This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمدلله
ای بخت سرکش تنگش به بر کش
گه جام زر کش گه لعل دلخواه
ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
از دست زاهد کردیم توبه
و از فعل عابد استغفرالله
جانا چه گویم شرح فراقت
چشمی و صد نم جانی و صد آه
کافر مبیناد این غم که دیدهست
از قامتت سرو از عارضت ماه
شوق لبت برد از یاد حافظ
درس شبانه ورد سحرگاه
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمدلله
ای بخت سرکش تنگش به بر کش
گه جام زر کش گه لعل دلخواه
ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
از دست زاهد کردیم توبه
و از فعل عابد استغفرالله
جانا چه گویم شرح فراقت
چشمی و صد نم جانی و صد آه
کافر مبیناد این غم که دیدهست
از قامتت سرو از عارضت ماه
شوق لبت برد از یاد حافظ
درس شبانه ورد سحرگاه
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
سحرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه گشای
که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد
گریه آبی به رخِ سوختگان بازآورد
ناله فریادرَسِ عاشقِ مسکین آمد
مرغِ دل باز هوادارِ کمان ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد
رسمِ بدعهدیِ ایام چو دید ابرِ بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفتهٔ حافظ بشنید از بلبل
عَنبرافشان به تماشایِ رَیاحین آمد
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
سحرم دولتِ بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتیِ نافه گشای
که ز صحرایِ خُتَن آهویِ مُشکین آمد
گریه آبی به رخِ سوختگان بازآورد
ناله فریادرَسِ عاشقِ مسکین آمد
مرغِ دل باز هوادارِ کمان ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد
رسمِ بدعهدیِ ایام چو دید ابرِ بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد
چون صبا گفتهٔ حافظ بشنید از بلبل
عَنبرافشان به تماشایِ رَیاحین آمد
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش
که آبِ زندگیم در نظر نمیآید
قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمیگیرم
درختِ کام و مرادم به بَر نمیآید
مگر به رویِ دلارایِ یارِ ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیمِ زلفِ تو شد دل که خوش سَوادی دید
وز آن غریبِ بلاکش خبر نمیآید
ز شَستِ صدق گشادم هزار تیرِ دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
بسم حکایتِ دل هست با نسیمِ سحر
ولی به بختِ من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمانِ عمر و هنوز
بلایِ زلفِ سیاهت به سر نمیآید
ز بس که شد دلِ حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقهٔ زلفت به در نمیآید
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش
که آبِ زندگیم در نظر نمیآید
قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمیگیرم
درختِ کام و مرادم به بَر نمیآید
مگر به رویِ دلارایِ یارِ ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیمِ زلفِ تو شد دل که خوش سَوادی دید
وز آن غریبِ بلاکش خبر نمیآید
ز شَستِ صدق گشادم هزار تیرِ دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
بسم حکایتِ دل هست با نسیمِ سحر
ولی به بختِ من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمانِ عمر و هنوز
بلایِ زلفِ سیاهت به سر نمیآید
ز بس که شد دلِ حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقهٔ زلفت به در نمیآید
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد
به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم
شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد
رواست در بَر اگر میتَپَد کبوترِ دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کویِ عشق مَنِه بیدلیلِ راه، قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلبِ گنج نامهٔ مقصود
شدم خرابِ جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور
بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سرِ فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
گداخت جان که شود کارِ دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزویِ خام و نشد
به لابه گفت شبی میرِ مجلسِ تو شوم
شدم به رغبتِ خویشش کمین غلام و نشد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی و دُردی کشیم نام و نشد
رواست در بَر اگر میتَپَد کبوترِ دل
که دید در رهِ خود تاب و پیچِ دام و نشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
به کویِ عشق مَنِه بیدلیلِ راه، قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلبِ گنج نامهٔ مقصود
شدم خرابِ جهانی ز غم تمام و نشد
دریغ و درد که در جست و جوی گنجِ حضور
بسی شدم به گدایی بَرِ کِرام و نشد
هزار حیله برانگیخت حافظ از سرِ فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و منّت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گوئی ولیشناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
چشمت بغمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهٔ برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یکساعتم بگنجان در سایهٔ عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیشست در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدّعی رعایت
عشقت رسد بفریاد ار خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکتهدان عشقی بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و منّت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گوئی ولیشناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
چشمت بغمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهٔ برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یکساعتم بگنجان در سایهٔ عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیشست در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدّعی رعایت
عشقت رسد بفریاد ار خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمیآید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگیم در نظر نمیآید
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
درخت کام و مرادم به بر نمیآید
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمیآید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمیآید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت به در نمیآید.
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب در نمیآید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگیم در نظر نمیآید
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم
درخت کام و مرادم به بر نمیآید
مگر به روی دلارای یار ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمیآید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمیآید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت به در نمیآید.
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
حُسنت به اتفاقِ مَلاحت جهان گرفت
آری به اتفاق، جهان میتوان گرفت
افشایِ رازِ خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سِرِّ دلش در زبان گرفت
زین آتشِ نهفته که در سینهٔ من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
میخواست گل که دم زند از رنگ و بویِ دوست
از غیرتِ صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوقِ ساغرِ می خرمنم بسوخت
کاتش ز عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کویِ مُغان آستین فشان
زین فتنهها که دامنِ آخرزمان گرفت
می خور که هر که آخرِ کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رَطلِ گران گرفت
بر برگِ گل به خونِ شقایق نوشتهاند
کان کس که پخته شد میِ چون ارغوان گرفت
حافظ چو آبِ لطف ز نظمِ تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
حُسنت به اتفاقِ مَلاحت جهان گرفت
آری به اتفاق، جهان میتوان گرفت
افشایِ رازِ خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سِرِّ دلش در زبان گرفت
زین آتشِ نهفته که در سینهٔ من است
خورشید شعلهایست که در آسمان گرفت
میخواست گل که دم زند از رنگ و بویِ دوست
از غیرتِ صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوقِ ساغرِ می خرمنم بسوخت
کاتش ز عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کویِ مُغان آستین فشان
زین فتنهها که دامنِ آخرزمان گرفت
می خور که هر که آخرِ کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رَطلِ گران گرفت
بر برگِ گل به خونِ شقایق نوشتهاند
کان کس که پخته شد میِ چون ارغوان گرفت
حافظ چو آبِ لطف ز نظمِ تو میچکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است؟
جانا! به حاجتی که تو را هست با خدا
کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است؟
ای پادشاه ِ حُسن! خدا را بسوختیم
آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است؟
ارباب ِ حاجتیم و زبانِ سؤال نیست
در حضرت ِ کریم تمنا چه حاجت است؟
محتاجِ قصه نیست گرت قصد ِ خون ماست
چون رخت از آنِ توست به یغما چه حاجت است؟
جام ِ جهان نماست ضمیر ِ منیر ِ دوست
اظهار ِ احتیاج خود آن جا چه حاجت است؟
آن شد که بار ِ مِنّت ِ ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است؟
ای مدعی! برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است؟
ای عاشقِ گدا! چو لب ِ روح بخش ِ یار
میداندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است؟
حافظ! تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است؟
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است؟
جانا! به حاجتی که تو را هست با خدا
کاخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است؟
ای پادشاه ِ حُسن! خدا را بسوختیم
آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است؟
ارباب ِ حاجتیم و زبانِ سؤال نیست
در حضرت ِ کریم تمنا چه حاجت است؟
محتاجِ قصه نیست گرت قصد ِ خون ماست
چون رخت از آنِ توست به یغما چه حاجت است؟
جام ِ جهان نماست ضمیر ِ منیر ِ دوست
اظهار ِ احتیاج خود آن جا چه حاجت است؟
آن شد که بار ِ مِنّت ِ ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است؟
ای مدعی! برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است؟
ای عاشقِ گدا! چو لب ِ روح بخش ِ یار
میداندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است؟
حافظ! تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است؟
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتد
اگر تو را گذری بر مُقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز رویِ تو عکسی به جامِ ما افتد
شبی که ماهِ مراد از افق شود طالع
بُوَد که پرتوِ نوری به بامِ ما افتد
به بارگاهِ تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاقِ مجالِ سلامِ ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کامِ ما افتد
خیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار، فراوان به دامِ ما افتد
به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی
بُوَد که قرعهٔ دولت به نامِ ما افتد
ز خاکِ کوی تو هر گَه که دَم زند حافظ
نسیمِ گلشن جان در مشامِ ما افتد.
حضرت_حافظ
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
همایِ اوجِ سعادت به دامِ ما افتد
اگر تو را گذری بر مُقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز رویِ تو عکسی به جامِ ما افتد
شبی که ماهِ مراد از افق شود طالع
بُوَد که پرتوِ نوری به بامِ ما افتد
به بارگاهِ تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاقِ مجالِ سلامِ ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم
که قطرهای ز زلالش به کامِ ما افتد
خیالِ زلفِ تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار، فراوان به دامِ ما افتد
به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی
بُوَد که قرعهٔ دولت به نامِ ما افتد
ز خاکِ کوی تو هر گَه که دَم زند حافظ
نسیمِ گلشن جان در مشامِ ما افتد.
حضرت_حافظ
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی
خیال ِ سبزخطی نقش بستهام جایی
امید هست که منشور ِ عشقبازی ِ من
از آن کمانچهی ابرو رسد به طغرایی
سَرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت
در آرزوی سر و چشم ِ مجلس آرایی
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که کرا میکند تماشایی
به روز ِ واقعه تابوت ِ ما ز سرو کنید
که میرویم به داغ ِ بلندبالایی
زمام ِ دل به کسی دادهام من ِ درویش
که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی
در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند
عَجب مدار سری اوفتاده در پایی
مرا که از رخ ِ او ماه در شبستان است
کجا بود به فروغ ِ ستاره پروایی
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر ِ او تمنایی
دُرَر ز شوق برآرند ماهیان به نثار
اگر سفینهی حافظ رسد به دریایی
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی
خیال ِ سبزخطی نقش بستهام جایی
امید هست که منشور ِ عشقبازی ِ من
از آن کمانچهی ابرو رسد به طغرایی
سَرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت
در آرزوی سر و چشم ِ مجلس آرایی
مکدر است دل آتش به خرقه خواهم زد
بیا ببین که کرا میکند تماشایی
به روز ِ واقعه تابوت ِ ما ز سرو کنید
که میرویم به داغ ِ بلندبالایی
زمام ِ دل به کسی دادهام من ِ درویش
که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی
در آن مقام که خوبان ز غمزه تیغ زنند
عَجب مدار سری اوفتاده در پایی
مرا که از رخ ِ او ماه در شبستان است
کجا بود به فروغ ِ ستاره پروایی
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد از او غیر ِ او تمنایی
دُرَر ز شوق برآرند ماهیان به نثار
اگر سفینهی حافظ رسد به دریایی
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
به بویِ نافهای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مِشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه اَمنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزلها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
به بویِ نافهای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مِشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه اَمنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزلها
شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
دلم رمیده شد و غافلم منِ درویش
که آن شِکاریِ سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سرِ ایمانِ خویش میلرزم
که دل به دستِ کمان ابروییست کافِرکیش
خیال حوصلهٔ بحر میپزد هیهات
چههاست در سرِ این قطرهٔ مُحال اندیش!
بنازم آن مژهٔ شوخِ عافیت کُش را
که موج میزندش آبِ نوش، بر سرِ نیش
ز آستینِ طبیبان هزار خون بچکد
گَرَم به تجربه دستی نهند بر دلِ ریش
به کویِ میکده گریان و سرفِکنده رَوَم
چرا که شرم همیآیدم ز حاصلِ خویش
نه عمرِ خِضر بِمانَد، نه مُلکِ اسکندر
نزاع بر سرِ دنیی دون مَکُن درویش
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
دلم رمیده شد و غافلم منِ درویش
که آن شِکاریِ سرگشته را چه آمد پیش
چو بید بر سرِ ایمانِ خویش میلرزم
که دل به دستِ کمان ابروییست کافِرکیش
خیال حوصلهٔ بحر میپزد هیهات
چههاست در سرِ این قطرهٔ مُحال اندیش!
بنازم آن مژهٔ شوخِ عافیت کُش را
که موج میزندش آبِ نوش، بر سرِ نیش
ز آستینِ طبیبان هزار خون بچکد
گَرَم به تجربه دستی نهند بر دلِ ریش
به کویِ میکده گریان و سرفِکنده رَوَم
چرا که شرم همیآیدم ز حاصلِ خویش
نه عمرِ خِضر بِمانَد، نه مُلکِ اسکندر
نزاع بر سرِ دنیی دون مَکُن درویش
بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ
خزانه ای به کف آور ز گنج قارون بیش
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
صنما با غم عشق تو چه تدبير کنم
تا به کي در غم تو ناله شبگير کنم
دل ديوانه از آن شد که نصيحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجير کنم
آن چه در مدت هجر تو کشيدم هيهات
در يکي نامه محال است که تحرير کنم
با سر زلف تو مجموع پريشاني خود
کو مجالي که سراسر همه تقرير کنم
آن زمان کآرزوي ديدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصوير کنم
گر بدانم که وصال تو بدين دست دهد
دين و دل را همه دربازم و توفير کنم
دور شو از برم اي واعظ و بيهوده مگوي
من نه آنم که دگر گوش به تزوير کنم
نيست اميد خلاص از سر زلفش،حافظ
چون که تقدير چنين است چه تدبير کنم
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
صنما با غم عشق تو چه تدبير کنم
تا به کي در غم تو ناله شبگير کنم
دل ديوانه از آن شد که نصيحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجير کنم
آن چه در مدت هجر تو کشيدم هيهات
در يکي نامه محال است که تحرير کنم
با سر زلف تو مجموع پريشاني خود
کو مجالي که سراسر همه تقرير کنم
آن زمان کآرزوي ديدن جانم باشد
در نظر نقش رخ خوب تو تصوير کنم
گر بدانم که وصال تو بدين دست دهد
دين و دل را همه دربازم و توفير کنم
دور شو از برم اي واعظ و بيهوده مگوي
من نه آنم که دگر گوش به تزوير کنم
نيست اميد خلاص از سر زلفش،حافظ
چون که تقدير چنين است چه تدبير کنم
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانهاش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانهاش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک ِ صبا گر همیکند کَرمی؟
قیاس کردم و تدبیر ِ عقل در ره ِ عشق
چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی
بیا که خرقهی من گر چه رهن ِ میکدههاست
ز مال ِ وقف نبینی به نام ِ من دِرمی
حدیث ِ چون و چرا درد ِ سر دهد ای دل!
پیاله گیر و بیاسا ز عمر ِ خویش دمی
طبیب ِ راه نشین دَرد ِ عشق نشناسد
برو به دست کن ای مرده دل! مسیح دمی
دلم گرفت ز سالوس و طبل ِ زیر ِ گلیم
به آن که بر در ِ میخانه برکشم عَلمی
بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند
به یک پیاله می ِ صاف و صحبت ِ صنمی
دوام ِ عیش و تنعم نه شیوهی عشق است
اگر معاشر ِ مایی بنوش نیش ِ غمی
نمیکنم گلهای لیک ابر ِ رحمت ِ دوست
به کِشته زار ِ جگرتشنگان نداد نمی
چرا به یک نی ِ قندش نمیخرند آن کس
که کرد صد شکرافشانی از نی ِ قلمی
سزای قدر تو شاها! به دست ِ حافظ نیست
جز از دعای شبی و نیاز ِ صبحدمی
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک ِ صبا گر همیکند کَرمی؟
قیاس کردم و تدبیر ِ عقل در ره ِ عشق
چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی
بیا که خرقهی من گر چه رهن ِ میکدههاست
ز مال ِ وقف نبینی به نام ِ من دِرمی
حدیث ِ چون و چرا درد ِ سر دهد ای دل!
پیاله گیر و بیاسا ز عمر ِ خویش دمی
طبیب ِ راه نشین دَرد ِ عشق نشناسد
برو به دست کن ای مرده دل! مسیح دمی
دلم گرفت ز سالوس و طبل ِ زیر ِ گلیم
به آن که بر در ِ میخانه برکشم عَلمی
بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند
به یک پیاله می ِ صاف و صحبت ِ صنمی
دوام ِ عیش و تنعم نه شیوهی عشق است
اگر معاشر ِ مایی بنوش نیش ِ غمی
نمیکنم گلهای لیک ابر ِ رحمت ِ دوست
به کِشته زار ِ جگرتشنگان نداد نمی
چرا به یک نی ِ قندش نمیخرند آن کس
که کرد صد شکرافشانی از نی ِ قلمی
سزای قدر تو شاها! به دست ِ حافظ نیست
جز از دعای شبی و نیاز ِ صبحدمی
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
آنان که خاک را به نظر کيميا کنند
آيا بود که گوشه چشمي به ما کنند
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
باشد که از خزانه غيبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمي کشد
هر کس حکايتي به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهديست
آن به که کار خود به عنايت رها کنند
بي معرفت مباش که در من يزيد عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالي درون پرده بسي فتنه مي رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکايت دل خوش ادا کنند
مي خور که صد گناه ز اغيار در حجاب
بهتر ز طاعتي که به روي و ريا کنند
پيراهني که آيد از او بوي يوسفم
ترسم برادران غيورش قبا کنند
بگذر به کوي ميکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خير نهان براي رضاي خدا کنند
حافظ دوام وصل ميسر نمي شود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
آنان که خاک را به نظر کيميا کنند
آيا بود که گوشه چشمي به ما کنند
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
باشد که از خزانه غيبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمي کشد
هر کس حکايتي به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهديست
آن به که کار خود به عنايت رها کنند
بي معرفت مباش که در من يزيد عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالي درون پرده بسي فتنه مي رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکايت دل خوش ادا کنند
مي خور که صد گناه ز اغيار در حجاب
بهتر ز طاعتي که به روي و ريا کنند
پيراهني که آيد از او بوي يوسفم
ترسم برادران غيورش قبا کنند
بگذر به کوي ميکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خير نهان براي رضاي خدا کنند
حافظ دوام وصل ميسر نمي شود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچُنان چشمِ گشاد از کَرَمَش میدارم
به طَرَب حمل مَکُن سرخیِ رویم که چو جام
خونِ دل عکس برون میدهد از رخسارم
پردهٔ مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم
پاسبانِ حرمِ دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نَگْذارم
منم آن شاعرِ ساحر که به افسونِ سخن
از نِیِ کِلک، همه قند و شِکَر میبارم
دیدهٔ بخت به افسانهٔ او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کُنَد بیدارم؟
چون تو را در گذر ای یار نمییارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم؟
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاکِ درش با که بُوَد بازارم؟
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچُنان چشمِ گشاد از کَرَمَش میدارم
به طَرَب حمل مَکُن سرخیِ رویم که چو جام
خونِ دل عکس برون میدهد از رخسارم
پردهٔ مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم
پاسبانِ حرمِ دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نَگْذارم
منم آن شاعرِ ساحر که به افسونِ سخن
از نِیِ کِلک، همه قند و شِکَر میبارم
دیدهٔ بخت به افسانهٔ او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کُنَد بیدارم؟
چون تو را در گذر ای یار نمییارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم؟
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاکِ درش با که بُوَد بازارم؟
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔸
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
"مرا چشمی است خون افشان، ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید، از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
تو کافر دل، نمی بندی نقاب زلف و می ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دل ستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هوا داری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr
#صبح_آدینه_با_حضرت_حافظ
"مرا چشمی است خون افشان، ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید، از آن چشم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
تو کافر دل، نمی بندی نقاب زلف و می ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دل ستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هوا داری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
----⚜۰🔶۰⚜----
@royayemehr