فرمانده : سرباز بگو ببینم اگه ۳ تا دشمن اومدن سراغت چیکار میکنی؟
سرباز : خارشونو میگام
فرمانده : آفرین اگه ۴ تا بیان چطور؟
سرباز : مادرشونم میگام
فرمانده : آفرین اگه ۵ تا بیان و تو ۵ تا تیر داشته باشی چیکار میکنی؟
سرباز : هر تیر تو مغز یکیشون میزنم
فرمانده : آفرین به شجاعتت حالا اگه ۷۰ نفر ، ۳تا هواپیما و ۵ تا تانک بیان چی؟
سرباز : شلوارمو در میارم ، میشاشم تو ارتشی که بجز منه کسخل هیچ مادرجنده ای رو نداره...!
#داستان
@sagdony
سرباز : خارشونو میگام
فرمانده : آفرین اگه ۴ تا بیان چطور؟
سرباز : مادرشونم میگام
فرمانده : آفرین اگه ۵ تا بیان و تو ۵ تا تیر داشته باشی چیکار میکنی؟
سرباز : هر تیر تو مغز یکیشون میزنم
فرمانده : آفرین به شجاعتت حالا اگه ۷۰ نفر ، ۳تا هواپیما و ۵ تا تانک بیان چی؟
سرباز : شلوارمو در میارم ، میشاشم تو ارتشی که بجز منه کسخل هیچ مادرجنده ای رو نداره...!
#داستان
@sagdony
بچه از مدرسه میاد خونه بابا بزرگ میبینه انگشت اشاره بچه همینجوری سیخ وایستاده
میگه پسرم چی شده میگه بابا بزرگ امروز کلاس شیمی داشتیم
معلممون گفت یه محلول درست کنید محلوله برگشت ریخت رو انگشتم انگشتم همینجوری سیخ وایستاده!
بابا بزرگه به نوش میگه پسرم اگه فردا یه شیشه از همین محلول رو برای من بیاری ۱۰ هزار تومن میزارم زیر بالشتت
بچه محلول رو میاره صبح که بلند میشه میبینه ۳۰ هزار تومن زیر بالششه میره بابا بزرگشو بلند میکنه میگه بابا بزرگ تو که گفتی ۱۰ هزار تومن این که ۳۰ هزار تومنه!!
میگه پسرم ۲۰ تومنم مامان بزرگت واسه تشکر گذاشت زیر بالشت
#داستان
@sagdony
میگه پسرم چی شده میگه بابا بزرگ امروز کلاس شیمی داشتیم
معلممون گفت یه محلول درست کنید محلوله برگشت ریخت رو انگشتم انگشتم همینجوری سیخ وایستاده!
بابا بزرگه به نوش میگه پسرم اگه فردا یه شیشه از همین محلول رو برای من بیاری ۱۰ هزار تومن میزارم زیر بالشتت
بچه محلول رو میاره صبح که بلند میشه میبینه ۳۰ هزار تومن زیر بالششه میره بابا بزرگشو بلند میکنه میگه بابا بزرگ تو که گفتی ۱۰ هزار تومن این که ۳۰ هزار تومنه!!
میگه پسرم ۲۰ تومنم مامان بزرگت واسه تشکر گذاشت زیر بالشت
#داستان
@sagdony
ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ : ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺳﻦ 90 ﺳﺎﻟﮕﯽ
ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺯﻥ 20 ﺳﺎﻟﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﺍﻻﻧﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﻢ ..
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﯿﺸﯿﯿﯿﯿﯿﻦ . ﺍﺫﯾﺘﻣﻮﻥ ﻧﮑﻦ .
ﭘﯿﺮﻩ ﻣﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯﻣﺎﯾﺶ
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﺕ ﯾﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ
. ﻣﺎ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺟﻨﮕﻞ ﺷﮑﺎﺭ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻣﯿﻮﻣﺪ
ﯾﺪﻓﻪ ﯾﻪ ﺷﯿﺮ ﭘﺮﯾﺪ ﺟﻠﻮﻣﻮﻥ ﻣﻨﻢ ﻫﻮﻝ ﺷﺪﻡ ﺑﺠﺎﯼ ﺗﻔﻨﮓ
ﭼﺘﺮﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺳﻤﺘﺸﻮ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﺷﯿﺮﻩ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ
ﭘﯿﺮﻩ ﻣﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﯿﺨــــــــــــــــﯿﯿﯿﯿﯿﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﻝ
ﺑﺎ ﭼﺘﺮ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺷﯿﺮ ﺑﮑﺸﯽ ﺣﺘﻤﺎ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺯﺩﻩ ...
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ آفرین !!!
ﺧﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟؟
پنداخلاقی:اندازه دهنتون لقمه وردارید:)
#داستان
@sagdony
ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺯﻥ 20 ﺳﺎﻟﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ
ﺍﻻﻧﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﻢ ..
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﯿﺸﯿﯿﯿﯿﯿﻦ . ﺍﺫﯾﺘﻣﻮﻥ ﻧﮑﻦ .
ﭘﯿﺮﻩ ﻣﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﯿﺎ ﺍﯾﻨﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯﻣﺎﯾﺶ
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ: ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﺕ ﯾﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ
. ﻣﺎ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺟﻨﮕﻞ ﺷﮑﺎﺭ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻣﯿﻮﻣﺪ
ﯾﺪﻓﻪ ﯾﻪ ﺷﯿﺮ ﭘﺮﯾﺪ ﺟﻠﻮﻣﻮﻥ ﻣﻨﻢ ﻫﻮﻝ ﺷﺪﻡ ﺑﺠﺎﯼ ﺗﻔﻨﮓ
ﭼﺘﺮﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺳﻤﺘﺸﻮ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﺷﯿﺮﻩ ﻫﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ
ﭘﯿﺮﻩ ﻣﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﯿﺨــــــــــــــــﯿﯿﯿﯿﯿﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﻝ
ﺑﺎ ﭼﺘﺮ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺷﯿﺮ ﺑﮑﺸﯽ ﺣﺘﻤﺎ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺯﺩﻩ ...
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ آفرین !!!
ﺧﺐ ﺩﯾﮕﻪ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟؟
پنداخلاقی:اندازه دهنتون لقمه وردارید:)
#داستان
@sagdony
جانی سینز در کتابِ خاطراتش میگه :
یبار موقعی که جوون تر بودم و مو داشتم، ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺒﺮﻣﺖ ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﻭﻭﺏ ...
ﯾﻪ ﺗﮑﻮﻧﯽ ﺧﻮﺭﺩ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺒﺮﻣﺖ ﭘﯿﺶ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﮐﺘﺮ
یکم ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻟﺨﺘﺶ ﮐﻨﻢ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ یکم ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺖ ﻻ ﻣــﻤـﻪ ﻫﺎﺵ
صاف ﻭﺍساﺩ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﻧﮕﺎ ﮐﺮﺩ ...
ﯾﻬﻮ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺩﻭﺭﺵ ﺣﻠﻘﻪ کردم و ﺑﺎ ﮔﻠﻨﺎﺭ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮش ﮐﺮﺩﻡ
ﮐﻠﯿﺪ ﺍﺳﺮﺍﺭ، ﺍﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ : ﮐﯿﺮ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ کیر
#داستان
@sagdony
یبار موقعی که جوون تر بودم و مو داشتم، ﺑﻪ ﮐﯿﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺒﺮﻣﺖ ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﻭﻭﺏ ...
ﯾﻪ ﺗﮑﻮﻧﯽ ﺧﻮﺭﺩ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺒﺮﻣﺖ ﭘﯿﺶ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﮐﺘﺮ
یکم ﺍﺯ ﺟﺎﺵ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻟﺨﺘﺶ ﮐﻨﻢ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ یکم ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﻨﺪﺍﺯﻣﺖ ﻻ ﻣــﻤـﻪ ﻫﺎﺵ
صاف ﻭﺍساﺩ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﻧﮕﺎ ﮐﺮﺩ ...
ﯾﻬﻮ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺩﻭﺭﺵ ﺣﻠﻘﻪ کردم و ﺑﺎ ﮔﻠﻨﺎﺭ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮش ﮐﺮﺩﻡ
ﮐﻠﯿﺪ ﺍﺳﺮﺍﺭ، ﺍﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ : ﮐﯿﺮ ﺯﺩﻥ ﺑﻪ کیر
#داستان
@sagdony
طرف شب عروسی چنان زنشو ميكنه كه صبح وقتی همسايه بقليشو ميبينه، طرف ميگه اقای محترم يه كم مراعات كن، من همسايه بقل دستيتون هستم، من و خانمم يه پيرمرد پيرزن هستيم، ديشب از اين صدای وحشتناک شما تا صبح خوارمون گاييده شد،
چرا اينجور داري تلمبه ميزني، خانمت گناه داره جرميخوره
.
طرف خجالت زده ميگه ببخشيد من نميدونستم صدامون انقد بلند بوده، ميتونم اسمتون وبدونم، پيرمرد ه هم ميگه بنده رشیدپور هستم و ميرن.... .
شب دوباره داشته ميكرده و با مشت ميكوبه به ديوار وميگه. رشیدپور الان خوبه، رشیدپووووووووور...خوبه... جوابی نميشنوه تا صبح باز رشیدپور و ميبينه.. رشیدپور ميگه کصکش پدره بیناموس مادر جنده ديشب انقد موقع كردن اسم منو بردی تمام همسايه ها فكر كردن داری منو ميکنی
#داستان
@sagdony
چرا اينجور داري تلمبه ميزني، خانمت گناه داره جرميخوره
.
طرف خجالت زده ميگه ببخشيد من نميدونستم صدامون انقد بلند بوده، ميتونم اسمتون وبدونم، پيرمرد ه هم ميگه بنده رشیدپور هستم و ميرن.... .
شب دوباره داشته ميكرده و با مشت ميكوبه به ديوار وميگه. رشیدپور الان خوبه، رشیدپووووووووور...خوبه... جوابی نميشنوه تا صبح باز رشیدپور و ميبينه.. رشیدپور ميگه کصکش پدره بیناموس مادر جنده ديشب انقد موقع كردن اسم منو بردی تمام همسايه ها فكر كردن داری منو ميکنی
#داستان
@sagdony
روزی شیخی جاکش ک خیلی سمج بوده میره زن بگیره دختره میگه ماهی دوتا سفر خارج میخوام
میگه میریم دیگه
میگه ۵تا ماشین خارجی گرون میخوام
میگه میخریم دیگه
میگه یه خونه یه ویلا بهم بدی
میگه میدم دیگه
دختره میبینه چاره ای نداره میگه اقا اصن تو باید نیم متر کـیر داشته باشی
شیخم میگه نصفشو میبریم دیگه..!!!!
#داستان
@sagdony
میگه میریم دیگه
میگه ۵تا ماشین خارجی گرون میخوام
میگه میخریم دیگه
میگه یه خونه یه ویلا بهم بدی
میگه میدم دیگه
دختره میبینه چاره ای نداره میگه اقا اصن تو باید نیم متر کـیر داشته باشی
شیخم میگه نصفشو میبریم دیگه..!!!!
#داستان
@sagdony
در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگِ کیر کلفت را امتحان کند!
به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت : این میرداماد چقدر بی عرضه و کص مشنگ است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت : کوهی از علم و دانش و خایه برآن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد و زیرش ریده است!
ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت : این شیخ بهائی رعایت نمیکند شعورش اندازه گوز است، دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم کلفتی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است تو کونش عروسی است و میخواهد از شوق بال در آورد. و پس از آن شاهعباس به شدت کله اش سوراخ گشت و راه را ادامه داد!
این است رسم رفاقت...!
#داستان
#تلنگر
@sagdony
به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت : این میرداماد چقدر بی عرضه و کص مشنگ است اسبش دائم عقب می ماند.
شیخ بهائی گفت : کوهی از علم و دانش و خایه برآن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد و زیرش ریده است!
ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت : این شیخ بهائی رعایت نمیکند شعورش اندازه گوز است، دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم کلفتی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است تو کونش عروسی است و میخواهد از شوق بال در آورد. و پس از آن شاهعباس به شدت کله اش سوراخ گشت و راه را ادامه داد!
این است رسم رفاقت...!
#داستان
#تلنگر
@sagdony