ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﮐﺘﺮ
یکم ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻟﺨﺘﺶ ﮐﻨﻢ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ یکم ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺖ ﻻ ﻣــﻤـﻪ ﻫﺎﺵ
صاف ﻭﺍساﺩ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﻧﮕﺎ ﮐﺮﺩ ...
ﯾﻬﻮ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺩﻭﺭﺵ ﺣﻠﻘﻪ کردم و ﺑﺎ ﮔﻠﻨﺎﺭ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮش ﮐﺮﺩﻡ
ﮐﻠﯿﺪ ﺍﺳﺮﺍﺭ، ﺍﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ : ﮐﯿﺮ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ کیر
#داستان
@sagdony
یبار موقعی که جوون تر بودم و مو داشتم، ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺒﺮﻣﺖ ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﻭﻭﺏ ...
ﯾﻪ ﺗﮑﻮﻧﯽ ﺧﻮﺭﺩ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺒﺮﻣﺖ ﭘﯿﺶ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﮐﺘﺮ
یکم ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻟﺨﺘﺶ ﮐﻨﻢ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ یکم ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺖ ﻻ ﻣــﻤـﻪ ﻫﺎﺵ
صاف ﻭﺍساﺩ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﻧﮕﺎ ﮐﺮﺩ ...
ﯾﻬﻮ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺩﻭﺭﺵ ﺣﻠﻘﻪ کردم و ﺑﺎ ﮔﻠﻨﺎﺭ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮش ﮐﺮﺩﻡ
ﮐﻠﯿﺪ ﺍﺳﺮﺍﺭ، ﺍﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ : ﮐﯿﺮ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ کیر
#داستان
@sagdony
طرف شب عروسی چنان زنشو ميكنه كه صبح وقتی همسايه بقليشو ميبينه، طرف ميگه اقای محترم يه كم مراعات كن، من همسايه بقل دستيتون هستم، من و خانمم يه پيرمرد پيرزن هستيم، ديشب از اين صدای وحشتناک شما تا صبح خوارمون گاييده شد،
چرا اينجور داري تلمبه ميزني، خانمت گناه داره جرميخوره
.
طرف خجالت زده ميگه ببخشيد من نميدونستم صدامون انقد بلند بوده، ميتونم اسمتون وبدونم، پيرمرد ه هم ميگه بنده رشیدپور هستم و ميرن.... .
شب دوباره داشته ميكرده و با مشت ميكوبه به ديوار وميگه. رشیدپور الان خوبه، رشیدپووووووووور...خوبه... جوابی نميشنوه تا صبح باز رشیدپور و ميبينه.. رشیدپور ميگه کصکش پدره بیناموس مادر جنده ديشب انقد موقع كردن اسم منو بردی تمام همسايه ها فكر كردن داری منو ميکنی
#داستان
@sagdony
چرا اينجور داري تلمبه ميزني، خانمت گناه داره جرميخوره
.
طرف خجالت زده ميگه ببخشيد من نميدونستم صدامون انقد بلند بوده، ميتونم اسمتون وبدونم، پيرمرد ه هم ميگه بنده رشیدپور هستم و ميرن.... .
شب دوباره داشته ميكرده و با مشت ميكوبه به ديوار وميگه. رشیدپور الان خوبه، رشیدپووووووووور...خوبه... جوابی نميشنوه تا صبح باز رشیدپور و ميبينه.. رشیدپور ميگه کصکش پدره بیناموس مادر جنده ديشب انقد موقع كردن اسم منو بردی تمام همسايه ها فكر كردن داری منو ميکنی
#داستان
@sagdony
روزی شیخی جاکش ک خیلی سمج بوده میره زن بگیره دختره میگه ماهی دوتا سفر خارج میخوام
میگه میریم دیگه
میگه ۵تا ماشین خارجی گرون میخوام
میگه میخریم دیگه
میگه یه خونه یه ویلا بهم بدی
میگه میدم دیگه
دختره میبینه چاره ای نداره میگه اقا اصن تو باید نیم متر کـیر داشته باشی
شیخم میگه نصفشو میبریم دیگه..!!!!
#داستان
@sagdony
میگه میریم دیگه
میگه ۵تا ماشین خارجی گرون میخوام
میگه میخریم دیگه
میگه یه خونه یه ویلا بهم بدی
میگه میدم دیگه
دختره میبینه چاره ای نداره میگه اقا اصن تو باید نیم متر کـیر داشته باشی
شیخم میگه نصفشو میبریم دیگه..!!!!
#داستان
@sagdony
در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگِ کیر کلفت را امتحان کند!
به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت : این میرداماد چقدر بی عرضه و کص مشنگ است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت : کوهی از علم و دانش و خایه برآن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد و زیرش ریده است!
ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت : این شیخ بهائی رعایت نمیکند شعورش اندازه گوز است، دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم کلفتی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است تو کونش عروسی است و میخواهد از شوق بال در آورد. و پس از آن شاهعباس به شدت کله اش سوراخ گشت و راه را ادامه داد!
این است رسم رفاقت...!
#داستان
#تلنگر
@sagdony
به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت : این میرداماد چقدر بی عرضه و کص مشنگ است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت : کوهی از علم و دانش و خایه برآن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد و زیرش ریده است!
ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت : این شیخ بهائی رعایت نمیکند شعورش اندازه گوز است، دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم کلفتی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است تو کونش عروسی است و میخواهد از شوق بال در آورد. و پس از آن شاهعباس به شدت کله اش سوراخ گشت و راه را ادامه داد!
این است رسم رفاقت...!
#داستان
#تلنگر
@sagdony