یه سرهنگ, فرمانده یه تیپ تو یه نقطه دور افتاده میشه
بعد چند روز حشرش میزنه بالا با خودش میگه زشته من باید خودمو کنترل کنم ناسلامتی فرمانده ام
چند روز دیگه هم تحمل میکنه بعد دیگه نمیتونه
یه سرباز را صدا میزنه:
-سرباز
- بله قربان
- شما وقتی حشرتون میزنه بالا چکار میکنین؟
- قربان یه خری پشت پادگان هست
- ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ حرﻓﺸﻮ ﻗﻂﻊ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻣﻴﮕﻪ:
احمق خر، 48 ساعت بازداشتگاه
بعد دو روز دیگه نمیتونه طاقت بیاره میره خره رو میکنه، خره میمیره
چند روز میگذره دوباره حشرش میزنه بالا و نمیتونه تحمل کنه یه سرباز دیگه را صدا میکنه
- سرباز
- بله قربان
- شما وقتی حشرتون میزنه بالا چکار میکنین؟
- قربان ﻗﺒﻼ یه خری پشت پادگان بود سوارش میشدیم میرفتیم ده پایین یه جنده بود میکردیم، نمیدونم کدوم کصکش مادر جنده احمقی رفته خره رو کرده خره مرده همه دارن دیونه میشن😂
#داستان
@sagdony
بعد چند روز حشرش میزنه بالا با خودش میگه زشته من باید خودمو کنترل کنم ناسلامتی فرمانده ام
چند روز دیگه هم تحمل میکنه بعد دیگه نمیتونه
یه سرباز را صدا میزنه:
-سرباز
- بله قربان
- شما وقتی حشرتون میزنه بالا چکار میکنین؟
- قربان یه خری پشت پادگان هست
- ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ حرﻓﺸﻮ ﻗﻂﻊ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻣﻴﮕﻪ:
احمق خر، 48 ساعت بازداشتگاه
بعد دو روز دیگه نمیتونه طاقت بیاره میره خره رو میکنه، خره میمیره
چند روز میگذره دوباره حشرش میزنه بالا و نمیتونه تحمل کنه یه سرباز دیگه را صدا میکنه
- سرباز
- بله قربان
- شما وقتی حشرتون میزنه بالا چکار میکنین؟
- قربان ﻗﺒﻼ یه خری پشت پادگان بود سوارش میشدیم میرفتیم ده پایین یه جنده بود میکردیم، نمیدونم کدوم کصکش مادر جنده احمقی رفته خره رو کرده خره مرده همه دارن دیونه میشن😂
#داستان
@sagdony
یارو ﺑﺎ ﻫﺸﺖ ﺗﺎ بچه اش ﻣﯿﺮﻩ ﭘﯿﺶ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﮕﻪ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺸﻢ این هی حامله میشه!
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ خب ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ استفاده کن! ﻣﯿﮕﻪ: ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﺍ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟
کاﻧﺪﻭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺧﻮﺏ خانمت ﻗﺮﺹ ﺑﺨﻮﺭه !
ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟
زنم گفت ﻗﺮﺹ میخوردم
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : خُب، ﻫﻢ اون ﻗﺮﺹ ﺑﺨﻮﺭه، ﻫﻢ تو ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﺑﺬﺍﺭ!
ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟! هم اون ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺭﺩه ﻫﻢ من ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ!
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : خُب اصلا نکنش دیوث!
ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﯾﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟!
ﺍصلا ﻧﮑﺮﺩﻡ!
#داستان
@sagdony
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ خب ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ استفاده کن! ﻣﯿﮕﻪ: ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﺍ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟
کاﻧﺪﻭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺧﻮﺏ خانمت ﻗﺮﺹ ﺑﺨﻮﺭه !
ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻥ ﺩﻭﺗﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟
زنم گفت ﻗﺮﺹ میخوردم
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : خُب، ﻫﻢ اون ﻗﺮﺹ ﺑﺨﻮﺭه، ﻫﻢ تو ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﺑﺬﺍﺭ!
ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟! هم اون ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺭﺩه ﻫﻢ من ﮐﺎﻧﺪﻭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ!
ﺩﮐﺘﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : خُب اصلا نکنش دیوث!
ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻥ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺁﺧﺮﯾﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ؟!
ﺍصلا ﻧﮑﺮﺩﻡ!
#داستان
@sagdony
'
پيرمردِ داشت با نوه هاش بازى ميکرد که يهو خوابش ميگيره ...
از خواب پا ميشه ميبينه شلوارشو در اوردن دارن با کیرش بازى ميكنن
نوه هاش ازش ميپرسن :
بابا بزرگ اين چيه ؟؟
ميگه : مرغابيه ...
ميگن اين گردا چيه ؟!
ميگه : تخماشه
ميگن : اين موها چيه ؟!
ميگه : جنگله ...
ميگن : اون سوراخ چيه اون پشت ؟!!!
ميگه : اونم لونه شه !
دوباره ميخوابه
پا ميشه ميبينه تو بيمارستانه !!
از نوه هاش ميپرسه : چى شده ؟؟؟!!
ميگن : بابابزرگ داشتيم بامرغابى بازى ميكرديم ، تف انداخت تو صورتمون
ما هم سرشو بريديم
تخماشو شكونديم
جنگلشو آتيش زديم
يه چوب بزرگ هم كرديم تو لونه ش
#داستان
@sagdony
پيرمردِ داشت با نوه هاش بازى ميکرد که يهو خوابش ميگيره ...
از خواب پا ميشه ميبينه شلوارشو در اوردن دارن با کیرش بازى ميكنن
نوه هاش ازش ميپرسن :
بابا بزرگ اين چيه ؟؟
ميگه : مرغابيه ...
ميگن اين گردا چيه ؟!
ميگه : تخماشه
ميگن : اين موها چيه ؟!
ميگه : جنگله ...
ميگن : اون سوراخ چيه اون پشت ؟!!!
ميگه : اونم لونه شه !
دوباره ميخوابه
پا ميشه ميبينه تو بيمارستانه !!
از نوه هاش ميپرسه : چى شده ؟؟؟!!
ميگن : بابابزرگ داشتيم بامرغابى بازى ميكرديم ، تف انداخت تو صورتمون
ما هم سرشو بريديم
تخماشو شكونديم
جنگلشو آتيش زديم
يه چوب بزرگ هم كرديم تو لونه ش
#داستان
@sagdony
میگن گاندی وقتی جوان بوده تو یه کافی شاپ کار میکرده، یبار دوست دختر قبلیش که انگلیسی بوده و باهم کات کرده بودن با دوست پسر جدیدش میرن اونجا تا اونو حرص بدن!
گاندی میره جلو میگه : چی میل دارید؟
دختره میگه : همون همیشگی!
گاندیم شلوارشو میکشه پایین میگه : پس بیا بخورش ...
(روش های مبارزاتی گاندی با استعمار پیر)
#داستان
@sagdony
گاندی میره جلو میگه : چی میل دارید؟
دختره میگه : همون همیشگی!
گاندیم شلوارشو میکشه پایین میگه : پس بیا بخورش ...
(روش های مبارزاتی گاندی با استعمار پیر)
#داستان
@sagdony
"پارک کردن = پنجری" ، این عبارت را بر درب های زیادی دیدیم، منازل، مطب، شرکت و ...
اما من جایی دیدم کسی بر درب منزلش نوشته بود : اگر ناچار به پارک در اینجا هستید شماره همراه خود را روی شیشه بگذارید تا در صورت لزوم با شما تماس بگیرم.
متفاوت فکر کردن مغز بزرگتر و هوش نمی خواهد کمی وجدان بیدار کافیه!
البته بعدها متوجه شدم كنار خونه اش آرايشگاه زنونه است، دیوث با این ترفند از خانم ها شماره میگرفته
#داستان
@sagdony
اما من جایی دیدم کسی بر درب منزلش نوشته بود : اگر ناچار به پارک در اینجا هستید شماره همراه خود را روی شیشه بگذارید تا در صورت لزوم با شما تماس بگیرم.
متفاوت فکر کردن مغز بزرگتر و هوش نمی خواهد کمی وجدان بیدار کافیه!
البته بعدها متوجه شدم كنار خونه اش آرايشگاه زنونه است، دیوث با این ترفند از خانم ها شماره میگرفته
#داستان
@sagdony
سرخپوسته میره داروخانه یک کاندوم میخره، بعد از یه مدت میاد میگه آقا یه کاندوم قوی تر بده. یارو میگه چرا؟ سرخپوسته میگه: مرد سرخپوست قوی، زن سرخپوست قوی، کاندوم، بووووم....! یارو بهش یه کاندوم محکم تر میده، بازم بعد از یه مدتی برمیگرده، میگه: زن سرخپوست قوی، مرد سرخپوست قوی، کاندم بووووم ...! این دفعه یارو یه کاندوم آهنی بهش میده.
بعد از یه مدتی زن سرخپوسته سیاه پوش میاد میگه: مرد سرخپوست قوی، زن سرخپوست قوی، کاندوم قوی، تخم سمت چپ بوووووم ...!
#داستان
@sagdony
بعد از یه مدتی زن سرخپوسته سیاه پوش میاد میگه: مرد سرخپوست قوی، زن سرخپوست قوی، کاندوم قوی، تخم سمت چپ بوووووم ...!
#داستان
@sagdony
چندسال پیش یه کتیبه داخل یکی از اهرام مصر پیدا کردن، برای پیدا کردن این کتیبه که داخل جعبهای از جنس طلا بود باستان شناسان از کلی مانع و جانور خطرناک گذشتن، تو این راه دو تا از باستان شناسان متاسفانه کشته شدن، بعد از چند روز کاوش اون جعبه رو پیدا کردن، روی جعبه کلی اشکال مرموز که شبیه سفینه و ابزار فرازمینی ها بود وجود داشت، و یک رمز باستانی به شکل یک معمای خیلی پیچیده داشت، کلی دانشمند و باستان شناس و فیزیک شناس ماها روی اون جعبه کار کردن تا بلاخره در ماه ژانویه سال ۲۰۱۲ درِ این جعبه بعد از هزاران سال باز شد، بعد از باز کردن جعبه یک کتیبه داخل اون دیدن، روی کتیبه یک متن به خط باستانی نوشته شده بود، این خط با بقیه خط های باستانی خیلی فرق داشت، با کلی تلاش و رمزگشایی های مختلف توسط باستانشناسان بلاخره اون ها یک سال بعد تونستن متن رو به زبان امروزی بازگردانی کنن، روی اون کتیبهی مرموز با خط باستانی نوشته شده بود
" کیر ".
#داستان
@sagdony
" کیر ".
#داستان
@sagdony
Forwarded from کانال گاندی،خودِ گاندی
ﺩﻛﺘﺮﻩ ﺩﺳﺖ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﻴﻀﻪ قزوینیه ..
ﻣﻴﮕﻪ ﭼﻪ ﺣﺴﻰ ﺩﺍﺭﻯ؟ !
قزوینیه ﻣﻴﮕﻪ :
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻛ ﻮ ﻧ ﺖ ﻣﻴﺨﺎﺭﻩ !!
#داستان
📖 @khodegandi
ﻣﻴﮕﻪ ﭼﻪ ﺣﺴﻰ ﺩﺍﺭﻯ؟ !
قزوینیه ﻣﻴﮕﻪ :
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻛ ﻮ ﻧ ﺖ ﻣﻴﺨﺎﺭﻩ !!
#داستان
📖 @khodegandi
فرمانده : سرباز بگو ببینم اگه ۳ تا دشمن اومدن سراغت چیکار میکنی؟
سرباز : خارشونو میگام
فرمانده : آفرین اگه ۴ تا بیان چطور؟
سرباز : مادرشونم میگام
فرمانده : آفرین اگه ۵ تا بیان و تو ۵ تا تیر داشته باشی چیکار میکنی؟
سرباز : هر تیر تو مغز یکیشون میزنم
فرمانده : آفرین به شجاعتت حالا اگه ۷۰ نفر ، ۳تا هواپیما و ۵ تا تانک بیان چی؟
سرباز : شلوارمو در میارم ، میشاشم تو ارتشی که بجز منه کسخل هیچ مادرجنده ای رو نداره...!
#داستان
@sagdony
سرباز : خارشونو میگام
فرمانده : آفرین اگه ۴ تا بیان چطور؟
سرباز : مادرشونم میگام
فرمانده : آفرین اگه ۵ تا بیان و تو ۵ تا تیر داشته باشی چیکار میکنی؟
سرباز : هر تیر تو مغز یکیشون میزنم
فرمانده : آفرین به شجاعتت حالا اگه ۷۰ نفر ، ۳تا هواپیما و ۵ تا تانک بیان چی؟
سرباز : شلوارمو در میارم ، میشاشم تو ارتشی که بجز منه کسخل هیچ مادرجنده ای رو نداره...!
#داستان
@sagdony
بچه از مدرسه میاد خونه بابا بزرگ میبینه انگشت اشاره بچه همینجوری سیخ وایستاده
میگه پسرم چی شده میگه بابا بزرگ امروز کلاس شیمی داشتیم
معلممون گفت یه محلول درست کنید محلوله برگشت ریخت رو انگشتم انگشتم همینجوری سیخ وایستاده!
بابا بزرگه به نوش میگه پسرم اگه فردا یه شیشه از همین محلول رو برای من بیاری ۱۰ هزار تومن میزارم زیر بالشتت
بچه محلول رو میاره صبح که بلند میشه میبینه ۳۰ هزار تومن زیر بالششه میره بابا بزرگشو بلند میکنه میگه بابا بزرگ تو که گفتی ۱۰ هزار تومن این که ۳۰ هزار تومنه!!
میگه پسرم ۲۰ تومنم مامان بزرگت واسه تشکر گذاشت زیر بالشت
#داستان
@sagdony
میگه پسرم چی شده میگه بابا بزرگ امروز کلاس شیمی داشتیم
معلممون گفت یه محلول درست کنید محلوله برگشت ریخت رو انگشتم انگشتم همینجوری سیخ وایستاده!
بابا بزرگه به نوش میگه پسرم اگه فردا یه شیشه از همین محلول رو برای من بیاری ۱۰ هزار تومن میزارم زیر بالشتت
بچه محلول رو میاره صبح که بلند میشه میبینه ۳۰ هزار تومن زیر بالششه میره بابا بزرگشو بلند میکنه میگه بابا بزرگ تو که گفتی ۱۰ هزار تومن این که ۳۰ هزار تومنه!!
میگه پسرم ۲۰ تومنم مامان بزرگت واسه تشکر گذاشت زیر بالشت
#داستان
@sagdony